0
مسیر جاری :
حافظ

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
حافظ

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو
حافظ

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
حافظ

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
حافظ

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
حافظ

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
حافظ

آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی

آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو
حافظ

با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم

با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
حافظ

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد همای چتر گردون سای تو
حافظ

تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو

تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو