مسیر جاری :
شعر
سنگ و شیشه
یک نفر دلش
مثل شیشه بود
یک نفر دلش
مثل سنگ بود
آن طرف
روی خرده شیشه ها نشسته بود!
شعر
امتداد کوچهی خیال
چه قدر واژهها کنار هم نشاندهام
و از تن تمام برگهای دفترم
یکی
یکی
یکی
غبار خواب را تکاندهام
شعر
روزهای از دست رفته
روزها را گـم مـیکـنـم هـر روز
شـمـارش روزهـا از خـاطـرم رفـتـه
تـو کـه نـیـسـتـی زنـدگـی بـیمـعـنـاسـت
چـه فـرق دارد کـدام روز در هـفـتـه!
شعر
فرشتهها مدام از تو حرف میزنند
امروز خدا گفته است
پرندهها برای دلت آواز بخوانند
نیلوفرها در قنوتشان برای تو دعا کنند
ودریا برایت اذان بگوید
امروز خدا به گلهای سرخ گفته است
شعر
مثل فرشته
حس میکنم یک بادبادک
در دست نرم باد هستم
یا روی گلبرگ گلی سرخ
پروانهای آزاد هستم
شعر
سیب تابستان
باز تابستان شد
باغ ها دیدنی اند
شاخه ها پر بارند
میوه ها چیدنی اند
شعر
هر روز
هر روز صبح زود
بیدار می شود
یک سفره پهن می کند
اندازة زمین
باید مواظب همه باشد تمام روز
شعر
یک نفر به ما...
با تلاش ابر
با تلاش خاک
با تلاش بذر
این زمین خشک
این زمین بی رمق
رفته رفته سبز می شود
شعر
استغاثه
تو اگر بودی
جای تمام این استخاره های مدام
درب خانه ات را می کوبیدم و می گفتم
السلام علیک یابن رسول الله
شعر
ای کاش ...
آبی
روشن
شفاف
چشم تو به رنگ چشم دریاست