مسیر جاری :
سخن آوا | وسیلهی نجات (استاد میرشفیعی)
میرزا ابوالقاسم کبیر قمی از علمای بزرگ اخلاق،زهد و پارسایی بود،وقتی از دنیا رفت به خواب یکی از علماء معاصرش آمد و گفت: بعد از جان دادن، دو ملک پایین پای من آمدند و گفتند: جز محبت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)...
سخن آوا | سبک زندگی فاطمی (استاد حسینی قمی)
روزی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) وارد منزل فاطمه (علیهاالسلام) شد، دخترش را دید که روی زمین نشسته، با یک دست فرزندش را در آغوش گرفته، و با دست دیگر با آسیاب دستی گندمها را آرد میکند، اشک در چشمان...
سخن آوا | مثل دنیا (استاد ماندگاری)
مَثَلِ دنیا مَثَلِ مار خوش خط و خال است، هر کس گول ظاهرش گول را بخورد از آخرت غافل می شود....
سخن آوا | گره گشایی از کار مردم (استاد رفیعی)
اطرافیان شیخ انصاری به ایشان گفتند: سید فقیری است که نیاز به پول دارد و آبرومند است، شیخ انصاری فرمود: پول دو سال نماز و روزه استیجاری را به آن سید فقیر بدهید اما خودم نماز و روزهاش را بجا می آورم ...
سخن آوا | قواعد بازی (استاد عالی)
اگر کسی دنیا و روزگار را پذیرفته باشه؛ اگر پذیرفته که در دنیا، هم خوشی هست و هم ناخوشی، هم مریضی هست و هم سلامتی، هم بلا هست و هم عافیت ...
اگر این فراز و نشیب دنیا را قبول کند، خیلی خوب می تواند مسیر...
سخن آوا | از خودگذشتگی (استاد حسینی قمی)
ماجرای از خودگذشتگی آیت الله مرعشی نجفی در مواجهه با انسان نیازمند
سخن آوا | جواب سلام (استاد ظهیری)
آشیخ مرتضی حائری حدود شاید هفتاد بار در کل عمرش مشرّف شد؛
آیت الله آقای مرعشی نجفی با ایشان یک قراری گذاشتند که هر کدام زودتر از دنیا رفت به دیگری خبر بدهد پس از مرگ چه شد!؟
آیت الله حائری زودتر از...
سخن آوا | پاک زندگی کن (استاد عالی)
یک مرتبه که شیخ مرتضی زاهد (اعلی الله مقامه) ظاهراً قبل از اذان صبح، به مسجد رفته بود، دزدی وارد خانهی ایشان می شود، نگاه میکند میبیند چیزی در خانهی این بنده خدا نیست، یک قالیچهای دید چشم او را گرفت....
سخن آوا | رحم به ضعیف (استاد رفیعی)
روزى علامه محمدتقی جعفرى به منزلش در خیابان خراسان میرفت، که متوجه شد دزدى قالى منزل ایشان را برداشته و میبرد. دزد را تعقیب کرد و در سراى بوعلى بازار تهران دید که آنجا در حال مظنه کردن قالى است .
لحظهای...
سخن آوا | صبوری کن (استاد معاونیان)
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای وصل، بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد
فلک کی بشنوه آه و فغونم؟؟
به هر گردش زنه آتش به جونم؟!
یک عمری بگذرونم با غم و درد
به کام...