0
حافظ

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظ

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
حافظ

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می گردانند
حافظ

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند
حافظ

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند
حافظ

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر می کنند
حافظ

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
حافظ

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
حافظ

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
حافظ

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح بوی زلف تو همان مونس جان است که بود