آمد و شد با جهان گرد غير مسلمان (2)

رفتار و روش پيشوايان دين که به عنوان سيره ياد مي شود، در صورتي که نمونه هاي مورد استناد، شرايط و ضوابط تعيين شده براي درستي و پذيرش خبر را دارا باشند، بهترين ملاک و مدرک براي استنباط و دست يابي به رأي و نظر
پنجشنبه، 27 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمد و شد با جهان گرد غير مسلمان (2)
 آمد و شد با جهان گرد غير مسلمان (2)

 





 

سيره ي معصومان

رفتار و روش پيشوايان دين که به عنوان سيره ياد مي شود، در صورتي که نمونه هاي مورد استناد، شرايط و ضوابط تعيين شده براي درستي و پذيرش خبر را دارا باشند، بهترين ملاک و مدرک براي استنباط و دست يابي به رأي و نظر دين است؛ چرا که نقل سيره، در حقيقت، تفسير و فهم معصومان (عليهم السّلام) را از قرآن و وحي، به گونه مشخص در برابر ما مي نهد.
در زندگي و سيره ي معصومان (عليهم السّلام)، در باب معاشرت با کافران با انبوهي از نمونه ها به گستردگي همه ي ابعاد زندگي و ارتباطي که يک انسان در زمينه هاي گوناگون با ديگران دارد، رو به رو مي شويم.
نمونه هايي که جايز بودن روابط اقتصادي با کافران را نشان مي دهند، مانند: خريد و فروش، قرض، اجازه، شرکت، رهن، مزارعه، مساقات و...، و يا نمونه هايي که جايز بودن پيوستگي در مسائل دفاعي را مي نماياند، مانند: هم پيمان شدن براي دفع دشمن، کمک گرفتن از آنان هنگام جنگ و... و يا نمونه هاي فراوان ديگر در مسائل حقوقي که فقيهان شيعه و سنّي در باب هاي گوناگون فقه مطرح کرده اند. تمامي اين نمونه ها حاکي از جايز بودن آمد و شدهاي فردي است. اکنون مجال طرح و بيان اين نمونه ها نيست. در اين جا فقط نمونه هايي ياد مي کنيم که بايستگي نگه داشت آداب معاشرت با غير مسلمانان، از آنها دانسته مي شود.
هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه هجرت کرد پيمان صلح و قانون نامه ي زندگيِ مسالمت آميز ميان مسلمانان و يهوديان را نوشت. يکي از مواد آن پيمان اين بود:
و إنّ علي اليهود نفقتهم، و علي المسلمين نفقتهم، إنّ بينهم النّصر علي من حارب أهل هذه الصحيفة، و إنّ بينهم النصح، النصيحة و البّر دون الإثم؛ (1)
بر يهود هزينه ي خودشان و بر مسلمانان هزينه ي خودشان است و بر عهده ي ايشان است که يک ديگر را ياري دهند و با هر کس که با اهل اين پيمان نامه بجنگد، جنگ کنند و ميان خود خيرخواه باشند و نيکي و وفاداري از گناه باز مي دارد.
از آغاز پيمان نامه تا سال پنجم هجرت، طايفه هاي يهود با مسلمانان در زندگي روزمره ي خويش، همه گونه پيوندهاي مورد نياز را با يکديگر داشتند. در اين مدت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همان گونه که با مسلمانان هم نشيني و آمدو شد مي کرد با آنان نيز آمد و شد داشت. با ايشان کار مي کرد، خريد و فروش مي کرد (2)، هداياي آنان را مي پذيرفت (3)، دعوتشان را قبول مي کرد به عيادت بيماران آنان مي رفت، (4) در تشييع جنازه مردگانشان حضور مي يافت و با گشاده رويي آنان را مي پذيرفت و با آنان ابراز هم دردي مي نمود و در مجالس سور آنان شرکت مي فرمود. (5) تا آنجا که در مرگ عبدالله ابن ابيّ دوست و هم کار يهوديان مدينه و دشمن سرسخت اسلام، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مراسم عزايي که از طرف يهوديان برگزار شده بود، شرکت فرمود و به يهوديان و فرزندان وي تسليت گفت. (6)
روزي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شخصي را فرستاد تا از يک يهودي مقداري پول قرض بگيرد. او رفت و پول را گرفت. سپس مرد يهودي خدمت پيامبر آمد و پرسيد نياز شما برآورده شد؟
پيامبر فرمود: بلي.
يهودي گفت: هرگاه نياز پيدا کرديد من آماده ي خدمت گزاري هستم، آن چه را مي خواهيد از من دريغ نداريد.
پس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي او دعا کرد: خداوند تو را برقرار بدارد. او به دعاي پيامبر، هشتاد سال زندگي کرد و موي سرش سفيد نشد. (7)
اين گونه پيوندها و آمدو شدها، ميان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و يهوديان برقرار بود تا آن که يهوديان پيمان خود را شکستند و عليه مسلمانان به خيانت و توطئه دست يازيدند.
علي (عليه السّلام) در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه، براي معاش خويش در املاک و زمين هاي يهوديان به کار مي پرداخت و از نزديک با آنان آمد و شد داشت. آن حضرت در روزگار حکومتش نيز به رعايت حقوق اهل کتاب توجّه داشت و در معاشرت با آنان، اخلاق و آداب را مراعات مي کرد:
امام علي (عليه السّلام) در راه خود به سوي کوفه با مردي از اهل کتاب برخورد کرد و با او در مسافتي که ميان آن دو مشترک بود، هم سفر شد. او که حضرت را نمي شناخت، پرسيد کجا مي روي؟ حضرت فرمود: به سوي کوفه مي روم. با يک ديگر به راه ادامه دادند تا آن جا که مسير کوفه از مسير او جدا مي شد. ولي حضرت به راه کوفه نرفت و به مسيري که آن مرد مي رفت ادامه داد. مرد با تعجب پرسيد: مگر نگفتي به سوي کوفه مي روي پس چرا از اين سوي با من مي آيي؟ علي (عليه السّلام) فرمود:
هذا من تمام حُسن الصّحبة أن يشيّع الرجل صاحبه هنيئة إذا فارقه، و کذلک أمَرَنا نبيّنا؛ (8)
اين به خاطر همراهي با توست. به جاي آوردن حق دوستي و همراهي آن است که وقتي مي خواهد از همراه خود جدا شود، مقداري او را همراهي کند. پيامبر ما اين گونه به ما دستور داده است.
وقتي به زندگي و سيره ي ديگر امامانِ شيعه نيز نگاه مي کنيم، اين گونه برخوردها و هم زيستي ها با کافرانِ متعهد و هم پيمان فراوان يافت مي شود.
تمامي اين الگوهاي رفتاري که در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السّلام) وجود دارند، از يک سو وظيفه ي مسلمانان را از نظر نگه داشت آداب معاشرت در برخورد با غير مسلمانان روشن مي کند و از سوي ديگر، در حقيقت، بياني شفّاف بر جايز بودن پيوند و آمد و شد با کافران است.
در اين جا اين پرسش مطرح مي شود که آيا، آيات و روايات و سيره ي معصومان (عليهم السّلام)، خاص است يا عام؟ يعني تنها به جواز معاشرت و نيک رفتاري با کافراني که به عنوان اهل ذمه شناخته مي شوند، اختصاص دارد يا معاشرت با کافراني را که به عنوان جهان گرد وارد سرزمين اسلامي مي شوند، در برمي گيرد؟
پاسخ آن است که آيات و روايات و سيره ي معصومان (عليهم السّلام) فراگير است.

توضيح

آيات قرآن که بر جواز معاشرت با غير مسلمانان دلالت دارند، چنان که به برخي از آنها اشاره شد، در آنها به گونه ي عام، سفارش شده است که با آن دسته از کافراني که با شما سر ستيز و عناد ندارند و خواهان صلح و آرامش هستند، به نيکي هم زيستي و معاشرت کنيد. هم زيستيِ مسلمانان با کافران دو گونه است:
1. کافراني که در سرزمين هاي اسلامي زندگي مي کنند و با مسلمانان قرار داد ذمه بسته اند.
2. کافراني که در خارج از سرزمين هاي اسلامي زندگي مي کنند و با مسلمانان قرارداد صلح و متارکه ي جنگ دارند. در فقه از اين نوع قرارداد به عنوان معاهده يا مهادنه ياد مي شود.
آيات ياد شده اطلاق دارد و هر دو گروه را شامل مي شوند. در روايات نيز، نيکيِ معاشرت با هر دو گروه سفارش شده است: هم کافرانِ اهل ذمه و هم کافرانِ مُعاهد.
سيره نيز عام است؛ يعني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم با کافران اهل ذمه و هم با کافراني که اهل ذمه نبودند و از بيرون سرزمين اسلام به مدينه مي آمدند. به نيکويي برخورد و معاشرت مي کرد. مانند معاشرت حضرت با يهوديان مدينه، با آن که اهل ذمّه نبودند و يا معاشرت و برخورد حضرت با مسيحيان نجران و... .
افزون بر اين، در اين روزگار پذيرفتنِ پيمان ها و قراردادهاي بين المللي و نشان دادن تعهد و پاي بندي نسبت به آنها از سوي توريست هايي که وارد سرزمين اسلامي مي شوند، مانند معاهده و پيماني است که در گذشته ميان مسلمانان و کافران بسته مي شده است. از همين روي، توريستي که حرکت و فعاليّتي متضاد با پيمان هاي بين المللي و مورد توافق در صنعت توريسم انجام ندهد، بسان کافرانِ هم پيمان، جان و مال و حقوق انساني او بر مسلمانان محترم است.
بنابراين، آموزه هاي ديني که ارتباط مسلمانان و کافران را بيان مي کنند، از قاعده ي زمان شموليِ اسلام بيرون نيستند. در هر روزگار و هر عصري که زمينه ارتباط ميان مسلمانان و کافران فراهم شود، آن آموزه ها درخور استناد و عمل هستند.
از آيات و رواياتي که تاکنون بيان شد، دو اصل و قاعده ي کلّي دانسته مي شود:
1. در اسلام، پيوستگي و آمد و شد با غير مسلماناني که سر ستيز نداشته باشند و در انديشه خيانت و ضربه زدن به مسلمانان و ملل اسلامي نباشند، باز داشته نشده است.
2. در معاشرت با غير مسلمانان، بايد اصول انساني و آداب و اخلاقِ انساني را رعايت کرد و از هرگونه کنش و واکنشي که ناسازگار عدالت باشد، پرهيز کرد.

فهم عقلي

پذيرش صلح و دعوت مسلمانان به هم زيستي با کافران، در شکل هاي: پيمان ذمّه، مهادنه و اَمان، به خاطر آسان گيري است که اسلام نسبت به کفار غير حربي روا دانسته است. در حقيقت، خواسته به آنان فرصتِ تفکر بدهد تا خود به انتخاب برسند. در معاشرت با مسلمانان، از نزديک با آموزه هاي اسلام آشنا شوند. فرمان هاي اسلام، زندگي را براي انسان شيرين مي کند. دنياي درون و بيرون او را مي سازد. به او آرزو و هدف مي دهد و حريّت و عزّت انساني اش را شکوفا مي کند. اين مسائل از اسلام بر او آشکار شود و از سر انتخاب به اسلام روي آورد.
پس، پذيرش و روا دانستن هم زيستي و تحمّلِ مردماني که به کيش و مذهب ديگر هستند، به نوبه ي خود، تفسير( لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ ) است و پاسخي به اين ادعاي گزاف که اسلام، دين شمشير است.
سپاه اسلام، وقتي به سرزميني وارد مي شد هدفش تنها آن بود که مردمان را از زير يوغ بردگي جسمي و فکري برهاند. چشم و گوش آنان را به دنياي آزاد و فراخ متوجه کند، همين و بس. پس از اين مرحله، آنان در انتخاب اسلام و يا پيمان و تعهّد هم زيستي و مسالمت با مسلمانان آزاد بودند. بسياري از سرزمين هاي مسلمان نشينِ امروز، در صدر اسلام و زمان فتح، مردمانش بر کيش و مذهب خود باقي بودند، بي آن که براي اسلام آوردن آنان زور و اجباري در کار باشد، اما کم کم با شنيدن آموزه هاي اسلام و هم نشيني با مسلمانان، جذب اسلام شدند.

جهان گردي بستر ابلاغ ديني

اگر نهضت دين خواهيِ بشر را در اين روزگار مورد توجّه قرار دهيم و اين که بشر امروز نيز از فرو افتادن در تنگناي ماديت و از دست دادنِ هويت معنوي خويش، خسته و وامانده شده و در ژرفاي فطرت خود در جست وجوي فرشته ي نجات است، در پي فرم و شکلي از زندگي است که انسان بودنِ او را تفسير کند، او را از چرخه ي گيج کننده ي « کار براي پول و پول براي کار » آزاد کند، تا عطر زندگي به مشامش برسد.
در چنين فضا و موقعيّتي، پيوستگي و آمد و شد از راه رويکرد به صنعت جهان گردي و پذيرش جهان گرد، بي گمان بهترين شيوه براي ابلاغِ پيام اسلام است و زمينه اي براي ارائه و عرضه ي آموزه هاي اسلام به گردش گراني که چه بسا بسياري از آنان در پي حقيقت اند و مخاطب هايي آماده براي دريافت پيام.
يکي از کارشناسانِ صنعت جهان گردي مي نويسد:
برداشت عاميانه از گسترش صنعت توريسم، اشاعه ي فساد و بي بند و باري است. در حالي که بررسي ها و مطالعات کارشناسانه واقعيتي غير از اين را نشان مي دهد.
برابر دسته بندي هاي انجام شده به وسيله ي متخصصان امر، امروزه بيش از 13 نوع جهان گرد در جهان وجود دارد که با انگيزه هاي متفاوت سفر مي کنند... تنها يک گروه از 13 گروه از جهان گردان را بايد در زمره ي « جهان گردان بي بند و بار » محسوب کرد که اين گونه افراد نيز قطعاً جمهوري اسلامي را به عنوان مقصد انتخاب نخواهند کرد؛ چرا که سواحل جزاير « کارائيب »، « هاوايي »، « مالديو » و ده ها منطقه ي ديگر در مناطق مختلف جهان به مراتب آماده تر براي خوش گذراني چنين افرادي است. (9)
پس، صنعت توريسم را نبايد هم معنا با اتخاذ سياست تساهل و تسامح در برخورد با جريان هاي فرهنگيِ غير ديني دانست، بلکه اين صنعت، زمينه و بستر دادو ستدهاي فرهنگي و گفت وگوي فکري و اعتقادي و به تعبير قرآن ( جدال أحسن ) را به گونه عملي فراهم مي آورد و بي گمان در اين ميان فرهنگ و باوري پايدار مي ماند که غني تر و انساني تر باشد. اسلام، با توجّه به غناي ديني و وفاق انساني که دارد، همواره در همين بسترها رشد و گسترش پيدا کرده است.

بهره گيري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از موقعيت هاي جهان گردي

اگرچه اسلام، ابتدا، با فراخواني پنهاني افراد و سپس با فراخواني آشکار نزديکان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شکل گرفت: ( وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ )؛ (10) و نزديک ترين خويشاوندانت را بيم ده.
اما رواج و نفوذ اين آيين بيشتر از راه مسافران و رهگذراني که به مکه و يا بعدها به مدينه مي رفتند، انجام يافت. مسافراني که از نزديک با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، ملاقات مي کردند و در اين ملاقات ها صفحه ي جان شان صيقل مي يافت، فطرت الهي و وجدان حقيقت جوي درونشان بيدار مي شد و سرانجام از درون فرو مي ريختند و جذب آيين روح بخش اسلام مي شدند.
از روش هاي موفق و مؤثر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي انتشار اسلام، بهره گيري از موقعيت توريستي شهر مکه بود. در ماه هاي حرام، کافران از سرزمين هاي دور و نزديک و از طايفه هاي گوناگون براي برگزاري مراسم حج به مکه هجوم مي آوردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين فرصت به خوبي استفاده مي کرد و آيين اسلام را بر آنان عرضه مي کرد. آموزه هاي اسلام با بيان دل نشين پيامبر در بسياري از افراد مؤثر مي افتاد و در بازگشت به ميان قوم و قبيله ي خود، از پيامبر و آيين او، به نيکي سخن مي گفتند و افرادي از قبيله ي خويش را شيفته ي ديدار با پيامبر مي کردند. از اين راه، پيامبر توانست در دل تمام قبيله ها جاي باز کند و پيرواني به دست آورد.
نفوذ اسلام به قبيله هاي ساکنِ مدينه، که ابتدا به هجرت حضرت به آن شهر و شکل گرفتنِ دارالاسلام انجاميد و سپس به صورت مرکزي براي گسترش و نفوذ جهانيِ اسلام درآمد، تنها نتيجه و ثمره ي همان ملاقات ها و تماس هايي بود که به گونه ي خصوصي يا عمومي در شهر مکه به هنگام مراسم حج ميان پيامبر و مسافران کافر مدينه انجام مي گرفت.
اگر نگوييم، موقعيت جهان گردي و گردش گري شهر مکه و بهره برداري درست پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از آن موقعيت، عامل اصليِ رشد و گسترش اسلام بوده به واقع بايد آن را به عنوان مهم ترين عامل دانست.
شخصيت هاي برجسته و صحابه ي بزرگ پيامبر، چونان: بلال حبشي، ابوذر غفاري، سلمان فارسي و... در آغاز، کافراني بودند که با سفر به دارالاسلام و تماس با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، به حقايق زلال و نوراني اسلام آشنا شدند و به تمام وجد جذب اسلام و پيامبر گرديدند.
تاريخ اسلام چه بسيار افرادي را نشان مي دهد که در عين کين و خشم نسبت به اسلام و مسلمانان، وقتي پا به قلمرو اسلام گذاردند و با پيشوايان دين و مسلمانان تماس و معاشرت پيدا کردند، به اشتباهِ درک و فهم خود از اسلام و مسلمانان پي بردند و دگرگون شدند. (11)

نتيجه:

از اين مقدمات به خوبي دانسته مي شود که پذيرش جهان گرد و بازگشايي اين صنعت در کشورمان مي تواند تريبون و ابزار مناسبي براي ابلاغ پيام اسلام به انسان هايي باشد که يا هنوز اسلام به ايشان نرسيده و يا قراءتي ناقص، نادرست و تحريف شده از اسلام شنيده اند. در هر يک از اين دو صورت، اکنون که امکان ابلاغ و عرضه اسلام از راه ورود جهان گرد و هم سخني و آمدو شد با او فراهم است، اين مهم اگر هم متعلّق حکم واجب بودن ابلاغ و انذار(12) نباشد، دست کم، متعلّق حکم جواز خواهد بود.
بدون ترديد، معاشرت پسنديده و خوش رفتاري با جهان گردان غير مسلمان، جاذبه هاي فرهنگي مي آفريند و روح و فکر آنان را متوجه آموزه هايِ انساني در اسلام مي کند. اين به نوبه ي خود به گونه اي دعوت و تبليغ عملي براي دين گستري در ميان انسان هاست.

حد و مرزهاي آمد و شد با کافران

در قرآن دو دسته از آيات وجود دارد که حد و مرزهايي براي آمد و شد با کافران، در آنها بيان شده است. يک دسته آياتي است که مسلمانان را از دوست گرفتنِ کافران باز مي دارد. دسته ي ديگر آياتي هستند که دستور ستيز و جهاد با کافران مي دهند:

* باز داشتن از گرايش و خودباختگي

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِيَاءَ )؛ (13)
اي کساني که ايمان آورديد! دشمن مرا و دشمن خودتان را وليّ مگيريد.
( لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ )؛ (14)
مؤمنان، کافران را به جاي مؤمنان دوست نگيرند.
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ )؛ (15)
اي کساني که ايمان آورديد! يهوديان و مسيحيان را اولياي خويش مگيريد.
همان گونه که مي نگريد در اين دسته از آيات، مسلمان از دوست گرفتنِ کافران باز داشته شده است. در اين جا دو پرسش مطرح مي شود:
1. آيا مضمون اين آيات با آن چه پيشتر در جايز بودن آمد و شد با کافران ياد شد، دوگانگي دارد و به معناي جايز نبودن و حرام بودن معاشرت است؟ پاسخ منفي است به چند دليل:
پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با وجود آن که اين آيات نازل شده بود، با کافران متحد و هم پيمان، معاشرت و مراوده مي کرد.
سيره ي معاشرتي امامان (عليهم السّلام)، که پيشتر به گوشه اي از آن اشاره شد، بي ترديد پس از نزول اين آيات بوده است.
اگر باز داشتن مؤمنان از « تولّي » در اين آيات به معناي بازداشتن آمد و شد با کافران دانسته شود، اين آيات، با صريحِ آياتي که در آنها به پذيرش هم زيستي و مسالمت و نيکي کردن به آنان امر شده است، تنافي پيدا خواهد کرد، مانند اين آيه:
( لاَ يَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ )؛ (16)
پس بي گمان آيات ياد شده، آمد و شد و رفتار نيکو داشتن با کافران را جلوگيري نمي کند، بلکه در صدد بيان مطلب ديگري است.
2. اين آيات از چه چيزي باز مي دارند؟
در اين آيات از « تولّي » و « ولاء » با کافران باز داشته شده است. « وليّ » از ماده ي « ولايت » در اصل به معناي مديريت و سرپرستي کردن است. به معناي دوستي کردن نيز به کار مي رود؛ زيرا وقتي انسان دوستِ کسي مي شود به گونه اي تحت تأثير و اراده ي دوست قرار مي گيرد و در زندگي و حيات خويش نيز از او اثر مي پذيرد.
بنابراين، « تولّي » که در اين دسته از آيات مطرح شده و از آن باز داشته شده است، به معناي دوستي با کافران است، به گونه اي که از جهت روحي و احساسات دروني به آنان کشش پيدا کند و در برابر ايشان حالت پيروي و تأثيرپذيري از خود نشان دهد.
مرحوم علامه طباطبايي درباره ي مفهوم « تولّي » در اين آيات مي نويسند:
فاتّخاذ الکافرين أولياء هو الامتزاج الروحي بهم بحيث يؤدّي الي مطاوعتهم، و التأثّر منهم في الاخلاق، و ساير شؤون الحياة، و تصرّفهم في ذلک؛ (17)
دوست گرفتن کافران، يعني از نظر روحي با ايشان به گونه اي در آميخته شود که به فرمانبري از آنان بينجامد و در اخلاق، و ديگر شئون زندگي از آنان تأثير پذيرد و در اختيار و اراده آنان قرار گيرد.
دوستي مسلمان با کافر، اگر به گرايش، خودباختگي روحي و قبولِ سيادت کافر بينجامد و موجب شود که عزت و شخصيت اسلاميِ او خدشه دار گردد، اين دوستي از نظر قرآن مردود و مورد نهي و نکوهش است. ولي آمد و شد مسالمت آميز با کافران که به شخصيت و سيادت مسلمانان خللي نرسد، به کلي از مفهوم « تولّي » با کفّار جداست و نه تنها ممنوع نيست، بلکه مورد سفارش آيات و مورد تشويق پيشوايان دين است.

* باز داشتن از ارتباط با کافران مستکبر

( وَ إِنْ نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ )؛ (18)
و اگر پيمان شان را پس از بستن بگسلند و نيش در دين تان زنند، بياد که با پيشوايان کفر بجنگيد، زيرا آنان را پيماني نباشد، تا مگر آنان باز ايستند.
( فَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِينَ وَ جَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَاداً کَبِيراً )؛ (19)
فرمان کافران مبر و با آنان به وسيله ي قرآن جهاد کن، جهادي بزرگ.
در اين دسته از آيات، کفر به عنوان يک وصف اعتقادي، سبب و علت ستيز و جهاد قرار نگرفته است، يعني قرآن نمي گويد بدان جهت با کافران بستيزيد که کافرند و ديانتي غير از اسلام دارند. صرف اين که کسي با گروهي و يا ملتي به کيش و مذهبي غير از اسلام باشد، اين سبب نمي شود که مسلمانان بايد با آن کس يا آن گروه و ملت بستيزند و به جهاد برخيزند.
در اين دسته از آيات، براي ستيز و جهاد با کافران به مسائلي غير از کافر بودنِ آنان اشاره شده است. بايد با کافراني به جهاد برخاست که نه اسلام مي آورند و نه به پيمان و عهد خود با مسلمانان وفا دارند و بالاتر آن که مسلمانان را از پيرويِ اسلام خارج مي سازند و به فرمانبريِ خود مي خوانند.
مي گويد: با سردمداران کفر بجنگيد؛ چرا که ايشان عهد و پيماني ندارند؛ زيرا اگر پيماني هم ببندند پيمان مي شکنند و طغيان مي کنند. يعني در برابر ديگر انسان ها، هيچ مرزي را براي خود نمي شناسند. تا حرمت پيمان با آنان را نگه دارند. بدين جهت همواره در تلاش اند که ديگران را به يوغ طاعت و فرمانبريِ خويش در آورند و بر آنان چيرگي يابند و اين خوي استکباري و طغيان گري انسان، بيشتر با کفر اعتقادي همراه است. اما چنين نيست که تمامي کافران مستکبر و طغيان گر باشند؛ از اين روي قرآن ميان آنان فرق مي نهد:
( وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْکَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ )؛ (20)
و کساني از اهل کتاب هستند که اگر او را گنجينه اي به امانت دهي آن را به تو باز مي دهد و از آنان کساني هم هستند که اگر او را ديناري به امانت دهي آن را به تو باز ندهد، مگر آن زماني که بالاي سرش بايستي، اين بدان سبب است که گفتند: در حق مردمِ بي کتاب آسماني، هر چه کنيم بر ما گناهي نيست.
گروهي از کافرانِ اهل کتاب، امين هستند و حدّ و عهد نگاه مي دارند و به قراردادها و پيمان هاي خود پاي بندند و کفرِ خود را به تکبّر و طغيان نياميخته اند، ولي گروهي ديگر از آنان نه امين هستند و نه حدّ و عهد مي شناسند. موضع قرآن نسبت به اين دو گروه متفاوت است.
در برابر گروه دوم، هيچ گونه نرمش و مسامحه اي روا نيست. تنها با زبان شمشير و جهاد و قطع هرگونه ارتباطي با آنان بايد سخن گفت؛ چرا که جز اين هيچ منطقي را نمي شناسند.
اما در برابر گروه نخست، قرآن بر ايجاد پيوند، هم زيستي، آمد و شد، وفاق و تعاملِ نيکو و شايسته تکيه مي کند و حتّي نسبت به اين گروه از کافران، خداوند مي خواهد دشمني به دوستي بدل گردد:
( عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ )؛ (21)
اميد است که خدا ميان شما و آن کساني که با آنان دشمني کرديد، دوستي قرار دهد و خدا تواناست و خدا آمرزنده اي مهربان است.

نتيجه:

رابطه و معاشرت تا مرزي آزاد است که:
1. به همدلي و دوستي فرمانبردارانه و زبونانه مسلمان در برابر کافر نينجامد.
2. آمدو شد با کافراني باشد که خوي طغيان گري را بر کفر خويش نيفزوده اند و به قراردادها و حقوق انساني مسلمانان احترام مي گذارند.
اين دو شرط، که در بررسي دو دسته آيات به عنوان نتيجه ياد شد، از قاعده ي « نفي سبيل » يا « عزّت و سيادت » نيز، قابل درک و استنباط است. اين قاعده، در آغاز بحث، توصيف و تبيين شد.

يک ادعاي گزاف

شماري از نويسندگان سطحي نگر و چه بسا کينه ورز، بر اساس اين دسته از آيات چنين قضاوت کرده اند که: اسلام ارتباط مسلمانان را با پيروان ديگر مذهب ها بر اساس ابراز دشمني و تنفّر و اهانت قرار داده و مسلمانان را از دوستي با آنان اکيداً باز داشته است! (22)
نادرستي اين سخن از آن چه تاکنون بحث و بررسي شد، به خوبي دانسته مي شود. اينان اين آيات را به رأي خويش تفسير کرده اند. از عوامل بيرون از حوزه اعتقاد، که سبب ستيز و جنگ با کافران مي شود و در همين آيات به آنها اشاره شده، غفلت ورزيده اند و نيز ميان دوستي اي که موجب شود مسلمان در برابر اراده و خواست کافر زبون گردد و استقلال و عزت و شخصيت اسلاميِ خويش را از دست بدهد که اين نوع دوستي مضمون اين آيات و ممنوع است و ميان رفتار دوستانه و مراعات حقوق انساني و آداب و اخلاق معاشرت که مضمون بسياري از آيات ديگر است و بدانها سفارش شده، فرق ننهاده اند.
شگفت تر آن که، اينان قانون ذمّه را نيز در قرآن ناديده گرفته اند. قانوني که کمترين مسئوليت را بر عهده کفّار اهل ذمه مي نهد و در برابر، آنان حقوق و مزايايي در جامعه ي اسلامي پيدا مي کنند، مانند حفظ جان و اموال و حتي اگر مورد حمله قرار گيرند، مسلمانان وظيفه دارند به عنوان يک شهروند از آنان دفاع کنند. سخن دلسوزانه ي امام علي (عليه السّلام) با شنيدن ستمي که دشمنان به زنان يهودي روا داشتند و بسيار از اين نمونه ها در تاريخ اسلام ثبت است که اشاره شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. محمد حميدالله، الوثائق السياسيه، ص 62، بيروت. در ترجمه دکتر مهدوي دامغاني استفاده شد: (« وثائق » ترجمه و تحشيه از دکتر محمود مهدوي دامغاني ).
2. احکام اهل الذمه، ج1، ص 269.
3. بحار الانوار، ج50، ص 107، ح26؛ سنن ابي داوود، ج 3، ص 171 و 3055.
4. سنن ابي داوود، ج3، ص 185 و 3095.
5. حقوق اقليتها، ص 224، به نقل از روح الدين الاسلامي، ص 262.
6. سنن ابي داوود، ج3، ص 184.
7. بحار الانوار، ج18، ص 15، ح 41.
8. وسائل الشيعه، ج8، ص 493.
9. روزنامه اطلاعات، 31 ارديبهشت 1376، ص 5.
10. شعراء (26) آيه 214.
11. ر. ک: شيخ طبرسي، احتجاج.
12. توبه (9) آيه 122.
13. ممتحنه (60) آيه 1.
14. آل عمران (3) آيه 28.
15. مائده (5) آيه 51.
16. ممتحنه (60) آيه 8.
17. الميزان، ج 3، ص 151.
18. توبه (9) آيه 12.
19. فرقان (25) آيه 52.
20. آل عمران (3) آيه 75.
21. ممتحنه (60) آيه 7.
22. حقوق اقليتها، ص 238، به نقل از التعصب والتامح تبيين المسيحية والاسلام، ص 36- 38.

منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان مجله فقه، (1388)، جهان گردي در فقه و تمدن اسلامي، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.