مسیر جاری :
شعر
میزبان
دور نیستی
من حضور روشن تو را
پشت پلک های بسته ام
درک می کنم
سالهاست
پای سفره ات نشسته ام
میزبان تو هستی و
میهمان منم
شعر
دوازده رنگ در یک جعبه فلزی
منظم کنار هم چیده شده اند
یازده تایشان
همدم نقاشی هایمان شده اند
و ما چه بی توجه، آسمان و گل و دشت و آدمک می کشیم
بدون آنکه از تنهایی و بی کسی رنگ سفید با خبر باشیم
شعر
دختران دشت
با ابرها بگو
دامن بگسترند
بر دشت بی بهار
با باد رهگذر
شعر
برگرد
کاش در لحظه زیبا شدنت من باشم
ای گل ناز خدا
حس زیبای شکفتن داری؟
شعر
اسفند (شعر دوم)
اسفند !
ای قاصد بهار!
ای در تو آب و آینه و سبزه بی شمار
با ما بگو
بهار
چرا دیر کرده است؟!
شعر
استاد
دلم گرفته است امروز
برای یک پرنده ی شاد
برای آن درخت دانش
که میوه ی امید می داد
شعر
حوالی اردیبهشت
چه اتفاق قشنگی برای باغ افتاد
تو آمدی و نهال جوان ما گل داد
تو با بهار تو با عطر یاس های سپید...
تو با طراوت باران تو با ترانه ی عید ،
تو از حوالی اردیبهشت آمده ای
شعر
اسفند (شعر اول)
باران بی بهانه ی اسفند
یک چند
بارید بر نگاه مه آلود کوچه ها
از روشنی سرود...
شعر
مهربانی
این منم که گاه
با نسیم
می شکوفم از حریر دامنم
رشته ی طلای آفتاب
دور گردنم
گاه سکه سکه می چکم از درخت
شعر
مشق باران
باز، زنگ کلاس باران خورد
ما همه وارد کلاس شدیم
روی تخته نوشته بود : بهار
باز هم غرق بوی یاس شدیم