مسیر جاری :
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد صبر و آرام تواند به من مسکين داد
وان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگين داد
عکس روي تو چو در آينه جام افتاد
عکس روي تو چو در آينه جام افتاد عارف از خنده مي در طمع خام افتاد
حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير اي ديده نگه کن که به دام که درافتاد
دير است که دلدار پيامي نفرستاد
دير است که دلدار پيامي نفرستاد ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيکي ندوانيد و سلامي نفرستاد
خسروا گوي فلک در خم چوگان تو باد
خسروا گوي فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه ميدان تو باد
زلف خاتون ظفر شيفته پرچم توست ديده فتح ابد عاشق جولان تو باد
حسن تو هميشه در فزون باد
حسن تو هميشه در فزون باد رويت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خيال عشقت هر روز که باد در فزون باد
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه انديشه اين کار فراموشش باد
آن که يک جرعه مي از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
جمالت آفتاب هر نظر باد
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبي روي خوبت خوبتر باد
هماي زلف شاهين شهپرت را دل شاهان عالم زير پر باد
روز وصل دوستداران ياد باد
روز وصل دوستداران ياد باد ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخي غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران ياد باد