مصلح عالم اسلام
اكنون چه بايد كرد اين طبيعت زندگي است و عاديات آن و آيا اين تمام حقيقت است ؟ نه ، ابدا. در درون اين كوير و در جاي جاي اين پهنه ، چشمهساران زلال و جوشان حقيقت و فرازهاي شكوهمند و صخرههاي نستوه و درختان خرم و سركش و قلههاي افراشتهاي نيز هست . و شرط كمال ، رهايي از حيرت و پوچي ، رسيدن به آنهاست و شرط رسيدن به هرچيز نخست شناخت آن چيز است ، تا سپس كششي پديد آيد و كوششي . و اين معلوم است كه هر كسي را ، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار نيست ، بويژه جوانان و نوجوانان را كه بايد اينان را در اين راه توان داد و كمك كرد .
از اينجاست كه علماي تربيت گفتهاند : " براي مطالعه جوانان ، هيچ چيز بهتر از شرح حال بزرگان نيست زيرا وجود نوابغ مجسمه كليه فضايلي است كه ما ميخواهيم با نصايح و دستورهاي خود به فرزندان امروز ، تعليم دهيم " . بزرگاني كه در تاريخ بشر وجود داشتهاند و دارند ، همه خطهاي قرمز بطلاني هستند كه بر پوچي و پوچانگاري كشيده شدهاند و ميشوند . اينان با زندگاني و آثار خويش ـ كه حتي همان پوچگرايان در پرتو همان آثار زندگي ميكنند و با همان علوم و افكار و وسايل و اختراعات عمر ميگذرانند ـ به هستي مفهوم دادهاند و به زندگي ارج .
در اين ميان افرادي هم پديد ميآيند كه به سائقهاي به سوي نمونهاي ـ يا نمونههايي ـ از اينگونه كسان سوق داده ميشوند و اين چهرهها را ميشناسند در اين حال بزرگترين خدمتي كه اينگونه افراد ميتوانند به همنوعان خود بكنند ، شناساندن انسانهاي زبدهاي است كه آنان را شناخته و در خور شناساندن يافته اند . اين خدمت ـ يا به تعبير درستتر : وظيفه ـ هنگامي تشديد مييابد كه معلوم گردد در مقياسهاي كلي مسائل انساني و فرهنگ بشري و مقومات ملي نيز ، شناساندن اين گونه كسان ، ارزشي بس والا دارد .
اگر ميخواهيد آتيه هر اجتماعي را از هماكنون پيشبيني كنيد تا حدود زيادي از اين زاويه ميتوانيد ديد كه اكنون از چه چيزها و چه كسان و چه حرفهها و امثال آن تقدير ميشود . نسل جوان ، كمتر ميتواند از احساسات خود خلاص شود و به تاملگرايي در هر چيز و هر انتخاب دست زند . بنابراين آنچه امروز بر سر بازار است سازنده نسل حاضر است ، يعني عناصر عمده اجتماع فردا . در اين جا تنها مايه خوشوقتي كه وجود دارد تميزي است كه به هر حال در نسل جوان مشهود است كه به اين سادگيها و با اين هياهوها براي خويش معبودي نميگزيند .
قبل از ورود به بحث اصلي لازم است اين مسئله مطرح شود كه امروزه چگونه رابطه نسل حاظر با فرهنگ گذشته ـ گذشتهاي كه در حال و هم اكنون نيز ساري و زنده است ـ گسسته است . بويژه فرهنگ عظيم چهارده قرن اخير ايران يعني ايران اسلامي . امروز نوع صاحبنظراني كه در وجودشان هم روح علم و هم خون مليت هردو ، سريان دارد به سختي از اين مسئله رنج ميبرند : چرا بار ذهني نسل جوان تا اين اندازه ناچيز است ؟
چرا از معارف و علوم و ارزشهاي آبا اجدادي خود تا اين حد بيخبر است ؟
چرا يك جوان ايراني اگر هم چيزي ميداند كمتر ايراني است و بيشتر بيگانه ؟ چرا ؟
به گفته يكي از مطلعان : " از آغاز اين قرن ، آشنايي با معارف اسلامي بين گروهي از فرنگ رفتهها و بعداً "غربزده"ها تا آن حد تضعيف شد كه برخي اصلاً منكر وجود آن شدند و جهت پنهان ساختن "جهل" خود اهميت آن را نيز انكار كردند و علاقه آنها به علوم و معارفي كه ساخته اجداد آنهاست ، از خود غربيها كمتر شد . افراد اين گروه كوشيدهاند تا با فراموشي گذشته ، خود را غربي جلوه دهند ، با اين نتيجه ، كه هم معارف ارزنده پيشين را از دست دادهاند و هم موفق به كسب علوم غربي نشدهاند ، مگر در موارد بسيار ظاهري و پيش پا افتاده .
" چون كسب تمدن جديد ، براي تمدني كه خود داراي علوم و معارف ريشه دار و عميق است ، بدون آگاهي از زمينه تاريخي و فكري خود آن تمدن مقدور نيست ، براي ترجمه دو زبان لازم است : بايد مطلبي را از زباني به زا=باني ترجمه كرد نميتوان زباني را به يك خلاء منتقل ساخت ... نميتوان با جهل درباره گذشته به سوي آينده رفت ، چون گذشته فقط گذشته نيست ، بلكه ريشه حال و آينده است ، مخصوصاً در مسائل مربوط به تفكر و معارف كه فوق زمان و تقسيمبندي هاي بين گذشته و حال و آينده قرار دارد . امروزه بايد معارف اسلامي و ايراني را شناخت و با آگاهي كامل به حل مسائلي كه در عصر حاضر در مقابل ايرانيان و مسلمانان و شرقيان به طور كلي قرار داده است ، مبادرت ورزيد ".
پس بايد دقيق بنگريم كه مضار اين گسستن و بيخبري اندك نيست . درست است كه يكي از كوششهاي پيگير استعمار در راه همين گسستن و همين بيخبري است و درست است كه دهها كس ـ حتي گاه اشخاصي در سمت استادي دانشگاهها ـ دانسته يا ندانسته به اين خواسته استعمار كمك ميكنند ، اما آگاهان و مطلعان را ميسزد كه دم فرو بندند ؟ استعمار ميكوشد تا پيوندها بگسلد ، مخصوصاً پيوندهاي استوار ديني و فرهنگي و معلوم است كه اگر ملتي از گذشته خود گسست از حماسه خود گسسته است و ملتي كه كه از حماسه خود گسست زودتر رام ميگردد ، اين است آمال نهايي آنان كه مروج گسستن از گذشتهاند .
و اگر در ميان اينان برخي هستند كه توجه ندارند ـ چه در مورد همه اين گونه كسان نميتوان معتقد به بيتوجهي شد ، زيرا كه در عدهاي مبعوثيت و ماموريت كاملاً تشخيص داده شده است و ميشود ـ بايد توجه داشته باشند كه اين است موضعشان و بازدهشان . ايران گذشته ـ بويژه ايران اسلامي ـ داراي فرهنگ عظيمي است كه يك جوان ايراني با آشنا نبودن با اين فرهنگ ، بسياري از عناصر ايراني بودن خويش را فاقد است .
جامعهشناسان ميگويند " شخصيت از عوامل فرهنگ غير مادي مانند اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر نيز تاثيرات گوناگوني برميدارد1 " بنابراين يك جوان غيرآگاه از اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر گذشته ، از چه عوامل فرهنگ غير مادي تاثيرات گوناگوني خواهد برداشت ؟ جواب معلوم است .
از اين رو، من همواره آرزو داشتهام كه رابطه نسل حاضر با فرهنگ و معارف پيشين حفظ شود و از اين رهگذر شخصيت نسل جديد ايران از مايههاي اصيل و اصالتهاي ژرف بارور گردد و كمتر طعمه استعمار شود و بيشتر سازنده باشد تا ساخته شده و به اصطلاح به جاي پوچي و تحير ، يا بيگانهگرايي يا فريبپذيري ، شخصيت جوان داراي آن اصالت و اسطقسي كه بايد ، باشد .
و اينكه بيشتر توجه من به فرهنگ " ايران اسلامي " معطوف است چه در واقع " انسان ايراني " در دوره اسلامي بود كه توانست همه طاقت علمي و فرهنگي و اجتماعي و معنوي خويش را به بروز رساند و حتي مقياس شخصيت خود را ـ به عنوان يك انسان به مفهوم وسيع كلمه ـ به دست آورد . آنهمه مسائلي كه در ايران پيش از اسلام ـ بويژه در دوره ساساني ـ بر مردم حكمفرما بود : حفاظت شديد طبقات برده و از زندگي كردن اكثريت ، محروميت وحشتناك و فاجعه بار عامه مردم از تحصيل ، آزادي در تعدد همسر تا سرحد امكان مالي 2 و امثال اينها همه با ورود اسلام به ايران از بين رفت . در آن روزگار ، هنر و علم و تمدني هم كه بود از آن مردم نبود ، ويژه طبقات بالا و در انحصار آنان بود ، اما اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي وبرزنهاي اين مرز و بوم فرياد زد : " ان اكرمكم عندالله اتقاكم : در نزد الله ،
پرهيزگارترين گرامترين است " همه تمايزها و عناوين و امتيازات را زير پا گذاشت و له كرد ، اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي و برزنهاي اين آب و خاك فرياد زد : طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه : آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است " ، همه محدوديتهاي استعدادكش را بر باد فنا داد ، و علم طلبي را مانند قناتي كه چون به مظهر رسيد به هر سوي روان تواند شد ، در سراسر ايران بزرگ ، ساري و جاري ساخت 3 . ديگر براي تحصيل علم ، مطرح نبود كه اين كفشگرزاده است يا اميرزاده يا موبدزاده .4 اين بود كه از گمنامترين خانوارها نامآورترين دانشمندان و اديبان و متفكران و رياضيدانان و آسمانشناسان و محدثان و مفسران و متكلمان و شاعران بيرون آمدند ، مانند بيروني و فارابي و ابن سينا و بهمنيار و خواجه نصير الدين طوسي و شيخ صدوق و شيخ كليني و شيخ طبرسي و ابوالحسن عامري نيشابوري و محمد بن زكرياي رازي و حكيم عمر خيام و حجه الاسلام غزالي و زمخشري و ابوالعباس لوكري مروي و عبدالقاهر جرجاني و امام مرزوقي و خطيب تبريزي و سيبويه و ابوالفتوح رازي و فخر رازي و ابوزيد بلخي و ابو مشعر بلخي و ابوحاتم رازي و ابويعقوب سجستاني و عزالدين علي جلدكي و شيخ اشراق و مولوي و عطار و سنايي وناصر خسرو و سعدي و حافظ و سرخسي و طبري و امام الحرمين جويني و محمد بن اسماعيل بخاري و مسلم بن حجاج نيشابوري و ابوعلي فارسي و مجد الدين فيروزآبادي و غياث الدين منصور دشتكي و سيد حيدر آملي ملا محسن فيض و لاهيجي و قاضي سعيد قمي وميرداماد حسيني و جلال الدين دواني و علامه مجلسي و ملاصدراي شيرازي و ميرفندرسكي و مهيار ديلمي و قاضي عضد ايجي و سعد تفتازاني و مير سيد شريف جرجاني و ملا محمد مهدي نراقي و ملا فتح الله كاشاني و حاجي ملا هادي سبزواري و سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزاي شيرازي5 و صدها چهره ديگر ، كه يكي از اين سان و از اين دست را ، در ايران پيش از اسلام نداشتهايم و با آن فرهنگ انحصاري نميتوانستيم داشت .
در حقيقت سخني را كه گيبون ، درباره آيين مسيح و امپراطوري روم گفته است : " رسميت يافتن آيين مسيح را ميتوان يكي از مهمترين تحولات داخلي امپراطوري روم دانست " 6 درباره اسلام و ايران نيز كاملاً صادق است و البته اين تاثير اسلام ، منحصر به ايران نبود ، بلكه اين ماهيت تعليماتي اسلام بود كه در هر جا استعدادي يافت پرورش داد ، يعني در واقع ديني بود استعدادپرور نه استعدادكش .
چنانكه در ديگر سرزمينها صدها انسان بزرگ و نمونه كامل ، تربيت كرد مانند ابوذر غفاري و مقداد كندي و عمار ياسر و شهداي عاشورا و سعيد بن جبير و ابن رشد و ابن هيثم و ابن طفيل و ابن خلدون و بتاني و امام شافعي و شيخ مفيد و سيدمرتضي و سيد رضي و شهيد اول و شهيدثاني و علامه حلي و فلاسفه مصر فاطمي و كميت اسدي و دعبل خزايي ابوتمام و حميري و بحتري و ابن فارض و ابن الاعلم بغدادي و كامل الصباح عاملي 7 و صدها و هزار چون اينان و اينها همه ، بجز تاثير كلي و دگرگوني اجتماعي و تربيت ديني و نشر اخلاق والاي اسلامي بود در سرزمينها و در راه تهذيب اجتماعات و پيراستن اقوام و نشر فضيلت و حماسه در ميان خلقها و تودهها ، كه همه حاكي از ماهيت انقلابي اسلام است .
و از اين روست كه اين سخن مايرون وينر : " سطحيترين مشاهدات امروز در مورد مذاهب آسيايي ، نشان ميدهد كه اين مذاهب به هيچ وجه متحجر نبوده و هرگز چون صخره سنگيني راه پيشرفت را سد نكردهاند ."8 از همه بيشتر در مورد دين اسلام صادق است كه براستي راه پيشرفت را نه تنها سد نكرد ، بلكه گشود و تاييد كرد و بلكه در اين مقوله، در موارد بسيار ، به مرحله آفرينش رسيد . پس با يك نگاه به گذشته ، با آفاقي عظيم و وسيع روبرو ميشويم ، آفاقي از فرهنگ و دانش و معرفت و تجربه و تاريخ و اصالت و عظمت و حماسه و سرانجام به اين نتيجه ميرسيم كه :
1. گسستن زياد نسل جوان از اين گذشته غني و سيراب ، هم حيف است و تاسفآور و هم خيانت است به ايراني و ايراني بودن ، صرف نظر از خيانت به معنويات عاليه بشري و خيانت به اسلام .
2.شش براي آشنا ساختن نسلهاي معاصر با اين گذشته ، همواره خدمتي است مقدس و حركتي است انسان ساز و مكتبآموز و حماسهآفرين و غرورزاي ... و روشن است كه يكي از راههاي ايجاد رابطه بين نسلهاي معاصر و گذشتگان ، معرفي آنان است و معرفي كارهايي كه كردهاند و خدماتي كه تقديم داشتهاند و نشر آثارشان و تجليل و تكريم از مقامشان به گفته حسين كاظمزاده ايرانشهر : " حكما گفتهاند كه ابراز حقشناسي و تكريم درباره بزرگان ، نشانه نجابت و بزرگي است ."
اين مسئله نه تنها در روابط افراد با يكديگر ، بلكه در زندگي اجتماعي ملتها نيز حقيقت و اهميت دارد و به قدر حفظ آثار عتيقه و صنايع ظريفه ! جالب دقت است . " اظهار قدرداني و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در ميان يك ملت از يك طرف نام و نشان و عظمت مدني آن ملت را از محو شدن نگه ميدارد و او را در نظر تاريخ و اهل تحقيق بزرگ مينمايد و از طرف ديگر براي افراد نسل حاضر و نژاد آينده مايه تشويق و سربلندي و وسيله پرورش دادن حس غرور و قوه اراده ميگردد." 9
و من در تجليل از بزرگان تنها به تجليل از قدما و اشخاص قرون بسيار پيش معتقد نيستم ، بلكه فكر ميكنم كه بيشتر بايد از معاصران ـ البته آنان كه به حق شايستهاند ـ تجليل به عمل آيد . زيرا نسل جوان ، در مورد پيشينيان ، بخاطر بعد زماني ، دچار بعد ذهني نيز ميشود و گمان ميكند اين گونه فداكار بودن و عالم شدن و فايده رساندن و مشعل گشتن ، در همان روزگاران ممكن بوده است و در اين روز و روزگار و با اين شرط و شرايط ، چون آنان نميتوان شد . اما هنگامي كه كساني را شناسانديم كه در همين روز و روزگار و با همين شرط و شرايط ، به قله عظمتها رسيدهاند و در راه علم و اخلاص و فداكاري و جهاد از همه چيز گذشتهاند و حتي به زرق و برق جهان قرن بيستم به ديده تحقير نگريستهاند و اشتغال به اموري را كه ديگر همقطارانشان ـ در هر صنف ـ بدانها اشتغال ورزيدهاند، زير پا هشتهاند .10
و در نتيجه توانستهاند در پرتو رياضت و محروميت و كوشش و جهاد ، فرهنگ و تمدن را گامي به پيش رانند ، و خلاصه والاييها را رها نكردهاند تا به دونيها گرايند ، وقتي از اينگونه كسان تكريم به عمل آيد آن نتيجه مقصود سهلتر و نزديكتر به دست ميآيد . و اين به معناي نفي لزوم تجليل از پيشينيان نيست ، بلكه پيشنهادي است در اين زمينه كه البته در موارد چندي هم اينگونه عمل شده است و براي استادان و نويسندگان و شاعراني چند از معاصران يادنامه و نامه ويژهنامه انتشار يافته است .
اما از نظر اسلامي و ايران اسلامي ، ميدانيم كه در همين سده ، چهرههاي عظيم سازندهاي وجود داشتهاند كه بي گمان شناساندن صحيح و كامل آنان به نسل جوان جزء واجبات است ، مخصوصاً نماياندن نقاط اوجي كه زندگي آنان را مضموندار ساخته است . از اين شمارند : سيد جمال الدين حسيني اسدآبادي ، ميرزا محمد حسن شيرازي ، ميرزا محمد تقي شيرازي ، شيخ محمد عبده ، شيخ سليم بشري ، عبدالمحسن كاظمي، ميرحامد حسين نيشابوري هندي ، سيد محسن امين عاملي ، سيدعبدالحسين شرف الدين عاملي ، شيخ محمد جواد بلاغي ، شيخ محمود شلتوت ، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، شيخ محمد خياباني ، سيدحسن مدرس ، سيدموسي زرآبادي قزويني ، ميرزا مهدي اصفهاني خراساني ، ميرزاي ناييني ، شيخ مجتبي قزويني خراساني ، سيدهبهالدين شهرستاني ، شيخ آقابزرگ تهراني ، علامه اميني و گروهي ديگر در همين زمرهها .
مصلح عالم اسلام
اما چون نگريست كه به گفته خود سيد : "انعدام صاحب نيت اسباب انعدام نيت نميشود "11 كوشيد تا آنچه را سيد رشته بود پنبه كند . از اين رو اشخاص را واداشت تا دهها كتاب عليه شيعه بنويسند و باز روابط اين دو فرقه بزرگ قرآني را ( كه تماس ممتد سيد جمال الدين با شيخ محمد عبده و ديگر افاضل مصر و ساير سرزمينهاي اسلام ، تا حدود زيادي به نزديكي آنان كمك كرده بود و شيخ محمد عبده ، به همين ملاحظه نهج البلاغه را ـ حتي با خطبه شقشقيه ـ شرح و چاپ كرد و در سراسر بلاد اسلامي عرب منتشر ساخت ) تيره سازند .
كار ديگري كه استعمار در برابر اين دشمن كم مانند خويش كرد ، واداشتن گروهي بود تا او را به هر عنواني شده ـ با جعل و افترا ـ بد نام كنند ( و مثلاً در صدد برآيند تا سيد حسيني فرزند علي و فاطمه و بزرگترين مدافع مرزهاي قرآن و به تعبير خودش " امت محمديه "12 و سرآمدترين فيلسوف مسلمان در قرون اخير را به ارمني بودن يا نا مختوني شهره سازند 13 زهي جلافت و بيآبرويي زهي ! ) تا قداست اين مصلح بزرگ اسلامي در نظر جوانان يا بياطلاعان لكهدار گردد و در نتيجه فكر حماسيش نيز از زنده بودن و پيرو داشتن بيفتد ، از اين رو ، نوشتن اين گونه مقالات و ارائه اسناد صحيح كه واقعيت روحاني و اصلاحي سيد را نشان ميدهد ، و موجب زنده شدن مقصد استعمار ويران كن او ميشود ، خدمتي بس بزرگ است . من در اين باب توصيه ميكنم كه اهل كتاب مخصوصاً نسل جوان كه ميخواهد خود را بسازد و چون مردان بزرگ خطر كند و حماسه بيافريند ، اين سه كتاب را حتماً بخواند :
1. سيد جمال الدين حسيني پايه گذار نهضتهاي اسلامي از : صدر واثقي ، چاپ شركت انتشار .
2. نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين از : سيد محمد محيط طباطبايي با مقدمهاي و به ضميمه آن چندين نامه بسيار مهم سيد ، به گردآوري و اهتمام سيد هادي خسروشاهي ، چاپ قم . 3. شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي از : ميرزا لطف الله اسدآبادي با مقدمهاي از حسين كاظمزاده ايرانشهر ـ چاپ قم ، دارالفكر .
سيد جمال الدين و فلسفه سياسي
فيلسوفي كه فلسفهاش ـ بجز مباني ديگر ـ از وحي قرآني و سنت اسلامي نيز كاملاً سيراب است و خلاصه فيلسوفي كه نوع محققان و آگاهان از مسائل تاريخ و سياست و جوانب آن وي را به عظمت و اخلاص ستودهاند و در او جز فداكاري و خويشتن را فراموش كردن و بر سر هدف گذاشتن چيزي نديدهاند ، و او را با اوصاف " حكيم مجدد " ، " پيشواي مصلح " ، " قطب دايره علوم " ، " نادره دوران " ، " آيتي " از آيات خدا ( آيات الله ) نام بردهاند و شيخ محمد عبده عالم بزرگ مصر ، او را پس از پيغامبران ، فرزانهترين اولاد آدم دانستهاست " فاني لوقلت ان ما اتاه الله من قوه الذهن و سعه العقل و نفوذ البصيره ، هي اقصي ما قدره لغير الانبياء ، لكنت غير مبالغ " و فروغي گويد : او را دريايي از علم و فضل ديدم ... عالمي مانند سيد قبل آن ( ديدار ) و بعد از آن نديدم "14 و زركلي چنين معرفيش ميكند : "فيلسوف الاسلام في عصره ... واحد الرجال الافذاذ الذين قامت علي سواعدهم نهضه الشرق الخاصره ... فقصد مصر و انتفخ فيها روح النهضه الاصلاحيه في الدين و السياسيه "15 و ملك الشعراي بهار ، او را " ژني " ، " فيلسوف بزرگ " و " فيلسوف شرق " خوانده است ... 16
بنابراين اميد است كه پس از اين مطالعاتي كه درباره تاريخ فلسفه اسلامي يا ايران اسلامي چيزي مينويسند ـ بجز دهها كتاب كه درباره سيد نوشته شده است ـ اينان نيز فصلي از تاريخهاي فلسفه اسلامي خويش را به اداي حق تضييع شده اين فرزند رشيد " بعثت ، غدير ، عاشورا " اختصاص دهند .
هنگامي كه ابن باجه اسپانيايي ( م : 533 هـ . ق ) با كتاب " تدبير المتوحد " در شمار فلاسفه اسلام باشد ـ كه البته هست ـ چگونه سيد جمال الدين با " العروة الوثقي " در اين شمار نيايد ؟ سيد جمال الدين و تشيع
چگونگي زندگي سيد در ايران ، درگيريش با قدرتهاي آن روز ايران ، حضورش در نجف ، نامهاش به علماي شيعه ، نامهاش به مراجع شيعه در آن روز ، ميرزا محمد حسن شيرازي ( 1312 هـ . ق ) و تعبيراتش نسبت به مرجع تقليد در اين نامه : " پيشواي دين پرتو در خشان انوار ائمه ... " و تعبيراتش در نامهاي كه براي علما نوشته و به عنوان " حمله القرآن " معروف شده است 17 و اينكه راحت ميتوانسته است علماي شيعه ايران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد و به آنان امر و نهي يا انتقاد و پيشنهاد كند و... اينهمه معلوم ميدارد كه بحث در باب تشيع او زايد است .
آيا اينكه ناصرلدين شاه دوبار او را براي اصلاح امور و ارشاد افكار به تهران دعوت كرده است ـ و بعد هم البته به دليل نشر مسائل روشنفكرانه از ناحيه سيد جمال ، نتوانسته است او را تحمل كند ـ چه توجيهي ميتواند داشته باشد ؟ آيا ناصرالدين شاهي كه " تكيه دولت " ميسازد و به پاي روضه امام مينشيند ميتوانسته است ، از يك عالم سني ـ آن هم در دو نوبت مختلف ـ دعوت كند تا بيايد و اوضاع كشور شيعي و مردم شيعه ايران را سر و سامان دهد ؟ .
باري اگر سيد جزو علماي شيعه نبود و مذهب او براي مردم ايران چه عالم ، چه جاهل ، چه مقام رسمي و چه غير رسمي ، جزو قطعيات نبود ، نه تنها ناصرالدين شاه نميتوانست به عنوان مصلح ديني به ايران دعوتش كند ، بلكه به هنگام مخالفت با او دچار هيچ هراسي نميشد ـ يا اينكه شد ـ و ميتوانست به استناد اختلافات مذهبي ( و اينكه سيد ميخواهد ايران را به طرف مذهب سني بكشاند ! و امثال اين سخنان ) او را از نظرها بياندازد . چون مينگريم كه درباره اينگونه مردان بزرگ و اهدافشان ، و به منظور منحرف و منصرف كردن افراد جامعه از پيروي آن اهداف پاك و عالي ، از وارد كردن هرگونه اتهامي نيز مضايقه نميشود ، تا چه رسد به اينكه در مورد كسي واقعيتي وجود داشته باشد ، واقعيتي كه ميتوان با آن حداقل عامه مردم را نسبت به پيشوايي ، كم توجه كرد ـ مثل همان تكيه بر سني بودن در موردي كه مثل ناصرالدين شاه كسي و عمالش بخواهند سيد جمال را بكوبند ـ نميخواهم بگويم مبادله نظر بين علماي شيعه و سني در طول تاريخ اسلام ، يا در آن ايام وجود نداشته است ، نه ، ابدا اين را نميگويم ، بلكه اين رابطه بوده است و خوشبختانه اكنون نيز هست ، و حتي در اجازات حديث و تحصيل علم ، علماي مذاهب اسلام به هم مراجعه ميكردهاند و ميكنند و تاليفات يكديگر را ميخواندهاند و ميخوانند ، بلكه ميخواهم بگويم اگر در آن روزگار ، حتي شبهه سني بودن در مورد سيد وجود داشت كارگردانان حكومت آنروز ايران ، ميتوانستند همين امر را براي ايجاد بلوي عليه سيد ، بزرگترين دستاويز قرار دهند .
ناصرالدين شاه ميتوانست ، از جمله به استناد به همين اختلاف مذهبي ، او را از خود دور كند و بدنام هم نشود و از دست سيد و انقلابي را كه او پي مينهاد ، بياسايد. اما ميبينيم كه چنين نيست بلكه رفتار او در مقام مخالفت با سيد رفتار كسي است كه با مقامي روبرو است كه جامعه ايران از خرد وكلان و عالم و عامي ، او را به عنوان يك عالم ديني و اجتماعي قابل اعتماد ميشناسد ، همينطور ، رفتار علماء و طلاب ايران در برابر او نيز حاكي از نفوذ كامل وي در آنان است كه او را به عنوان مصلحي برخاسته از ميان خود تلقي ميكردهاند . حتي بايد گفت : ديگر تهمتهايي هم كه در باب مبادي ديني و جز آن ، به سيد زدهاند و تا كنون نيز ميزنند ( يا برخي از سخناني كه با توجه به كارنامه مجموعه آثار علمي و گفتاري سيد ، جز اين نميتواند باشد كه بيگانه به هنگام ترجمه سخنش در كلام او وارد كرده باشد ) همينگونه است و اتهام است و الصاق و نوعا از ناحيه مستشرقين است ( كه علت و كيفيت و كميت تحقيقاتشان در باب شرق و مواريث شرق و اسلام و رجال اسلام و فرهنگ اسلام ، بر هوشمندان و صاحبنظران پوشيده نيست ) يا كساني كه با اينكه در ميان خود ما پديد آمدهاند ، راه آنان را رفتهاند و به نوعي ، هم هدف با آنان بودهاند و هستند .
و اينهمه كوشش پليد ، براي اين ميشود تا اين دشمن هنوز هم موثر استعمار را از نظر ملل اسلامي بيندازند . و البته به مصداق " الحق يعلو و لا يعلي عليه " موفق هم نميشوند . پس توجهي اجمالي به كارنامه زندگي سيد در ايران ، كافي است كه ـ بجز ديگر اسناد و مداركي كه بخصوص در اين سالها بدست آمده است ـ دليل قاطعي باشد بر مذهب او . و همين توجه نزد كسي كه با اين مسائل آشنا باشد و مختصري تامل كند ، براي از بين رفتن اين غائله واهي بر سر مذهب سيد بسنده است .
آيا در ميان ملتي مذهبي چون ايرانيان ميتواند شخصي تا اين اندازه نفوذ داشته باشد و بيداري عمومي را سبب شود و علماءشان را تهييج كند و طلابشان را بشوراند و روشنفكرانشان را برانگيزد و به نويسندگان و اديبان و خطيبان و شاعرانش جهت دهد و با قدرتهاي مسلطشان درافتد ، و غرورهاي باطل را خرد كند و با انبوهي از خدعهها و نيرنگهاي سياسي پنجه نرم كند و ناصرالدين شاه را به دست و پا اندازد و ميرزاي شيرازي را به صدور فتوي وادارد ، و با اين همه با آن مردم همنژاد و هممذهب نباشد؟ و همه اين امور را در ايران ، آنهم بعنوان يك عالم ديني و يك سيد " سلاله علي " انجام دهد و معذالك از نظر مذهب ، جعفري نباشد ، و مثلاً حنفي يا شافعي يا مالكي يا حنبلي باشد ؟ كسي كه بخصوص در ميان طلاب زندگي كرده باشد ، ميداندكه اين قبيل امور بر آنان مخفي نميماند .
و امري در حدود محال است كه سيد جمال الدين شيعه نباشد و به صورتي كه اتفاق افتاده است ، بتواند بي سرو صدا و بدون هيچ گونه گفتگويي درباره مذهبش ، سالها با علماء و طلاب ايران و علما و طلاب شيعه در غير ايران بجز ديگر علماي اسلام و روشنفكران ديگر مذاهب اسلامي مجالست و معاشرت و سرو سر و تبادل نظر و تعاون عملي داشته باشد و اين همه با آنان در حال تماس و رابطه و كشمكش و صلاحانديشي و اشتراك اقدام باشد . پس بدين گونه روشن است كه عدم اصرار سيد درباره تعيين مذهب خود در سفرها و در گوشه و كنار ممالك اسلامي و حتي گاه ايجاد شبهه در اين باره ، مربوط ميشود به سياست آنروز او ، در مورد مقبول واقع شدنش در نظر همه ملتهاي اسلامي، تا بتواند مقاصد ديني و اجتماعي خود را در راه ايجاد " اتحاد اسلام " و نشر آزادي به ثمر برساند و از طرف ايادي استعمار ، از ناحيه مسائل مربوط به اختلاف مذهبي ـ بخصوص در كشورهاي اهل سنت ـ حتي الامكان مصون بماند .
در اينجا استناد نميكنم به مطلبي كه برخي از علماء بزرگ اظهار كردهاند ، از جمله علامه سيد محسن امين عاملي ( صاحب آثار بسيار و از جمله اعيان الشيعه در 56 جلد ) و آن مطلب " اصاله التشيع " است در علويين ، بلكه به مناسبت ، دو نكته ذيل را، از محقق متتبع سيد محمد محيط طباطبايي ـ كه درباره زندگي سيد تحقيقات بسيار دارند ـ نقل ميكنم و سپس سخني دارم در باب نظريه شيخ آقابزرگ تهراني در اين باره ـ اما سخن استاد مرحوم سيد محمد محيط طباطبايي :
" شيخ عبدالقادر مغربي ، يكي از دو مريد باقيمانده دوره زندگاني سيد ( به هنگامي كه آقاي محيط طباطبايي اين مطلب را مينوشتهاند ، شيخ عبدالقادر مغربي زنده بوده است ) كه فيض ملاقات او را دريافتهاند براي ملامت سر محمد ظفرالله خان ـ پس از آنكه مسئله وزارت امور خارجه پاكستان را در راه حفظ عقيده مذهبي خود ترك كرد ـ توسط منير حصني دمشقي ، به او چنين پيام ميفرستد :
تو كه عمر را در كار سياست گذراندهاي و سرشناس جهاني شدهاي ، چرا به اندازه سيد جمال الدين شيعه ايراني ، سياستمدار نشدهاي كه وقتي عقيده مذهبي و جنسيت سياسي خود را مانع از پيشرفت كار خود ديد ، خود را افغاني خواند و با حنفيها كه طبقه حاكمه دستگاه خلافت عثماني بودند ، به ظاهر همعقيدگي اظهار كرد . مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطاء از قول پدرش شيخ علي كاشف الغطاء كه مدتها در اسلامبول با سيد معاشر بوده و در عراق نيز نسبت به اصل و جنس او معرفت داشتهاست ، نقل ميكرد كه موقع توقف مرحوم شيخ علي ( پدر كاشف الغطاء ) در اسلامبول و شركت در مجالس و محافل افادات سيد ، همه خواص ياران او ميدانستهاند كه از جامعه شيعه ايران برخاسته و براي چه اظهار تسنن و افغان بودن ميكند .18 اصل ديگري كه در باب مذهب سيد قابل توجه است اين است كه علامه محقق ، شيخ آقا بزرگ تهراني ، كه به شناخت احوال علماي شيعه و معرفت تاليفات و آثار آنان معروف است و بيش از 70 سال در اين باره فحص و تحقيق كرده است و در اين رشته متتبع و مرجعي است كم مانند ( و تاليفات او ، از جمله دو كتاب بزرگ
" الذريعة الي تصانيف الشيعه " در حدود 30 جلد و " طبقات اعلام الشيعه " نيز در حدود 30 جلد گواه اين حقيقت است ) سيد جمال الدين را در بخش مربوط به قرن چهاردهم از كتاب " طبقات اعلام الشيعه " ـ كه چنانكه از نامش پيداست فقط ويژه گزارش زندگي عالمان شيعه است ـ ذكر كرده و شرح حالش را زير عنوان " السيد جمال الهمداني الشهير بالافغاني " آورده است و پس از ذكر نسب او تا يحيي بن عمر بن الامام زين العابدين عليه السلام ، او را با اين تعبير ستوده است : " من اعاظم الفلاسفه و كبار رجال الشيعه المصلحين " در شمار بزرگترين فيلسوفان و از مصلحان بزرگ شيعه .19 ميدانيم كه شيخ آقا بزرگ ، با اواخر عمر سيد همزمان بوده و از سن ده سالگي ( 1303 هـ . ق ) وارد جامعه طلاب شده است 20 يعني از 10 سال پيش از رحلت سيد . قطعاً در اين سنين در حوزههاي روحاني، سخن بسيار درباره سيد ميشنيده است و از واقعيت حال او كه بر طلاب پوشيده نميمانده است ، اطلاع مييافته .
نيز ميدانيم كه شيخ آقا بزرگ به سال 1315 هجري قمري به نجف رفته و به محضر علماء نجف رسيده و از جمله عالم رباني و رجالي معروف ، حاج ميرزا حسين نوري ( كه خود از اساتيد مسلم و از متخصصان بزرگ رشته معرفه الرجال بوده است و معاصر سيدجمال الدين ، سال فوت نوري 1320 هـ . ق است )و در آن روزگار قطعاً شيخ آقابزرگ حتي كسان چندي را ميديده است كه نه تنها از دور و نزديك بر احوال سيد آگاه بودهاند ، بلكه حضور او را در نجف ( حدود سالهاي 1270 هـ . ق ) درك كرده بودند .
بنابراين وقتي او سيد را ـ بي هيچ قيد احتياط ـ در شمار علماي شيعه ميآورد ، با اينهمه زمينه اطلاع و فحص و امكان شناخت و با توجه به موضوع معاشرت و با تعيين صريح موضوع كتاب كه ذكر علماي شيعه است ، جاي بحثي درباره مذهب سيد بر جاي نميگذارد . پس از اينهمه ، بايد به يادداشت كه موضوع مهمي كه در مورد سيد جمال الدين اسدآبادي مطرح است و بايد به جد مورد توجه باشد ، طرز تفكر سياسي ـ ديني اوست و جهانبيني اسلامي و برداشت اجتماعي او از دين اسلام .
و به تعبير ديگر فلسفه سياسي مبتني بر مباني اسلامي او ، و تنبه و توجه او ـ بعنوان يك عالم ديني ـ به اجتماعيات اسلام و اوضاع مسلمين و حيل و تزويرات و تشبثات استعمار ـ چه استعمار خارجي و چه استعمار داخلي ـ و احساس تكليف كردن او نسبت به اين مسائل و وجهه همت قرار دادن آنها و ... اين در واقع موضوع مهمي است كه بايد محققين تاريخ و جامعهشناسان آشنا به مذهب و آگاه از اصول و مباني اسلامي آنرا مورد تحقيق و بررسي قراردهند و نتيجه پژوهش خود را در اختيار عموم قرار دهند .
اين است كه ميگويم : " عالمان دين و طلاب راستين ، بايد بدانند كه غير از عروة الوثقاي مرجع اسبق ، مرحوم سيد محمد كاظم يزدي ، عروةالوثقاي ديگري نيز هست. و براي مسلمانان و اجتماعات اسلامي ، با توجه به سياستهاي جهاني و استعمارها و تكاليف مسلمانان در اين مسائل ، فروع و مسائل اين عروه نيز مطرح است ، و توجه به اين فروع و مسائل نيز واجب تكليفي است . و بر عالم نظر در آنها " اوجب " است زيرا كه به حكم تجربه و مشاهده ، با هوشياري نسبت به مسائل اين عروه ( سياسي ـ ديني ) و عمل به آنها و مقاومت بر سر آنهاست كه ميتوان مسائل آن عروه را نيز داشت و عمل كرد و فرزندان را بر طبق آنها تربيت نمود . و گرنه استعمار و عوامل آن ، آن مسائل را يكي يكي ـ والعياذ با الله ـ هدم ميكنند .
اين دو كتاب ، يكي شامل احكام فقهي و عبادي فردي و معاملات است ، از عالم و فقيهي بزرگ در اسلام ، و ديگري شامل احكام اجتماعي و معاملات سياسي ـ ديني است ، از عالم اجتماعي و فيلسوفي سياسي و بزرگ در اسلام .و اين دو مقوله در صدر اسلام ـ يعني در متن اسلام ـ يكي بوده است . سپس در روزگاران بعد ، به علت پيشامدهايي از هم جدا شده است .و همين جدا شدن، باعث بزرگترين زيانها و انحطاطها براي مسلمانان گشته است . پس اكنون چرا بايد عالمان عروه فقهي تا اين اندازه از عروه اجتماعي جدا و دور و بيخبر باشند ؟ و راستي ، آيا چگونه تواند بود آنهمه توجه و تدريس و تحشيه و تزاحم بر سر آن " عروه " ، و اين همه بيخبري و ناآگاهي از اين " عروه " ! ... ". و اين است كه ميگويم اين كتاب ـ و امثال آن ـ بايد جزو كتب درسي حوزهها قرار گيرد .
همينگونه روحانيت اسلام ، بويژه طلاب جوان ، بايد درباره سيدجمال لدين و مرداني امثال او مطالعات بسيار داشته باشند ، اين رهبران بزرگ و آرمانهاي اسلامي و جهاني آنان را بشناسند ، و شخصيت و حماسه و جهاد اينگونه پيشوايان قرآني بزرگ را سرمشق خويش سازند ، در آثار و انديشههاي اجتماعي آنان دقيق شوند ، افكار و تجربههاي سياسي و اجتماعي آنان را در درگيري با استعمار پيگيري كنند و بدانند.اين امور براي آنان از هر چيز مفيدتر تواند بود . چرا بايد افكار اجتماعي ـ اسلامي سيدجمال الدين در حوزههاي علميه درسي نباشد و مورد رسيدگي و تاسي قرار نگيرد؟ .
سيماي ابن سينا و ابن رشد
حماسه بال بزرگ ، تداعيگر هومر
نام " سيد جمال الدين " در همه شهرهاي اسلامي ، به جاودانگي خواهد پيوست ، همچنان كه نام " هومر" در شهرهاي قديم يونان به جاودانگي پيوست .22 كوششهاي استعمار در برابر سيد جمال الدين
اين ايجاد رابطه اسلامي و مقدمات تفاهم ، كه به دست سيد جمال الدين نقشي راستين پذيرفت ، استعمار را وا داشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشتههاي سيد را پنبه كند ، و آثار خوب افكار او را محوسازد ، و آن وحدتي را كه سيد تا مراحل چندي به پيريزيش توفيق يافته بود، دوباره، به دو گانگي و اختلاف مبدل نمايد . البته در اين مقصود ، توفيق كامل نصيب آنان نگشت . زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامي و ديگر مسائل جهان خود حساسيت بيشتر يافتهاند .اما بيگانگان ، چنانكه گفتيم ، به كوشش برخاستند ، و در اين منظور از پاي ننشستند . از اين رو دو گروه را برانگيختند : گروهي خريده شده و مزدور ، و گروهي معاند ، يا سفيه ، يا بياطلاع از مباني مذهب و تاثير فرهنگ مذهبي در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت . و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتي بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه . آن هم يكي پس از ديگري ، و در نواحي مختلف كشورهاي اسلامي ، و با موضعگيريهاي متفاوت ، كه در صفحات پيش نيز به اين مسائل اشاره كرديم . در همين ايام نيز مينگريم كه دنباله اين خيانت رها نشده است ، و پس از آنهمه تحقيق و تفاهم از سوي علماي بزرگ اسلام ، سني و شيعه ، باز گاه در ايام حج ، مزدوران استعمار ، با نوشتن و پخش رسالاتي در حمله به شيعه ، به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد ميرسانند ... هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند ميفهمد كه ما چه ميگوييم ، و ميفهمد كه كسان و كتابهايي را كه ما مورد تجليل قرار ميدهيم چه كردهاند .
حضور روحيه صليبي در رجال غرب
سيد نگران بود از اينكه ميديد وضع كشورهاي اسلامي روزبهروز بدتر ميشود و دولتهاي استعماري همواره سر راه مسلمانان و كشورهايشان كمين كردهاند . ميديد كه كارها همه به دست حكام عامل استعمار است و حتي يك كار به دست خود مردم نيست ، و اصلاً كسي اعتنايي به ملت و مردم ندارد . اختلافهاي دولتهاي اسلامي و احزاب سياسي گوناگون ، با عناصر و مقاصد مختلف ، نيز سيد را سخت آشفته ميساخت .از اين رو ميكوشيد تا اينهمه را متحد كند و يكي سازد ، و دولتهاي اسلامي را با هم پيوند دهد و در يك صف آرد ، تا امتي بزرگ و يگانه به وجود آيد ، كه دل استعمار گران را آب كند .سيد ياران و مريدان خويش را جمع كرد و با صراحت ، درباره وضع اسفبار و فساد همهگير كشورهايشان با آنان گفتگو كرد .
گفت : پدران و نياكان ما مسلمانان كه به بلندترين قله شكوه و عظمت رسيدند ، تنها و تنها به اين علت بود كه به حقيقتهاي دين چنگ زدند و چونان بناي يكپارچه و استوار ، يگانه شدند و همه پشت هم بودند . همينكه مسلمانان از راه يگانگي دور گشتند ، لقمه استعمار شدند چرا ، چون :
ان اللهَ لايغيِرْ ما بِقَومٍ حُتي يْغَيِروْا ما بِاَنفُسِهِم 23 ـ خداوند حال و روز هيچ ملتي را تغيير نميدهد ، تا اينكه خود آن ملت حال و روز خود را تغيير دهد .24 مصلحي مفسد در اينجا لازم است گفته شود كه برخي از كساني كه در سده گذشته ، در جهان اسلام ، خود را جزو مصلحان بهشمار آوردهاند ، چه بسا از مهمترين مبادي فرهنگي يك مصلح اسلامي عاري بودهاند . از اين گروه است سيد محمد رشيد رضا ( 1282 ـ 1354 ق ) ، كه زركلي نيز او را به عنوان " احد رجال الاصلاح الاسلامي " 25 نام برده است . اين "مصلح "، هنگامي كه به مسائل مهم مربوط به به امامت و فلسفه سياسي در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه ميرسد ، بهصورت انساني جلوه ميكند بياطلاع، يا مغرض ، يا غير مصلح .
شخصي كه در دنياي اسلام ، درصدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعماري بر ميآيد ، بايد اطلاعات وسيعي در مورد تاريخ و جغرافياي انساني و اقتصادي اقوام مسلمان داشته باشد . فرهنگهاي اقليمي اسلام را بشناسد ، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاي فرقههاي اسلامي با خبر باشد ، ارج آنها را بداند ، پاكدل و گشادهسينه و وسيعانديش باشد ، به ارزشهاي فرهنگي و غناي انساني اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد ، در تعبير از حد ادب نگذرد ، در مناقشات جانب يگانگي را رها نكند ، و برادران اهل قبله را يكسان ببيند . از اينجاست كه سيد جمال الدين اسدآبادي ميكوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد ، و از اينجاست كه شيخ محمد عبده ـ چنانكه گذشت ـ بر "نهج البلاغه " شرح مينويسد و آن را منتشر ميكند ، تا از راههاي گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد . اما كردار رشيد رضا به عكس اين است .
او اولاً ، از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامي رجال شيعه بياطلاع است ، ثانياً ، در هر مناسبتي اختلافات مذهبي را دامن ميزند و در مورد شيعه اظهاراتي ميكند حاكي از بياطلاعي او از فرهنگ اسلامي شيعي و بيمبالاتي او در باب ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات ، صرف نظر از بيادبيها و تعبيرهاي نامناسب او نسبت به رجال اسلام .و اين چگونگي ، براي كسي كه خود را در شمار مصلحان ديني ميبيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده ميداند ، هيچگاه شايسته نيست . نمونه آنچه گفتيم ، سخنان و نسبتهاي نادرست و بي ماخذ اوست در حق شيعه ، در كتاب " السنة و الشيعة " .از اينجا ميتوان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير " المنار " نيز آمده است ، كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده .
بنابراين رشيد رضا ، بيشتر ، در شمار يك داعي قوميت عربي جاي دارد تا يك مصلح اسلامي . ياد خدا قرآن كريم ، مسلمانان صدر اسلام را همواره فراخوانده است تا خدا را ياد كنند ، و هيچگاه خدارا فراموش نكنند . اين چگونگي براي همه مسلمانان ، و در همه زمانها و اعصار ، اهميتي بنيادين دارد . بايد مسلمانان همواره به ياد خدا باشند ، و از نصر الهي نيرو گيرند ، هم افراد در زندگي فردي و هم اجتماعات در حركتهاي اجتماعي .
اهميت اين موضوع از آنجا روشن ميشود كه قرآن كريم ياد خدا و ذكر "الله " را موجب اطمينان قلب ميشمارد . و هيچ حركت سازنده فردي و اجتماعي بدون اطمينان قلوب كوشندگان چنانكه بايد انجام نمييابد و به پايان ثمربخشي نميرسد . پس بايد بر موضوع ذكر خدا و ياد كردن هماره خداوند تاكيد بسيار شود ، و اين موضوع در يادها زنده گردد . قرآن كريم حتي ميفرمايد : " خدا را بسيار ياد كنيد " . در اينجا خوب است مطلبي جالب و آموزنده ، درباره اين امر سازنده و بسيار با اهميت ، از سيد جمال الدين اسدآبادي بياوريم ، مصلح بزرگي كه آرمانش بيداري همه مسلمانان و يگانگي همه كشورهاي اسلامي در برابر جهان غرب بود :
ـ امت اسلام را خداوند با قلت عدد و كمي جمعيت برانگيخت ، و شأنشان را به اعلي درجه عظمت رسانيد ... چگونگه اقوام شجاع عالم از مقابله با آنها عاجز و ناتوان شدند ؟ ... دانايانِ حقيقت بين ِ حقيقت خواهِ حقيقت شناس ، علت اين ترقي ناگهاني را يافته چنين گفتند : " قوم كانو معُ اللهِ فكانُ اللهُ معُهم " مسلمانان با خدا بودند ، و در راه اعلاء كلمه الهي كوشش كردند ، و خدا را در هيچ حال فراموش ننمودند ، پس خدا نيز با آنها بود ، و نصرت خود را قريب ركابشان فرمود . چنانكه نص صريح قرآن شريف است : " إن تنصُراللهَ ينصُركم " ، يعني : " اگر خدا راياري كنيد ، خدا نيز شما را ياري ميكند " .
واضح است كه خداوند با كسي جنگ ندارد و عاجز هم نيست ، تا محتاج به ياري و كمك بندگان خود باشد ، بلكه مقصود آن است كه اگر خدا را هميشه حاضر و ناظر دانسته ، و در راه اعلاء كلمه خدا و اجراي اوامر و نواهي شريعت الهيه جهاد و كوشش كنيد ، خداوند شما را ظفر ميدهد و نصرت كرامت ميفرمايد... هرگز به خاطر كسي خطور نميكرد كه اين مشت اعراب بي سامان اركان دُوَل عظيمه را متزلزل نمايند ، و نام ونشانشان را از صفحه عالم محو كنند ... و اين خود يعني "شريعت اسلام " را در عالم جايگير و متمكن سازند ، و عالميان را خاضع و خاشع اوامر و نواهي قرآن نمايند .
ليكن اين امر عظيم واقع شد ، و اين امت مرحومه با كمال ضعف و بياسبابي به مقامي رسيدند كه هيچ امتي را آن مقام ميسر نگشت ، و در هيچ تاريخي نظيرش ديده نشد . جهت چه بود ؟ جهت آن بود كه عهدي كه با خدا بستند وفا كردند ، پس خداوند نيز آنها را در دنيا و آخرت اجر جزيل كرامت نمود ، در دنيا عزت و در آخرت سعادت .
شاعر بزرگ و بلندآوازه عراقي ، محمد مهدي الجواهري ، در قصيدهاي بلند ( 74 بيت ) و با صلابت ، كه از نظر وزن و روي ، به استقبال يكي از قصايد معروف ابوالعلاي معري 27 سروده است ، عظمتهاي سيد جمال الدين را ياد كرده است . من در اينجا چند بيت از اين قصيده را ، با گردانيده پارسي آن ابيات ، از نظر خوانندگان ميگذرانيم :
و لولا المـــوتُ لم تَتُركً جِهادا فللْتَ به الطُــغاهُ و لا جُــــلادا
و ان كان الـــــحِدادْ يـَــرْد ميتاً وتبـــــلُغُ منه ثاكِله مْــــرادا
فاِن الشرقُ بين غَــــدٍ و اَمــــس عليك بذلهِ لَبـــسُ الــــــحِدادا
تَرفّــــــع ايها النجــم المْسجي ! و زد فـي داره اشـــــرف اتقادا !
و دْر بـــــالفكر في خَلد اللـيالي و جْل في الكونــرأيا مْستـــعادا !
فإن الموتَ اقــــــصر قيد بــــاع بان يغتال فـــــــكراً و اعتقــاداً
* جمالَ الدين ، يــــا روحـاً علياً ! تنزلَ بالرســــــالةِ ثم عــــادا
تَجشمًتَ المهـــالك في عسوفٍ تجشمه ســـــواكُ فما استقــادا
طريقْ الخالدين ، فمن تَحامــــي مصائرُهم تحامــــــاهْ و حـــادا
كثيرْ الرعبِ بالشلــــاءِ ، غطــتْ مغاوره الجماجِمْ و الوهــــــادا
جماجم رائدي شَــرفٍ و حـــقٍ تَهاووا في مجاهِلِه ارتيــــــادا
و اشباحْ الضحايــــــا في طُــواه علي السارين تحتــشدْ احتشــادا
و فوقُ طروسِهِ خُـــطت سطــور دم الاحــــــرارِ كان له مــدادا
شقَقت فجـــــاجُه لم تخش تيها و مذابــه ، و ليــلاً ، وُانفرادا
لانــــك حامل ما لا يْــــــوازي بــقوته : العــقيده و الفوادا
و انت ازدُدت مــــن سْم زُعاف تذَوقه سواكُ فـــما استــــزادا
نصال المستـــبِد يري انكشافــــا عمايــَــــته ، و عثــرته سدادا
اذا استَحلي غوايــته و اَصــــغي الي المْتــَــــزلّفينُ لـــه تمادي
خَشِيت الله عــــن علم ، و حق ، اذا لم تخش فـــــي الحق العبادا
و لم تَنُزل علــــي اهواءطــــاغ و لا عُمــــا تـــريد لمـا ارادا
و لم تجِـــدِ الامــاني و المنايا مبُررُه عن الحــــــق ارتـــدادا
و لــم ارُفِي الرجال كمْستمــــد مـــن الحق اعتزازاً و اعـــتدادا
و كان مْعسكَران : الظلم يطـــغي و مظــــلوم ، فلم تقِفِ الحيـــادا
و لـــم تحتج ان البُغي جيـــــش و ان الزاحفـــينُ له فُــــرادي
و اَن الامــــــر مرهـــــون بوقت يْنادي حيــــن يأزف لاينـــادي
معاذير بها ادُرعـَـــــت نفـــوس ضِعاف ترهبْ الكـــرب الشدادا
* جمالَ الدين ! كنت و كان شرق و كانت شرعــــــه تَهُب الجهادا
و كانت جنه فـــي ظــــل سيف حُمُي الفرد الذمــــار به و ذادا
و ايمان يقود الـــــــــناس طوعاً الي الغَمُرات فـــــتوي و اجتهادا
و ناس لاالحضــــاره دنــــستهْم ولا طالوا مع الطمــــع امـــتدادا
و كانت "عروه الوثقـي" تُزَجي28 لمنقسمين حْبــــاً و اتــــــحادا
گردانيده :
ـ اي ستاره پر فروغ روي در نقاب خاك نهفته ، يكي برآي ! و در ميان هالههاي شرف و بزرگي همواره بدرخش ! ـ يكي برآي و بدرخش ، و در ذهن و ضمير روزگار فكر بيافرين ، و در پهنه جهان، انديشههاي نو پراكن . ـ براستي ، دست مرگ كوتاهتر و ناتوانتر از آن است كه بتواند افكار پاك و عقايد راسين مردان حق را نابود سازد .
* ـ اي جمال الدين ! اي روح بلند و بلند جاي ، كه از جهان برين ، براي اداي رسالت خويش ، فرود آمدي ، و سپس بر فراز افلاك شدي و به جهان مينويان پيوستي ! ـ تو ـ براي نجات شرق ـ راههاي هلاكتآفرين دشوارگذر را با رنج بسيار پيمودي، راهي كه جز تو كسي ديگر نتوانست پيمود . ـ راه تو راه جاودانان بود ، همانان كه هر كس از سرانجام ايشان خويشتن دور داشت ، آن سرانجامها نيز او را از خود دور داشتند ، تا ( هر كوتاه همت و حقير جاني) ، به آستان آن جاودانگيها راه نيابد.
ـ راهي پر هراس ، كه در گامگام آن پيكر آزادگان افتاده است ، و نشيب و فرازهاي آن را جمجمهها فروپوشيدهاند ، ـ جمجمههاي خواهندگان شرف و آزادگي و حق ، همانان كه براي طلب حق ، خويشتن پيوسته بدين راههاي پر مخاطره بينشان درافكندند .در پيچ و خم اين راه مرد طلب ، اشباح قربانيان صف كشيدهاند ، وشب هنگام ، در برابر ديدگان عابران به حركت در ميآيند .راهي كه بر همه صفحهها و تابلوهاي آن ، علائم و خطوط راهنمايي ، با خون آزادگان نوشته شده است .
ـ تو اين راهها و سنگلاخها را بشكافتي و پيش رفتي ، بيآنكه بيمي به دل آري از سرگرداني در هامونهاي بينشان ، از گرگزارها ، از شبها و سياهيها و از تنهاييها . ـ چرا ؟ چون وجود تو بار چيزي را حمل ميكرد كه هيچ نيرويي تاب برابري با آن ندارد : بار ايمان استوار و دل پاك روشن . ـ تو آن زهر كشندهاي را كه ديگران تاچشيدند به دور افكندند ، بسيار نوش جان كردي .
ـ آن زهر جانگير ، درگيري با مستبدان و خودكامگان بود ، همانان كه كوردليها و غلطرويهاي خود را اصلاحات و روشنبيني ميپندارند ، و خيانتهاي خود را خدمت وانمود ميكنند و دروغها و لغزشهاي خويش را كردار و گفتار راست و درست ميشناسانند . ـ آنان هنگامي كه تباهكاريها و گمراهيهايشان در دهانشان مزه ميكند ، و هنگامي كه به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خويش گوش فرا ميدهند ، جري ميگردند و در تباهي و گمراهي بيشتر ميرانند .
ـ اما تو ! با علم و ايمان از خداي ميترسيدي . پس سزاوار همين بود كه تو در راه خدا ، از بندگان ضعيف خدا نترسي ! تو به هواها و هوسهاي آن طاغي متجاوز ، روي موافق نشان ندادي و به ملاحظه او ، روي از اهداف پاك خويش بر نتافتي ! ـ تو رسيدن به آرزوها ( شهرت ، مقام ، رياست ، آسايش ) را ، همچنين ترس از مرگ و قتل را ، براي رها كردن مبارزه و حقطلبي ، بهانه قرار ندادي .
ـ من در ميان مردان ، كسي نديدهام كه از نظر شخصيت و شكوه و اعتماد به نفس، چون مرداني باشد كه متكي به حقند و شخصيتشان از حق مايه ميگيرد . ـ در برابر تو ، دو جبهه مشخص پديدار بود : جبهه ظالم متجاوز و جبهه مظلوم بيپناه ، تو در چنين روزگاري ، سكوت و بيطرفي اختيار نكردي .
ـ تو اينگونه عذر نتراشيدي كه ستمگر سپاهي نيرومند دارد ، ما در برابر او قدرتي نداريم و تنها خواهيم ماند . ـ تو نگفتي هر كار وقتي دارد ، بايد وقت آن برسد ، نميتوان وقت را آفريد . ـ آري ، اينها عذرها و بهانههايي است كه مردم ضعيفالنفس بيشخصيت زبون ، كه از كارزار مردانه ميهراسند ، ميتراشند تا خود را در پناه آن ، توجيه كنند .
* ـ اي جمال الدين ! تو بودي و سرتاسر شرق ، و دين اسلام كه امر به جهاد ميداد ، ـ و بهشتي كه در زير سايه شمشيرها بود ، شمشيري كه هر كس ، با آن ، پيمان و ناموس و حقوق و شرف خويش را نگاهباني ميكرد و از پذيرفتن ستم و خواري سرباز ميزد ، ـ و ايماني بود كه مردم را راهبري ميكرد و فتوي ميداد تا در راه حق و شرف ، خويشتن به درون پهنههاي مرگبار مبارزات درافكنند.
ـ و مردمي بودند كه تمدن غرب آنان را پليد و ملوث نساخته بود ، و اينهمه در كام طمعهاي دور و دراز نيفتاده بودند . ـ و درفش راستين روشنگر ، مجله " عروة الوثقي " بود ، كه ميتوانست بآساني ، به دست دو همگام انتشار يابد ، كه در دوستي و يگانگي همپيمان بودند ... 29
پی نوشتها:
1.زمينه جامعه شناسي ، تاليف : اگبرن ( W.F.Ogburn ) و نيمكف ( M.F.Nimkoff ) ، اقتباس امير حسين آريانپور ، ( تهران : انتشارات دهخدا ، 1350 ) ص 183 .
2. براي ماخذ اين مسائل ، رجوع كنيد به طبري و مسعودي و ابن اثير و ابوالفدا و جاحظ و از متاخرين گيرشمن و كريستسن سن ، و كتابهاي ارزنده كارنامه اسلام از عبدالحسين زرينكوب ، خدمات متقابل اسلام و ايران از مرتضي مطهري ، علم و تمدن در اسلام از سيد حسين نصر ، ترجمه احمد آرام ، و ماخذ مشابه .
3. و تا آنجا در ترويج علم و تحصيل كوشيد كه قرآن كريم گفت : " هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ـ آيادانشمندان و بيدانشان همسانند؟ " و در سخنان اسلامي آمد : " النظر الي وجه العالم عباده : نگاه به صورت دانشمندان عبادت است " و " النظر الي باب العالم عباده : نگاه كردن به در خانه دانشمند، خيره شدن به محل سكناي يك دانشمند عبادت است " . و اين سخن امام زين العابدين : " اطلبوا العلم و لو بسفك المهج و خوض اللجج : دانش را بجوييد اگر چه خونتان در راه آن ريخته شود و بر سر گردابهاي مرگبار سفر كنيد " يا اين روايت پيامبر به نقل امام صادق : " اكثر الناس قيمه اكثرهم علماً : قيمت آن كس در اجتماع انساني بيشتر است كه دانشش بيشتر است " و دهها امثال اين تعليم.
4.اشاره به داستان معروف شاهنامه . نيز رجوع شود به ايران در زمان ساسانيان.
5. در ذكر نام اين بزرگان هيچگونه ترتيبي رعايت نشده است .
6. انحطاط و سقوط امپراطوري روم :تاليف ادوارد گيبون (Edward Gibbon ) ترجمه ابوالقاسم طاهري ، ( چاپ جيبي ) ، ص 303 .
7. درباره اين شخصيت علمي و اختراعات به ثبت رسيده او ( 66 اختراع ) و اختراعات ديگر او ( بيش از 96 اختراع عمومي ) رجوع شود به كتاب فلاسفه شيعه ، تاليف : شيخ عبدالله نعمه ، سيد جعفر غضبان ، ص 337 به بعد .
8. نوسازي جامعه ، تاليف : مايرون وينر (Myron Weiner ) ، ترجمه رحمت الله مقدم مراغهاي ، ( انتشارات فرانكلين ، 1350 ) ، ص 47 .
9.از مقدمه ايرانشهر ، بر كتاب شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي ، تاليف ميرزا لطف الله اسدآبادي ، ( قم : دار الفكر ) .
10. ميتوان در اين قسمت ، از باب مثال مرحوم دكتر محمد معين را نام برد، رحمه الله عليه .
11. نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين ، ص 282 .
12. همان كتاب ، بخش نامههاي سيد جمال الدين ، ص 179 به بعد .
13. همان كتاب ، بخش نامهها ، ص 195 .
14. رجوع شود به ماخذ مربوط .
15. الاعلام ، تاليف : خيرالدين زركلي ، چاپ سوم ، ( بيروت ) ، ج 7 ، ص37 .
16. " مردم سيد مرحوم را از بزرگترين فلاسفه و نوابغ و بزرگان شمردهاند و شك نيست كه سيد در مسائل سياسي و اجتماعي داراي غريزه كامل و افكار عالي و اطلاعات رسايي بوده ... ما سيد را مردي بسيار عالي مقام و عالم و خدمتگزار بشر ( به اعتبار امروز ) ميشماريم ... " ( رجوع شود به بهار و ادب فارسي ، مقاله سيد جمال الدين ، ج2 ، ص 321 به بعد ) .
17. رجوع به ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي از اين دو نامه ، در كتاب نامهها و اسناد سياسي سيد جمال الدين اسدآبادي ، تحقيق و جمعآوري از سيد هادي خسروشاهي ( چاپ سوم ) .
18. نقش سيد جمال الدين در بيداري مشرق زمين ، چاپ اول ، ص 137 ـ 136 .
19. نقباء البشر في القرن الرابع عشر ـ از طبقات اعلام الشيعه ، چاپ نجف ، المطبعه العلميه 1373 هـ . ق ، ص 310 به بعد .
20. عبدالرحيم محمد علي ، شيخ الباحيثن آغا بزرگ الطهراني ، چاپ نجف مطبعه النعمان / 1390 هـ . ق ، ص 14 .
21.العروه الوثقي ، مقدمه ، ص 36 .
22. همان كتاب .
23.سوره الرعد ( 3 ) ، آيه 11 .
24. تراث الانسانيه ، مقاله استاد طاهر الجبلاوي ، ج 1 ، صص 830 ـ 829 و 833 ـ 832 ، ( مصر : وزاره الثقافه و الارشاد القومي ) .
25. الاعلام ، ج 6 ، ص 361 .
26. مقالات جماليه ، صص 168 ـ 166 ، ( تهران : كلاله خاور ، 1312 ش ) .
27. مقصود اين قصيده معري است : اَريُ العُنقاءَ تَكبْرً اَن تُصادا فَعانِد مُن تُطيقْ لهً عــــِنادا
28. ديوان الجواهري ، چاپ چهارم ، ( دمشق : مطبعه الجمهوريه ) ج 1 ، صص 106 ـ 95 .
29. با نقل مطالبي از كتاب بيدارگران اقاليم قبله ، اين مقاله تكميل شد .