در پي دست يابي بشر به تمدّن و صنعت، و بهره مندي از رسانه هاي مسافري سريع و راحت، آمد و شد و پيوند ميان انسان ها به گونه اي شگفت، رو به فزوني و گسترش نهاد.
شايد بتوان گفت، اکنون گستره و حجمِ رفت و آمد فرامرزيِ انسان ها و پيوند مردمانِ کشورها و قارّه ها با يک ديگر همان اندازه است که رفت و آمد ميان افراد يک قوم و قبيله در گذشته و نيز همان گونه سهل و آسان. نکته ي در خور توجّه آن که: چه بسا به همان اندازه ي مورد نياز و ضرر براي بشرِ امروز و براي ادامه ي حيات و زندگيِ انسان هايي که در اين روزگار مي زيند.
بشر امروز، در چرخه ي زندگي ماشيني و در لابه لاي غبار تيره، نفس گير و جانکاهِ دنيوي گري و ماديت گرفتار آمده است. گر چه به تن آسايي و شادکامي هايي دست يافته؛ اما معنويت دروني و شادابيِ روحي خويش را از کف داده است. حال در نهان ناخودآگاهش به چيزي مي انديشد که روشناي وجودش را بازآورد و درونش را نرمي و صفا بخشد. بدين منظور به گردش گري و سياحت و تفرّج در جاي جاي پهنه ي زمين مي رود تا به گمانِ خويش، در ديدن جلوه هاي زيباي طبيعت و لمسِ نمادهاي روح بخشِ پيشينيان و درک زيبايي هاي اسطوره اي، گوهر معنوي خود را بجويد و گم شده اش را باز يابد.
از اين نظر، گردش گري و سياحت يک تجربه ي درون گرايانه است. بشر مي خواهد لَختي به چنگ آورد که جان و روحِ خسته، مکدَّر، تاريک و متلاشي شده اش به آزادي، فراخي، لذّت و زيبايي مينوي و ماورايي برسد. مي خواهد از اين راه معنويتِ زندگي اش را تأمين و فرو ريختگيِ درونش را جبران کند.
البته اينها يک روي سکّه است. در روي ديگر آن، بر انگيخته شدنِ احساسي در بشرِ متمدن ديده مي شود که او را به شناخت و آگاهي از فرهنگ ها، تمدّن ها، سنّت و آداب ملت ها و باز کشف پديدارهاي تاريخيِ نوع و نسل خويش دعوت مي کند. اين احساس، بسان گذشته، در افرادي معيّن و محدود وجود ندارد، بلکه عموم مردمان را به حرکت و گردش درآورده است.
به هر روي، عوامل و انگيزه هاي گونه گون، دست به دست هم داده و گردش گري را به صورتي فراگير و مورد نياز بشر امروز در آورده است، تا جايي که هم اکنون به عنوان يک صنعت درخور و سودمند شناخته مي شود.
چگونگي بهره گيري از اين صنعت و کوشش براي گسترش آن در کشور اسلامي ما، از جهت هاي گوناگوني نيازمند تحقيق و بررسي است: تبيين مسائلِ مربوط به سياست، اقتصاد، فرهنگ، ارتباطات و گسترش و مانند آنها، از يک جهت اين موضوع به تحقيق و پژوهش هاي حوزوي نياز دارد؛ يعني روشن گري مسائلي که با احساس ديني و باورهاي اسلامي مردمان اين سرزمين پيوند دارند.
در اين مجال، به چگونگي پيوند و معاشرت مسلمانان با جهان گردان غير مسلمان و احکامي که در اين باره وجود دارد، پرداخته خواهد شد. مسائلي که پيوند ميان دولت و حکومت اسلامي با حکومت هاي غير مسلمان را مي نماياند، خارج از بحث ماست. بنابراين، اين نوشتار به روشنگري پايه هاي تئوريک و نشان دادن چشم اندازهاي فقهي و در نهايت به دست آوردن يک مدل و تئوري واقع بينانه درباره ي پيوندهاي فردي و مسائلي فقهي پيرامون آن، ويژه خواهد بود.
پيش از پرداختن به اصل موضوع، بيان دو نکته ضروري است.
1. مراد از « غير مسلمان » همه ي انسان هايي هستند که در باور نداشتن به اسلام يکسانند. از اين کسان با واژه ي « کفار » ياد مي شود که به طور کلي به سه گروه تقسيم مي شوند: اهل کتاب، مشرک و ملحد. فقيهان براي هر يک از اين گروه ها تقسيم بندي هاي جزئي و جداگانه بيان کرده اند. اکنون مجال بيان هم وندي ها و جدايي ها و تفسير اصطلاحي هر کلام وجود ندارد اگر چه در لابه لاي بحث ها به تناسبِ بحث اشاره به احکام آنان خواهد شد.
توجّه ما در اين نوشتار، بيشتر نسبت به کساني است که جداي از باورشان به عنوان يک انسان قانون مند، در رفتار و زندگي و يا دست کم در پيوندها و پيوستگي هاي اجتماعي خود، به ديگر انسان ها با هر اعتقاد و باوري نگاه و برخوردي انساني دارند و به موجوديت و حقوق انسانيِ هم نوع احترام مي گذارند. در اصطلاح فقهي به چنين کساني « کفّار غير حربي » گفته مي شود؛ يعني کافراني که بر اساس پيمان با مسلمانان به صلح و مسالمت مي زيند. از دو واژه ي « کفار » و « غير مسلمان » در اين نوشتار، چنين کساني منظور خواهد بود.
2. در فقه اسلامي، هرگاه سخن درباره ي موضوعي باشد که به گونه اي پيوستگي ميان مسلمان و کافر را در برگيرد، توجّه به يک اصل و قاعده ي فقهي - قرآني ضروري است و بدون توجّه به آن قاعده، فقيه حق ندارد درباره ي آن گزاره، حکم پژوهي کند: « قاعده ي نفي سبيل » و يا « اصل عزت و برتري اسلام ». اساس اين قاعده آيات زير است:
( وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً )؛ (1)
و خداوند، هرگز، براي کافران راهي براي چيرگي بر مؤمنان قرار نداده است.
( وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ )؛ (2)
و عزّت و اقتدار از آنِ خداست و از آن پيامبرش و از آنِ مؤمنان.
روايت زير نيز پايه ي قاعده قرار گرفته؛ (3) اما از جهت سند مورد خدشه است:
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
الإسلام يعلو ولا يعلي عليه؛ (4)
اسلام برتر است و هيچ چيز بر آن برتري نمي يابد.
اين اصل، از اصول و قواعدي است که فقها بر پيوستگي هاي گوناگون مسلمانان با کافران و فرع هاي مختلف آن، برابر مي کنند، (5) زيرا از دليل ها و قواعد ثانويه است و بر دليل هاي احکام اوّليه حکومت دارد.
مفهوم قاعده را چنين دانسته اند: خداوند در مقام تشريع و قانون گذاريِ اسلام، حکم و قانوني که سبب چيرگي و برتري يافتنِ کافر بر مسلمان گردد، جعل نکرده است.(6)
بنابراين، سخن گفتن درباره ي معاشرت و مراوده با جهان گردان غير مسلمان و تعيين پهنه و گستره آن، بايد در چارچوب اصل عزّت و سيادتِ مسلمانان و حفظ شخصيت اسلامي باشد. بر پايه ي اين اصل، تنظيم الگو و تئوري آمد و شد و پيوندي که سبب از ميان رفتن عزّت و سربلندي مسلمانان شود و يا به نفوذ و چيرگي کافران بينجامد، بي اعتبار خواهد بود.
معاشرت مسلمانان با کافران
پيش از آن که احکام رفت و شد با کافران بررسي شود، اين مسئله بايد فرض شود که پذيرش جهان گرد غير مسلمان در کشور اسلامي جايز است و کافران مي توانند به سرزمين هاي اسلامي وارد شوند و در ميان مسلمانان حضور يابند. حکم جواز برابر اصل اوّلي است و در صورتي که حضور آنان با مصالح عمومي مسلمانان و ارزش هاي شناخته شده ي اسلامي ناسازگاري نداشته باشد اشکالي ندارد. فقيهان در مورد ورود تاجران غير مسلمان به شهر و کشورهاي اسلامي به جز سرزمين حجاز، بي هيچ شرطي حکم به جواز داده اند.شيخ طوسي مي نويسد:
و أمّا أهل الذّمة اذا اتّجروا في ساير بلاد الإسلام ماعدا الحجاز لم يمنعوا من ذلک لانّه مطلق لهم، و يجوز لهم الإقامة فيها ما شاؤوا؛ (7)
رفت و آمد بازرگانان اهل کتاب در سرزمين هاي اسلامي، به جز سرزمين حجاز، ناروا نيست، زيرا تجارت ايشان در اين شهرها آزاد است و سکونت در آن ها به هر مقدار که بخواهند رواست.
آمد و شد تاجران غير مسلمان به سرزمين هاي اسلامي، در صدر اسلام نيز امري متداول و رايج بود و جز مبلغي که به عنوان گمرگ از آنان گرفته مي شد، محدوديت ديگري براي ايشان نبود. (8)
بي گمان، با ورود توريست به کشور اسلامي، آمد و شد با کافران و يک سلسله پيوندهاي فردي و روزمره با ايشان، در زندگي مسلمانان، پرهيز ناپذير خواهد بود. بنابراين، مسائل زير در خور بررسي و پژوهش اند:
* آيا معاشرت مسلمانان با غير مسلمان جايز است.
* اين معاشرت تا چه مرزي مي تواند گسترش يابد.
* در فقه اسلامي چه حدودي براي آن بيان شده است؟
جايز بودن معاشرت
قانون و اصل اوّلي، جايز بودن معاشرت و آمد و شد ميان تمامي انسان هاست. ساختار وجودي انسان به گونه اي است که بدون ارتباط با هم نوع و دادو ستد همه جانبه، فکري، جسمي، روحي و مادي با ديگر انسان ها نمي تواند به زندگي ادامه دهد و به خواست ها و تکامل حيات خويش برسد. بدين جهت او را موجودي بالفطره اجتماعي دانسته اند. هر ميزان که تعامل و تبادل و مشارکت خود را با انسان ها افزون کند و قلمرو پيوندش را در ميان آدميان بگسترد، موفقيت و پيش رفت او در زندگي و بهره مندي در آفرينش هاي خداوند بيشتر خواهد بود. اسلام نيز پيوستگي و پيوند مسلمانان به عنوان انسان هايي که نيازمند ارتباط با هم نوعان خود هستند، ناديده نگرفته است و قانون هاي فقهي، آمد و شد و پيوند با کساني که کيش و مذهب ديگر دارند را نفي و طرد نمي کند، بلکه به آن شکل و چارچوب قانوني مي بخشد.براي جايز بودن معاشرت مسلمانان با کافران، دليل هايي از آيات قرآن، سنّت، تاريخ و سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السّلام)، سيره ي مسلمانان و نيز قاعده ها و دليل هاي فقهي، يافت مي شود. در اين جا، با توجّه به مجال بحث به چگونگي دلالت آنها مي پردازيم.
کتاب و سنّت
در قرآن و احاديث چند دسته از آيات و روايات ديده مي شود که از آنها نه تنها جايز بودن آمد و شد و هم زيستي دانسته مي شود که به مسلمانان دستور مي دهد با کافران هم پيمانِ خود، هم زيستي مسالمت آميز و پيوند و رفتاري انساني، پسنديده و نيکو و همراه با گذشت داشته باشند:1. پذيرش صلح و هم زيستي
( وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ )؛ (9)هرگاه دشمنان به صلح و هم زيستي گراييدند تو نيز به آن بگرا و بر خدا توکل کن؛ زيرا اوست شنواي دانا.
از تعبير آيه دانسته مي شود که صلح و هم زيستي ميان انسان ها آن چنان خوش آيند و دوست داشتني است که بشر بايد به آن عشق بورزد و به سوي آن بال و پر بگشايد؛ همان گونه که جوجه به سوي مادر، که آغوش او را محل امن و آسايش مي داند، بال و پر مي گشايد. (10)
در منطق قرآن، صلح و هم زيستي، اساسي ترين اصل در برقراري پيوستگي ها ميان پيروان اديان است. به همين دليل مسلمانان را موظّف مي داند که پيشنهادهاي قراردادِ صلح را تا آن جا که با هدف هاي اصيل اسلام ناسازگاري نداشته باشد، با آغوش باز بپذيرند.
در آيات ديگر، خداوند به مسلمانان دستور مي دهد که اگر به شما پيشنهاد صلح و مسالمت دادند، بر درستي آن تحقيق و جست وجو کنيد و نگوييد چون مسلمان نيستند، مسالمت و هم زيستي با ايشان را نمي پذيريم.(11)
علي (عليه السّلام) در فرمان خود به مالک اشتر مي نويسد:
و لا تدفعنَّ صلحاً دعاک إليه عدوّک، و لله فيه رضيّ؛ فإنّ في الصلح دَعَةً لجنودک، وراحةً من هُمومک، و أمناً لبلادکَ؛ (12)
و از صلحي که دشمن تو را بدان خواند، و رضاي خدا در آن بود، روي متاب که آشتي، سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند.
2. بخشش و گذشت
( وَدَّ کَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ... )؛ (13)بسياري از اهل کتاب از روي حسد دوست داشتند شما را پس از ايمانتان به کفر برگردانند، پس از آن که حق بر آنان آشکار گشت، پس ببخشيد و در گذريد تا آن که خدا فرمان خويش را دهد.
( فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ )؛ (14)
پس [ از دشمنان ] گذشت کن گذشتي نيکو.
مرحوم علامه طباطبايي ذيل آيه مي نويسند:
دروغزن خواندن و ريشخندهاي کافران تو را از انجام رسالت باز ندارد. آنان را ناديده بگير و در گذر بي آن که در برابر آنان زبان به سرزنش بگشايي و بگو مگو کني. (15)
گروهي پنداشته اند، دستور بخشش و گذشت در برابر ناروايي هاي کافران به دوران زندگي پيامبر در مکّه محدود بوده و پس از هجرت به مدينه و قدرت يافتن مسلمانان و آمدن دستور جهاد، اين دستور نسخ شده است، ولي با توجّه به آمدن اين دستور در سوره هاي مدني، روشن مي شود که آن يک دستور عمومي و ابدي است. گذشته از اين، دستور گذشت با دستور جهاد ناسازگاري ندارد؛ زيرا هر يک از آن دو، جاي ويژه به خود را دارند. (16)
اين دسته از آيات به مسلمانان سفارش مي کند که در برخورد با کافران، اگر رفتار ناهنجار و خشونت و نامهري ديدند، رفتاري برابر از خود نشان ندهند، بلکه در آمدو شد با آنان بردبار و داراي گذشت باشند. (17)
نمونه اي از بخشش و گذشت و بردباري در برابرکافران، در روايات:
علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
شخصي يهودي که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پولي طلب داشت آن را مطالبه کرد.
پيامبر به او فرمود: الآن پولي ندارم به تو بدهم. يهودي گفت: من از تو جدا نمي شوم، مي نشينم تا طلبم را بگيرم. پيامبر تا پايان روز در کنار او نشست، تا شايد طلب او فراهم شود. در اين مدت ياران پيامبر مي آمدند و او را بر انجام چنين کاري تهديد مي کردند، ولي پيامبر به ايشان مي فرمود:
چرا با او چنين مي کنيد؟
مي گفتند: اي پيامبر خدا! چرا اجازه مي دهيد يک يهودي شما را حبس کند! پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
پروردگارم مرا نينگيخته است که درباره ي کساني که با مسلمانان در پيمان مي زيند، و نه هيچ کس ديگري ستم روا دارم.(18)
بي گمان اين جريان در مدينه بوده است. وقتي که پيامبر داراي نفوذ و مسلمانان قدرت و توان مقابله و برخورد با يهوديان مدينه را داشته اند. از همين روي، ياران به گمان اين که اين جسارت شخص يهودي نسبت به پيامبر درخور گذشت نيست، او را سرزنش و تهديد مي کردند، ولي پيامبر به آنان فرمود که اسلام بخشش و گذشت را درباره ي هر انساني مسلمان يا غير مسلمان روا مي داند.
3. پرهيز از ستم و دست اندازي
( فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً )؛ (19)پس اگر [ کفار ] از شما کناره گرفتند و با شما نجنگيدند و طرح صلح و مسالمت افکندند در آن صورت خدا براي شما چيرگي و آزار بر آنان قرار نداده است.
قرآن به روشني مسلمانان را، از اين که انساني را فقط به خاطر اعتقادِ باطلش مورد ستم و آزار قرار دهند، نهي مي کند. در رواياتِ بسياري نيز، آزار رساندن و از حد در گذشتن نسبت به کافران، مورد نکوهش و نهي قرار گرفته است. به چند نمونه اشاره مي کنيم:
* پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
ألا مَن ظلم معاهداً، أو انتقَصَه، أو کلَّفه فوق طاقته، أو أخذ منه شيئاً بغير طيب نفسٍ، فأنا حجيجه يوم القيامة؛ (20)
مسلماني که بر کافرِ هم پيمان خود ستم کند و يا پيمانش را بشکند و يا او را به کاري بيش از توانش وادارد و يا به ناروايي از او چيزي بگيرد، در روز قيامت من او را بازخواست خواهم کرد.
* علي (عليه السّلام) به يکي از عاملان خراج فرمود:
إيّاک أن تضرب مسلماً، أو يهوديّاً أو نصرانياً في درهم خراج؛ (21)
مبادا مسلماني يا يهودي يا نصراني اي را به خاطر گرفتن درهمي خراج بزني.
* علي (عليه السّلام) سپاهي را به فرماندهي شخصي به نام معقل بن قيس، براي سرکوب گروهي شورشي به منطقه اهواز مي فرستد. به آنان سفارش مي کند: مسلمانان را آزار نرسانند و نيز مي فرمايد: « و لا تظلم أهل الذمّة؛ (22) به کافرانِ هم پيمان ستم نکن. »
* علي (عليه السّلام) وقتي مي شنود که سپاهيان معاويه به خانه هاي مسلمانان و يهوديان درآمده اند و به زور و ستم زينت هاي زنان مسلمان و يهودي را از دست و پاي ايشان به درآورده اند، سخت ناراحت مي شود و از آزار و ستمي که بر زنان يهودي رفته است، به خشم مي آيد و آن را به قدري ناگوار مي بيند که اگر کسي از غصه ي آن بميرد، او را مورد سرزنش نمي داند. (23)
4. نيکي و احسان
( لاَ يَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ )؛ (24)خدا شما را از کساني که با شما بر سرِ دين نجنگيدند و شما را از ديارتان بيرون نراندند، باز نمي دارد از اين که به آنان نيکي کنيد و با ايشان به داد رفتار کنيد.
فقيهان و اسلام شناسان بر جسته که قانون اساسي جمهوري اسلامي را، پس از تبادل آرا و بررسي هاي عالمانه، به تصويب رسانده اند، با استناد به آيه ي بالا برخورد و رفتار نيک و دادگرانه با غير مسلمانان را لازم دانسته اند.
اصل چهاردهم قانون اساسي.
به حکم آيه شريفه:
( لاَ يَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ )؛
دولت جمهوري اسلامي ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غير مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامي عمل نمايند و حقوق انساني آنان را رعايت کنند. اين اصل، در حق کساني اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي ايران توطئه و اقدام نکنند.
آياتي که از مؤمنان مي خواهد با همه ي مردمان ( ناس ) برخورد نيک داشته باشند مانند:
( وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً )؛ (25)
با مردمان به نيکي سخن بگوييد.
عمومِ اين آيات، کافرانِ متعهد و غير حربي را شامل مي شود. به جز اين آيات، آيات ديگر وجود دارد که به گونه خاص برخورد نيک با اهل کتاب را از مسلمانان مي خواهد مانند:
( وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ )؛ (26)
و با اهل کتاب، جز به شيوه اي که از همه نيکوتر است بحث وگفت و گو نکنيد، مگر با آن عده از آنان که ستم کردند.
اين منطق قرآن براي هميشه منطق و پيامي زنده و کاراست. مي گويد اگر مي خواهيد با کافران ارتباط گفتاري داشته باشيد که لازمه ي آن ارتباط رفتاري نيز هست، بايد بهترين و نيکوترين روش را انتخاب کنيد. تعبير « أحسن » تمامِ کنش هايي که از انسان در يک گفت وگو آشکار مي شوند، در بر مي گيرد: انتخاب لفظ، محتوا، آهنگ گفتار، حرکات، نگاه و...، يعني الفاظ مؤدبانه باشد، لحن سخن دوستانه، محتواي آن منطقي و مستدل، آهنگ صدا خالي از فرياد و جنجال و به طور کلي، برخورد با آنان از هرگونه پرخاش و هتک احترام و طعن و اهانت به دور باشد. (27) جز اين « مجادله أحسن » صادق نخواهد بود. بي گمان اگر گفتار نيکو باشد، ولي کنش ها، در برابر آنان، ناپسند و تحکّم آميز باشند، از گفت وگو نتيجه اي به دست نخواهد آمد.
در روايات نيز احسان و رفتار نيک سفارش شده است:
* امام باقر (عليه السّلام) فرمود:
صانع المنافق بلسانک، و أخلص مودّتک للمؤمن و إن جالسک يهودي فأحسن مجالسته؛ (28)
با زبانت با منافق بساز و با مؤمن دوست خالص باش و با يهودي خوش نشين باش. نيکي کردن درباره ي غير مسلمان تا حدّ کمک هاي مالي به درماندگان و مستمندانِ ايشان، رواست:
* روزي علي (عليه السّلام) بر سر راه خود پيرمردي را ديد که از مردم درخواست کمک مي کرد. از حالش پرسيد. گفتند: مردي نصراني است فرمود:
استعملتموه حتي إذا کبر وعجز منعتموه، انفقوا عليه من بيت المال؛ (29)
از او کار کشيديد آن گاه که پير و ناتوان شد، او را به حال خود واگذاشتيد! از بيت المال به او انفاق کنيد.
* روزي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با ياران نشسته بودند، جنازه اي از کنار ايشان گذشت، پيامبر به احترام جنازه بلند شدند. ياران نيز به پيروي از حضرت برخاستند. به ايشان گفتند: اين جنازه ي يک يهودي است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « أَلَيست نفساً؟ (30)؛ آيا او يک انسان نبود ».
نتيجه:
آن گروه از غير مسلماناني که به قراردادها و حقوق انساني ملت ها متعهد و پاي بندند و رفتار مسالمت آميز با مسلمانان دارند، در متون ديني به تمام اين کسان از هر کيش و مذهبي به ديده ي انساني نگاه شده و نه تنها هم زيستي، مسالمت، وفاق و معاشرت با ايشان جايز دانسته شده است، بلکه برقرار کردن پيوندهاي شايسته و ابراز عواطف و احساسات نيکوي انساني و مراعات آداب هم نشيني و انعطاف و نرمي در برابر آنان نيز، سفارش شده است. گزيده اي اندک از اين گونه آموزه ها را در آيات و روايات ديديد. در بخشهاي بعد، به فراخور بحث، آيات و روايات ديگري که بر جايز بودن معاشرت مسلمان با کافر دلالت دارند، ذکر خواهد شد، مانند آياتي که خوردن از خوراکي هاي کافران اهل کتاب و يا ازدواج با آنان را بر مسلمانان روا مي شمارد و نيز روايات بسياري که آميختگي مسلمانان و کافران را در صدر اسلام و روزگاران بعد، نشان مي دهد، مانند: رواياتي که در آنها مسائلي چون: سلام کردن بر يک ديگر، دست دادن، بر سر يک سفره نشستن و هم غذا شدن، از ظرف هاي آنان استفاده کردن، به حمام مشترک درآمدن و... مطرح شده است. در روايتي (31) با سند صحيح مي خوانيم که زني مسيحي، در منزل امام رضا (عليه السّلام) به عنوان خدمتکار حضور داشته است. بي گمان اين روايات به جز بيان احکامِ خاص هر مورد، از ديدگاه بحث ما دليل هايي استوار بر جايز بودن آمد و شد با غير مسلمانان خواهند بود.پينوشتها:
1. نساء (4) آيه 141.
2. منافقون (63) آيه 8.
3. محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، ج21، ص 136، بيروت.
4. شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 17، ص 376، ح 11، بيروت؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج4، ص 243.
5. جواهر الکلام، ج 22، ص 334- 335 و ج21، ص 284؛ ابن قيم، احکام اهل الذمه، ج 1، ص 276.
6. بجنوردي، قواعد الفقهيه، ج 1، ص 162، اسماعيليان.
7. شيخ طوسي، مبسوط، ج 2، ص 79، مرتضوي.
8. محمد حميدالله، وثائق السياسيه، ص 519، بيروت.
9. انفال (8) آيه 61.
10. عباسعلي عميد زنجاني، حقوق اقليتها، ص 41، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
11. نساء (4) آيه 94.
12. نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، ص 338.
13. بقره (2) آيه 109.
14. حجر (15) آيه 85.
15. علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 12، ص 190، بيروت.
16. مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج11، ص 128- 129، دار الکتب الاسلاميه.
17. نحل (16) آيه 126.
18. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 16، ص 216، ح 5، بيروت. لم يبعثني ربي عزو جلّ بان اظلم معاهداً و لاغير.
19. نساء(4) آيه 90.
20. سنن ابي داوود، ج3، ص 171، بيروت دارالاحياء.
21. کليني، اصول کافي، ج 3، ص 540، ح 8، بيروت.
22. علي اکبر ذاکري، سيماي کارگزاران، ج2، ص 430، دفتر تبليغات اسلامي.
23. نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، ص 27- 28.
24. ممتحنه (60) آيه 8.
25. بقره (2) آيه 83.
26. عنکبوت (29) آيه 46.
27. الميزان، ج16، ص 137- 138.
28. تحف العقول، حرّاني، ص 213، بيروت.
29. وسائل الشيعه، ج11، ص 49، ح1.
30. صحيح بخاري، ج7، ص 102- 103، ح 1336 و 1337؛ بحار الانوار، ج 78، ص 273.
31. وسائل الشيعه، ج 2، ص 1020.
جمعي از نويسندگان مجله فقه، (1388)، جهان گردي در فقه و تمدن اسلامي، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم