نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي
آمدن سيد جمال الدين اسدآبادي به تهران برحسب دعوت ناصرالدين شاه
ناصرالدين شاه در سياحت اروپا آوازه ي شهرت و نفوذ کلمه و لياقت ذاتي سيد جمال الدين را به طوري مشعشع ديد در فضاي انجمنها و ستونهاي جرايد و مطبوعات اروپا سمت انعکاس پذيرفته که کمتر افتخاري از براي نژاد شرق عموماً و اسلاميان خصوصاً و ايرانيان بالاخص بهتر از آن تصور شود ( ولي او را افغاني پنداشته و ايراني نمي دانسته ). ميرزا حسن خان صنيع الدوله وزير انطباعات معلوم مي نمايد که سيد جمال الدين اسدآبادي ايراني و اسدآبادي است و مراتب را به ناصرالدين شاه عرض مي کند. شاه هم قلباً طالب ملاقات سيد جمال الدين اسدآبادي مي شوند و امر مي کنند که در هر نقطه اند به ايرانش دعوت نمايند و در اوقاتي که سيد جمال الدين اسدآبادي از پاريس و لندن به عزم نجد و قطيف رخت سفر بسته و چند مرحله از منازل پيموده، صنيع الدوله حسب الامر به ايرانش دعوت مي کند. سيد جمال الدين اسدآبادي هم تقاضاي ايشان را پذيرفته به جانب ايران و از طريق عربستان در شانزدهم شهر شعبان 1303 در بوشهر وارد منزل حاج احمد خان سرتيپ مي شوند. چند ماهي در آنجا مشغول تعليم و تربيت و ارائه ي طريق اسلاميت و حرمت بودند و امثال فرصت شيرازي و ميرزا نصرالله که بعدها ملک المتکلمين شد، از آن بزرگوار استفاده ي فيض مي نمايند. در ماه ذيقعده ي 133 به عزم تهران به موجب دعوت ناصرالدين شاه از بوشهر عازم اصفهان مي شوند، ظل السلطان ورود به اصفهانش را تلگرافاً به دربار ايران مخابره و مستدعي ده روز توقف آن سيد جمال الدين اسدآبادي جليل مي شوند. و در اصفهان در منزل يکي از دوستان خود منزل مي کنند. همه روزه ظل السلطان را به توسعه ي معارف و عدالت و ترقي مملکت توصيه مي نموده اند. پس از ده روز از اصفهان عازم تهران مي شوند. سهام السلطنه مصطفي قلي خان که در آن وقت حاکم يزد و کاشان بوده او را مهماندار و چند نفر اجزاي خود را در خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي تا مرکز مي فرستند. در بيست و دوم ربيع الثاني 1304 محترماً وارد تهران و در خانه ي حاج محمد حسن امين الضرب که يکي از دوستان خود بوده منزل مي کنند.همشيره زاده ي سيد جمال الدين اسدآبادي در کنار دايي
اين بنده بنگارنده ي سطور ( مرحوم ميرزا لطف الله خان اسدآبادي همشيره زاده ي سيد جمال الدين اسدآبادي است ) چون از دعوت نمودن به ايرانش مطلع بودم و از طريق اصفهان و شيراز در سنه ي مذکور به قصد زيارتش از اسدآباد عازم و در اصفهان از ورودش آگاه شدم. ظل السلطان احضارم نموده تحقيقاتي کرده بعد از شش روز توقف به جانب تهران شتافتم. در روز ورود به تهرانم ناصرالدين شاه آن فيلسوف اسلام را احضار نموده بودند. در عصر همان روز به فيض حضور سعادت دستورش نايل آمده و دست مبارکش را بوسيدم - تا روزي که عازم فرنگستان شدند در خدمتشان به استفاده ي فيوضات مشغول بودم. شرح حال آن بزرگوار و ورود به تهرانش مجملاً اين است:ناصرالدين شاه در روز ملاقات به سيد جمال الدين اسدآبادي مي گويند از اينکه دعوت ما را اجابت و متحمل زحمت مسافرت به ايران شده ايد و شما را ملاقات نموديم بسيار خوشوقتيم و حضرت شما به هر لباس که باشيد من شما را مي شناسم و مي توانم بر سلاطين عصر خود فخر کنم که مانند شما فيلسوف عظيم الشأني از مملکت ايران به وجود رسيده که از نتيجه ي علم و فضل و حکمت شما ممالک خارجه بهره مند شوند و مستفيد شده اند و دانايان و حکماي خارجه به فضل و دانش و استادي شما اعتراف دارند و از زحمات شما در عالم اسلام در مصر و هند و افغان و اسلامبول و ساير نقاط اروپا آگاه مي باشم و تعجب دارم که وحيداً بدون وسايل در ممالک خارجه به اين کارهاي بزرگ چه طور اقدام و قيام نموده ايد. چرا بايد ملل اجنبي از فيوضات شما مستفيض و اهالي وطن شما از آن محروم باشند، و ما را در آبادي ايران و ترقي آن چه بايد و وسايل ما به الترقي آن چيست؟
مردان بزرگ چون کوهند
سيد: « مي توانم بر خود ببالم که شهريار ايران از اين خواب گران بيدار و به فکر آبادي مملکت و ترقي ملت افتاده و مرا شناخته ايد، بلي ايراني و اسدآبادي هستم.بحمدالله تمام علوم در سينه ي من درج است. به تنهايي و خردي من ننگريد، زيرا مي توانم با اين مشت کوچک خود کوه دماوند به اين بزرگي را در قعر زمين فروببرم. در هر کجا بوده ام و با شمع قصدم ترقي و عظمت مسلمين و حفظ بيضه ي اسلام و استقلال مملکت آنان بوده و هست.
هرگاه قصد و نيت سلطاني را موافق بينم به قدر توانايي مساعدت با نيات خيريه ي سلطاني خواهم نمود. خرابي ايران و ذلت اهالي بدبخت آن تماماً از خود شهريار است. »
با دلايل واضحه عيوبات را مدلل نمودند. من جمله يکي از آنها داشتن هشتاد حرم که هر يک از آنها داراي چند خادم و خدمه اند و تجملات آنها را مملکتي لازم بوده. اجمالاً عيوبات را نشان و راه چاره را مي نمايند. اما نه به اين قاعده و قانون که فعلاً رفتار مي نمايند و فقط لباس و اسم عوض شده، اظهارات خيرخواهانه ي سيد جمال الدين اسدآبادي در قلب ناصرالدين شاه مؤثر افتاد و تمام بيانات سيد جمال الدين اسدآبادي را پذيرفته انجام مقاصد و ترتيب اصلاحات اداري را به طور قطعي متعهد شد. صنيع الدوله را در دفعه ي اول ملاقات نمودن سيد، لقب اعتمادالسلطنه مي دهند.
پيشنهاد نخست وزيري و رياست شوراي دولتي
ايشان تکليف رئيس الوزرايي و رياست دارالشورا به آن بزرگوار مي نمايند، قبول نمي کنند و مي گويند در دنيا طالب رياست نبوده و نيستم و بجز تربيت و ترقي مسلمانان و آبادي وطن مقصدي ديگر نداشته و ندارم.آنچه را امروز در خور و بايست است بگويم، شاه و عقلاي مملکت به نظر صايب دقيق در آن ملاحظه و تفکر نمايند و آنچه را مقرون به صلاح دانستند، تصويب نموده مجري دارند. ناصرالدين شاه قبول نموده امر مي کند از طبقات وزرا و علما و تجار و صنوف ممتاز خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي آمده ترتيب امورات لازمه و ادارت و مجلس را معين و قانوني که لازم است بنويسند.
بعد از چند جلسه جملگي براي امتثال امر سيد جمال الدين اسدآبادي حاضر مي شوند. به اين واسطه در هر محفلي ذکري و در هر انجمني گفت و گويي در اين باب بود و تا چندي جز اين صحبت و مذاکره حرف و صحبتي در بين خاص و عام مردم تهران نبود.
سيد هم با آن نفوذ کلمه و قوه ي خطابه ي مؤثري که داشت در تهران هم مانند همه جا با کمال جرئت و صراحت از خرابي اوضاع مملکت و لزوم اصلاحات و ترقي و تمدن بر ضد استبداد حرف مي زد و کلمه ي حريت و مدنيت را در ميان کلمه هاي روشن جاي مي داد و مستقيماً در مقام ارشاد و تنبيه اين ملت بخت برگشته ي خواب رفته برآمد.
و به طوري که در خور آب و هواي تهران بود، از انتشار لوايح و مقالات جانسوز در محضر علما و اعيان و اکابر و تجار و القاي مواعظ متوسل گرديدند. اين نفس آتشين به قدر ذره اي بر دل آهنين اين ملت اثر نکرد؛ به غير از عده اي. تا اينکه به واسطه ي نقص عيش همايوني و سلب آزادي که لازمه ي اصلاح اداري است بعضي از وزراي خائن خودخواه و پاره اي از علماي سوء بي عمل که همه وقت از عوام مردم استفاده کرده اند به تحريک و همدستي دستهاي اجنبي متفق و در مقام شکايت و مغلطه کاري برآمدند و از روي حسادت و اغراض شخصيه وطن عزيز ما را خراب خواستند و راضي به اطاعت اجانب شده در مقام ضديت برآمدند و ناصرالدين شاه را به سخنان غرض آميز زياده از حد، خايف نمودند که مبادا اساس مدنيت و مشروطيت در ايران استوار و برقرار شده، وجود خائنشان نابود گردد، تا اينکه اولياي دولت خاصه ميرزا علي اصغرخان، صدراعظم خائن، که مذاق سيد جمال الدين اسدآبادي در مزاج آن مانند سم قاتل بود، شاه ساده لوح را از وعده ي خود پشيمان نموده و خاطرش را از سيد جمال الدين اسدآبادي رنجانيدند و به حدي سعايت نمودند که گفتند اگر چهار روز ديگر سيد جمال الدين اسدآبادي در تهران بماند، سلطنت را صاحب و شما را خلع خواهد کرد.
شاه بسيار متوحش و مضطرب شده محرمانه به حاجي محمد حسن امين الضرب که ميزبان سيد جمال الدين اسدآبادي بوده ابلاغ مي نمايد که توقف سيد جمال الدين را در تهران به جهاتي چند مناسب نمي دانم، به ايشان بگوييد چندي بروند خراسان باشند تا وقتي مناسب ديده ايشان را بطلبم. حاجي محمدحسن فرمايش شاه را به سيد جمال الدين اسدآبادي مي رساند، جواب مي گويند حال که زمستان است هوا هم که خوب شد، به هر جا که خود ميل داشته باشم خواهم رفت. پس از گذشتن زمستان و اعتدال هوا اين مختصر را به ناصرالدين شاه بعدالعنوان نوشتند:
« عزم نجد و قطيف را داشتم، صنيع الدوله ( اعتمادالسلطنه ) برحسب امر شهرياري به دارالخلافه البهيه دعوتم نمود، امتثال نموده آمدم. بحمدالله شرف شمول حاصل شد. اکنون قصد عزيمت فرنگستان را دارم اجازه ي سلطان را فريضه ي ذمه ي خود مي دانم و بجز استحصال اذن مقصد ديگر نيست. البته هرجا باشم که خود را خادم مقاصد عاليه و مساعد افکار خيريه ي شهرياري که حفاظت دين و صيانت حوزه ي مسلمين است مي دانم. »
اللهم ايد بآرايه الصائبه هذه المله و شيد بعزائمه الثابته اساس سلطنه هذه الامه الغراوالسلام ( جمال الدين الحسيني ).
نامه ناصرالدين شاه به سيد
جواب: « جناب... آقاي سيد جمال الدين، مقصود ما از ملاقات شما حاصل، اکنون که مي خواهيد به فرنگستان برويد بسيار خوب است محض اينکه وجود مبارک ما را در نظر داشته باشيد، فراموش ننماييد يک انفيه دان الماس جهت شما فرستادم و ما هم هيچ وقت شما را فراموش نخواهيم کرد. شهر رجب 1304. »ميرزا علي اصغرخان که در آن وقت امين السلطان بود دستخط را با انفيه دان آورده به ضميمه ي هزار تومان، يک حلقه انگشتري الماس هم از خود تقديم مي نمايد. سيد جمال الدين اسدآبادي وجه را عيناً رد نمود، انگشتري را در حضور امين السلطان به محمدحسين آقا پسر مرحوم حاجي محمد حسن امين الضرب بخشيدند، قوطي را خواستند پس بفرستند بعضيها صلاح نداستند. پس از چند روز ديگر قوطي را به... بخشيدند.
منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم