0
مسیر جاری :
حافظ

ز تندباد حوادث نمی توان دیدن

ز تندباد حوادث نمی توان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
حافظ

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
حافظ

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
حافظ

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
حافظ

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
حافظ

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

خدا زان خرقه بیزار است صد بار که صد بت باشدش در آستینی
حافظ

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
حافظ

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد آفرین بر تو که شایسته صد چندینی
حافظ

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی