0
مسیر جاری :
حافظ

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری به یادگار بمانی که بوی او داری
حافظ

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
حافظ

نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود

نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود تویی امروز در این شهر که نامی داری
حافظ

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
حافظ

ای که مهجوری عشاق روا می داری

ای که مهجوری عشاق روا می داری عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
حافظ

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که می نالی و فریاد چرا می داری
حافظ

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ سر چرا بر من دلخسته گران می داری
حافظ

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ چه توقع ز جهان گذران می داری
حافظ

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
حافظ

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری