0
مسیر جاری :
چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری سعدی

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری<br /> چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری سعدی

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری<br /> چو اختیار به دست تو نیست معذوری
مردی نه به قوتست و شمشیرزنی سعدی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی<br /> آنست که جوری که توانی نکنی
آن گوی که طاقت جوابش داری سعدی

آن گوی که طاقت جوابش داری

آن گوی که طاقت جوابش داری<br /> گندم نبری به خانه چون جو کاری
این باد و بروت و نخوت اندر بینی سعدی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی<br /> آن روز که از عمل بیفتی بینی
نداند آنکه درآورد دوستان از پای سعدی

نداند آنکه درآورد دوستان از پای

نداند آنکه درآورد دوستان از پای<br /> که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای
اگر بریان کند بهرام، گوری سعدی

اگر بریان کند بهرام، گوری

اگر بریان کند بهرام، گوری<br /> نه چون پای ملخ باشد ز موری
ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی سعدی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی<br /> مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی
کرم به جای فروماندگان چو نتوانی سعدی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی<br /> مروتست نه چندانکه خود فرومانی
صاحبدل نیک سیرت علامه سعدی

صاحبدل نیک سیرت علامه

صاحبدل نیک سیرت علامه<br /> گو کفش دریده باش و خلقان جامه