مسیر جاری :
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح<br />
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت<br />
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد<br />
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی<br />
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن<br />
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
امروز که بازارت پرجوش خریدار است
امروز که بازارت پرجوش خریدار است<br />
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است<br />
طرف هنری بربند از شمع نکورویی
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس<br />
چرا بایدت دیگری محتسب
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق<br />
چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست
به طاعت قرب ایزد می توان یافت
به طاعت قرب ایزد می توان یافت<br />
قدم در نه گرت هست استطاعت