0
مهدوی

تو چون به جلوه در آیی سپیده خواهد شد

تو چون به جلوه در آیی سپیده خواهد شد فروغ باغ سحرگاه دیده خواهد شد چراغ صبح ز نور تو می شود روشن که با تجلی رویت سپیده خواهد شد
مهدوی

ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد

ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد یا درد و غم طی می شود، یا شهریاری می رسد گر کارگردان جهان، باشد خدای مهربان این کشتی طوفان زده هم بر کناری می رسد
مهدوی

ز کوچه های دلم می کنی هماره عبور

تو غایبیّ و بود خلق عالمت به حضور به هر مقامی که هستی دهی به هستی نور چگونه غایبی از دیده ام که می بینم ز کوچه های دلم می کنی هماره عبور
مهدوی

دعا کنید که خورشید جلوه گر گردد

دعا کنید که این شام غم سحر گردد دعا کنید که خورشید جلوه گر گردد دعا کنید که این روزگار سر گردان ز کوی گم شده ی خویش با خبر گردد اللهم عجّل لولیک الفرج
مهدوی

کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می کنی؟

دروازه های نور را بستند و ما و تیرگی کی می رسی و ناگهان دروازه را وا می کنی؟ باغ زمستان دیده ام با شاخه هایی یخ زده کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می کنی؟
مهدوی

زخم دل هجران زدگان را تو شفایی

زخم دل هجران زدگان را تو شفایی درد غم بی نسخه ما را تو دوایی عالم همه جا پر شده از تیرگی محض ما گمشدگانیم و تو مصباح هدایی
مهدوی

ای دادخواه عترت و قرآن بیا بیا

ای دادخواه عترت و قرآن بیا بیا وی زخم دین به تیغ تو درمان بیا بیا از زخم هر شهید ندا می شود بلند کای التیام زخم شهیدان! بیا بیا
مهدوی

چند سال است که من منتظرم برگردی

چند سال است که من منتظرم برگردی ای مسافر! سفر هجر تو پایان دارد؟! گر که یوسف نکند میل به دیدار وطن دلِ یعقوب به برگشتنش ایمان دارد
مهدوی

چه می شود به نگاهی کنی مرا مسرور

فدای گردش چشم خدایی ات گردم چه می شود به نگاهی کنی مرا مسرور به آفتاب، نشاید نگاه از نزدیک چه می شود که به بینم رخ تو را از دور
مهدوی

جلوه کن تا داد محسن را بگیری از عدو

جلوه کن تا عیسی مریم برای یاریت با ظهورت همزمان از آسمان نازل شود جلوه کن تا داد محسن را بگیری از عدو چهره بگشا تا مراد فاطمه حاصل شود