شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (1)
نويسنده:دکتر يدالله رفيعي(استاديار دانشگاه آزاد اسلامي تبريز)
چکيده
1.علت مهاجرت بحتري از شام به عراق.
2.مقايسه ي بين سرزمين ايران و شبه جزيره عربستان از نظر آب و هوا و همت مردم آن، در آباد کردن سرزمينشان.
3.شرح اجزاء مختلف کاخ و توصيف نحوه ي معماري و هنرهاي تزييني که در آن به کار رفته است.
4.چگونگي ملاقات خسرو پرويز با هيأتهاي نمايندگي که از نقاط مختلف به آنجا مي آمده اند.
5. بيات
6. بيان عزت و شوکت ساسانيان و گونگي ذليل شدن آنها.
7.جنگهاي ايرانيان در زمان ساسانيان، و موارد بسيار ديگر که در مقاله به ان اشاره شده است.
واژه هاي کليدي: بحتري، منبج، داليه، چموش و سرکش
متن:
بحتري هنوز جوان بود که ابوتمام به ذروه ي اشتهار رسيده، و آوازه ي شعرش در همه جا پيچيده، و درهاي قصر خليفه و سراهاي وزيران به رويش گشوده شده بود، که به اتفاق روات بحتري به او پيوست.
بحتري در زمان مأمون (813-833م) متولد شد ولي در عهد معتصم (833-842م) بود که قدم به ماجراهاي زندگي نهاد. عمرش به درازا کشيد، تا ده تن از خلفاي بني عباس را در خاک کرد. در سال 840م/226ه يعني در أواخر خلافت معتصم، بحتري عازم سفر عراق شد. زيرا آوازه ي تمدن و فرهنگ عراق همه جا را گرفته بود. بحتري در اين ايام، جواني جوياي نام و نيرومند بود. او در راه عراق با گرگي برخورد کرد، و نبرد خود را با اين گرگ در قصيده ي زيبايي مشهور به «داليه» آورده است. در اين روزها ابوتمام و از پي او دعبل خزاعي وفات يافتند و بحتري هر دو را مرثيه گفت ولي اين مرثيه ها در ديوان او ثبت نشده، بلکه «صولي» آنرا در اخبار ابوتمام آورده است. پس از وفات اين دو تن ميدان براي بحتري خالي شد و ديگر در اين ملک منازعي نداشت. در اين ايام متوکل را وزيري صاحب نفوذ و با جاه و جلال به نام فتح بن خاقان بود و بحتري کتاب «الحماسه» خود را که به تقليد از «الحماسه» ابوتمام جمع کرده بود، بدو تقديم کرد. بحتري در همه ي ابواب شعر که در نزد عرب شناخته شده بود سرکشيده و بيشتر معاني قديم را تقليد کرده است. ولي او در وصف سرآمد شاعران است. او زيبايي را در دو جلوه ي طبيعي و مصنوعي، مخصوصاً در بناهاي پرشکوهي که بغداد را آراسته بود، شناخت. پس اوصاف بحتري دو شاخه بارز دارد، وصف طبيعت و وصف بناها.
بحتري در همه ي احوال گاهگاهي به منبج «زادگاهش» سر مي زند. اما در عهد معتضد (92-902م) بدانجا رفت تا روزهاي واپسين عمر را در آنجا بگذارند. در سال 897م/284ه در حدود هشتاد سالگي مرگش فرا رسيد و در آنجا ديده از جهان فرو بست.
يکي از قصايد مشهور بحتري قصيده اي است در وصف ايوان کسري. بحتري چون به پيري مي رسد جهت رهايي يافتن از دردها و رنجهاي خود، به مدائن رو مي آورد و چون آثار بجا مانده از کاخ خسروان ايران را مي بيند به توصيف آن مي پردازد.
ترجمه
1- صنت نفسي عما يدنس نفسي
لغت: النفس: روان. الجدا: بخشش. الجبس: پست و ترسو
معني: روان خود را حفظ کردم از آنچه چرکين و آلوده مي کند اين روان را و خود را بالا گرفتم از بخشش هر آدم فرومايه و پستي. (خود را از قبول بخشش هر پست و فرومايه بالا گرفتم ).
2- و تماسکت، حين زعزعني الدهر
لغت: تماسکت: ماندم. زعزعني الدهر: روزگار مرا به شدت حرکت داد. التعس: بدبختي و نابودي. النکس: بازگشت بيماري، سقوطي که سرپائين باشد و پاها بالا قرار بگيرد و اينجا به معناي شکست و سرنگوني است.
معني: در آن هنگام که زمانه مرا به قصد سرنگون کردن و نابودي لرزاند خود را استوار داشتم و در برابر حوادث روزگار پايداري پيشه ساختم.
3- بلغ من صبابه العيش، عندي
لغت: ابلغ: جمع بلغه: مقداري از خوراک که آدمي را بسنده باشد، قوت لايموت. الصبابه ي: باقي مانده چيزي. تطفيف: کم فروشي کردن، پيمانه را پر نکردن. البخس: ناقص و کم.
معني: مقداري از باقيمانده زندگي براي من مانده است هر چند که روزگار کم فروشي کرده و چون کسي که پيمانه را ناقص پر کند از آن کاسته است. (عمرم به پايان رسيده است و اندکي براي من باقيست روزگار کم فروش همين اندک را هم خشک فروشي مي کند ).
4- و يعيد ما بين وارد الرفه
لغت: الرفه: رفتن شتر يا گوسفد به آبشخور هر روز و هر ساعت که بخواهد. وارد الرفه: کسي که هر زماني بخواهد بر آبشخور وارد شود. العلل: بار دوم بارها و پياپي آب نوشيدن بر خلاف النهل که اولين بار آب آشاميدن است. الخمس: يعني چهار روز شتر بچرد و روز پنجم بر آب وارد شود و برخي گفته اند سه روز بچرد و روز چهارم بر آب وارد شود.
معني: فرق زيادي است ميان آنکه با رفاه و آسايش هر وقت که بخواهد به آبشخور در آيد و دوباره و يا چندباره آب بنوشد و کسي هر پنج روز يک بار بر آب وارد شود.
5- و کان الزمان أصبح محمولاً
لغت: الاخس: پست و حقير و خسيس
معني: گويا زمانه هوايش با افراد پست است،يعني زمانه با فرومايگان به نيکي رفتار مي کند و به نيکان ظلم و ستم روا مي دارد. (گويي زمانه عشقش به فرومايه ترين فرومايگان حمل گرديده است.گويي زمانه عشق را بر پاي خسان ايثار کرده است).
6- و اشترائي العراق خطه غبن
لغت: در برخي منابع خطه آمده است ولي در کتاب مجاني الحديثه خطه آمده است. الخطه: کار دشوار و مهم، اقدام کردن و پرداختن به کاري، برنامه ريزي. الخطه: جايي که کسي در آن فرود آيد که پيش از وي ديگري فرو نيامده باشد. الغبن: ضرر کردن در معامله، فريب خوردن در معامله. الوکس: زيان و کاستي در معامله: «باع البضاعه بيعه و کس» کالا را به زيان فروخت.
معني: خريدن من عراق را، مرا مغبون کرد. (اقامت من در عراق کاري است به زيان من) بعد از فروختنم شام را به ارزاني. (بعد از آنکه از شام رحلت کردم) هم در خريدن عراق و هم در فروختن شام ضرر کردم. شام را ارزان فروختم، يعني ضرر دادم و عراق را گران خريدم چون سودي در آن نيست و بالاخره رحلت من از شام و اقامتم در عراق به ضرر من شد.
7- لاترزني، مزاولاً لاختياري،
لغت: رازه: او را آزمايش کرد. لاتزرني: مرا آزمايش مکن. المزاول: اقدام کننده و ادامه دهنده کاري. منظور از هذه البلوي: اينجا همان است که بيت قبل گفت، يعني رحلت از شام و اقامت در عراق. المس: تماس گرفتن.
معني: به قصد امتحان مرا در اين بلوي و مصيبت (آمدنم به عراق)ميازماي. زيرا که ملاقات و برخورد من را بد و ناپسند مي شماري. (يعني چون از اين قضيه ناراحتم. پس سر به سرم مگذار.)
8- و قديما عهدتني ذاهنات
لغت: الهنات: جمع الهنه، مونث الهن: کنايه از چيز است. هذا هنک: اين چيز توست. و در اينجا مراد از الهنات: خلق و خوي بد است. «فيه هنات» داراي خلق و خوي بد است. الآبيات: جمع الآبيه مونث الآبي: ناخوش دارنده، الشمس: جمع شمساء: سرکش و گردنکش و سرسخت.
معني: از دير باز به خلق و خوي بد، ناپسند، و چموش و سرکش در پستيها، مرا مي شناختي.
9- و لقد رابني نبوابن عمي
لغت: رابني: مرا به شک انداخت، با من کاري کرد که من آنرا ناپسند مي شمارم. النبو: ناسازگاري و بدرفتاري با خويشان. مراد شاعر از پسر عمو، خليفه المنتصر است چون بحتري قحطاني است و خليفه عدناني و قحطان و عدنان به منزله دو برادر هستند. چون پدران اعراب به شمار مي روند و اين خود دليل بر آن است که بحتري اين قصيده را پس از قتل متوکل سروده است و گفته شده که مراد از پسر، عموالراهب عبدون بن مخلد است که در اصل يمني است.
معني: پسر عموي من پس از نرمي و محبت و گرمي و انس و الفتي که از هر دو جانبش جاري بود به من بي محلي و توهين کرد و مرا نارحت کرد.
10- و إذا ما جفيت، کنت حرياً
لغت: حري: شايسته.
معني: هرگاه جفا بينم شايسته ام و به من حق داده مي شود که سبک سير سفر کنم و صبح کننده ديده نشوم آنجا که شب را به صبح مي آورم و اين بيت مقدمه سفر او به مداين و ايوان مداين است. بعد از آنکه به من بي احترامي شد شبانه شام را ترک کردم.
11- حضرت رحلي الهموم، فوجهت
لغت: الهموم: جمع الهم، نيت و قصد که آدمي در دل داشته باشد، غم و اندوه. العنس: ماده شتر قوي و نيرومند. البيض المدائن: يکي از کاخهاي شهر مدائن است.
معني: غمها به بار اندازم حاضر شدند سپس شتر خود را متوجه کاخ ابيض مدائن (تيسفون پايتخت و مقر شاهنشاه در عهد خسرو اول)ساختم يا قصد سفر کردم و ناقه ام را به جانب کاخ مدائن متوجه ساختم، در وطن غمها به سراغم آمدند مهياي سفر شدم.
12- اتسلي عن الحظوظ، و آسي
لغت: آل ساسان: مراد پادشاهان ايران از نسل اردشير، نوه ي ساسان، مؤسس دولت ساساني در سال 223م است. درس: کهنه و مندرس. آسي: ناراحتم: أتسلي: تسليت پيدا کنم، فراموش کنم، الحظوظ: جمع الحظ: بهره و شانس
معني: ناتسلي يابم و فراموش کنم، بهره و شانسي را که به ديگران رسيده است و غمگين شوم به خاطر مکاني کهنه از آل ساسان.
13- ذکرتييهم الخطوب التوالي
لغت: الخطوب التوالي: غمها و مشکلاتي پي در پي
معني: غمها و مشکلات پي در پي آنها را به ياد من آورد و مشکلات و گرفتاريها گاهي چيزي را به ياد آدم و گاهي از ياد مي برد. (ضمير «هم» ممکن است به آل ساسان برگردد يا به خلفاي عباسي برگردد که غير عربها بر حکومت آنها مسلط شده اند).
14- و هم خافضون في ظل عال
لغت: الخافضون: کساني که در ناز و نعمت و زندگي مرفه بسر برند. ضمير «هم» به آل ساسان برمي گردد. ظل عال: قصر و کاخ با شکوه. يحسر العيون: چشمها را ضعيف و کم سو مي کند. يخسي العيون: چشمها را خسته و درمانده مي کند.
معني: در حالي که (ساسانيان) در سايه قصر بلند و مشرف بر صحراهاي اطراف در ناز و نعمت آرميده اند و اين قصرها آنقدر بلند است که چشمها را کم سو و خسته و درمانده مي کند، وقتي انسان به اين کاخها نگاه مي کند چشم را مي زند و ديده به بلنداي آن نمي رسد.
15- مغلق بابه، علي جبل القيق
لغت: القيق: نام کوهي است که (قفقاز). خلاط و مکس. (ساکنان آن کاخ از قفقاز تا خلاط و مکس حاکم بودند. گفته شده در منطقه کوه قفقاز ملتهاي زياد با زبانهاي مختلف زندگي مي کرده اند. لذا معناي بيت اين است که گويا کاخ بر ملتهاي مختلف بسته است چون در آن کنيزان و خادمان از ملتهاي مختلف يا زبانهاي مختلف وجود دارد، و ديگر نيازي به کسي نيست.)
16- حلل ثم تکن، کأطلال سعدي
لغت: الحلل: جمع حله، محله ها، اطلال سعدي، ويرانه هاي سعدي در شبه جزيره عربستان، القفقاز: خالي از سکنه، البسابس، جمع البسبس: زمين خالي از سکنه: ملس، جمع ملساء: زمين خالي از گياه و علف.
معني: (در اين بيت شاعر مقايسه مي کند سرزمين خوش آب و هواي ايران را با سرزمين خشک و بي آب و علف شبه جزيره ي عربستان و مي گويد ): منزلهايي آباد که چون ويرانه هاي سعدي در زمينهاي بي آب و علف و خالي از سکنه نبود.
17- و مساع، لولا المحاباه مني
لغت: المساعي: جمع المسعاه: بزرگواري و مکرمت. الحابه: تمايل و توجه، جانبداري کن. لولا المحاباه مني: اگر تمايل و توجه و جانبداري من به عربيت نبود. چون خودم عرب هستم. العنس: قبيله قحطاني در يمن. العبس: قبيله عدناني در نجد.
معني: کوششها و کرامتها و بزرگيهايي در ايران مي بينيم که اگر عرب نبودم تا از عربيت حمايت و جانبداري کنم مي گفتم کرامتهاي قبايل عنس و عبس يعني کل عرب به ايشان نمي رسد و توانايي رسيدن به اين کرامتها را ندارند