سيد جمال الدين اسدآبادي در بغداد

سيد جمال الدين اسدآبادي معروف به افغاني در سفر دوم به ايران که منجر به تبعيد او از مرز و بوم ميهن شده بود، و چون اين تبعيد بنا به دستور ميرزا علي اصغر امين السلطان ( اتابک معروف ) به نزديکترين نقطه ي خارج از ايران، يعني خاک
سه‌شنبه، 2 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيد جمال الدين اسدآبادي در بغداد
 سيد جمال الدين اسدآبادي در بغداد

 

نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

شادروان سيد صادق نشأت (1) چنين نوشت:
سيد جمال الدين اسدآبادي معروف به افغاني در سفر دوم به ايران که منجر به تبعيد او از مرز و بوم ميهن شده بود، و چون اين تبعيد بنا به دستور ميرزا علي اصغر امين السلطان ( اتابک معروف ) به نزديکترين نقطه ي خارج از ايران، يعني خاک عراق و شهر بغداد که در آن موقع جزء ممالک عثماني بود، واقع شده، و نگارنده بر اثر توقف چندين ساله در بغداد توانستم که از مطلعين آن صفحات، مختصر اطلاعي از سرگذشت دردناک و غم انگيز آن نابغه ي ايران و فيلسوف اسلام و سياستمدار نامي شرق در بغداد و بصره، حاصل کنم، لذا سزاوار ديدم که براي مزيد اطلاع خوانندگان شمه اي از آن را بنگارم ولي پيش از ورود به اصل موضوع لازم مي دانم توضيحاً دو نکته ي زير را يادآور شوم که:

سيد جمال الدين اسدآبادي همداني بود

اولاً مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي همداني، نظر به برخي ملاحظات اساسي و مآل انديشيهاي لازمي که براي پيشرفت مقاصد بلند و آرزوهاي بزرگ خويش در نظر داشت و توقف چند ساله ي او در افغانستان آن ملاحظات را ( که در موقع مناسب بيان خواهد شد ) تأييد و تقويت مي نمود، صلاح چنان ديد که خود را در همه جا مخصوصاً در هندوستان و مصر و حجاز و خاک عثماني، افغاني نمايد.

دلبستگي سيد جمال الدين اسدآبادي به ايران و ايراني

ثانياً با وجودي که آن بزرگوار، عاليترين هدف خود را ايجاد وحدت ديني و اتحاد جامعه ي اسلامي قرار داده و روي همين امر مسلمين اقطار عالم را دعوت و تبليغ مي نموده، با اين حال تمام همت و کوشش و جديتش اين بود که ايران را سر سلسله ي آمال خويش بشمارد و افتخار نيکنامي ايجاد وحدت اسلام را به ميهن عزيز خود اختصاص دهد و آن را پيشقدم و پيشواي اين نهضت بي نظير، که در آن تاريخ موجبات پيشرفت آن بيش از هر زماني فراهم بود، قرار دهد.
چنانچه اين امر صورت مي گرفت و عالم اسلام از همان موقع، که شصت هفتاد سال پيش باشد، بيدار مي شد و دست وحدت و يگانگي به هم مي داد، شايد بيشتر تبدلاتي که در عالم واقع گرديد روي نمي داد و اوضاع ممالک شرق و اسلام با آنچه اکنون مي بينيم تفاوت کلي داشت، و اين حقيقت که سيد جمال الدين اسدآبادي آنچه در اتحاد جامعه ي اسلام مي جست، عظمت و نيکنامي ايران را در سرآغاز آن مي خواست و سرآمد نتايج آن مي شمرد.

تقصير ناصرالدين شاه!

از خلال گفته هاي خود آن بزرگوار که گاه گاه به طور خيلي ساده به خواص نزديک به ميان مي آورده بخوبي تقصير ناصرالدين شاه ظاهر مي گردد.
او غالباً مي گفته: « اگر ناصرالدين شاه به نصايح من گوش شنوا مي داد، من او را اول شخص شرق و شاهنشاه آسيا مي نمودم. ولي با شخصي که زندگاني را فقط براي حصول مشتهيات نفساني بخواهد، و سلطنت را براي زورگويي به رعاياي عاجز و بي گناه، و جاه و جلال و حشمت و دستگاه را براي نمايش به زنها و خواجه سرايان اندرون خود بخواهد، چه مي شود گفت و از او چه اميدي مي توان داشت؟ »

دلبستگي سيد جمال الدين اسدآبادي به ايران و تشيع

آري، اين گفته مسلم مي دارد که هرچه سيد جمال الدين اسدآبادي در خاطر داشت و آنچه آرزومند بود و مي خواست، اول براي وطن خود بوده و اين آرزوي صميمانه را در همه جا، چه در ايران و چه در فرنگستان، هر وقت به ناصرالدين شاه برخورد مي کرد در کمال صراحت و بي پرده آشکار مي ساخت، و با همه کس حتي با مقامات رسمي دولت عثماني ( ترکيه ) که در آن تاريخ به لحاظ اختلاف مذهب با ايران و ايرانيان رقابت داشتند به ميان مي آورد و از اين باک نداشت که مبادا علاقه به ايران و دلبستگي به ملت ايران، که لازمه اش علاقه و دلبستگي به تشيع است، با مرام اتحاد اسلامي او منافات داشته باشد.
و عجب اين است که بعد از همين مسافرت تبعيدي که هم اکنون در صدد بيان آن هستم، و هرکس به جاي او بود نبايد اسمي از ايران به زبان بياورد، به رستم پاشا، سفير کبير دولت عثماني در لندن، گفت که من از اعليحضرت سلطان که مرا مورد عطوفت و التفات ملوکانه ي خود قرار داده و بار ديگر به اسلامبول دعوت فرموده اند، از صميم قلب سپاسگزارم ولي شغل مهم من فعلاً اصلاح امور ايران است که بايد از فرصت توقف خود در لندن براي اين امر استفاده نمايم.
نظاير اين اظهارات در موارد عديده و مناسبتهاي مختلف به دوستان و شاگردان مصري خود نيز داشته.

دريغا که ايران آن روز از مردان خود استفاده نکرد!

ولي بدبختانه همان طوري که ايران نتوانسته است از مواهب ساير رجال و نوابغ سرزمين خود در تاريخ معاصر استفاده نمايد و فعاليتهاي اميرکبير، سپهسالار، امين الدوله، و صنيع الدوله، در مقابل حوادث زمان نتيجه ي مطلوب را نداد، همچنان نتوانست از افکار اصلاح جويانه و مقاصد عاليه ي او، فرزند ارجمند خود، سيد جمال الدين و دانشمند معاصر او، ملکم خان ناظم الدوله، فايده اي برگيرد و شالوده اي براي بنياد آمال ملي خويش طرح ريزي نمايد تا در پرتو مساعي آن مردان کار ديده و فعال، ايراني به وجود آيد که با ژاپن در آسيا و آلمان در اروپا همسري و برابري داشته باشد.

بنا بود سيد جمال الدين اسدآبادي صدراعظم ايران شود

چنانکه معلوم است سيد جمال الدين بعد از مهاجرت از ايران به افغانستان و مسافرت از افغانستان به هندوستان و اروپا، دو سفر به ايران آمده. بار اول بنا به دعوت ناصرالدين شاه بود که از راه بوشهر و شيراز و اصفهان به تهران وارد گرديد و قرار بود به مقام صدارت عظمي تعيين شود و قانون اساسي براي مملکت طرح ريزي نمايد. ليکن چندي نگذشت که درباريان و عوام فريبان که وجود و خيالات سيد جمال الدين اسدآبادي را منافي مصالح شخصي خود ديدند، خاطر شاه را چنان از سيد جمال الدين اسدآبادي مشوش نمودند که خودش حس نمود و از ناصرالدين شاه اجازه ي مسافرت طلبيد و از راه روسيه به اروپا عودت کرد.

مخالفت در تهران

بار ديگر که ملاقات او با ناصرالدين شاه در مونيخ، پايتخت باوير، در آلمان دست داد باز هم به اصرار شاه به ايران آمد. اين بار هم با مخالفت روحانيون مخصوصاً ميرزاي جلوه و مرحوم شريعتمدار که در مباحثات علمي مغلوب سيد جمال الدين اسدآبادي شده بودند و علي اصغر خان امين السلطان که مخالف و بلکه دشمن بي امان سيد جمال الدين اسدآبادي بود مواجه شد، و بي آنکه مجال دهند از وجود ذي جودش بهره اي حاصل شود، به شرحي که ذيلاً بيان خواهيم نمود از ايران تبعيد گرديد.
حال براي اينکه عوامل اصلي تبعيد سيد جمال الدين اسدآبادي بخوبي روشن گردد، بهتر است در اين زمينه اطلاعاتي که از دوست صميمي او حاجي سياح رسيده است متوجه شويم.

مخالفت امين السلطان

حاج سياح مي گويد: « من توسط ميرزا رضا به سيد جمال الدين اسدآبادي پيغام دادم که لدي الورود بر امين السلطان وارد شود و منزل خود را خانه ي امين السلطان قرار دهد. » تا اينکه امين السلطان نزد شاه از سيد جمال الدين اسدآبادي بد نگويد اما سيد جمال الدين اسدآبادي قبول نکرد و بر حاجي محمدحسن امين الضرب وارد گرديد؛ اين دفعه مردم بيشتر دور سيد جمال الدين اسدآبادي را گرفتند. مجالس سري برپا شد و امين السلطان شاه را ترسانيد که عماً قريب حوزه ي سلطنت ايران را از هم خواهند پاشيد.
شاه ناچار به حاجي محمد حسن امين الضرب نوشت که عذر سيد جمال الدين اسدآبادي را بخواهد. امين الضرب به سيد جمال الدين اسدآبادي اطلاع داد، لذا سيد جمال الدين اسدآبادي قبل از ديدن دستخط شاه، نقل مکان به زاويه ي حضرت عبدالعظيم نمود و مدت هفت ماه و چند روز در زاويه ي مقدسه به دعوت خلق اشتغال داشت و مفاسد سلطنت استبدادي را به گوش مردم رسانيد و مردم را به حقوق خودشان آگاه کرد و پيوسته مي گفت: « من با ظالم و مظلوم هر دو عداوت دارم، ظالم را براي ظلمش دشمن دارم و مظلوم را براي اينکه قبول ظلم مي کند و سبب جسارت و ظلم ظالم مي شود. »

مار و عقرب در پيرامون ناصرالدين شاه

باري، امين السلطان که از نزديک و دور مراقب و مواظب گفتار و رفتار سيد جمال الدين اسدآبادي بود، به وسيله ي گماشتگان و جاسوسهاي خود کلمات و حتي نفس کشيدنهاي او را مي شمرد. و از اين اظهارات، دستاويز محکمي براي تفسير و توجيه عداوت سيد جمال الدين اسدآبادي به شاه به دست آورد و صراحت لهجه ي سيد جمال الدين اسدآبادي را در اصلاح طلبي که مضر به عوالم سلطنت مطلقه ي خاندان قاجار مي دانست در هر فرصت و مناسبتي به شاه خاطرنشان مي نمود، تا بالاخره عرض کرد لابد قبله ي عالم عرايض گستاخانه ي او را که در ابتداي ورود و در اولين شرفيابي عرض کرد در نظر دارند که:
« هر وقت اين مار و عقربهايي که اطراف شما را فراگرفته اند دور شوند، در آن موقع داعي هم شروع به کار و مشغول خدمت خواهم شد ».
خلاصه با اين دستاويزها و اين پشت هم اندازيها کار خود را کرد و شاه را فريب داد و خاطر او را ( مخصوصاً بعد از آنکه گزارشهاي ساختگي عمال خود را داير به اينکه سيد جمال الدين و دوستانش قصد بر هم زدن اساس سلطنت و تشکيل جمهوريت دارند به عرض رسانيد ) چنان مشوش ساخت که فرمان داد به اسرع وقت سيد جمال الدين اسدآبادي را از ايران تبعيد نمايند.
اين فرمان که هدف ديرين امين السلطان بود و تمامي قواي خود را صرف حصول آن مي کرد، سبب گرديد به سيد جمال الدين اسدآبادي امان ندهد و از مقام روحاني و حسب و نسب شريف او گذشته، حتي بر حال مريض و رنجوري او ترحم ننمايند. فوراً پانصد نفر سوار به حضرت عبدالعظيم فرستاد و به رئيس آنها دستور داد سيد جمال الدين اسدآبادي را در هر حالي که هست دستگير کنند و به او اجازه ي هيچ کاري ندهند و هر که را نزد او ديدند توقيف نمايند و خود او را منفرداً به کرمانشاه تبعيد کنند!

گفتار سياح

باز در اينجا بهتر به نظر مي رسيد که دنباله ي داستان را از باقيمانده ي گفتار دوست مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي که همان حاجي سياح سابق الذکر است شروع کنيم. نامبرده گفت:
« پانصد سوار مأمور حرکت دادن سيد جمال الدين اسدآبادي شدند. حالت مأموران در آن وقت معلوم بود که چگونه در خانه ي سيد جمال الدين اسدآبادي ريختند و بيچاره را که در حال مرض و در بستر افتاده بود، کشيده و فرصت ندادند که زير جامه ي خود را بپوشد. با اين حال نزار زنجير به گردنش انداختند و او را سوار يابو کردند و چون از شدت مرض روي اسب خودداري نمي توانست، لذا پاهايش را با طناب زير شکم اسب بستند و با اين حال سيد جمال الدين اسدآبادي را روانه ي کرمانشاه کردند. حاجي محمدحسن امين الضرب پول و لباس و لوازم سفر برايش روانه داشت و پولي هم براي رئيس سوارها فرستاد که با سيد جمال الدين اسدآبادي بدرفتاري نکنند.
در آن موقع حسام الملک حکمران کرمانشاه بود. از حاجي محمدحسن امين الضرب و ساير مريدان سيد، نامه ها و سفارشها به او نوشته شد که سيد جمال الدين اسدآبادي را مراعات نمايد و در مواظبت او دريغ نکند و همچنين به حاجي حسن آقا وکيل الدوله سفارشهايي رسيد. حسام الملک اگرچه اذيتي به سيد جمال الدين اسدآبادي نکرد ولي او را از مراوده با مردم و مردم را از شرفيابي نزد او مانع شد و داماد خود « افتخار » را نگاهبان زندان او قرار داد.

مهربانيهاي وکيل الدوله

ليکن وکيل الدوله برعکس حکمران از سيد، کمال احترام و تجليل به عمل مي آورد و کوشش کرد، تا او را از محبس رهايي داد و به خانه برد و از دسته بنديهايي که بعضي ملانماها مي خواستند بر ضد سيد جمال الدين اسدآبادي برپا کنند و هياهو و نمايشات مفسده آميزي در شهر بدهند، جلوگيري کرد و سيد جمال الدين اسدآبادي را محترمانه روانه ي بغداد ساخت.

عارف افندي کيست؟

در اين سفر هيچ کس همراه سيد جمال الدين اسدآبادي نبوده است. در اوقاتي که سيد جمال الدين اسدآبادي در تهران توقف داشته، يکي از نوکرهاي آقاميرزا سيد محمد طباطبايي که موسوم به ابوتراب و برادر مشهدي علي نام، خادم مدرسه ي چاله حصار، بود مجذوب سيد جمال الدين اسدآبادي گرديد و از مرحوم طباطبايي استدعا کرد که اجازه دهد در خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي باشد. اين مرد خادم وفادار و امين سيد جمال الدين اسدآبادي بوده و تا آخر در خدمتش به سر برد و چون از برکت مصاحبت سيد، خود او هم با اينکه عامي صرف بود مظهر کمالاتي گرديده، در اسلامبول و مصر معروف به عارف افندي شد.
حال معلوم نيست که آيا عارف افندي توانسته است در اين سفر در عرض راه يا در کرمانشاه يا بغداد به آقاي خود ملحق بشود يا خير؟ احتمال مي دهند که عارف افندي توانسته باشد خود را از بيراهه در بصره خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي برساند.
حال پيش از اينکه از ورود سيد جمال الدين اسدآبادي به بغداد و ماجراي احوال او در آنجا گفت و گو کنيم، مناسب بلکه لازم به نظر مي رسد پاره اي از مندرجات نامه ي تاريخي سيد جمال الدين اسدآبادي را که از حضرت عبدالعظيم به ناصرالدين شاه و نامه ي تاريخي ديگري که از مجلس کرمانشاه به يکي از دوستان خيلي صميمي خود نگاشته است براي مزيد اطلاع درج نماييم.

نامه ي سيد جمال الدين اسدآبادي به ناصرالدين شاه

« ... اعليحضرت اسلام پناه در مونيک وقتي که از شرف وعد احترامات و اجازه ي مصاحبت موکب همايوني در مزه ي طرب بودم، در همان محضر اسني جناب امين السلطان وزيراعظم چنان پسنديدند که اين عاجز براي اصلاح بعضي امور ضروريه اولاً به پطرسبورغ رفته پس از انجام به ايران بيايم. اعليحضرت شاهنشاه ادام الله بدعائم الدين استحسان فرمودند و شب همان يوم الشرف پنج ساعت جناب وزيراعظم به اين عاجز مکالمه نمودند.
خلاصه اش آنکه اولاً دولت روسيه و رجال و ارباب جرايد آن را حق نيست که ايشان را مورد عتاب و نشانه ي سهام نمايند و از در معادات و معاندت برآيند، چونکه ايشان يعني جناب وزيراعظم مالک و صاحب ملک نيستند و رتق و فتق امور به قدرت ايشان نيست. ديگر آنکه مسئله ي کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاي ايشان به رتبه ي وزارت عظما انجام پذيرفته است. نهايت آن است که اجراآت و رسوم مختصه آنها در زمان وزارت ايشان شده است. »
باري، چون نامه ي مزبور مفصل و درج تمامي آن از گنجايش مقاله ي ما خارج است به ذکر چند جمله ي بالا که نمونه اي از سبک فارسي نويسي آن بزرگوار است اکتفا و باقي مندرجات نامه را به طور خلاصه مي نگاريم:

کوشش در جلب مساعدت دولت روسيه به ايران

سيد مي گويد به پطرسبورغ رفتم با رئيس الوزراي روسيه مسيو گيرس و وزير خارجه ي آن ويلنکالي و مستشار او زينوديب، به کمک يک عده از بزرگان آن کشور از قبيل آبودچيف و جنرال ريختر و جنرال آغانيف و مادام نوويکف، که از بانوهاي دانشمند و معروف مي باشد، توانستم مذاکره نمايم.
اولاً به اولياي دولت امپراتوري خاطرنشان و بخوبي ثابت و مدلل ساختم که مسالمت و بلکه همراهي روسيه از ايران و طرفداري از قدرت و استقلال آن براي خود روسيه و مقاصد سياسي او در شرق مفيد و بلکه لازم است.
ثانياً در نتيجه ي مذاکرات طولاني و ملاقاتهاي عديده موفق شدم که ذهن اولياي دولت روس را درباره ي صدراعظم که بدبين شده بودند از هر حيث پاک نموده و قبول کنند که ايشان حسن نيت کامل دارند.
ثالثاً با استعانت رجال و همراهي کاملي که رئيس الوزرا و وزير خارجه ي روسيه درباره ام به خرج دادند، موفق شدم که قضاياي کارون و بانک و معادن را طوري تمام کنم که اصلاً اثر و برخوردي به سياست موازنه ي دو جانبه نداشته باشد.
حال، اعليحضرت بدانند که با انجام اين خدمات و بنا به دستور و فرموده شان به ايران آمدم. جناب وزيراعظم هيچ التفاتي که به من ننمود سهل است، بلکه موقعي که به وسيله ي وزير مختار دولت روس صحت اظهارات و اقدامات من از ايشان سؤال شد اظهار داشتند که سيد جمال الدين اسدآبادي از طرف ما دستوري نداشته و آنچه گفته و کرده، پيش خود بوده. نتيجه ي اين امر فعلاً اين شد که تمامي اين اقدامات بلاتأثير شود.
اينجا دنباله ي مطلب را اين طور تعقيب مي کند:

لجاجتهاي اتابک

( لاحول و لا قوه الا بالله ) « راه رفته و رنج کشيده و گره باز شده بي نتيجه ماند ». سپس اظهار تعجب از ناداني اتابک و لجاجت طبع خود سر او مي نمايد که در چنين مواردي رجال سياست همواره فرصت غنيمت مي شمارند و اين اقدامات را، ولو از دشمنانشان سرزده باشد، چون به نفع مملکت است با تمام قواي خود تأييد مي نمايند. جناب اتابک اينطوري بازي کرد و مدعي و حريف پر زوري را که با تدبير از سر مملکت رفع شده بود، دوباره به خانه ي اول گذاشت و باز تعجب از ناصرالدين شاه مي نمايد که چگونه به عواقب وخيم اين امور پي نمي برد و يک همچو جاهل فاسدي را در چنين مقام خطيري که حيات و ممات مملکت را در اختيار دارد برقرار مي نمايد و ابقا مي کند. در پايان نامه اشاره به آمدن خود به ايران که بنا به دستور اعليحضرت شاه بوده است،‌ نموده مي گويد، امين السلطان علاوه بر اينکه اصلاً مدت اين چند ماه چيزي از نتيجه ي سفارت من که با استحضار اعليحضرت بوده سؤال نکرد و با من ملاقات ننمود، يک بار بيش مجال نداد که من شرفياب گردم و آخر کار به جايي رسيد که اسباب تبعيدم را از دارالخلافه به قم پيش بياورد.
در خاتمه مي نويسد: « اگرچه بر مجرب ندامت رواست، آنچه به پاداش ميهماني اول به من گذشت مرا کافي بود که خيال آمدن ايران نکنم اما لفظ شاهنشاه را مقدس شمرده خواستم آنچه را به خلاف گفته بودند، معلوم گردد که هم خيرخواهم و هم مطيع... اگر خداي نخواسته ظهورات مرا از ملک خيرخواهي منصرف و منحرف کند، بر من چه ملامت خواهد بود... سبحان الله.
تعجب دارم از اين عقول صغيره و نفوس حقيره که خواسته اند ذهن وقاد نقاد شاهنشاه را در حق اين عاجز مشوب نمايند. در حضرت عبدالعظيم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود و اسئل الله تعالي ان يمدکم بالعدل و الحق و ينصرکم بالحکمه و يشيد دولتکم بقدرته و يحرسماعن کيد الخائنين آمين. »
العاجز جمال الدين الحسيني
با وجودي که اکتفا به يک قسمت از مندرجات نامه شد، مع هذا يقين است که همين مختصر براي اطلاع بر وسعت سيد جمال الدين اسدآبادي در اسرار مهمه ي سياست زمان و درجه ي علاقه مندي او به سرزمين مقدس ايران و دولت خواهي و شاه دوستي او بهترين نمونه مي باشد. کافي است که بدانيم آن مرحوم قبل از هر چيز ايراني و ايران خواه و ايران پرست بوده است والا دليلي نداشت که با وجود آن همه شئون و احتراماتي که در عالم اسلامي بلکه دنياي متمدن دارا بود تا اين اندازه خود را به ايران و ايرانيان گرفتار کند و کارفرمايي يک نادان جاه طلب خودپسندي چون امين السلطان را قبول کند.
اما نامه ي ديگر از زندان کرمانشاه حقيقتاً گريه آور است که يک چنين مرد عظيم الشأن و جليل القدري چنان فشار و زحمت ببيند که به دوست خود بنويسد: « در محبس محبوس و از ملاقات دوستان محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات و نه از گرفتاري متألمم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين کشته شدن که براي آزادي نوع کشته مي شوم و براي زندگي قوم مي ميرم. ولي افسوس مي خورم که کشته هاي خود را ندرويدم و به آرزويي که داشتم کاملاً نايل نگرديدم. »
سپس شرح مفصلي از زحمات خود و معايب حکومت استبدادي و فساد اوضاع اجتماعي ايران مي نگارد و نامه ي گرامي خود را که از شيواترين نثرهاي فارسي است به جمله هاي زير خاتمه مي دهد: « با کمال چالاکي کوشش کنيد. طبيعت به شما يار است و خالق طبيعت مددکار. سير تجدد بسرعت به طرف شرق جاري است، بنياد حکومت مطلقه منعدم شدني است، شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حکومت مطلقه بکويد، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه داريد در نسخ عاداتي که ميانه ي سعادت و ايراني سد سديد گرديده کوشش نماييد، نه در نيستي صاحبان عادات... سعي کنيد موانعي را که ميانه ي الفت شما و ساير ملل واقع شده دفع نماييد، گول عوام فريبان را نخوريد. » انتهي.
راستي براي عظمت شأن اين بزرگوار که دنياي آن وقت جز جامعه و کشور وامانده ي ايران بدان اعتراف داشتند، اگر شاهدي وجود نداشت همين چند کلمه ي اخير نامه ي دوستانه او کافي بود که بدانيم در آن تاريخ که همه ي اين سرزمين را خواب غفلت گرفته بود. اين رهنماي خيرخواه و طبيب حاذق چه فکرها در سر داشته و چه دستورالعملها مي داده است، ولي چه سود که آن روز هم مانند امروز براي شنيدن حرف حسابي و نصيحت و خيرخواهي، گوش شنوايي نبوده و به قول خودش که اغلب مي گفته: « آنچه البته به جايي نرسد فرياد است. »

سيد جمال الدين اسدآبادي در کاروانسراي بغداد

باري، چنانکه گفتيم سيد جمال الدين اسدآبادي با مساعي شايان تمجيد وکيل الدوله از محبس کرمانشاه مستخلص و روانه ي بغداد شد. ولي با کسالت مزاج و اندوه زيادي که از ناملايمات اوضاع ايران در حث خودش و رعايا و کشور ديده بود دچار گرديد و به طور گمنام در کاروانسرايي مي زيست تا بالاخره يکي از ارادتمندان او موسوم به حاجي عبدالصمد اصفهاني معروف به همداني، که در بغداد به شغل تجارت اشتغال داشت، از چگونگي حال او مطلع شد و قيام به خدمت و پرستاري وي نمود. در همين اوان بود که گويا به حسين سري پاشا، والي بغداد، اوامري از باب عالي مي رسد که سيد جمال الدين در بغداد است، محل او را معلوم کنيد و تحت نظر نگاه داريد تا دستور ثاني برسد.
سري پاشا به مأموران خفيه ي خود در همه جا دستور داد که از سيد جمال الدين اسدآبادي تفحص کنند و جاي او را تعيين نمايند. گوينده اي که خود در کاروانسرا حاضر بوده نقل مي کند که ديدم يک نفر ناشناس به کاروانسرا آمد و عکسي در دست داشت، يک نگاه به عکس و نگاه ديگري به شخصي که تا آن وقت او را نمي شناختم، که سيد جمال الدين است، مي نمود تا بالاخره مثل اينکه ثابت گرديد که گم گشته ي خود را پيدا کرده. دو نفر پليس در آنجا گذاشت که مراقبت کنند و خود از پي کار خويش رفت و پس از چندي مراجعت کرد و سيد جمال الدين اسدآبادي را برد. بعد از مدتي شنيدم سيد جمال الدين اسدآبادي را سري پاشا نزد خود برده و تحت نظر نگاه داشته است.

نقيب الاشراف گيلاني

به طور که مطلعان نقل مي کنند سري پاشا مردي دانشمند و عارف مسلک و اديب و شاعر بوده، به شعر و ادبيات فارسي شوق و علاقه ي مفرطي داشته، در علم حديث و تفسير بهره اي کافي داشته، لذا وجود سيد جمال الدين اسدآبادي را در بغداد براي خود بزرگترين سعادت و نعمت يافته. با منتهاي خصوصيت و تواضع با او رفتار مي کرد و از محضرش استفاده ي کامل مي نمود ولي همين که اوامر تعليمات سلطان عبدالحميد داير به مراقبت شديد و سختگيري بر سيد جمال الدين اسدآبادي رسيد، براي حفظ مقام و منصب ايالتي خود ناگهان رفتار خويش را با سيد جمال الدين اسدآبادي تغيير داد و به قدري با آن بزرگوار سختي نمود که مرحوم سيد عبدالرحمن گيلاني، نقيب الاشراف بغداد و متولي مزار شيخ العارفين عبدالقادر گيلاني، تلگراماً از باب عالي از سيد جمال الدين اسدآبادي وساطت نمود و آقا را نزد خود برد. سپس اقداماتي کرد و از پيشگاه سلطان مرخصي سيد جمال الدين اسدآبادي را خواستار گرديد و اسباب مسافرت او را به بصره و هندوستان فراهم کرد.
سيد پس از ورود به بصره چون خود را مريض و محتاج مداواي کامل مي ديد ناچار شد زماني هم در بصره اقامت نمايد.

نامه به بزرگان روحانيت شيعه

تجار و اشراف و علماي بصره نسبت به او ارادت ورزيدند، مخصوصاً حاجي ملارضا خان بهبهاني که در سلک تجار و اغلب کنسول افتخاري دولت ايران و چندي هم کنسول رسمي شده بود و آقا جعفر بهبهاني و حضرات دهدشتيها کمال ارادت و خصوصيت را درباره اش مبذول داشتند. در اينجا بود که سيد جمال الدين اسدآبادي علي رغم بدي و ناگواري هوا همين قدر که حس کرد سلامتي مزاجش بازگشته و بهبود يافته و آسودگي و آرامش خيال و راحت و فرصتي دارد، باز شروع به فعاليت نمود و چندين نامه ي مهم تاريخي به ميرزا محمدحسين شيرازي ( ميرزاي بزرگ ) و غفران پناهان آقا ميرزا سيد محمد طباطبايي، ميرزا حبيب الله رشتي، ميرزا ابوالقاسم طباطبايي، ميرزا جواد آقا تبريزي، سيد علي اکبر شيرازي، حاجي شيخ هادي نجم آبادي، ميرزا حسن آشتياني، آقا سيد طاهر حاجي آقا، آقا محسن عراقي، شيخ محمدتقي معروف به آقا نجمي، حاجي ملامحمدتقي بجنوردي، و جمعي ديگر از علما و مجتهدان ايران و عتبات عاليات نوشت. در تمام آن نامه ها با دلايل و براهين عقلي و نقلي به آقايان خاطر نشان نمود که امروز وجداناً و شرعاً مکلف هستيد با يکديگر متحد بشويد و به نام شريعت غراي محمدي که خود حافظ و مروج آن مي باشيد و براي رضاي خدا و خرسندي روح مقدس خاتم الانبيا، کشور ايران را که در آتش ظلم و بيداد و شهوتراني و فسق و فجور سلطان وقت و درباريان حريص و خائن او مي سوزد حفظ و حراست نماييد.
امروز ملت ايران مظهر عالم تشيع و محور دنياي اسلام است و علماي دين مکلف هستند اين ملت و مملکت را با شئون و مقامات عالي و نفود کلمه اي که به برکت شرع مقدس احراز نموده اند از جور حکام خودخواه و بي ايمان و مستبد آزاد نمايند و کاري کنند که نفوذ و تطاول و زورگويي بيگانگان در ايران برطرف شود و ايران بتواند با راهنمايي علما و پيشوايان روحاني خود به راه نجات برود و روز عزت و سعادت خود را به برکت تعليمات مقدسه ي اسلامي درک نمايد.

سند ايرانيت سيد

اين نامه عموماً به زبان فصيح عربي و با لهجه و اصلاح مخصوص ملايي ايران که بويي از آن به مشام هيچ يک از روحانيون اسلامي، چه در افغانستان و چه در ساير نقاط نرسيده است، نوشته شده و صريحترين سند ايرانيت سيد جمال الدين مي باشد. حقيقتاً بعد از اطلاع بر اين نامه ها و استحضار بر آرزوهاي صميمانه ي سيد جمال الدين اسدآبادي روشن مي شود که آن بزرگوار حقاً همداني است نه افغاني. يعني از مردم غرب ايران است که از حيث معلومات و طرز فکر و تحصيل و عقايد مذهبي و آداب معاشرت و مصطلحات سخنوري و انشا و لهجه و زبان با مردم شرق ايران کبير که هم اکنون معروف به افغانستان است تفاوت کلي داشته. مهمترين نامه هايي که از بصره نگاشته همانا نامه اي است که به مرحوم ميرزاي شيرازي نوشته که حقيقتاً داد سخن داده و ميرزا را با دلايل شرعي الزام به قيام بر ضد ناصرالدين شاه و استخلاص مملکت و رعيت از دست جور و خودسري و ناداني او که بالمآل باعث از بين رفتن کشور خواهد شد مي نمايد؛ معروف است که سيد جمال الدين اسدآبادي به اين اندازه اکتفا نکرده.

نظر سيد جمال الدين اسدآبادي درباره ي ناصرالدين شاه

نامه ي ديگري به مرحوم ميرزا نوشته و با ذکر بيست دليل ثابت نموده که ناصرالدين شاه ديوانه، و به حکم شرع سلطنت و حکومت ديوانه غير جايز، و بر شما که امروزه مرجع اعلاي شرع اسلام و مقتداي انام هستيد و اراده اي بالاتر از اراده و رأي شما نيست شرعاً لازم و واجب است که پيروان امت محمدي را با احکام قطعي صريح از دست ناصالح حکام جور و نااصل برهانيد و آنها را از اين وضع خطرناک که ممکن است به زوال مملکتشان و انقراض دولتشان منجر گردد مستخلص داريد.
در خاتمه مي نگارد: لقد اعذر من اندز و السلام علي من اتبع الهدي و طلب السلامه في الدين و الدنيا.

پي‌نوشت‌:

1. براي شرح احوال و آثار نشأت رک. به قلم مرتضي مدرسي چهاردهي. مجله ي ماهانه ي وحيد، سال 4، تهران و تاريخ روابط ايران و عراق. تأليف مؤلف اين کتاب. ( تهران، فروغي ).

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.