0
مسیر جاری :
حافظ

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم
حافظ

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
حافظ

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
حافظ

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
حافظ

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
حافظ

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
حافظ

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظ

من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست

من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
حافظ

ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن

ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
حافظ

ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت

ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم