صوفي بيا که آينه صافيست جام را
شاعر : حافظ
تا بنگري صفاي مي لعل فام را |
|
صوفي بيا که آينه صافيست جام را |
کاين حال نيست زاهد عالي مقام را |
|
راز درون پرده ز رندان مست پرس |
کان جا هميشه باد به دست است دام را |
|
عنقا شکار کس نشود دام بازچين |
يعني طمع مدار وصال دوام را |
|
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو |
پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را |
|
اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش |
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
|
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند |
اي خواجه بازبين به ترحم غلام را |
|
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است |
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را |
|
حافظ مريد جام مي است اي صبا برو |
|