0
مسیر جاری :
حافظ

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
حافظ

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
حافظ

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
حافظ

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
حافظ

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

بارها گفته ام و بار دگر می گویم که من دلشده این ره نه به خود می پویم
حافظ

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می کشدم می رویم
حافظ

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم دوستان را قبای فتح دهیم
حافظ

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
حافظ

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان