0
مسیر جاری :
حافظ

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
حافظ

از پای تا سرت همه نور خدا شود

از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
حافظ

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
حافظ

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
حافظ

گر در سرت هوای وصال است حافظا

گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک درگه اهل هنر شوی
حافظ

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
حافظ

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
حافظ

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی
حافظ

دل که آیینه شاهیست غباری دارد

دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
حافظ

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینایی