0
مسیر جاری :
حديث عهد و وفا شد فسانه در كشور شعر

حديث عهد و وفا شد فسانه در كشور

محمدتقي بهار معروف به ملك‌الشعراي بهار (1266 ـ 1330 شمسي) بدون شك يكي از بزرگ‌ترين شاعران قصيده‌پرداز در تاريخ معاصر ايران است. استحكام و استواري قصيده‌ها ، مثنويها ، غزلها و رباعيات وي را هرگز نمي‌توان...
گلستان غزل شعر

گلستان غزل

در آخرين روزهاي تابستان 1364 در روستايي نزديکي رود قزل اوزن زنجان به دنيا آمدم. در 4 سالگي به همراه خانواده به شهر قم آمده و تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در منطقه ترک نشين نيروگاه قم سپري کرده
شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (2) شعر

شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (2)

لغت: انضاء جمع انضو: لاغري و اينجا کهنگي و اندراس اللبس: اشتباه يا جمع اللباس است به معناي جامه. الحده: نوي و تازگي معني: روزگار زمان آنها را از نوي و تازگي بگرداند تا اينکه آنقدر کهنه شوند که انسان...
شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (1) شعر

شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (1)

در اين مقاله پس از شرح حال مختصر بحتري، شاعر قصيده، تمام ابيات قصيده، ذکر و لغات هر بيت به فارسي ترجمه شده است. در پايان، نکات صرفي، نحوي و بلاغي به طور مشروح آمده است. ابيات به گونه اي شرح شده است که...
خلوت انس شعر

خلوت انس

پيراهن جهيزيه ي مادرم تنم سرمه کشيده اند به چشمان روشنم آن زن که توي آينه غمگين نشسته است وقتي دقيق مي شوم، آري خود منم امشب براي شادي من ساز مي زنند اما ببين چقدر بلند است شيونم از ترس اينکه چشمم نيفتد...
در هواي ترنم شعر

در هواي ترنم

دوباره تازه کن امشب گلوي ساغر را به کام ما بچشان جرعه هاي آخر را سلام حضرت باران !...ببار تا شايد تو مرهمي بشوي قلب درد پرور را تويي که شيوه پرواز را مي آموزي تويي که بال و پري داده اي کبوتر...
شب حضور شعر

شب حضور

شب عمليات کربلاي پنج؛ شلمچه عباس شاه زيدي «خروش» شبم درحضوري لبالب گذشت کدامين شبم مثل آن شب گذشت شب برگزيدن، شب انتخاب شب گام تاقله ي آفتاب. شب عاشقان نفس سوخته شب چهره هاي برافروخته
اما دير کردند... شعر

اما دير کردند...

ما را اسير خواب بي تعبير کردند درچارچوب قاب ها زنجير کردند. من پيش از اين با چشمه ها همراز بودم روح مرا مرداب ها تسخير کردند در کنج پستوها کنار«نفس» ماندند آنان که لفظ «اوج» را تفسيرکردند. در ساحل رخوت...
آتش وآب شعر

آتش وآب

کشيدم تو را مگر بنويسم تو را به رنگ نفس هاي شعله ور بنويسم چقدر خاطره بايد، چقدر واژه وتصوير که وسعتت را هر چند مختصر بنويسم چقدر آتش بايد، چقدر ترکش و باروت که بيشتر بتوانم که بيشتر بنويسم چقدر واژه...
غنچه ها شعر

غنچه ها

آسمانيان که به پرواز رفته ايد اي بي کرانه هاي زمين گرد پاي تان اي سروقامتان نشسته بر آسمان برپلک هاي نازک مهتاب، جاي تان اي دشت هاي سرخ شقايق که همچو من شب را به قلب تب زده ي خود گره زديد خورشيد بي کرانه...