مسیر جاری :
داستان یک وقف "کارگاه کوچیک ما"
درسم که تموم شد با همکلاسیام یه گروه شدیم و یه کارگاه زدیم.همیشه دلم میخواست از خانومایی که نیاز به کار دارن حمایت کنم.با بچه ها مطرح کردم..همشون موافقت کردن... کارگاه کوچیک ما روز به روز وسیع تر شد و...
داستان یک وقف "رفیقم علی"
تو دوران مدرسه بهترین رفیقم علی بود.خیلی سر به راه و درسخون..وسطای سال دیگه نیومد مدرسه...فهمیدم علی بجای پدرش که معتاد و بیکار شده داره کار میکنه و خرج خونشونو در میاره... علی حیف شد با تمام استعدادی...