شهيد اسلام

كمتر كسي‌ را كه‌ مختصر آگاهي‌ از آئين‌ و سياست‌ و تاريخ‌ شرق داشته‌ باشد، مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ‌سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي را نشناسد. مردي‌ از آغاز تا انجام‌ زندگي‌ همواره‌ در رزم‌ و مبارزه‌ با پليديها و بدكاريها، و خيانتها و بيدادگريها بوده‌ است‌، يك‌ لحظه‌ در راه‌ بهروزي‌ و بهزيستي‌ انسانها از پا نايستاده‌ است‌.
يکشنبه، 11 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد اسلام
شهيد اسلام
شهيد اسلام

نويسنده:ابوالفضل‌ قاسمي‌
كمتر كسي‌ را كه‌ مختصر آگاهي‌ از آئين‌ و سياست‌ و تاريخ‌ شرق داشته‌ باشد، مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ‌سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي را نشناسد.
مردي‌ از آغاز تا انجام‌ زندگي‌ همواره‌ در رزم‌ و مبارزه‌ با پليديها و بدكاريها، و خيانتها و بيدادگريها بوده‌ است‌، يك‌ لحظه‌ در راه‌ بهروزي‌ و بهزيستي‌ انسانها از پا نايستاده‌ است‌.
در ميان‌ رهبران‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ و پيشوايان‌ آزادي‌ و قهرمانان‌ متحول‌ سده‌ نوزدهم‌ اسدآبادي‌ داراي‌ ويژگي‌ بيمانند است‌ و به‌ جهات‌ خطوط‌ روشن‌ و برجسته‌ سيماي‌ خويش‌ بر ديگران‌ ترجيح‌ دارد.
قائم‌ مقام‌ و امير كبير ، از زمامداران‌ ملي‌ و ضداستعماري‌ بودند كه‌ بي‌گفتگو، تاريخ‌، هيچ‌گاه‌ خدمات‌ و كوششهاي‌ ترقيخواهانه‌ و ملي‌ آنان‌ را فراموش‌ نخواهند كرد ولي‌ آنان‌ با بينش‌ محدود و در محدوده‌ ويژه‌اي‌ گام‌ برمي‌داشتند، آنان‌ رجال‌ بوروكراتي‌ بودند كه‌ در انتظار فراخواندن‌ به‌ خدمت‌ به‌ سر ميبردند. هر گاه‌ از خدمت‌ دولتي‌ معاف‌ و يا دچار قهر پادشاهان‌ مي‌شدند حاضر نمي‌گرديدند با تاكتيك‌ و شيوه‌ ديگري‌ به‌ مبارزه‌ برخيزند و با مددگيري‌ از نيروهاي‌ اجتماعي‌ و تشكل‌ نيرو در خارج‌ از محدوده‌ دولت‌، در تحقق‌ خواستها و آرزوهاي‌ ملي‌ بكوشند چنانچه‌ وقتي‌ ميانه‌ قائم‌ مقام‌ با نايب‌السلطنه‌ «عباس‌ ميرزا» به‌ سال‌ 1240 به‌ هم‌ خورد، قائم‌ مام‌ عزلت‌ گزيد، دم‌ برنياورد و از جا نجنبيد تا بار ديگر با فرا خواندن‌ به‌ سياست‌ به‌ مبارزات‌ ملي‌ و ضد استعماري‌ خود و سازندگي‌ جامعه‌ به‌ خدمت‌ پرداخت‌.
ولي‌ سيد يكپارچه‌ شوق و ذوق آتشين‌ پايان‌ناپذير، احساسات‌ و عقايد تند بود، در راه‌ يگانگي‌ توده‌هاي‌ شرق و مسلمانان‌ اسير، محو و نيستي‌ استعمار و استبداد، حتي‌ يك‌ لحظه‌ درنگ‌ و آرامش‌ را جايز نمي‌دانست‌. با بينش‌ روشن‌ و گسترده‌ با انديشه‌ باز و با تمام‌ قدرت‌ و با بهره‌گيري‌ از هر امكانات‌ مي‌كوشيد. عمر سيد همه‌ در كشش‌ و كوشش‌، همه‌ در راه‌ دستيابي‌ به‌ قدرتهاي‌ سياسي‌ براي‌ نيل‌ به‌ هدف‌ همه‌ در راه‌ بيداري‌ و هشياري‌ مردم‌، همه‌ در انديشه‌ و كردار بنياد كانونها و مجامع‌ حزبي‌، همه‌ در تشكل‌ مسلمانان‌ در تحقق‌ دموكراسي‌ و سوسياليسم‌ در محو نيروهاي‌ اهريمني‌ فئوداليسم‌ و اتوكراسي‌ و امپرياليسم‌ سپري‌ شد. از اين‌ رو مي‌توان‌ او را پيشوايي‌ رزمنده‌ و آشتي‌ناپذير با دشمنان‌ اسلام‌ و قهرمانان‌ دلاور و حق‌طلب‌ بي‌مانند شرق دانست‌ .
قصد ما در اين‌ گفتار كوتاه‌ شناسائي‌ سيد نيست‌، انشاالله در فرصت‌ بيشتر و با دقت‌ و حوصله‌ در خور شأن‌ شخصيت‌ وي‌، درباره‌ او سخن‌ خواهيم‌ گفت‌. در اينجا نظر ما يك‌ بررسي‌ گذرا و كوتاه‌ و معرفي‌ اين‌ قصه‌گوي‌ سده‌ بيستم‌ (1) به‌ خوانندگان‌ است‌. تنها نقطه‌ ضعفي‌ كه‌ گروهي‌ آدمهاي‌ غيرمنطقي‌ و ساده‌انديش‌ براي‌ سيد قائلند بستگي‌ او با محافل‌ فراماسونري‌ است‌.
سيد چرا به‌ اين‌ كانون‌ وارد شد و آيا به‌ هنگام‌ عضويت‌ او، ماهيت‌ اصلي‌ اين‌ سازمان‌ شناخته‌ شده‌ بود؟ و آيا منظور وي‌ از اين‌ بستگي‌ اين‌ بود كه‌ كارگذار و گماشته بيگانه‌ شود و از اين‌ راه‌ داراي‌ پايه‌ سياسي‌ گردد؟ يا از ثروت‌ و دارائي‌ طرفي‌ بربندد؟ اگر چنين‌ باشد گناه‌ او چون‌ گناه‌ بزرگ‌ ساير سرسپردگان‌ استعمار، نابخشودني‌ است‌.
فراماسونري‌ در قرن‌ نوزده‌ داراي‌ شرف‌ و اعتبار و پرستيژ زيادي‌ بود. براي‌ اينكه‌ اين‌ سازمان‌ بود كه‌ كمكها گسترده‌ به‌ انقلاب‌ كبير فرانسه‌ و جنبش‌ استقلال‌ طلبانه‌ آمريكا كرد.
اصول‌ عقايد فراماسونري‌: آزادي‌، برابري‌ و برادري‌، بود. سيد كه‌ روان‌ پرتمنايش‌ تشنه‌ اين‌ حقايق‌ و دستيابي‌ به‌ آرمانهاي‌ انساني‌ بود وقتي‌ سرمنزل‌ معشوق را مي‌يابد براي‌ نشاندن‌ احساسهاي‌ پرشور خود بدانجا مي‌رود.
از قول‌ سيد در اين‌ باره‌ مي‌نويسند «نخستين‌ چيزي‌ كه‌ مرا تشويق‌ كرد كه‌ در بناي‌ آزاديخواهان‌ شركت‌ كنم‌ همان‌ عنوان‌ بزرگ‌ آزادي‌، مساوات‌ و برادري‌ بود كه‌ مقصود منفعت‌ عالم‌ انساني‌ است‌ كه‌ در پشت‌ سر آن‌ براي‌ نابود كردن‌ ستمكاران‌ كوشش‌ مي‌نمايند تا بنياد عدالت‌ حقيقي‌ را استوار سازند با اين‌ وصف‌ همت‌ به‌ كار و عزت‌ نفس‌ و اخلاق پاك‌ و كوچك‌ شمردن‌ مرگ‌ در برابر ستمكاران‌ را فراماسون‌ نشان‌ مي‌دهد... اين‌ تعريف‌ فراماسون‌، مرا راضي‌ ساخت‌ كه‌ در جرگه‌ فراموشخانه‌ داخل‌ شوم‌» (2)
ولي‌ همينكه‌ بوي‌ دروغ‌ و ريا، نابكاري‌ و مزدوري‌ را در آن‌ احساس‌ كرد، بلافاصله‌ دامن‌ خود را از اين‌ لكه سياه‌ سترد. در اين‌ باره‌ چنين‌ اظهار مي‌كنند:
«سيد روزي‌ وارد انجمن‌ شد، در صف‌ مستمعين‌ نشست‌، سخنران‌ پشت‌ ميز خطابه‌ قرار گرفت‌ در ضمن‌ سخنراني‌ اظهار نمود: ما در سياست‌ دخالت‌ نمي‌كنيم‌، سيد از شنيدن‌ اين‌ سخن‌ برآشفت‌ و گفت‌ چطور مي‌شود در برنامه‌ حقيق‌ حقوق آزادي‌، برادري‌ و برابري‌ قيد شده‌ باشد با اين‌ حال‌ شخص‌ براي‌ تحصيل‌ حقوق مغصوبه‌ خويش‌ صدايش‌ را بلند نكند؟ هر گاه‌ چنين‌ است‌ من‌ با اين‌ جمعيت‌ كار نمي‌كنم‌...» ولي‌ سيد آدم‌ منفي‌ و زودرنج‌ در سياست‌ نبود همينكه‌ فهميد فراماسونري‌ براي‌ مقاصد ديگري‌ پديد آمده‌ است‌ از داخل‌ به‌ ويرانگري‌ آن‌ پرداخت‌ لبه‌ تيغ‌ مبارزات‌ خود را عليه‌ استعمار آموزش‌دهنده‌ فراماسونري‌، به‌ كار برد، اسناد و مدارك‌ جديد كه‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ مؤيد اين‌ واقعيتهاست‌ كه‌ فعاليتهاي‌ ضد انگليسي‌ سيد موجب‌ اخراج‌ او از فراماسونري‌ گرديد. (3)
ولي‌ او در بيرون‌ از سازمان‌ خاموش‌ نماند تا بدانجائيكه‌ تمام‌ نقشه‌هاي‌ خطرناك‌ امپرياليسم‌ سازندي‌ و فراماسونري‌ را نقش‌ بر آب‌ كرد.
بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ گرچه‌ با ورود و خروج‌ سيد به‌ اين‌ سازمان‌ لكه‌يي‌ بر دامن‌ او افتاد، ولي‌ شايد اين‌ خود خواست‌ خدايي‌ بود كه‌ سيد را راهي‌ بدين‌ كانون‌ مزدوري‌ و نوكرمآبي‌ بيفتد تا بتواند شرق را آگاه‌ از دام‌ رنگ‌آميزي‌ شده‌ فراماسونها كند و روشنفكران‌ را متوجه‌ آن‌ سوي‌ مدال‌ سرسپردگان‌ استعمار نمايد.
سيد پس‌ از اخراج‌ از مجمع‌ فراماسون‌ كتابي‌ ظاهراً در ذم‌ فراماسون‌ به‌ نام‌ ماسون‌ به‌ خط‌ خود مي‌نويسد اما فرصت‌ چاپ‌ آن‌ را نمي‌يابد، با اينكه‌ فرصت‌ داشته‌ اما وسيله‌اي‌ كه‌ بتواند در خفا آن‌ را به‌ چاپ‌ رساند نداشته‌ اين‌ كتاب‌ نزد محمد عبده‌ بوده‌ شايد سيد به‌ وي‌ سپرده‌ بود كه‌ در صورت‌ امكان‌ آن‌ را انتشار دهد، اما متأسفانه‌ بعد از اخراجش‌ مأموران‌ نظميه‌ مصر وقتي‌ كه‌ مأمور مي‌شوند كه‌ محمد عبده‌ را به‌ زندان‌ ببرند در خانه‌اش‌ اين‌ كتاب‌ را همراه‌ با يك‌ قطعه‌ عكس‌ از سيد مي‌ربايند گويا سيد در اين‌ سازمان‌ پي‌ به‌ رازهاي‌ مصر بر باد ده‌ انگليسها مي‌برد، چه‌ پس‌ از آن‌ مبارزه‌اي‌ پيگير و شكننده‌ عليه‌ استعمار آغاز مي‌كند و با تشكيل‌ (حزب‌الوطني‌) به‌ مبارزه‌ خود شكل‌ نوين‌ و مؤثر مي‌دهد. (4)
در اندك‌ مدتي‌ كار اين‌ سازمان‌ ضداستعماري‌ چنان‌ بالا گرفت‌ كه‌ صداي‌ فرو ريختن‌ بنياد استعمار در وادي‌ نيل‌ به‌ گوش‌ «داونينگ‌ استريت‌» رسيد.

شناسائي‌ استعمار

سيد در شناسائي‌ استعمار انگليسي‌ مي‌گفت‌:
«آن‌ كفتاري‌ كه‌ به‌ گرسنگي‌ شديد گرفتار باشد فرو بردن‌ دويست‌ مليون‌ نفوس‌ مسلمان‌ و آشاميدن‌ آب‌ تايمز او را سيراب‌ نخواهد كرد كما اينكه‌ امروز اين‌ جانور دهان‌ آزمند خود را بيشتر باز كرده‌ است‌ تا سراسر قلمرو مسلمانان‌ از نيل‌ تا جيحون‌ را ببلعد.»
ثمره‌ اين‌ تشكل‌ حزبي‌ و مبارزات‌ سيد را از گزارش‌ مأمور استعمار در مصر به‌ خوبي‌ مي‌توان‌ دريافت‌.
گزارش‌ «لرد كرومر» مستشار ماليه‌ انگليس‌ روشن‌ مي‌سازد كه‌ صدي‌ چهل‌ و پنج‌ نفوذ انگلستان‌ و صدي‌ سي‌ و پنج‌ وضع‌ اقتصادي‌ و بازرگاني‌ بريتانيا در مصر كاهش‌ يافته‌ است‌، فعاليت‌ مبلغان‌ مسيحي‌ متوقف‌ و هشتاد نفر از مديران‌ و كاركنان‌ ارزنده انگلستان‌ از كار خود دست‌ كشيده‌اند كارهاي‌ اداري‌ تعطيل‌ و به‌ علت‌ تحريم‌ امتعه‌ خارجي‌ امور اقتصادي‌ و بازرگاني‌ كمپانيها و شركتهاي‌ انگليسي‌ فلج‌ شده‌ است‌.
كرومر در گزارش‌ ديگر از وجود حزب‌ الوطني‌ و سيد چنين‌ اعلام‌ خطر مي‌كند: «اگر انجمن‌ حزب‌ الوطني‌ يك‌ سال‌ ديگر برقرار باشد و سلسله‌جنبانان‌ امروزه‌ آسياي‌ غربي‌ و مركزي‌ و افريقاي‌ شرقي‌ و شمالي‌ سيد جمال‌الدين‌ همداني‌ مرفه‌البال‌ و آسوده‌ خاطر در مصر زيست‌ كنند گذشته‌ از اينكه‌ تجارت‌ و سياست‌ بريتانيا در قاره‌ افريقا بالمره‌ معدوم‌ گردد كه‌ سهل‌ است‌ ترس‌ آنست‌ كه‌ سيادت‌ قاطبه‌ اروپا از هيمنه‌ اين‌ انجمن‌ عجيب‌ وجود تاريخي‌ كسب‌ نمايد و اثري‌ از او در صفحه‌ عالم‌ باقي‌ نماند.»
در گزارش‌ ديگري‌ براي‌ محو و نابودي‌ اين‌ حزب‌ چنين‌ دستور مي‌طلبد:
«انجمن‌ حزب‌ الوطني‌ مصر بدتر و سختتر عائقي‌ است‌ كه‌ از براي‌ پيشرفت‌ ما تصور شود و بايد به‌ كمال‌ سرعت‌ و عجله‌ از براي‌ تفرق آن‌ دستور سريع‌ و لازم‌الاجرا برسد» (5)
عوامل‌ پليدي‌ و تباهي‌ همه‌ جا و همه‌ وقت‌ به‌ هم‌ بستگي‌ دارند، چنانچه‌ قهرمان‌ ضد زور و بيدادگري‌، داخلي‌ و خارجي‌، سرمايه‌دار و فئودال‌ نمي‌شناسد.
از فعاليت‌ انقلابي‌ و حق‌طلبانه‌ سيد، امپرياليسم‌، منارشيسم‌، استثمارگر و سنت‌گراي‌ انگليسي‌ و مصري‌ همه‌ هراسان‌ و بيمناك‌ بودند سيد با بيدادگر در هر لباس‌ و در هر مسلك‌ و مذهب‌ و در هر جا كه‌ بودند دشمن‌ مي‌بود چنانچه‌ وقتي‌ بينوايي‌ و تيره‌روزي‌ زارعان‌ مصري‌ را مي‌بيند با اين‌ سخنان‌ خود آنان‌ را به‌ عصيان‌ و آشوب‌ برمي‌انگيزد:
تو اي‌ دهقان‌ بينواي‌ مصري‌ كه‌ با نيروي‌ بازوي‌ توانا زمين‌ سخت‌ را مي‌شكافي‌ تا آن‌ را آماده‌ بهره‌گيري‌ نمائي‌ و از اين‌ راه‌ زندگاني‌ خانواده‌ خود را تأمين‌ كني‌. پس‌ چرا با اين‌ دستهاي‌ زورمند سينه‌ي‌ سياه‌ بيدادگر را نمي‌شكافي‌؟ و چرا قلب‌ كساني‌ را كه‌ ثمره‌ دسترنج‌ تو را مي‌ربايند از هم‌ نمي‌دري‌ (6)
اين‌ سخنان‌ «به‌ قسمي‌ در دهاقين‌ مؤثر واقع‌ مي‌شود كه‌ بناي‌ هاي‌ و هوي‌ را گذارده‌ و انقلابي‌ عظيم‌ را برپا كردند.» (7)
بنابراين‌ انديشه‌ها و كردارهاي‌ حق‌طلبانه‌ سيد تمام‌ عوامل‌ بيدادگري‌ را به‌ هراس‌ مي‌اندازد. در رأس‌ اين‌ نظام‌ بردگي‌ امپرياليسم‌ انگلستان‌ قرار داشت‌. گزارشهاي‌ «ويوان‌» سفير كبير انگلستان‌ در مصر دستگاه‌ بريتانيا را در لندن‌ به‌ تكاپو وامي‌دارد در نتيجه‌ «كلادستون‌» اخراج‌ سيد را از حكومت‌ مصر درخواست‌ مي‌كند. (8)
اسناد و مدارك‌ استوار سياسي‌ كاملاً اين‌ حقيقت‌ را تأييد مي‌نمايد (9) ولي‌ در اين‌ ميان‌ نبايد فعاليت‌ سياسي‌ فراماسونها را در تبعيد سيد از نظر دور داشت‌. (10)
دور از حق‌ و وجدان‌ خواهد بود كه‌ ورود سيد را به‌ فراماسونري‌ نقطه‌ ضعفي‌ براي‌ او بدانيم‌ او ناآگاهانه‌ از مقاصد پنهاني‌ اين‌ سازمان‌ و بر بنياد فعاليتهاي‌ سودمند گذشته‌ فراماسونها بدين‌ سازمان‌ گرويد، ولي‌ همينكه‌ به‌ ماهيت‌ آن‌ پي‌ برد با كنار گرفتن‌ و سپس‌ با رو كردن‌ دست‌ كارگذاران‌ امپرياليسم‌ بزرگترين‌ خدمت‌ را به‌ مردان‌ روشن‌بين‌ و ترقيخواه‌ و حق‌طلب‌ شرق كرد.
در اين‌ زمان‌ هيچ‌كس‌ جز سيد در شرق از دسايس‌ و مقاصد بدانديشانه‌ و بدخواهانه‌ غربيان‌ آگاه‌ نبود.
زمان‌ او درست‌ هنگام‌ پياده‌ كردن‌ نقشه‌هاي‌ استعماري‌ در شرق و تقسيم‌ چراگاه‌ خاور از ناف‌ افريقا تا آن‌ سوي‌ ماوراءالنهر، از عثماني‌ تا اندونزي‌ بود او با فرزانگي‌ و جهان‌بيني‌ ويژه‌ خود از وراي‌ زمانها روزهائي‌ را مي‌ديد كه‌ بندهاي‌ بردگي‌ بر دست‌ و پاي‌ مسلمانان‌ خواهد بود.
او مي‌ديد چگونه‌ از پطرزبورغ‌ تا لندن‌ همه‌ دشمنان‌ اسلام‌ مي‌كوشند يوغ‌ استعمار و استثمار را بر گردن‌ مسلمانان‌ بگذارند و آنان‌ را به‌ مزدوري‌ بگيرند.
او رنج‌ مي‌كشيد از اينكه‌ مي‌ديد در برابر اين‌ نقشه‌ها و دسيسه‌ها چگونه‌ حكمرانان‌ بلهوس‌ و خودكامه‌ي‌ شرق ، بزرگان‌ كهنه‌فكر و آسوده‌طلب‌ به‌ خوشگذراني‌ و بيدادگري‌ سرگرمند راه‌ نفوذ استعمار را به‌ روي‌ بيگانگان‌ مي‌گشايند نيروي‌ قهار دو غول‌ استعمارگر شرق و غرب‌ به‌ انديشه‌ها و آرزوهاي‌ او شكل‌ داد تا با تاكتيكهاي‌ سياسي‌ و بهره‌گيري‌ از تناقضات‌ و برخوردهاي‌ زورمندان‌ جهان‌ و بيداري‌ وجدان‌ پاشاي‌ مصر، راجه‌ هند، سلطان‌ عثماني‌، شاه‌ ايران‌، امام‌ يمن‌ بتواند شرق را از خطر بردگي‌ برهاند و نگذارد زنجيرهائي‌ را كه‌ اين‌ روزها ما شاهد گسستن‌ آنها در شرق هستيم‌، آن‌ روزها بر دست‌ و پاي‌ مسلمانان‌ نهند.
سيد داراي‌ بينشي‌ وسيع‌ و انديشه‌اي‌ عالي‌ بود و مي‌دانست‌ دگرگوني‌ يك‌ جامعه‌ نياز به‌ پي‌ريزي‌ اقتصادي‌ دارد از اين‌ رو در نود سال‌ پيش‌ با هر گونه‌ بهره‌كشي‌ اقتصادي‌ و نظام‌ فئوداليسم‌ و سرمايه‌داري‌ مي‌ستيزد به‌ اين‌ جهت‌ مي‌بينيم‌ در گزارش‌ سياسي‌ (25 ژوئن‌ 1883) او را يك‌ (سوسياليست‌ و آزادانديش‌ فرانسه‌گرا) معرفي‌ مي‌كنند. (11)
گرايش‌ او به‌ گروه‌ آزاديخواهان‌ «گلوا» نيز از اين‌ سبب‌ بود او فرزندان‌ و وارثان‌ انقلاب‌ كبير فرانسه‌ را يك‌ آب‌ شسته‌تر از ديگران‌ مي‌انگاشت‌، از اين‌ رو براي‌ پيشبرد عقايد خويش‌ گرايش‌ ملايمي‌ نسبت‌ به‌ فرانسويان‌ داشت‌، اين‌ درست‌ زماني‌ بود كه‌ استعمارگران‌ روس‌ و انگليس‌ از دو سو قلمرو مسلمانان‌ را مورد يورش‌ قرار داده‌ بودند ولي‌ اعمال‌ انگليسها در افريقا و هند نسبت‌ به‌ روش‌ ميليتاريسم‌ خشن‌ روسيان‌ در كريمه‌ و چركس‌ نرمش‌ بيشتر داشت‌ و چون‌ انگليسها از نفوذ عميق‌ سيد در سودان‌ و مصر و هند باخبر بودند «راندولف‌ چرچيل‌» از سيد براي‌ حل‌ مشكلات‌ گرفتار شده‌ كمك‌ خواست‌. سيد نيز با اين‌ قصد كه‌ بتواند راه‌ حل‌ عاقلانه‌تر بيابد و از نيروي‌ انگلستان‌ عليه‌ روسيه‌ بهره‌ برگيرد، راهي‌ لندن‌ شد. اسدآبادي‌ در لندن‌ زياد كوشش‌ كرد مصر را از اشغال‌ نظامي‌ استعمار آزاد كند. انگليسها نيز از هر راه‌ و شيوه موذيانه‌ براي‌ كنار آمدن‌ با سيد تلاش‌ مي‌كردند تا از نفوذ سيد به‌ سود خود استفاده‌ كنند، اسدآبادي‌ همينكه‌ ديد نمي‌تواند از وجود انگلستان‌ عليه‌ روسيه‌ استفاده‌ كند، لندن‌ را ترك‌ گفت‌.
ساليسبوري‌ براي‌ خواباندن‌ شورش‌ المتمهدي‌ در سودان‌ كه‌ گفته‌ مي‌شد از مريدان‌ سيد بوده‌ است‌ پيشنهاد سلطنت‌ سودان‌ را به‌ سيد مي‌كنند. (12)
سيد بعد از توقف‌ طولاني‌ و رنجش‌ از انگليسها، با فحش‌ و ناسزا به‌ ديپلوماسي‌ انگلستان‌ لندن‌ را ترك‌ مي‌كند و تصميم‌ مي‌گيرد تاكتيك‌ خود را درست‌ وارونه‌ تغيير دهد و از نيروي‌ تزار عليه‌ انگلستان‌ استفاده‌ كند.
نخستين‌ گام‌ را در اين راه‌ از نزديك‌ كردن‌ ايران‌ به‌ روسيه‌ بر مي‌دارد و براي‌ اين‌ كار در تهران‌ تلاش‌ مي‌كند، پس‌ از مسافرت‌ به‌ ايران‌ به‌ دعوت‌ كاتكوف‌ Katkof رجل‌ شوونيست‌ و آنگلو فوب‌ به‌ روسيه‌ مي‌رود.
برداشت‌ كار سيد در مسكو با بينش‌ وسيع‌ همراه‌ بود. گزارشات‌ و اسناد وزارت‌ خارجه‌ حاكيست‌ كه‌ وي‌ مي‌خواسته‌، روسيه‌ را هواخواه‌ و مدافع‌ مسلمانان‌ افريقا و آسيا معرفي‌ كند، اردوي‌ بزرگي‌ را عليه‌ انگلستان‌ به‌ وجود آورد تا بدين‌ وسيله‌ يوغ‌ استعمار را از گردن‌ مسلمانان‌ بر دارد. براي‌ اين‌ كار سيد خود نيز با تزار روسيه‌ ملاقات‌ و نقشه‌ مبارزات‌ ضد انگليسي‌ خويش‌ را بازگو مي‌كند. (13)
مبارزات‌ ضداستعماري‌ ملل‌ شرق در مسكو سيد را ياري‌ مي‌كند كاتكوف‌ نيز با تمام‌ قدرت‌ براي‌ اين‌ نبرد بزرگ‌ فعاليت‌ مي‌نمود. ملاقات‌ سيد با تزار موفقيت‌آميز مي‌بود. تزار از سيد مي‌خواهد مقام‌ شيخ‌ الاسلامي‌ مسلمانان‌ آسياي‌ مركزي‌ را بپذيرد! سيد با همه‌ عشق‌ به‌ مبارزات‌ ضداستعماري‌ نمي‌خواست‌ گماشته‌ تزار گردد.
درست‌ در اين‌ لحظات‌ شاه‌ ايران‌ با صدراعظم‌ در راه‌ سفر خود به‌ اروپا سيد را گول‌ مي‌زنند و به‌ او اميدهاي‌ واهي‌ جهت‌ آغاز مبارزات‌ ضداستعماري‌ از ايران‌ مي‌دهند.
با مرگ‌ كاتكوف‌ و اقدامات‌ موذيانه‌ مأموران‌ انگلستان‌ سيد ماندن‌ خود را در روسيه‌ بي‌نتيجه‌ مي‌بيند، به‌ آلمان‌ مي‌رود و دگر بار بر اثر خواهش‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ ايران‌ بازمي‌گردد.
فعاليت‌ سيد در تهران‌ سه‌ جناح‌ را سخت‌ ناراحت‌ مي‌كند:
انگلستان‌، مرتجعان‌ و سنت‌طلبان‌ آزمند و حكومتگر، منارشيسم‌ ايران‌.
ناصرالدين‌ شاه‌ بر اثر فشار اين‌ عوامل‌ و بيم‌ از سخنان‌ انقلابي‌ و تشكل‌ روشنفكران‌ و آزادانديشان‌ ايراني‌ به‌ سيد خبر مي‌فرستد ايران‌ را ترك‌ كند.
ولي‌ سيد بي‌اعتنا به‌ اين‌ پيغامها، ستاد مبارزات‌ خود را از منزل‌ امين‌الضرب‌ به‌ حرم‌ شاه‌ عبدالعظيم‌ تغيير مي‌دهد و با شدت‌ و حدت‌ بيشتر انگلستان‌ و شاه‌ و رجال‌ بد نام‌ و نادرست‌ و نوكر مآب‌ را مورد حمله‌ قرار مي‌دهد.
«در اثر تبليغات‌ سودمند سيد اكثر مردم‌ ديگر بيدار شده‌ بودند و آزادگان‌ تعليم‌ ديده‌ به‌ خفتگان‌ در جهل‌ را به‌ مبارزه‌ با بيدادگران‌ مي‌طلبيدند.» (14)
تهران‌ چنان‌ محيط‌ انقلابي‌ و ضداستعماري‌ مي‌شود كه‌ «ولف‌» سفير انگليس‌ تهران‌ را ترك‌ و به‌ تبريز مي‌رود.
اين‌ شب‌ نامه‌ها و شعارهاي‌ انقلابي‌ در همه‌ جا به‌ چشم‌ مي‌خورد:
«...مملكت‌ به‌ دست‌ بيگانگان‌ افتاده‌ ناصرالدين‌ شاه‌ در فكر ملت‌ نيست‌، كار را به‌ دست‌ خود بگيريم‌» سيد با صراحت‌ مردم‌ را به‌ محو استعمار و به‌ بركناري‌ شاه‌ و صدراعظم‌ فرا مي‌خواند.
«ايادي‌ بيگانه‌ بايد قطع‌ گردد... ناصرالدين‌ شاه‌ و صدراعظم‌ بايد خلع‌ شوند.» (15)
در اين‌ زمان‌ با واگذاري‌ امتياز دخانيات‌ به‌ انگلستان‌ نفوذ استعمار و استبداد در ايران‌ به‌ بالاترين‌ اوج‌ خود رسيده‌ بود. عمال‌ بيدادگر و فروشندگان‌ بي‌آزرم‌ ايران‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ حاضر نبودند يك‌ گام‌ عقب‌ بنشينند و چون‌ مي‌ديدند با ضربات‌ سيد بنياد قدرتهاي‌ بيدادگرانه‌ آنان‌ فرو مي‌ريزد به‌ فكر محو سيد افتادند و دژخيمان‌ دستگاه‌ به‌ ستاد مبارزات‌ سيد يورش‌ مي‌برند، لگد زنان‌ با بي‌حرمتي‌ هرچه‌ بيشتر در ميان‌ برف‌ و گل‌ و لجن‌ سيد را با پاي‌ برهنه‌ بيرون‌ مي‌كشند. تن‌ بيهوشش‌ را نزد حكمران‌ مي‌برند سپس‌ او سوار يابويي‌ كرده‌ پايش‌ را زير شكم‌ يابو مي‌بندند گزارش‌ (شماره‌ 40 مورخ‌ 1890 موراي‌ سفير كبير انگلستان‌) خود مؤيد توهين‌ و اعمال‌ ضدانساني‌ به‌ اسدآبادي‌ مي‌باشد. امين‌الدوله‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد «مي‌گفتند اين‌ مرد سيد نيست‌ سهل‌ است‌ اسلام‌ او مشكوك‌ و غيرمختون‌ است‌ در بازار بند ازار او را بريدند مكشوف‌العوره‌ با سر و پاي‌ برهنه‌ به‌ يابو بستند و به‌ سواران‌ مأمور سپردند، در سرماي‌ سخت‌ زمستان‌ او را تحت‌الحفظ‌ به‌ جانب‌ خانقين‌ و سرحد عثماني‌ حركت‌ دادند. از اعوان‌ و اصحاب‌ سيد هيچ‌كس‌ به‌ او ياري‌ نكرد مگر ميرزا رضاي‌ كرماني‌ كه‌ سراسيمه‌ به‌ چپ‌ و راست‌ مي‌دويد قفا مي‌خورد ملامت‌ مي‌ديد و فرياد مي‌كشيد كه‌ «مردم‌ اين‌ سيد است‌، اولاد پيغمبر است‌، از بزرگان‌ علماست‌، غيرت‌ كنيد، نگذاريد مظلوم‌ كشته‌ شود» (16)
وقتي‌ دژخيمان‌ ناصري‌ او را سر و پا برهنه‌ از بست‌ بيرون‌ مي‌كشند ميرزا رضا فرياد مي‌زد:
«مردم‌ اين‌ امامزاده‌ را كه‌ به‌ زيارتش‌ مي‌آييد امامزاده‌ زنده‌ را به‌ سرش‌ اين‌ بلا را آوردند تماشا مي‌كنيد فردا جواب‌ جدش‌ را چه‌ مي‌گوئيد؟» اين‌ اعمال‌ ضدانساني‌ مأموران‌ ناصرالدين‌ شاه‌ چنان‌ تخم‌ انتقام‌ و كينه‌ در دل‌ صاف‌ و پاك‌ ميرزا رضا مي‌كارد كه‌ سپس‌ اين‌ بذر با مشاهده‌ مظالم‌ و فجايع‌ مأموران‌ آبياري‌ مي‌گردد كه‌ اندكي‌ بعد مي‌بينيم‌ در همان‌ جائي‌ كه‌ سيد را چنين‌ اسير كردند صداي‌ گلوله‌ها جسد ناصرالدين‌ شاه‌ را در خون‌ غلطاند. ميرزا رضا با سرودن‌ اشعار پراحساس‌ نشان‌ داد چه‌ انگيزه‌هايي‌ او را بدين‌ كار واداشته‌ است‌. (17)
به‌ قولي‌ به‌ هنگام‌ كشتن‌ ناصرالدين‌ شاه‌، ميرزا رضا شعار مي‌داد «اي‌ طالب‌ خون‌ سيد جمال‌الدين‌» (18)

قرباني‌ استعمار

جاي‌ هيچ‌ گفتگو و محل‌ ترديد نيست‌ كه‌ گذشته‌ از ميل‌ درباريان‌ اعتمادالسلطنه‌ تبعيد اسدآبادي‌ را با اعمال‌ سياست‌ انگليس‌ مي‌داند در وقايع‌ غره‌ ذيحجه‌ 1307 با صراحت‌ مي‌نويسد: «به‌ ميل‌ انگليسها حكم‌ به‌ رفتن‌ او شد» (19)
گزارش‌ كندي‌ سفير كبير انگليس‌ به‌ شماره‌ 146 ـ 24 آوريل‌ 1891 و شماره‌ 20 محرمانه‌ 30 ژانويه‌ 1891 نشان‌ مي‌دهد كه‌ نقشه‌ اين‌ تبعيد را استعمار مي‌كشد و به‌ دست‌ كارگذاران‌ خود انجام‌ مي‌دهد چنانكه‌ گريكوروويچ‌ نماينده‌ دولت‌ تزاري‌ در تهران‌ فورا نزد امين‌السلطان‌ مي‌رود شديداً به‌ اين‌ عمل‌ دولت‌ كه‌ به‌ ميل‌ و خواست‌ انگلستان‌ انجام‌ گرفته‌ بود اعتراض‌ مي‌كند: (20)
حاج‌ سياح‌ مي‌نويسد (21) «بند زير جامه‌اش‌ باز شده‌ مكشوف‌العوره‌ او را روي‌ برف‌ مي‌كشيدند آقا از صدمات‌ ضعف‌ كرده‌ بيهوش‌ شد، با آن‌ حال‌ كشان‌كشان‌ تا باغ‌ مهد عليا مي‌رسانند.»
مطابق‌ گزارش‌ (شماره‌ 40 مورخ‌ 1890 موراي‌ سفير كبير انگلستان‌ سيد را با وضع‌ بسيار موهني‌ توام‌ با آزار از ايران‌ تبعيد كردند.
با اينكه‌ اين‌ سفر پر عذاب‌ سيد را بيمار كرده‌ بود در عراق عرب‌ مبارزات‌ كوبنده‌ خود را عليه‌ انگلستان‌ و ناصرالدين‌ شاه‌ دنبال‌ مي‌كند «سري‌ پاشا» او را بازداشت‌ و تحت‌ نظر قرار مي‌دهد سپس‌ به‌ بصره‌ مي‌فرستد در اين‌ موقع‌ سيد با آماده‌ ساختن‌ پيشوايان‌ ديني‌ به‌ تحريم‌ تنباكو، پايه‌ مبارزه‌ عظيمي‌ را عليه‌ استعمار به‌ منظور محو يكي‌ از مظاهر استعمار به‌ نام‌ «امتيازرژي‌» در ايران‌ بنياد مي‌گذارد كه‌ شايد مهلكترين‌ ضربه‌اي‌ باشد كه‌ در قرن‌ نوزده‌ به‌ پيكر استعمار وارد آمده‌ باشد.
به‌ سيد از يك‌ دسيسه‌ سياسي‌ خبر مي‌دهند كه‌ دشمنان‌ در نظر دارند او را توقيف‌ و به‌ نقطه‌ مورد اطمينان‌ تبعيد كنند. سيد فوراً آسيا را ترك‌ كرده‌ به‌ لندن‌ مي‌رود تا از محيط‌ آزاد آنجا بتواند براي‌ ادامه‌ مبارزات‌ خود بهره‌ برگيرد.
سيد مبارزه‌ خود را عليه‌ دسايس‌ استعمار در لندن‌ از چند سو: مطبوعات‌، سخنراني‌ و تظاهرات‌ سياسي‌ آغاز مي‌كند. روزنامه‌ «ضياء الخافقين‌» را به‌ دو زبان‌ انگليسي‌ و عربي‌ نشر مي‌دهد.
استعمار دچار بيم‌ و هراس‌ شگرفي‌ شده‌ بود، مي‌ديد اگر اين‌ روش‌ سيد ادامه‌ يابد در اندك‌ مدتي‌ عصيان‌ و آشوب‌ تمام‌ مستعمرات‌ را فرا مي‌گيرد و همه‌ زندانيان‌ استعمار به‌ پا مي‌خيزند.
انگلستان‌ با عثماني‌ روابط‌ نزديكي‌ داشت‌ بنابراين‌ رستم‌ پاشا سفير كبير عثماني‌ در لندن‌ سلطان‌ عثماني‌ را راضي‌ مي‌كند و از سوئي‌ مشاوران‌ سلطان‌ عثماني‌ در سيد اميد كاذبانه‌ به‌ وجود مي‌آورند كه‌ با دست‌ سلطان‌ مي‌تواند به‌ «پان‌ اسلاميسم‌» جامه‌ حقيقت‌ پوشاند، با اين‌ تمهيد سيد كه‌ در هر جا تيرش‌ به‌ سنگ‌ خورده‌ بود راهي‌ اسلامبول‌ مي‌شود. (22)
سلطان‌ عثماني‌ به‌ ظاهر سيد را با گرمي‌ پذيرفت‌ و خود را همرأي‌ و همفكر او نشان‌ مي‌داد، ولي‌ نقشه‌ اصلي‌ خنثي‌ كردن‌ كارهاي‌ اسدآبادي‌ و زنده‌ به‌ گور كردن‌ قهرمان‌ بند گسل‌ مسلمانان‌ در «قفس‌ زرين‌ سلطان‌ عبدالحميد» بود.
شخصيت‌ برتر سياسي‌ و ديني‌ و علمي‌ او طبقه‌ آزادانديش‌ و برگزيده‌ و دانا و حساس‌ و مبارز ترك‌ و ساير اقوام‌ خاور زمين‌ را كه‌ در عثماني‌ بودند تحت‌ تأثير قرار داد گرد او جمع‌ شدند.
با همه‌ محدوديت‌ سيد و مراقبت‌ سازمان‌ پليسي‌، سيد بي‌اعتنا به‌ اين‌ موانع‌ در چند جبهه‌ به‌ فعاليت‌ مي‌پرداخت‌: يگانگي‌ مسلمانان‌ و ايجاد يك‌ مركزيت‌ سياسي‌ براي‌ شرق ، مبارزه‌ با استعمار و نيروهاي‌ ضداسلامي‌ در شرق ، بيداري‌ سطوح‌ مختلف‌ مردم‌ و برانگيختن‌ آنان‌ عليه‌ بيدادگران‌، مبارزه‌ با منارشيسم‌ و سيستم‌ سررشته‌داري‌ فردي‌ و خودكامگي‌ و سوق دادن‌ مردم‌ به‌ سوي‌ ايجاد يك‌ حكومت‌ قانون‌ و مردم‌.
«سيد بالغ‌ بر پانصد مراسله‌ و مكتوب‌ به‌ السنه مختلفه‌ فارسي‌ و عربي‌، هندي‌، تركي‌ به‌ رشته‌ تحرير درآورده‌ به‌ عتبات‌ عرش‌ درجات‌، كليه‌ بلاد ايران‌، هندوستان‌، مصر، الجزاير، طرابلس‌، شامات‌ و حجاز و ساير قلمرو اسلامي‌ ارسال‌ مي‌دارد» با روش‌ خشن‌ و ضدانساني‌ كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ با سيد پيش‌ گرفته‌ بود بيش‌ از همه‌ نابكاران‌ از سيد مي‌ترسيد و همواره‌ از سلطان‌ عثماني‌ درخواستهاي‌ غيرعملي‌ عليه‌ سيد مي‌كرد كه‌ سلطان‌ به‌ او پيغام‌ مي‌دهد «او را به‌ جائي‌ فرستاده‌ مشغول‌ تدوين‌ كتب‌ مي‌كنم‌ كه‌ از اين‌ خيالات‌ دست‌ بكشد».
در راس‌ ايرانيان‌ انديشمند و آزادفكر كه‌ دور سيد بودند ميرزا آقا خان‌ كرماني‌، ميرزا حسن‌ خبيرالملك‌، شيخ‌ احمد روحي‌، ميرزا رضاي‌ كرماني‌... قرار داشتند كه‌ هر چهار نفر آنان‌ كشته‌ مي‌شوند.
ترور ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ دست‌ يكي‌ از هواخاهان‌ با ايمان‌ سيد استعمار را و بيش‌ از همه‌ مستبدان‌ خون‌آشام‌ شرق به‌ هراس‌ انداخت‌، به‌ فكر چاره‌جوئي‌ و در حقيقت‌ نابودي‌ سيد افتادند.

شهيد راه‌ اسلام‌ و آزادي‌

بيشتر نويسندگان‌ و پژوهندگان‌ به‌ اين‌ چنين‌ درگذشت‌ سيد با نظر ترديد مي‌نگرند اگر گفته‌ سيد برهان‌الدين‌ بلخي‌ يكي‌ از دوستان‌ نزديك‌ و همراه‌ سيد را درست‌ بدانيم‌، سيد بايد به‌ دست‌ ابوالهدي‌ مسموم‌ شده‌ باشد.
بلخي‌ در اين‌ مورد مي‌گويد: «روز قبل‌ از وفات‌ سيد به‌ ديدنش‌ رفتم‌، حالش‌ بسيار خوب‌ بود، در اطاق قدم‌ مي‌زد و سيگار برگي‌ مي‌كشيد» عبدالحسين‌ همداني‌ يكي‌ از مريدان‌ وفادار سيد در تأييد اين‌ نظر مي‌گويد: «سيد جمال‌الدين‌ تا روز آخر صحيح‌ و سلامت‌ بود شب‌ آخر عمرش‌ درد دندان‌ گرفت‌، صبح‌ به‌ من‌ گفت‌ يك‌ طبيب‌ دندانساز بياورم‌، يكي‌ از نوكرها كه‌ از طرف‌ سراي‌ سلطان‌ مامور خدمتش‌ بود دويد رفت‌. سيد همان‌ طرف‌ دندانش‌ كه‌ درد مي‌كرد با دست‌ گرفته‌ در اطاق راه‌ مي‌رفت‌ با جميل‌ پاشا نشستند سيد از درد دندان‌ شكايت‌ كرد جميل‌ پاشا از نوكر خودش‌ كيف‌ دوا خواست‌ او هم‌ بلافاصله‌ آورد، آنوقت‌ دوائي‌ درآورده‌ به‌ دندان‌ سيد زد، هنوز جميل‌ پاشا از در خانه‌ بيرون‌ نرفته‌ بود كه‌ فرياد سيد بلند شد و لختي‌ نگذشت‌ كه‌ دهان‌ و حلق‌ سيد به‌ قدري‌ ورم‌ كرد كه‌ خفه‌ شد و پيش‌ از ظهر وفات‌ كرد.»
لاول‌ استروروك‌ مترجم‌ كتاب‌ «الاحكام‌ السلطانيه‌ للمارودي‌» كه‌ پس‌ از جراحي‌ سيد او را ديده‌ است‌، نظر مشكوك‌ مسموميت‌ او را تأييد مي‌كند، براي‌ شاهد مثال‌ نظر دكتر لاردي‌ فرانسوي‌ را كه‌ بعد از مسموميت‌ سيد از او ويزيت‌ كرده‌ است‌ پيش‌ مي‌كشيد گروهي‌ نيز عقيده‌ دارند در مسموميت‌ سيد «جادح‌» جاسوس‌ سلطان‌ نقش‌ اساسي‌ داشته‌ است‌ با نقشه‌ او جباران‌ جهان‌ از دست‌ سيد آزاد مي‌شوند، چنانچه‌ بعد از اين‌ كار جادح‌ گرفتار بيماري‌ رواني‌ مي‌گردد همواره‌ در آزار و عذاب‌ وجداني‌ بود تا درمي‌گذرد. (23)
سيد برخلاف‌ بسياري‌ از پيشوايان‌ آزادي‌ شرق به‌ اهميت‌ كار و صعوبت‌ مبارزه‌ خود واقف‌ بود او مي‌دانست‌ در چه‌ راه‌ دشواري‌ با آن‌ همه‌ پيچ‌ و خمهاي‌ فرساينده‌ گام‌ نهاده‌ است‌. از اين‌ رو براي‌ اينكه‌ بتواند گامهاي‌ بلند و تند بردارد، بارهاي‌ شخصي‌ و زندگي‌ خود را سبك‌ كرده‌ و در واقع‌ كوله‌پشتي‌ سفر را بر زمين‌ گذاشته‌ بود. به‌ خاطر اين‌ مبارزه‌ بزرگ‌ تنها مي‌زيست‌ و زن‌ اختيار نكرد. سلطان‌ عثماني‌ شايد هم‌ به‌ فكر اين‌ كه‌ ترمزي‌ در در مبارزات‌ او به‌ وجود آورد بارها به‌ او پيشنهاد ازدواج‌ كرد مي‌خواست‌ او با يكي‌ از زنان‌ درباري‌ وصلت‌ نمايد در برابر فشار و اصرار زياد، سيد مي‌گويد «اگر مرا براي‌ ازدواج‌ در فشار بگذاريد آلت‌ تناسلي‌ خود را قطع‌ خواهم‌ كرد.»
گويند در ابتداي‌ كار سيد جامه‌داني‌ داشت‌، ولي‌ بعدهاي‌ اين‌ مختصر اسباب‌ سفر و زندگي‌ را نيز همراه‌ برنداشت‌.
به‌ هنگام‌ تبعيد او از مصر، يارانش‌ آگاه‌ شدند سيد به‌ كلي‌ جيبش‌ خاليست‌ براي‌ هزينه‌ راه‌ پولي‌ براي‌ او تهيه‌ كردند پيشواي‌ سبكبال‌ و وارسته‌ شرق در پاسخ‌ يارانش‌ مي‌گويد: شير هر جا برود طعمه‌ خود را مي‌يابد.
و حال‌ آنكه‌ بيشتر همفكران‌ او را در كشورهاي‌ اسلامي ديده‌ايم‌ كه‌ با اشرافيت‌ زندگي‌ مي‌كردند وقتي‌ نيز بمردند ثروت‌ هنگفتي‌ از خود بجاي‌ گذاشتند!
في‌الجمله‌ وقتي‌ انسان‌ رسائل‌ ميرزا ملكم‌ خان‌ را مي‌خواند يك‌ حالت‌ اشمئزاز دست‌ مي‌دهد چه‌ مي‌بيند او در اغلب‌ نامه‌ها درخواست‌ پول‌ مي‌كند و از كم‌ پولي‌ و زندگي‌ فقيرانه‌ خود مي‌نالد و به‌ خاطر اين‌ كمبود نيز تن‌ به‌ دلالي‌ امتياز لاتري‌ مي‌دهد.
سيد روزنامه‌نگاري‌ توانا و انقلابي‌ بود. مقالات‌ و نوشته‌هاي‌ چون‌ برگ‌ زرين‌ او را از دست‌ يكديگر مي‌ربودند.
نوشته‌هاي‌ او را در مصر و هند و فرانسه‌ و انگلستان‌ و روسيه‌ و عثماني‌ چنان‌ بيدادگران‌ را به‌ هراس‌ مي‌انداخت‌ كه‌ با هر تلاشي‌ بود قلم‌ او را مي‌شكستند. (24)
روزنامه‌ عروه الوثقي‌ او جهان‌ خفته‌ اسلام‌ را بيدار كرد. مقالات‌ او ادامه‌ حكومت‌ ديكتاتورها و استعمارطلبان‌ را به‌ خطر انداخت‌. در مصر عروه الوثقي‌ را دست‌ هر كسي‌ مي‌ديدند 15 تا 25 ليره‌ جريمه‌ نقدي‌ داشت‌.
ناصرالدين‌ شاه‌ را به‌ قدري‌ ناراحت‌ مي‌كند كه‌ «سزاي‌ او را مرگ‌ و لااقل‌ تبعيد و حبس‌ ابد» مي‌داند و آنقدر دولت‌ انگلستان‌ را زير فشار مي‌گذارد تا منجر به‌ تعطيل‌ روزنامه‌ مي‌شود.
سيد يك‌ سخنور انقلابي‌، خطيب‌ زبردست‌ بود. به‌ قول‌ ملكم‌ نخست‌ كسي‌ بود كه‌ مسائل‌ ديني‌ را با فلسفه‌ اجتماعي‌ توجيه‌ مي‌كرد، مردم‌ را از دنياي‌ آرام‌ و مسالمت‌آميز دين‌ به‌ مبارزه‌ و جنگ‌ و حق‌طلبي‌ مي‌كشاند كساني‌ كه‌ او را ديده‌اند از اثر سخن‌ او به‌ صورت‌ حيرت‌آور تعريف‌ كرده‌اند، در يك‌ سخنراني‌ يك‌ ثلث‌ شنونده‌ها از سخنان‌ پراحساس‌ سيد غش‌ مي‌كنند! (25)
او شنونده‌ را هيپنتيزه‌ كرده‌ اراده‌ و انديشه‌اش‌ را به‌ دست‌ مي‌گرفت‌ بيانات‌ و مباحث‌ سيد به‌ قدري‌ پرمنطق‌ و حق‌طلبانه‌ مي‌باشد كه‌ دانشمندان‌ بزرگ‌ مجذوب‌ او مي‌شوند.
ميرزا ابوالحسن‌ جلوه‌ از دانشمندان‌ بزرگ‌ معاصر به‌ ملاقات‌ سيد مي‌رود، با او بحث‌ مي‌كند، همه‌ مي‌انديشيدند كه‌ سيد در برابر علم‌ جلوه‌ مجاب‌ خواهد شد ولي‌ وقتي‌ جلوه‌ بيرون‌ مي‌آيد از او درباره‌ دانش‌ و فلسفه‌ و اطلاعات‌ سيد و اثر گفتار او مي‌پرسند پاسخ‌ مي‌دهد «مي‌روم‌ تا كفني‌ براي‌ خود تهيه‌ كرده‌ جهان‌ نمايم‌.» (26)
وقتي‌ درباره‌ شخصيت‌ او از پروفسور ارنست‌ رنان‌ پرسش‌ مي‌شود فيلسوف‌ فرانسوي‌ سيد را در رديف‌ فلاسفه‌ بزرگ‌ انگشت‌شمار گذشته‌ ايران‌ معرفي‌ مي‌كند.
سيد يك‌ مسلمان‌ حق‌طلب‌ و زمامدار ضداستعمار بود. در راه‌ آرمان‌ بزرگ‌ خود و يگانگي‌ همه‌ مسلمانان‌ «پان‌ اسلاميسم‌» با تمام‌ نيرو مي‌كوشد او يك‌ سازمان‌دهنده‌ كوشا يك‌ ارگانيزاتور پر كار بود، ديديم‌ كه‌ چگونه‌ با تشكيل‌ «حزب‌ الوطني‌» طبقه‌ تحصيلكرده‌ و برگزيده‌ و رنجديده‌ مصري‌ را گرد آورد. قيام‌ اعراق بي‌ پاشا، شورش‌ المتمهدي‌ ثمره‌ اين‌ تشكل‌ بود.
در هند حزب‌ عروه‌ را بنياد مي‌گذارد.
در استانبول‌ «شعبه‌ نظارت‌ جهاد» را به‌ وجود مي‌آورد و...
پس‌ تا بدانجائي‌ كه‌ ما سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ را شناخته‌ايم‌ او پيشواي‌ دانشمند و قهرماني‌ پرتحرك‌، سياستمداري‌ ضداستعماري‌، دينداري‌ واقع‌بين‌، مجاهدي‌ دور از پيرايه‌ و داراي‌ زندگي‌ ساده‌ بود كه‌ با تاكتيكهاي‌ متداول‌ و مترقي‌ زمان‌ خود: مقاله‌نويسي‌، سخنراني‌، مصاحبه‌ و ميتينگ‌ به‌ جنگ‌ دشمنان‌ مي‌رفت‌ مردم‌ را بيدار و متشكل‌ مي‌ساخت‌ در هر جا از مقالات‌ سنگين‌ و سياسي‌، سخنان‌ پراحساس‌ او دشمنان‌ در بيم‌ و هراس‌ بودند. تاكنون‌ مقالات‌ ديني‌ و علمي‌ و سخنرانيهاي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ زياد از او طبع‌ و نشر گرديده‌ است‌.
ولي‌ شايد امروز شما با شگفتي‌ زياد بشنويد كه‌ سيد در يكي‌ از رشته‌هاي‌ مهم‌ ادبيات‌ و تبليغات‌ نيز دست‌ داشته‌ است‌ و براي‌ روشن‌ كردن‌ مردم‌ از اين‌ شيوه‌ نيز استفاده‌ نموده‌ است‌.
آري‌! اسدآبادي‌ قصه‌نويس‌ و قصه‌گوي‌ زبردستي‌ نيز بوده‌ و در اين‌ راه‌ داراي‌ دبستان‌ و شيوه‌ ويژه‌اي‌ بوده‌ است‌، قصه‌هاي‌ سيد مثل‌ ساير كارهاي‌ او خلاق ، فياض‌ و از لحاظ‌ فكري‌ برانگيزنده‌ و از لحاظ‌ اخلاقي‌ آموزنده‌ و از جنبه‌ اجتماعي‌ سازنده‌ است‌.
قصه‌گوئي‌ در زمانهاي‌ گذشته‌ بيشتر جنبه‌ سرگرم‌كننده‌ و تفنني‌ و تفريحي‌ داشته‌ است‌ خواننده‌ كمتر از آن‌ دريافت‌ فكري‌ و اجتماعي‌ مي‌كرده‌ است‌ اگر هم‌ قصه‌گوئي‌ در شرق با هدفهاي‌ اجتماعي‌ و انساني‌ نوشته‌ شده‌ است‌ چون‌ نويسنده‌ نخواسته‌ با صراحت‌ از آن‌ استنتاج‌ انساني‌ و اخلاقي‌ نمايد، كمتر خواننده‌ متوجه‌ جنبه‌هاي‌ ويژه‌ اين‌ نوع‌ داستانها شده‌ است‌.
قصه‌گو قصه‌ خود را مي‌گويد در پايان‌ بي‌آنكه‌ نتيجه‌گيري‌ و جهت‌يابي‌ كند خواننده‌ را به‌ حال‌ خود ول‌ مي‌كند تا هر كس‌ به‌ قدر فهم‌ و گمان‌ و دانش‌ و احساس‌ خود از آن‌ بهره‌ برگيرد.
ولي‌ نويسنده‌ اين‌ قصه‌ كه‌ زندگيش‌ از آغاز تا انجام‌ كشش‌ و كوشش‌ سازندگي‌ و آموزندگي‌، بيداري‌ و هشياري‌ مردم‌ و تشكل‌ قوا در جهت‌ محو بديها و پليديهاست‌، در قصه‌هاي‌ خود خواننده‌ را به‌ حال‌ خود نمي‌گذارد.
سيد در پايان‌ قصه‌ها از خواننده‌ها مي‌خواهد درباره‌ حوادث‌ و رويدادهاي‌ آن‌ قصه‌ بينديشند، فكر خود را به‌ كار بياندازند آنچه‌ از قصه‌ فهميده‌اند بگويند، سپس‌ خود گفته‌هاي‌ آنان‌ را اصلاح‌ ميكند از داستانها نتايج‌ اجتماعي‌ و ديني‌ و سياسي‌ مي‌گيرد بنابراين‌ ما در اين‌ داستانها دو چيز مي‌بينيم‌ يكي‌ قصه‌گوئي‌ كه‌ خود از آغاز و تا انجام‌ زندگي‌ در راه‌ تحقق‌ آرمانهاي‌ انساني‌ كوشا بوده‌ است‌ و ديگري‌ داستانهائي‌ كه‌ جنبه‌ آموزندگي‌ اخلاقي‌ و انساني‌ دارد.
سلطان‌ عبدالحميد در سالهاي‌ آخر عمر سيد همينكه‌ ديد انديشه‌ها و كردارهاي‌ سيد چه‌ موجي‌ از تحول‌ را در همه‌ جا پديد آورده‌ است‌ بنياد كاخهاي‌ بيدادگري‌ را سست‌ و لرزان‌ ساخته‌ است‌. به‌ قول‌ خود او را «مشغول‌ تدوين‌ كتاب‌» مي‌كند!
قصه‌هاي‌ سيد در اين‌ روزها خلق‌ شده‌ است‌. عكس‌ خطي‌ اين‌ قصه‌ها را نگارنده‌ در كتابخانه‌ دانشگاه‌ تهران‌ جزء اسناد و مقالات‌ تاريخي‌ تحت‌ شماره‌ 6343 گنجينه‌ عكسي‌ يافتم‌.
در اين‌ قصه‌ها شما مختصر تغييرات‌ كلامي‌ و دستوري‌ خواهيد ديد، با اينكه‌ نگارنده‌ كوشيده‌ است‌ چيزي‌ كم‌ و يا اضافه‌ بر عبارات‌ نشود ولي‌ ناخوانا بودن‌ و يا نارسايي‌ و بعضي‌ ضروريات‌ و ملاحظات‌ موجب‌ گرديد كلماتي‌ جانشين‌ و يا تغيير داده‌ شود و اين‌ كار بقدري‌ ناچيز است‌ كه‌ در حكم‌ هيچ‌ تغييريست‌.
انتشارات‌ توس‌ كه‌ همواره‌ هدفش‌ احياء فرهنگ‌ پارسي‌ و پاسداري‌ تمدن‌ ايراني‌ مي‌باشد وقتي‌ نگارنده‌ وجود اين‌ قصه‌ها را با آن‌ در ميان‌ گذاشتم‌ پيشگام‌ براي‌ اين‌ خدمت‌ بزرگ‌ ملي‌ و انساني‌ شد. من‌ نيز اسناد دست‌ يافته‌ را در اختيار او گذاشتم‌... (27)

پی نوشتها:

1ـ اين‌ بحث‌ به‌ عنوان‌ مقدمه‌اي‌ بر كتاب‌ «قصه‌هاي‌ استاد» نوشته‌ شده‌ كه‌ از طرف‌ انتشارات‌ توس‌ چندي‌ پيش‌ منتشر گرديد.
2ـ خاطرات‌ سيد جمال‌الدين‌ (نقل‌ از سيد جمال‌الدين‌ حسيني‌ پايه‌گذاري‌ نهضتهاي‌ اسلامي‌ صفحه‌ 71)
3ـ Document. pp, 24-24. An islamic Reponse to Imper ialitsm. Parlements And Parties In egypt (1923).
4ـ سيد جمال‌الدين‌ حسيني‌ پايه‌گزار نهضتهاي‌ اسلامي‌ صفحه‌ 71
5ـ گفتار خوش‌ يار قلي‌ صفحه‌ 68
6ـ انت‌ يا ايها الفلاح‌ المصري‌...
7ـ مردان‌ نامي شرق صفحه‌ 341
8ـ مجله‌ كابل‌ سال‌ سوم‌ شماره‌ 3 صفحه‌ 279
9- F. O. 78.3003 Lacelles to Salislury No 498c August 30 1879
10ـ سيد جمال‌الدين‌ پايه‌گذار نهضتهاي‌ اسلامي‌ صفحه‌ 89
11- F. O. 6 0 . 594
12.خاطرات‌ سيد جمال‌الدين‌ صفحه‌ 47 و مجله‌ خواندنيها شماره‌ 89 سال‌ 24 صفحه‌ 17.
13- Relligion And Rebellionin Islam P. 26-28
14ـ سيد جمال‌الدين‌ حسيني‌ پايه‌گذار نهضتهاي‌ اسلامي‌ صفحه‌ 164
15ـ علل‌ پيدايش‌ مشروطيت‌ ايران‌ صفحه‌ 26.
16ـ خاطرات‌ امين‌الدوله‌ 150
17ـ مجله‌ محيط‌: محيط‌ طباطبائي‌
18ـ سيد جمال‌الدين‌ و انديشه‌هاي‌ او صفحه‌ 98
19ـ روزنامه‌ خاطرات‌ اعتمادالسلطنه‌ صفحه‌ 644 ـ 706
20 - F. O. 60.594 Kennedy To Salisbury
21ـ خاطرات‌ حاج‌ سياح‌ صفحه‌ 329
22 - Documents Photograqhs 213-215
23ـ سياستگران‌ دوره‌ قاجار صفحه‌ 222 ـ سيد جمال‌الدين‌ حسيني‌ پايه‌گذار نهضتهاي‌ اسلامي‌، نقل‌ از كتاب‌ عالم‌ السلام‌ جلد 2 ص‌ 258 ـ 259 ـ 260.
24ـ زندگاني‌... سيد جمال‌الدين‌ افغاني‌ صفحه‌ 29
25ـ سيد جمال‌الدين‌ و انديشه‌هاي‌ او صفحه‌ 31
26ـ شرح‌ حال‌ و آثار سيد صفحه‌ 31
27ـ اين‌ قصه‌ها اخيراً تحت‌ عنوان‌ «قصه‌هاي‌ استاد» منتشر شده‌ است‌.

منبع: www.mosleheshargh.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط