آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
شاعر : حافظ
صبر و آرام تواند به من مسکين داد |
|
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد |
هم تواند کرمش داد من غمگين داد |
|
وان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت |
که عنان دل شيدا به لب شيرين داد |
|
من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم |
آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد |
|
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست |
هر که پيوست بدو عمر خودش کاوين داد |
|
خوش عروسيست جهان از ره صورت ليکن |
خاصه اکنون که صبا مژده فروردين داد |
|
بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوي |
از فراق رخت اي خواجه قوام الدين داد |
|
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد |
|