0
مسیر جاری :
اسم من رقیه است شعر

اسم من رقیه است

بچه ­ها سلام اسم من رقیه است دختر سه ساله­ ی امام دختر نماز
اسفند آمد شعر

اسفند آمد

گُلدان ذهنم چشم ­انتظار است فکرِ شکفتن فکرِ بهار است
زندگی شعر

زندگی

روی پله ­های سنگی سحر باز هم صدای پای شب شنیده می­ شود دامنش بلند و پرستاره است روی پله­ ها کشیده می­ شود
سخاوت شعر

سخاوت

انگار بارانی که دیشب پشت شیشه آواز های تازه ­اش را بر خاک بارید،
سنگ و شیشه شعر

سنگ و شیشه

یک نفر دلش مثل شیشه بود یک نفر دلش مثل سنگ بود آن طرف روی خرده شیشه ­ها نشسته بود!
امتداد کوچه‌ی خیال شعر

امتداد کوچه‌ی خیال

چه قدر واژه‌ها کنار هم نشانده‌ام و از تن تمام برگ‌های دفترم یکی یکی یکی غبار خواب را تکانده‌ام
روزهای از دست رفته شعر

روزهای از دست رفته

روزها را گـم مـی‌کـنـم هـر روز شـمـارش روزهـا از خـاطـرم رفـتـه تـو کـه نـیـسـتـی زنـدگـی بـی‌مـعـنـاسـت چـه فـرق دارد کـدام روز در هـفـتـه!
فرشته‌ها مدام از تو حرف می‌زنند شعر

فرشته‌ها مدام از تو حرف می‌زنند

امروز خدا گفته است پرنده‌ها برای دلت آواز بخوانند نیلوفرها در قنوتشان برای تو دعا کنند ودریا برایت اذان بگوید امروز خدا به گل‌های سرخ گفته است
مثل فرشته شعر

مثل فرشته

حس می‌کنم یک بادبادک در دست نرم باد هستم یا روی گلبرگ گلی سرخ پروانه‌ای آزاد هستم
سیب تابستان شعر

سیب تابستان

باز تابستان شد باغ ها دیدنی اند شاخه ها پر بارند میوه ها چیدنی اند