اصلاح ديني از نگاه سيد جمال (1)
تذكر اين نكته لازم است كه به طور كلي در برخورد با مسئله انحطاط داخلي و هجوم غرب دو جريان متفاوت در مباني، دورنمايهها و اهداف در جهان اسلام معاصر شكل گرفته و خواهان تغيير «وضع موجود» و «نوسازي» (1) و «اصلاح» در امور شدند: يكي جريان تجدد و متجددين غربگرا كه، عليرغم وجود طيفهاي وسيع داخلي بين آنها، همگي خواهان پيروي از تمدن غرب و الگوها و مدلهاي غربي و اكثر در پيوند با سياستهاي دول اروپايي، عامل و كارگزار تغييرات، اصلاحات و نوسازيهاي صوري در جهت «غربيسازي» (2) باورها، گرايشها و نهادها، بودند. از آن ميان از افرادي چون ملكمخان، آخوندزاده، سپهسالار، مستشارالدوله، طالبوف و تقيزاده در ايران و سيد احمدخان در هند و طهطاوي، شبلي شميل و طه حسين در جهان عرب ميتوان نام برد كه به تأثر از جهانبيني بشر ـ محوري (اومانيستي) منادي اصولي چون تفكيك دين از سياست و دنياگرايي، اصالت ماده، عقل، علم و عمل و ترقي و ناسيوناليسم (3) بودند. جريان دوم، جريان اصلاحطلبي ديني و احياي تفكر اسلامي بود كه طي آن مصلحان دين، خواهان تغييرات و اصلاحات از موضع دين و با مباني و اهداف ديني و اسلامي و حل و رفع موانع توسعه و علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمين شدند. كساني چون سيد جمال، عبده، كواكبي، اقبال، سيد قطب، مودودي، شريعتي، طالقاني، مطهري و آخرين و برجستهترين آنها امام خميني (رضوانالله عليه) از اين زمره هستند كه كموبيش اصولي از قبيل لزوم بازگشت به اسلام اصيل و نخستين و سلف، پيوند دين و سياست، هماهنگي عقل و دين، اجتهاد و وحدت مسلمين در مقابل هجوم استعمار غربي (4) را مبناي مبارزه نوخواهانه خود قرار دادند.
جريان دوم، كه به لحاظ اقتضاي ماهيت تحقيقي مقاله صرفاً تفكر پيشتاز آن، يعني اسدآبادي، مورد مطالعه قرار خواهد گرفت، در درون خود داراي دو شاخه متمايز، يكي با تمايلات و جهتگيريهاي بنيادگرايانه و سلفي، ديگري با تمايلات و جهتگيريهاي انقلابي و راديكال ميباشد كه سردمدار شاخه اول محمدبن عبدالوهاب (92ـ1073 / 1206ـ1115 ق ) و باني شاخه دوم سيد جمالالدين اسدآبادي است. (5) وجه تمايز اصلي شاخه دوم از شاخه اول، عليرغم شعارهاي مشترك اصلاحي، اعتناي جدي و اساسي آن به عقل و فلسفه، علم و اجتهاد و نوآوري ميباشد كه به همت و ابتكار اسدآبادي عمق و غناي خاصي به كل جريان اصلاح ديني بخشيده است.
در مقاله حاضر به تحليل محتوايي مفهوم و معناي نوسازي و اصلاح و شرايط آن در چارچوب بحث تغييرات اجتماعي و علل و عوامل آن و نيز مباني، شيوهها و اهداف نوسازي و اصلاح، از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي پرداخته ميشود. آنچه در اين راستا شايان ذكر است، تأكيد اسدآبادي بر ضرورت نوسازي جوامع مسلمان بر مبناي دين اسلام و لزوم ارايه راه و روش نوين اسلامي در امر نوسازي و توسعه با اصول و مباني و دورنمايههايي متفاوت از راهها و مكاتب غربي نوسازي و توسعه، به فراخور وضع و حال جوامع شرقي و مسلمان به ويژه با توجه به تاريخ، فرهنگ، سنتها و عقايد خاص آنان است. آراء و انديشههاي اسدآبادي در اين مورد اگرچه به صورت منظم و مدون و در قالب نظريههاي نوسازي و توسعه ارايه نشده، ولي ميتوان از بطن انديشههاي وي اين ضرورت و تأكيد و علل و عوامل عقبماندگي جوامع مسلمان را در ابعاد فكري ـ فرهنگي، سياسي ـ اقتصادي و اجتماعي و در چارچوب مطالعات مربوط به فرايند اجتماعي و بحث تغييرات اجتماعي استنتاج نمود كه ميتواند مبناي نوسازي و توسعه جوامع مسلمان قرار گيرد. در اين مقاله به اجمال و به طور نظري و عام با ديدگاه اسدآبادي در اين خصوص آشنا ميشويم.
1.ضرورت و معناي اصلاح
در اين جريان، علاوهبر ايجاد انقلاب و اصلاح در امور اقتصادي و سياسي، ايجاد انقلاب و اصلاح اوليه در فكر و فرهنگ و اجتماع مسلمين نيز ضروري به نظر ميرسد و تغيير جهانبيني سنتي كه به نام دين و مذهب، سكون و عدم تغيير را مبنا قرار داده، به جهانبيني اصلاح و تصحيح شده و اصيل اسلامي، كه در آن حركت و تحول انقلابي و تكاملي در جهت آرمانها و اهداف عاليه مطرح است، امري حياتي ميباشد. در واقع همزمان، و يا حتي قبل از يك انقلاب سياسي و اقتصادي، يك انقلاب فكري و فرهنگي در سطح جامعه جهت تغيير يا تصحيح جهانبيني سنتي، كه يك جهانبيني ايستا و مكانيكي است، به يك جهانبيني پويا و ديناميك و آنگاه حل و رفع موانع و معضلات اقتصادي ـ اجتماعي و سياسي جامعه و برخورد آگاهانه با «مسئله غرب»، با تكيه بر آن جهانبيني كه مبتني بر اسلام اصيل و جامع است، اولويت دارد. در اين زمينه اسدآبادي ضمن تكيه بر بنيان معنوي و فرهنگي جامعه و ملت، با تأكيد بر اولويت جهانبيني و نگرش و «فهم» نسبت به ايدئولوژي و عمل، ميگفت:
«ملت بدون اخلاق و اخلاق بدون عقيده و عقيده بدون فهم ممكن نيست.» (13)
او پس از اشاره به «ضعف» و «بيچارگي» و «پريشانحالي» غالب بر «جميع طبقات و اصناف» مسلمانان و انتظار آنان بر ظهور «حكيمي» و «مجددي» كه دين و تمدن آنها را احيا كند، ضرورت و اولويت اصلاح و بازسازي تفكر و ذهنيت و جهانبيني مسلمانان و «تربيت حسنه الهيه» را، كه طي آن «عقول» و «نفوس» آنان «اصلاح» و تنوير و تقويم ميگردد، چنين بيان نمود:
«هر يك از مسلمانان شرقاً و غرباً و جنوباً و شمالاً گوش فراداشته منتظر و چشم به راه است كه از كدام قطعه از قطعات ارض و از كدام بقعه از بقاع زمين حكيمي و مجددي ظهور خواهد نمود تا آنكه اصلاح عقول و نفوس مسلمانان را نمايد و فسادهاي طاري شده را رفع سازد و دوباره ايشان را بدان تربيت حسنه الهيه تربيت كند، شايد به سبب آن تربيت حسنه باز به حالت مسرتبخش خودها رجوع كنند.» (14)
او با اين باور كه خداوند اسلام، اين «ديانت صدقه» و «شريعت حقه»، را زايل نخواهد كرد، خود بيش از ديگران منتظر بود كه «به حكمت حكيمي و تدبير خبيري عقول و نفوس مسلمانان به زودترين وقتي منور و مقوم گردد.» (15)
بنابراين، به يك معنا، از ديدگاه اسدآبادي منظور از نوسازي و اصلاح ديني تغييرات انقلابي در جوامع مسلمان با تكيه بر تفكر و معرفت ديني احيا و بازسازي شده و جهانبيني اصلاح و تصحيح شده مسلمانان است. او نوسازي فرد و جامعه را بر مبناي فكر و فرهنگ و به رهبري متفكران و مصلحان ديني خواستار بود.
به معنايي ديگر منظور از اصلاح ديني ميتواند انجام اصلاحات و تجديدنظرهايي در دين باشد، به همان وجهي كه در عالم مسيحيت توسط جنبش رفورماسيون (اصلاح ديني) و پروتستانتيسم صورت گرفت و يا در جنبش «سلفيه» در مذاهب سني و تفكر اهل سنت كه با نفي صريح يا ضمني مذاهب رسمي، خود مذهب و فرقه جديدي را به وجود آورد و نمونه بارز آن فرقه وهابيت و يا از غير سنيان بابيه است. اما جريان اصلاح ديني در قرن 19 م/13 ق ، به ويژه تحت تأثير اسدآبادي، برخلاف پروتستانتيسم ابتدائاً واكنشي در برابر هجوم سياسي و استعماري غرب بود و خصوصيت تدافعي داشت (16) و شعار وحدت مسلمين آن هم در همين راستا بود، و برخلاف «سلفيه» به معناي نفي و رد مذاهب رسمي نبود. اگرچه از ديگر شعارهاي آن بهخصوص در شاخه دوم اصلاحطلبي از اسدآبادي تا مصلحان متأخر، لزوم مبارزه با جمود و قشريگري و پيرايش دين از خرافات و اثبات توانايي در حل معضلات جامعه و جهان، به ويژه به كمك عقل و جهانبيني اصلاح شده، بود ولي اين شعارها هم در مورد مصلحان شيعه از اسدآبادي تاكنون، برخلاف برخي از مصلحان سني، با تجديدنظر در مذهب و اصول آن همراه نبود. (17) به همين دليل آنها داعيه آوردن مذهب جديدي را نداشتند، چون مذهب و مكتب تشيع نه آن تشكيلات متمركز و واحد كليسايي را داشت و نه اعتقاد به بسته بودن باب اجتهاد و يا پيوند رسمي با دولت و نظامهاي استبدادي حاكم.
اسدآبادي ضمن رد صريح داعيه اصلاح ديني به مفهوم ايجاد ديني ديگر و نفي لزوم اين گونه اصلاح در عين حال بر ضرورت اصلاح در دين و در واقع در عقايد مذهبي مسلمانان جهت رفع خرافات و پيرايههاي وارده در طي قرون و بجاي آن اجتهاد و نوآوري در مسايل اساسي و اصولي «به مقتضاي مكان و زمان»، تأكيد نموده، ميگفت:
««بابيان» چه همتي در راه تخفيف تكليف دين محمدي كردهاند؟ چه خدمتي به مسلمانان نمودهاند، جز اينكه «قرآن» را مبدل به «بيان» (18) كنند و «مكه» را مبدل به «عكه» (19) ؟ اين را نميتوان در حقيقت اصلاح ناميد. مسلمانان هيچ احتياج به دين تازه ديگر نداشتند. دين اسلام تنها به مقتضاي مكان و زمان احتياج به سادهتري و بهتري داشت و بس. دين بابي رفع اين احتياج را نكرد.» (20)
او همچنين در لزوم ارايه تفسيري جديد و متناسب با مقتضيات زمان از احكام و قوانين اسلامي در جهت حل و رفع نيازهاي جامعه ميگفت:
«اسلام بايد بر موجب حاجات و لوازم هر قرني تبديل يابد تا تطابق با آن احتياجات كند والا آن را ترس زوال است كه انالله يبعث في رأس كل قرن رجلا ليصلح امر هذهالامه.» (21)
2.تغييرات اجتماعي، شرايط نوسازي و اصلاح و صفات مصلحين
اما نوسازي و اصلاح امور نيازمند اسباب و معداتي است و مصلحان و اصلاحگران دستاندركار آن بايد داراي شرايط و مشخصاتي باشند؛ چرا كه مدعيان اصلاح و نوسازي فراوانند و اگر واجد شرايط لازم نباشند چه بسا كه معالجه آنها مبدل به بيماري جديد و تشديد نابسامانيها و فناي امت گردد (22) ، لذا ابتدا بايد ديد كه شرايط اصلاح و مشخصات يك مصلح واقعي چيست و چه بايد كرد؟ و چه نبايد كرد؟.
به نظر اسدآبادي براي تبيين و تعليل مسائل مربوط به عقبماندگي و انحطاط جوامع يا ترقي و تعالي آنها و كشف علمي قانونمنديهاي حاكم بر تغييرات و تحولات اجتماعي قبل از هر چيز بايد به مطالعه در تاريخ آن جوامع پرداخت. نخستين كار گشودن كتاب تاريخ زندگي بشري است تا طي آن «از اوضاع و احوال ملتهاي گذشته و مراحل مختلف آنان آگاه باشيم و از تحولات ادواري آن مطلع شويم چون بدينوسيله ميتوانيم به علل ترقي و پيشرفت ملل شرق پي ببريم. با مطالعه آن تاريخ است كه ما پي ميبريم ملتها چگونه به فضاي عظمت و بزرگي قدم گذاشتند؟... بعد هم روي چه عواملي از آن مقام شامخ پايين آمده نابود شدهاند بطوريكه جز نام آنها در تاريخ آثاري از آنان باقي نمانده است.» (23)
به طور كلي از ديدگاه سيد جمال شناختن علل بيماري يك امت ممكن نيست مگر اينكه «عمر زندگي آن امت را بشناسيم و بدانيم در ادوار زندگي اين امت چه حوادثي بر او گذشته و چه عاداتي داشته است؟» (24)
او مخصوصاً براي كساني كه زمام امور جامعه را بدست ميگيرند مشاهده «آيينه اجتماع» و «كتاب صحيح تاريخ» را لازم ميدانست:
«آنهايي كه رشته امور جامعه را در دست ميگيرند بينياز از آيينه اجتماع و كتاب صحيح تاريخ نيستند، همانجور كه آيينه شخص را نشان ميدهد تاريخ هم از زندگاني گذشتگان حكايت ميكند.» (25)
سيد جمالالدين دقيقاً مشابه ابنخلدون تاريخ را نه صرفاً وقايعنگاري و نقل اخبار، بلكه به عنوان ابزار و منبع شناخت و كشف قانونمنديها و علل و عوامل تغييرات و تحولات اجتماعي و بقا و زوال دولتها و ملتها، با روش تجربي و از زاويه فلسفه تاريخ و جامعهشناسي، ميدانست. (26) همچنين به نظر ميرسد كه او به مطالعات تطبيقي تاريخي هم به گونهاي مشابه كساني چون برينگتن مور (27) ، جهت نظريهسازي در امور نوسازي و توسعه تمايل داشت.
اما او مطالعه كنندگان تاريخ حيات بشري ـ از جمله ملل شرق ـ را به چند دسته تقسيم ميكرد و معتقد بود يك دسته از آنها كساني هستند كه وقتي كه سرگذشت اين اقوام را ميخوانند و تحولات آنها را ميبينند بدون تفكر و تأمل و عبرتآموزي و مانند كسي كه به تابلوهاي نقاشي نگاه ميكند و از آنها شادمان و يا متنفر ميشود، توجهي به علل پيدايش آن تابلوها و زيبايي يا زشتي آنها نميكنند و اگر از آنها سؤال شود كه «چرا آن قوم به عظمت و ترقي رسيدند؟ و چرا بعداً منحط شدند و از بين رفتند؟ و چرا آن ملتهاي ديگر با گذشت زمان طولاني باز هم باقي و پابرجا هستند؟ (28) » در پاسخ قايل به سببي براي آن تغييرات و تحولات نبوده و يا به بخت و اقبال حواله ميكنند. اين دسته را ميتوان همان افراد داراي ذهنيتهاي بسته و متحجرين و محافظهكاران سنتي غرق در ركود و جمود فكري دانست.
دسته دوم كساني هستند كه ميزان شناخت و اطلاعات آنها كم است و «آگاهي كامل» از آن مسايل ندارند و فاقد شرايط اصلاح و صفات مصلحيناند. آنها «آگاهي كامل از وضع زندگي آن ملتها ندارند و به عوامل و علل بيماري و انواع آن و آنكه افراد آن ملتها چه عاداتي دارند، مذهب و اعتقادات آنها چيست و در گذشته چه حوادثي و اتفاق قاتي براي اين امت بوجود آمده واقف نيستند و نميدانند كه در گذشته اين امت چه مقامي داشته و اكنون به چه مرحلهاي از حقارت رسيده و ميان اين دو حالت را چگونه طي كرده است؟». (29)
اين مدعيان اصلاح و نوسازي و «دوستداران تفاخر واهي و بياساس» و «خواستاران زندگي آرام» (30) يا گرفتار جهل و غفلتاند و يا اگر اندك مايههايي از علم و روشنفكري دارند كجانديش بوده و با مباني و ديدگاههاي غلطي كه واقعنما نيست به مسائل مينگرند و در هرحال هم از لحاظ علمي و هم در عمل دچار بدترين نوع «قصور» و «انفعال (31) »اند. بعضي از اينها با «مبادي فاسده» و «اصول باطله » خود بناي تعاليمشان را بر اين قرار دادهاند كه جميع اديان باطل و از جمله واهيات و جعليات انسانها است پس نشايد ملتي را به واسطه دين و كيش از براي خويش شرافت و حقيقتي بر ساير ملل اثبات كند. (32)
اينها آن دسته از روشنفكران داراي گرايشهاي لائيك و غيرمذهبي هستند كه در تعليل و تحليل آن تغييرات و تحولات و ارزيابي مسايل و پاسخيابي براي آن سؤالات، با تقليد از تاريخ اروپا و از روي خودباختگي، نظير سيد احمدخان در هند كه به تفسير مادي و طبيعي قرآن پرداخته و داعيه اصلاح داشت و ملكمخان و آخوندزاده و تقيزاده در ايران، گمان كردهاند كه «سبب انحطاط مسلمانان» و «موجب پريشانحالي ايشان» اعتقادات آنان است و «اگر اين اعتقادات از ايشان برود باز عظمت و شرف نخستين خودها را استحصال خواهند نمود.» (33) و لذا سعي در ازاله اين اعتقادات ميكنند.
از ديدگاه اسدآبادي، كسي كه داعيه اصلاح و نوسازيدارد، قبلاً بايد خود را از لحاظ علمي و عملي مهيا و مجهز كند و خود در تفكر و اخلاق و رفتار مظهر و نمونه اصول و معيارهاي مربوط باشد چون «آن كس كه از اصلاح خود عاجز باشد، چگونه ميتواند مصلح ديگران باشد.» (34)
به نظر ميرسد كه اسدآبادي هم قايل به وجود افكار و آداب مثبت و عالي در ميان غيرشرقيان و غربيان بوده و هم خواهان اخذ و اقتباس از آن افكار و آراي علمي و مفيد؛ اما انتقاد اساسي او از روشنفكران شرق و مدعيان اصلاحات و نوسازي در اين نكته بود كه تقليد و پيروي سطحي از اروپا و تمدن غرب، بدون ريشه داشتن در تاريخ و فرهنگ خود و پيريزي يك تفكر و چارچوب نظري برخاسته از منابع عميقتر شناخت ـ گذشته از علم ـ نظير دين و فلسفه و آنگاه برخورد آگاهانه و نقادانه با تمدن و تفكر جديد و تسلط بر مبادي و مباني آن، نه تنها سازنده نيست بلكه مخرب و زيانبار هم هست. او ميگفت اين روشنفكران متجدد اگر اطلاعاتي از «افكار مستقيمه» و «خيالات عاليه» ديگران هم داشته باشند به واسطه فقدان تفكر مستقل و ابتكار و خلاقيت،ازرويتقليد كوركورانه حكم صادر ميكنند و تازه اگر هم «مرض» را شناخته و «دواء» آن را بدانند بخاطر «وضع دماغي» خاص و از نوع ديگرشان حركت آنها «موجب رفع مرض و حصول صحت» نخواهد شد و بر شدت بيماري خواهد افزود:
«افكار مستقيمه و خيالات عاليه ديگران را ياد گرفتن شخصي موجب آن نميشود كه خود او صاحب افكار عاليه شود بلكه اگر كسي خود صاحب افكار عاليه نبوده باشد كنه افكار ديگران را نخواهد فهميد و به موارد و متعلقات آنها پي نخواهد برد و روابط و مناسبات آن افكار بر او پوشيده خواهد ماند و بر استنباط لوازم آنها از ملزومات و ملزومات آنها از لوازم قادر نخواهد شد ـ كور مادرزاد از شنيدن كيفيات الوان نه ماهيات آنها را خواهد فهميد و نه بر لوازم و خواص آنها حكم تواند كرد و از دانستن اخلاق فاضله و آثار حسنه واخلاق رذيله و مضار آنها كسي طاهرالنفس و مهذب الاخلاق نميشود ـ محض شناختن مرض و دانستن دواء آن موجب رفع مرض و حصول صحت نخواهد شد.» (35)
اسدآبادي در اينجا تا حدودي مطابق نظريه بسيج اجتماعي و مشابه نظريات كساني چون كارل دويچ ولرنر (36) ابتدا به نوسازي فرد و ظرفيت روحي، رواني و فكري وي از يك فرهنگ و جامعه عقب مانده در پذيرش و جذب افكار و تجربههاي مثبت جديد و نوسازي فكري و فرهنگي و به شخصيت و خصوصيات روحي، اخلاقي و فكري افراد مدعي اصلاح، نظر داشته و شرايط و ويژگيهايي از اين سنخ براي يك مصلح واقعي قايل بود. او صرف علم و اطلاع را كه از آن «آثار خارجيه» و «نتايج ظاهره» حاصل نشود و به تغيير «وضع دماغي» ـ آن هم با تعليم و تربيت مستمر و در طي قرون ـ و «تغيير ميول» و «حاسات نفسانيه» نيانجامد، كافي ندانسته، ميگفت:
«هركسي از خواندن كتب سياست و معاشرت سياسين و عقلاء بسمارك نميشود؟ ـ چرا نميشود به جهت آنكه وضع دماغي به نوعي ديگر است ـ تغيير وضع دماغها قرون متعدده ميخواهد با تعليم و تربيت مستمره.» (37)
در واقع اسدآبادي تا اينجا هر دو دسته ياد شده را مورد انتقاد قرار داده و آنها را سطحي و ظاهربين خوانده است. دسته اول با قشريگري و جمود به منشأ و عمق حوادث و تحولات اعتنايي نداشته و قدرت تعليل و تحليل و تغييرات اجتماعي و صعود و زوال يا ترقي و انحطاط جوامع را ندارند و دسته دوم با سطحينگري و تقليد از صورتها و ظواهر تغييرات و تحولات در تاريخ اروپا و انواع كجانديشيها، صلاحيتهاي فكري، علمي و عملي كافي را براي تشخيص دردها و علاج آن با راهحلهاي خودي، خلاق و مستقل ندارند. در چنين شرايطي و در حاليكه دردها، گرفتاريها و نيازهاي «ملل شرق » فراوان ميباشد، به نظر سيد جمالالدين تنها با «نعرهها» و «غرش رعدآسا» و «نفخه صور» ميتوان مردمي را كه در بستر «خاشاك غفلت» خوابيدهاند بيدار كرد و «طبيعتهاي جامد و خشكيده» آنها را تكان داد و «افكار خاموش» آنان را به حركت درآورد و «ارواح نيمه مرده» آنها را در ابدان خويش برانگيزاند و آنان را «براي نجات و اصلاح كشور در يك جا متمركز و محشور» ساخت (38) . اين امر خطير از دسته ديگر يعني مصلحان اصيل دين و احياگران تفكر ديني و «بيدارگران اقاليم قبله» (39) ، نظير خود اسدآبادي، برميآيد، يعني كساني كه:
«به مشاهده ظواهر اكتفا نميكنند، بلكه از حقايق و علل هر پديده جويا ميشوند، در نتيجه به آن اسباب و وسايلي كه خداوند براي پيشرفت جوامع بشري آماده كرده آگاه ميگردند و ميدانند ملتهايي باقي ماندهاند كه از آن علل و اسباب پيروي كردهاند و عامل نابودي ملتهاي فنا شده همين است كه به آن علل و عوامل توجهي ننمودهاند.» (40)
اين دسته سوم در تبيين و تعليل تغييرات و تحولات اجتماعي ملتها براساس حكمت الهي معتقدند كه:
«خداوند حكيم و دانا هر حادثه و پديدهاي را با سبب و علتي مربوط ساخته ـ يعني اعمال و رفتار نيك از فضايل و انديشههاي نيك ناشي ميشود...» (41)
بنابراين از ديدگاه اسدآبادي از شرايط اصلاح و از صفات و ويژگيهاي مصلحين اين است كه همچون طبيبي دردآشنا و حاذق با تاريخ، فلسفه تاريخ، جامعهشناسي، روانشناسي اجتماعي، اخلاق و فضيلت و حكمت و سياست آشنا و راهبر باشند. شيخ محمد عبده از استادش سيد جمالالدين نقل ميكند كه ميگفت:
«طبيب نفوس و ارواح را كه به راهنمايي جامعه برميخيزد سزاوار است كه آشنا به تاريخ ملت بوده تا بتواند فرزندان خود را راهنمايي كند، از تاريخ ديگران آشنا شود تا بداند كه سرّ تقدم و انحطاط ملل در تمام ادوار تاريخي در چه عواملي نهفته است. سير اخلاق را به روش دانايي بكشاند تا بداند اسباب بيماري جامعه چيست. آشنا به درجات بيماري و دردهاي جامعه گردد و بداند كه دواي امراض اجتماعي چيست؟
بايد به علل و بحث روانشناسي اجتماعي آشنا بود مانند يك پزشك مهربان، دوست بيمار گرديد و به پستي و زشتي آن ننگريست. پيشوايان اجتماعي و تربيتي بايدپندگويانجامعه باشندومردم رابهراه راستوفضيلت رهبري كنند. (تا بدينطريق) آناني كه همت بلند دارند به مقاصد عاليه نايل گردند و وطنفروشي نكرده و براي كالاي دنيا و رسيدن به مقام و جاه نزديك اميران و بزرگان نشوند. چه هرگاه جامعه چنين رهبران حقيقي را دارا شد آن جامعه به سعادت و صلاح خواهد رسيد.» (42)
اما اگر «طبيبنمايان»، «نادانان» و «بدانديشان» راهنما و پيشواي جامعه شوند آن جامعه به تيرهبختي و فقر و فلاكت كشيده شده از «هدف عالي» خود دور خواهد شد:
«هرگاه طبيبنماياني راهنما باشند، نادانان و بدانديشان پندگو شوند، جامعه به تيرهبختي و زشتي كشيده خواهد شد. چه راهنماي گمراه و پندگوي نادان زشتي اخلاق را به اسم فضايل در جامعه نشر داده و فساد را توليد ميكند. هرگاه مقصد و هدف نيكويي هم داشته باشد و بجز خوبي براي مردم نخواهد، اما به علت ناداني از راه راست و درستي منحرف شده و دور گردد، روانها را به جهل مركب كه بدتر از شرارت ساده است ميكشاند، چه اين دسته پيشوايان كه به نام اخلاق و فضيلت خود را شناسايي دهند بجز گمراهي چيزي نميآورند، از هدف عالي دور شوند،... و توجهي نخواهند داشت كه آيا افراد جامعه درخوبي يا بدي بسر برند و اخلاق و ادبيات عالي شود يا پست گردد.» (43)
اسدآبادي از دشواري راه بيداري و اصلاح، به دليل عمق خواب و غفلت مسلمانان و غلبه جهل و ناداني، ظلم و استبداد و وجود دلهاي متفرق با عادات و منشهاي متفاوت، سخن ميگفت و با توجه به عنايتي كه به نقش نخبگان در جامعه داشت انجام اين كار را نيازمند وجود «مردان كارآزموده» و «رجال فعال» ميدانست كه با همت و اراده محكم و از روي ايمان و علاقه مجاهدت و فداكاري كرده و از سختي و دشواري راه نهراسيده و با «مبارزه با نفس خود»، «مرگ شرافتمندانه» را بر زندگي حيواني ترجيح دهند. (44) چرا كه «راه حق و عدالت» بواسطه غلبه ستمكاران و اقويا راه شهادت و ايثار است و كسي كه در اين راه قدم برميدارد بايد از قبل خود را آماده كند كه در مسيرش با انواع سختيها، محروميتها و صدمهها روبرو خواهد شد؛ ولي «با همه اين ترسها و مشقات بايد آن را برود تا به هدف نهايي خود برسد.» (45)
سيد جمالالدين، به تأثر از فرهنگ انقلابي شيعه، شخصاً داراي چنين باورها و روحياتي بود به حدي كه همواره عمر خود را در زندان و تبعيد و مهاجرت از كشوري به كشوري ديگر در شرق و غرب عالم گذراند و به تعبير خود در جهان اسلام يك «الغريب فيالبلدان و الطريد عنالاوطان» (46) بود. او ميگفت زندان ستمكاران براي يك «مصلح» «رياضت»، تبعيدش «سياحت» و كشتارش «شهادت» است:
«مصلح و پيشوا فرار نميكند،از آزار لئيمان متزلزل نميگردد. زندان ستمكاران براي مصلح رياضت است، تبعيدش سياحت، كشتارش شهادت كه آنهم از بالاترين مراتب به شمار ميرود.» (47)
با اين حال او ميدانست كه مصلحين واقعي و آنگونه نخبگاني كه برميشمرد كماند، اگرچه شبيه آنها زيادند و ميگفت عليرغم كثرت رجال «كماند كسانيكه براي زنده كردن ملتي و برگردانيدن شرف و بزرگي بر آن ملت قيام ميكنند، اگرچه ظاهراً شبيه چنين مردان زيادند.» (48) يعني رجال مدعي اصلاحي كه با ادعاي زياد، بدون مايه و محتوي و عمل، به تفرقه و پراكندگي و انحطاط و عقبماندگي جامعه دامن ميزنند. به باور اسدآبادي به طور كلي «ادعاي زياد، بدون صلاح و اصلاح فساد، ايجاد پراكندگي ميكند.» (49)
پی نوشتها:
1. Modernization
2. Westernization
3. به عنوان نمونه رجوع شود به منابع عمومي زير:
حامدالگار، ميرزا ملكمخان ، ترجمه جهانگير عظيما ومجيد تفرشي (تهران: شركت سهامي انتشار، 1369)؛ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق ، چ 2 (تهران: اميركبير، 1364)، صص 75ـ11؛ حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب ، چ 2 (تهران: اميركبير، 1358)، صص 76ـ27.
4. به عنوان نمونه رجوع شود به منابع زير:
سيد جمالالدين اسدآبادي، نيچريه يا ماديگري ، (قم: دفتر انتشارات اسلامي، بيتا)؛ سيد عبدالرحمن كواكبي، طبيعت استبداد ، ترجمه عبدالحسين ميرزاي قاجار. نقد و تصحيح محمد جواد صاحبي، (قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1363)؛ محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام ، ترجمه احمد آرام، (تهران: رسالت قلم، بيتا)؛ حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، صص 195ـ77؛ دكتر حميد عنايت، شش گفتار در باره دين و جامعه (تهران: موج، بيتا)، صص 41ـ9.
5. در اين زمينه رجوع شود به جزوه نويسنده در درس «جنبشهاي اسلامي معاصر»، دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، صص 123ـ81.
6. برادر شهيد علي شريعتي، ما و اقبال ، مجموعه آثار 5، (تهران: حسينيه ارشاد، بيتا). ص 41.
7. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، (تهران: كتابهاي پرستو، 1360)، ص 374.
8. Reform
9. Revolution
10. Revival, Resurgence
11. Reconstruction
12.برادر شهيد علي شريعتي، ما و اقبال . مجموعه آثار 5، (تهران: حسينيه ارشاد، بيتا)، ص 41
13. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، (تهران: كتابهاي پرستو، 1306)، ص 374
14. سيد جمالالدين اسدآبادي، مقالات جماليه ، ص 99.
15.سيد جمالالدين اسدآبادي، مقالات جماليه ، ص 99.
16.دكتر حميد عنايت، شش گفتار در باره دين و جامعه، ص 13.
17. دكتر حميد عنايت، شش گفتار در باره دين و جامعه ، صص 3 و 32. با اين حال مرحوم عنايت در كتاب ديگرش «تجددخواهي شيعه» را مطرح نموده كه گويا منظورش نوآوري شيعه بود وگرنه تجديدنظر طلبي با تشيع مناسبت ندارد. نگاه كنيد به: حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام معاصر ، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، (تهران: خوارزمي، 1362)، ص 275.
18. نام كتاب سيد علي محمد باب پيشواي بابيه.
19. واقع در سرزمين فلسطين، مدفن باب و بهاءالله كه زيارتگاه بابيان و بهائيان ميباشد.
20. ميرزا لطفالله اسدآبادي، شرح حال و آثار سيد جمالالدين اسدآبادي ، ج 3، (قم: دارالفكر، بيتا)، ص 110؛ و نيز: مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، ص 150.
21. همان منبع ، همان صفحه، و نيز: مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 151. حديث مورد اشاره بنا به نوشته مرحوممطهري سند اساسي نداشته و معتبر نيست. نگاه كنيد به: استاد شهيد مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير ، ص 11.
22. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، مترجم زينالعابدين كاظمي خلخالي، (تهران: انتشارات حجر، بيتا)، ص 83.
23. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، ص 229.
24. همان منبع، ص 82.
25. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 377.
26. از ديدگاه ابن خلدون هم تاريخ در باطن خود:
«انديشه و تحقيق در باره حوادث و مبادي آنها و جستجوي دقيق براي يافتن علل آنهاست، و علمي است در باره كيفيات وقايع و موجبات و علل حقيقي آنها، و به همين سبب تاريخ از حكمت سرچشمه ميگيرد و سزاست كه از دانشهاي آن شمرده شود.»
به نقل از: عبدالرحمنابن خلدون، مقدمه ابن خلدون ، ج 1، ترجمه محمد پروين گنابادي، (تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362) ص 2.
27. در اين زمينه رجوع شود به: برينگتن مور، ريشههاي اجتماعي ديكتاتوري و دموكراسي، ترجمه حسين بشيريه، ( تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1369).
28. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، ص 230.
29و30 و31.. همان منبع، ص 83.
32.سيد جمالالدين اسدآبادي، نيچريه يا ماديگري ، ص 38.
33. سيد جمالالدين اسدآبادي، مقالات جماليه ، ص 102.
34. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 377.
35. سيد جمالالدين اسدآبادي، مقالات جماليه ، صص 2 و 41.
36. در اين زمينه رجوع شود به: دكتر سيد حسين سيفزاده، نوسازي و دگرگوني سياسي ، (تهران: نشر سفير، 1368)، صص 128ـ109.
37.سيد جمالالدين اسدآبادي، مقالات جماليه ، ص 402.
38. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، ص 92.
39. تعبير استاد حكيمي در اثري به همين نام: محمدرضا حكيمي، بيدارگران اقاليم قبله ، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بيتا).
40. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، ص 230.
41. همان منبع، ص 236.
42. سيد محمد رشيد رضا، تاريخ زندگاني سيد جمالالدين افغاني و محمد عبده ، چاپ مصر، به نقل از: مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 449.
43.سيد محمد رشيد رضا، تاريخ زندگاني سيد جمالالدين افغاني و محمد عبده ، به نقل از: مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، صص 449 و450.
44. همان منبع، صص 233ـ230.
45. همان منبع، ص 231.
46. اصغر مهدوي و ايرج افشار، مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده در باره سيد جمالالدين مشهور به افغاني ، (تهران: دانشگاه تهران، 1342)، صص 15 و 17.
47. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 381.
48. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروه الوثقي ، ص 82.
49.مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او ، ص 374.