مسیر جاری :
![کچل فیلسوف کچل فیلسوف](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/kachalefilsuf.jpg)
کچل فیلسوف
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاه گیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند، قاهقاه خندیدند. کچل همچنان که دهنهی اسب را در دست داشت، گفت: «تعجّبی...
![تجربهی تلخ تجربهی تلخ](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/tajrebehtalkh.jpg)
تجربهی تلخ
شبانی هنگام چرای گوسفندان خود در ساحل دریا چشمش به آبهای آرام آن افتاد و تصمیم گرفت با سفری دریایی دست به تجارت بزند. از اینرو گوسفندانش را فروخت، مقدار فراوانی خرما خرید و با کشتی به سفر رفت.
![چوپان دروغگو چوپان دروغگو](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/choopanedoroghgoo.jpg)
چوپان دروغگو
شبانی شیفتهی سر به سرِ دیگران گذاشتن بود. او گوسفندانش را کمی دورتر از روستا میبرد و بعد فریاد میکشید که گرگها به گلّهاش حمله کردهاند و از روستاییان کمک میخواست. روستاییان دو، سه بار احساس خطر
![دوستان واقعی دوستان واقعی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/doostanevaghei.jpg)
دوستان واقعی
کلمهی دوستی اغلب از لبان آدمیان شنیده میشود امّا دوستان وفادار بسیار نادرند. سقراط- مردی که اگر در شهرتش شریک بودم، با جان و دل در سرنوشتش نیز سهیم میشدم؛ مردی که بدنامی
![عادت عادت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/aadat.jpg)
عادت
مردی ثروتمند به همسایگی مردی دَبّاغ نقل مکان کرد. مرد ثروتمند که تاب تحمّل بوی ناخوشایند پوستهای دَبّاغی را نداشت، مرتّب از دَبّاغ میخواست بهجای دیگری برود. امّا دَبّاغ هربار او را به طریقی آرام میساخت...
![نکوهش بیجا نکوهش بیجا](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/nekooheshebija.jpg)
نکوهش بیجا
پسرکی برای شستوشوی خود به رودخانه رفته بود که ناگهان احساس کرد با غرق شدن فاصلهای ندارد. در همین هنگام چشم پسرک به رهگذری افتاد که در ساحل بود و از او کمک خواست. امّا رهگذر بهجای کمک
![قدرت سرنوشت قدرت سرنوشت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/ghodratesarnevesht.jpg)
قدرت سرنوشت
پیرمردی ترسو، تنها یک پسر داشت. پسر بسیار شجاع و نترس و شیفتهی شکار بود. شبی پدر خواب دید که شیری پسرش را کشته است. پیرمرد به وحشت افتاد که نکند فرزندش به چنین سرنوشتی دچار شود. بنابراین
![نشانههایی امیدوارکننده نشانههایی امیدوارکننده](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/omidvarkonande.jpg)
نشانههایی امیدوارکننده
پزشکی به هنگام دیدار یکی از بیمارانش حال او را پرسید. بیمار پاسخ داد که بهشدّت عرق میکند. پزشک گفت: «نشانهی خوبی است.» بار دوّم که پزشک به دیدار بیمارش رفت و باز حال او را پرسید، بیمار به او گفت
![پزشک قلابی پزشک قلابی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/pezeshkeghollabi.jpg)
پزشک قلابی
پزشکی قلابی به دیدار بیماری رفت. تمام پزشکان شهر به مرد گفته بودند که گرچه درمان بیماری مرد طولانی خواهد بود، امّا خطری جانش را تهدید نمیکند. با اینهمه پزشک شیّاد به او گفت: «هر وصیتی داری بکن.
![ثروت نامشروع ثروت نامشروع](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/servatenamshrooa.jpg)
ثروت نامشروع
هنگامی که هرکول به طبقهی خدایان ارتقا یافت و به سفرهی زئوس دعوت شد، با تمام خدایان با حرمت و ادب رفتار کرد. امّا همینکه آخرین نفر یعنی پلوتوس وارد شد، هرکول سرش را پایین آورد و از روی گرداند.