0
حافظ

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
حافظ

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
حافظ

چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم

چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
حافظ

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
حافظ

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
حافظ

عزیز مصر به رغم برادران غیور

عزیز مصر به رغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
حافظ

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید
حافظ

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
حافظ

اینش سزا نبود دل حق گزار من

اینش سزا نبود دل حق گزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
حافظ

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنید