0
مسیر جاری :
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 252

الهی چون بدانستم که توانگری درویشی است دوست درویشم چون وعدهٔ دیدار دوست کردی غلام دیدهٔ خویشم.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 251

الهی گریخته بودم تتو خواندی ترسیده بودم بر خوان نشاندی ابتدا میترسیدم که مرا بگیری ببلای خویش، اکنون میترسم که مرا بفریبی عطای خویش.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 250

الهی نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم نه بخود بیان بستم، لطیفهٔ بودم از آن مستم اکنون زیر سنگ است دستم
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 249

الهی زبانم در سر ذگر شد و ذکر سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور جان در سر عیان شد از بیان دور.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 248

الهی فرمایی که بجوی و میترسانی که بگریز، مینمایی که بخواه و میگویی پرهیز.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 247

الهی نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشتهٔ خود نام کن و بوقت رفتن بر جان ما سلام کن.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 246

الهی آنچه بر سر ما آید بر سر کسی نیاید دیدهٔ که بنظارهٔ تو آید هرگز باز پس نیاید، اصل وصال دل است و باقی زحمت آب و گل
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 245

الهی تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی پس عضیم شانی و بزرگ احسانی، عزیز سلطانی، دیان ومهربانی هم نهانی و هم عیانی دیده را نهانی و جانرا عیانی من سزای تو ندانم و تو دانی.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 244

الهی گاهی که بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که با ا و نگرم همه راز و ناز شوم، چون بخود نگرم گویم : پر آب دو دیده و بس آتش جگرم بر باد دو دستم و پر از خاک سرم چون باو نگرم گویم...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 243

الهی چون با خود نگرم و کردار خود بنم گویم از من زار تر کیست ؟ و چون با تو نگرم و خود را در بندگی تو بینم گویم از من بزرگوار تر کیست : گاهی که به طینت خود افتد نظرم گویم که من از هر چه در...