0
حافظ

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
حافظ

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
حافظ

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
حافظ

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
حافظ

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
حافظ

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست
حافظ

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزاردامادست
حافظ

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
حافظ

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
حافظ

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست