« تأويل » در قرآن و « تأويل قرآن »

کاربرد واژه ي تأويل در آيات قرآن کريم، انگيزه اي براي بحث هاي گسترده درباره ي « تأويل » و به ويژه « تأويل قرآن » شده است. اين واژه در قرآن، هفده بار در 15 آيه و 7 سوره آمده است. در آيات 7 سوره ي آل عمران...
سه‌شنبه، 16 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
« تأويل » در قرآن و « تأويل قرآن »
 « تأويل » در قرآن و « تأويل قرآن »

 

نويسنده: دکتر محمدکاظم شاکر




 

کاربرد واژه ي تأويل در آيات قرآن کريم، انگيزه اي براي بحث هاي گسترده درباره ي « تأويل » و به ويژه « تأويل قرآن » شده است. اين واژه در قرآن، هفده بار در 15 آيه و 7 سوره آمده است. در آيات 7 سوره ي آل عمران و 53 سوره ي اعراف و 36 سوره ي يونس، درباره ي قرآن به کار رفته است که منشأ بحث و گفتگوي مفسران درباره ي « تأويل قرآن » شده است. در اين باره، آيه ي 7 از سوره ي آل عمران نقش محوري دارد. واژه ي تأويل در آيات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100 و 101 سوره ي يوسف درباره ي رؤيا به کار رفته است و مفسران عموماً آن را به « تعبير خواب »، تفسير و معنا کرده اند. آيات 78 و 82 سوره ي کهف درباره ي تأويل کارهاي خضر (عليه السلام) است که موسي (عليه السلام) تحمل آنها را نداشت و خضر (عليه السلام) تأويلش را به او يادآور شد. آيه ي 59 سوره ي نساء، درباره ي تأويل ردّ تنازع به خدا و رسول، و آيه ي 35 سوره ي اسراء درباره ي تأويلِ ايفاي کَيْل و ميزانْ در معامله است. با نگاهي به اين گزارش اجمالي، مي توان کاربرد واژه ي تأويل را در قرآن به صورت زير خلاصه کرد:
1. تأويل قول (آيات سوره هاي آل عمران، اعراف و يونس که درباره ي قرآن است)؛
2. تأويل فعل (آيات سوره هاي نساء،‌ اسراء و کهف)؛
3. تأويل رؤيا (آيات سوره ي يوسف).
در اين قسمت، ابتدا نظر چند تن از مفسران و نويسندگان علوم قرآني را درباره ي حقيقت تأويل و تأويل قرآن متذکر شده، سپس آيات مربوط به آن را همراه با ذکر تفاسير مشهوري که از واژه تأويل شده، مي آوريم.

نظر ابن تيميه درباره ي تأويل

تقي الدين ابن تيميمه از جمله ي کساني است که نظريه ي ويژه اي درباره ي تأويل داشته و در نوشته هاي خود، در اين باره بحث مستوفايي نموده است. در اين جا به برخي از نظريات او مي پردازيم.

معاني مختلف تأويل و رابطه ي بين آنها

ابن تيميه مي گويد: تأويل، لفظ مشترک بين سه معناست:
1. حقيقت خارجي. مقصود خداوند از تأويل قرآن، اين معناست.
2. تفسير و بيان. علماي سلف چون ابن عباس و مجاهد، تأويل را به اين معنا استعمال کرده اند.
3. معناي خلاف ظاهر که اصطلاح متأخّران است (1).

معناي تأويل در نزد بزرگان سَلَف

ابن تيميه مي گويد: به طور کلي، بزرگان سَلَف تأويل را به دو معنا به کار برده اند:
1. تفسير و بيان معناي کلام، چه موافق ظاهر لفظ باشد و چه مخالف آن. بنابراين نزد گروهي از سلف، واژه هاي « تفسير » و « تأويل » مترادف و يا متقارب المعني هستند؛ براي مثال، وقتي ابن عباس مي گويد: من از زمره ي راسخان در علم هستم و تأويل قرآن را مي دانم و يا مجاهد مي گويد: علما به تأويل قرآن آگاهند، مرادشان از تأويل، تفسير قرآن است. محمد بن جرير طبري نيز که در تفسيرش مي گويد: « القول في تأويل قوله کذا و کذا »، و « اختلف اهل التأويل في هذه الآيه » مرادش از تأويل، تفسير است (2).
2. حقيقت خارجي و اثر واقعي محسوس از مدلول کلمه. قرآن واژه ي تأويل را در همين معنا استعمال کرده است؛ براي مثال، مراد از تأويل در آيه ي « هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ » (3) وقوع اخبار قرآن درباره ي قيامت و بهشت و جهنم و انواع نعمت و عذاب است، پس وقوع اين موارد، تأويل اخبار قرآن درباره ي وَعْد و وعيد و بهشت و جهنم است (4). اين گونه تفسير از اين آيه و آيات مشابه، از ابن عباس، مجاهد و سدي و قتاده نقل شده است.
ابن تيميه براي اثبات نظر خود در اين باره، روايتي را به عنوان شاهد آورده است و آن اين که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي آيه ي « قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى‏ أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ » (5) را تلاوت کرد، فرمود: « اِنّها کَائِنَةٌ وَلَمْ يَأتِ تَأوِيلُها بَعْدُ » (6)؛ يعني، اين امر به وقوع خواهد پيوست و هنوز واقع نشده است (7).

تأويل قرآن

ابن تيميه معتقد است: هر جا تأويل درباره ي قرآن به کار رفته، به همان معناي واقعيت خارجي است. وي در توضيح نظر خود مي گويد: کلام قرآن بر دو قسم است: 1. انشاء يا طلب 2. اخبار. مراد از انشاء، اوامر و نواهي است. او عمل به اوامر و نواهي خداوند در قرآن را تأويل آنها مي داند و در جايي مي گويد: « تأويل امر، خودِ فعل مأمورٌ به است (8)؛ و در جاي ديگر مي گويد: تأويل کلام انشايي، عبارت است از تنفيذ اوامر و نواهي، لذا گفته اند: سنت، تأويل قرآن است و عايشه گفت: کان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يقول في رکوعه و سجوده: « سبحانک اللهم و بحمدک، اللهم اغفرلي » يتأول القرآن، که مراد او آيه ي « فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً » است (9). مراد عايشه از عبارت « يتأول القرآن » اين است که پيامبر در راستاي عمل به امر خداوند، يعني « فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ »، در نمازش مي گفت: « سُبْحانک اللهم و بِحَمْدِکَ، الَّلهُمَّ اغْفِرْلِي » (10). اما تأويل اخبار، همان حقيقت خارجي مُخْبَر به است، در هنگامي که واقع مي شود (11). برخي از تأويل اخبار قرآن واقع شده است، مانند آنچه که قرآن از امت هاي پيشين خبر مي دهد و برخي از آن بعداً به وقوع خواهد پيوست، مانند آنچه قرآن از احوال قيامت و بعث و حساب و بهشت و آتش خبر مي دهد (12). بعضي از سَلَف در مورد آيه ي « لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ » (13) گفته اند: مراد از مستقر، حقيقتِ خبر است (14). پس حقيقت خارجي هر خبر جايي است که خبر به آن بر مي گردد و تأويل و مرجع آن است (15).

فرق بين تفسير و تأويل

ابن تيميه مي گويد: معرفت به خبر، « شناخت تفسير قرآن » و معرفت مخبرٌ به، « شناخت تأويل قرآن » است. وي در توضيح اين سخنِ خود مي گويد: خبر، داراي يک صورت علمي در ذهن و نفس انسان است و اين همان است که « معنا » ناميده مي شود. اين معنا، به نوبه ي خود داراي يک حقيقت ثابت در خارج از ذهن و نفس است. لفظ، نخست بر معناي ذهني دلالت مي کند و سپس به واسطه ي معناي ذهني بر حقيقت خارجي دلالت دارد.
صورت علمي لفظ، تفسير، و حقيقت خارجي آن، تأويل است. معرفت به صورت علمي، معرفت به تفسير قرآن و معرفت به حقيقت خارجي، معرفت به تأويل قرآن است (16).
يکي از تفاوت هاي اساسي تفسير و تأويل قرآن اين است که آگاهي از تفسير همه ي آيات قرآن ممکن است در حالي که تأويل بعضي از آيات را کسي جز خداوند نمي داند. ابن تيميه در مورد اول، يعني قابل فهم بودن تفسير همه ي آيات قرآن مي گويد: هيچ آيه اي از قرآن، از نظر معنا مبهم نيست که غيرقابل فهم باشد (17). خداوند قرآن را فروفرستاده تا دانسته شود و به فهم درآيد و در آن تدبر شود و مردم در محکم و متشابهش به تفکر بپردازند، گرچه تأويل آن را ندانند (18). نفي علم تأويل، نفي علم معنا نيست، خداوند مي فرمايد: « تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (19) و نيز مي فرمايد « تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ » (20)، پس خداوند مردم را به تدبر و تفکر در آيات قرآن تشويق کرده است و چيزي از قرآن از اين حکم مستثنا نيست؛ بلکه نصوص متعددي بر عموميت اين حکم نسبت به همه ي آيات قرآن صراحت دارد، مانند آن که خداوند مي فرمايد: « كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ. » (21) کلمه « آياته » در اين آيه، نسبت به آيات محکم و متشابه عموميت دارد و تا معناي آيه اي فهميده نشود، چگونه مي توان در آن تدبر کرد. و نيز مي فرمايد: « أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً. » (22) روشن است که نفي اختلاف از قرآن ممکن نيست، مگر آن که تمام آياتش قابليت اين را داشته باشد که به تدبر درآيد، وگرنه تدبر در بعضي از آيات موجب اين حکم نمي شود که بگوييم: هيچ آيه اي از قرآن با آيات ديگرش مخالفت ندارد؛ زيرا ممکن است آنچه مورد تدبر قرار نگرفته، با آنچه مورد تدبر قرار گرفته، مخالف باشد (23).
ابن تيميه در مورد دوم، يعني غيرقابل فهم بودن بخشي از تأويل قرآن مي گويد:
حقيقت خارجي بعضي آيات را [مانند آيات مربوط به قيامت و بهشت و دوزخ] از نظر صفت و کيفيت، کسي جز خدا نمي داند؛ زيرا خداوند فرمود: « قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي » (24) و نيز فرمود: « فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ » (25)؛ لذا ابن عباس گفت: « چيزي از آنچه در بهشت است، در دنيا نيست مگر نام هايي. » پس وقتي خداوند در قرآن کريم خبر مي دهد که در بهشت، شير، عسل و شراب است، ما مي دانيم که حقيقت آنها غير از آن چيزي است که در دنيا مي بينيم، بلکه بين آنها تباين عظيمي وجود دارد، گرچه در اسم با هم شبيهند. شناخت حقايق اينها، آن طور که هست، تأويل اخبار قرآن به شمار مي آيد که علم چنين تأويلي، مختص خداوند است (26).

نظر علامه ي طباطبائي درباره ي تأويل

علامه ي طباطبائي از مفسراني است که در مسأله ي تأويل، صاحب نظريه و مکتب است و در مواردي از تفسير الميزان، به ويژه در ذيل آيه ي 7 سوره ي آل عمران، بحث مفصلي را درباره ي تأويل مطرح کرده است که در اين جا با بخشي از ديدگاه هاي ايشان آشنا مي شويم. علامه ي طباطبائي قبل از آن که نظر خود را درباره ي تأويل بيان دارد، چهار نظر را به عنوان نظر مفسران مختلف بيان مي دارد که آنها عبارتند از:
1. تفسير و مراد متکلم از کلام. اين معنا نزد قدماي مفسران شايع است؛
2. معناي مخالف با ظاهر لفظ. اين معنا نزد متأخران شايع است؛
3. معناي باطني لفظ که در طول معناي ظاهري آن قرار دارد و لذا با معناي ظاهر مخالف نيست (27)؛
4. تأويل، از قبيل معاني مراد از لفظ نيست، بلکه يک امر عيني و خارجي است که کلام بر آن مبتني است. اگر کلام حکم انشايي باشد، تأويلش عبارت است از آن مصلحتي که موجب جعل و تشريع حکم شده است، به طور مثال، تأويل « اَقِيمُوا الصَّلَوةَ » آن حالت نوراني است که قائم به نفس نمازگزار است و او را از فحشا و منکر باز مي دارد. اگر کلام، خبري باشد، تأويلش عبارت است از حوادث و مصاديق خارجي که کلام از آنها خبر مي دهد (28).
گرچه علامه، قول چهارم را به کلي رد نمي کند و بعداً در لابه لاي گفته هايشان، اين نظريه را در قسمت مربوط به تأويل کلام انشايي مي پذيرد، اما به هر صورت، خود ايشان نظريه ي ديگري را مطرح مي کنند. ايشان معتقدند که در عرف قرآن، تأويل عبارت است از حقيقتي که حکم، خبر و هر امر ظاهري ديگري بر آن اعتماد دارد (29)، آن حقيقت، يک امر عيني است که سبب تشريع حکمي از احکام، يا بيان معرفتي از معارف مي شود و يا باعث وقوع حادثه اي از حوادث مي گردد (30).
از بيانات علامه به دست مي آيد که هر چيزي اعم از اقوال، افعال، احکام و رؤياها مستند به حقيقت يا حقايق عيني است که آن حقيقت يا حقايق، منشأ قول، فعل، حکم و رؤيا و هر چيز ديگري است. ايشان در ذيل آيه ي 82 سوره ي کهف مي فرمايد: تأويل، آن حقيقتي است که شيء آن را در بردارد و بر آن مبتني است و بدان باز مي گردد مانند تأويل رؤيا که همان تعبيرش است و تأويل حکم که همان ملاک حکم است و تأويل فعل که همان مصلحت و غايت حقيقي است که فعل به خاطر آن، تحقق يافته است و تأويل يک واقعه، همان علت واقعي آن است که سبب وقوع واقعه شده است (31). ايشان در ذيل آيه ي 59 سوره ي نساء درباره ي تأويلِ احکام مي گويد: تأويل حکم يا احکام، عبارت است از آن مصلحت واقعي که حکم از آن ناشي مي شود و سپس آن مصلحت بر عمل به آن حکم مترتب مي گردد (32). مي توان به عنوان مثال گفت: يکي از مصالحي که باعث شده نماز تشريع شود، لزوم دوري جستن مردم از فحشا و منکر است، حال اگر مردم به طور واقعي به اين حکم عمل کند، دوري جستن از زشتي ها بر عمل آنها مترتب خواهد شد. علامه مي گويد: رابطه ي فعل و شيء با تأويلش، مانند رابطه ي ضرب با تأديب، و رگ زدن با معالجه است، نه نظير رابطه ي الفاظ و مفاهيم با مصاديق، مانند عبارت جاء زيدٌ که مصداق آن، آمدن زيد در خارج است (33).

تأويل قرآن

در آيه ي 7 سوره ي آل عمران و 52 سوره ي اعراف و 39 سوره ي يونس، واژه ي « تأويل » به قرآن اضافه شده است و علامه ي طباطبائي در ضمن بحث درباره ي حقيقت تأويل، محور بحث خود را به « تأويل قرآن » اختصاص داده است ايشان در اين باره مي فرمايد: تأويل قرآن، عبارت است از « حقايق خارجي » که آيات قرآن در معارف، شرايع و ساير بياناتش بدان مستند است (34) و در جاي ديگر مي فرمايد: از آيات شريفه به دست مي آيد که ماوراي اين قرآن، که آن را مي خوانيم و معاني اش را مي فهميم، امر ديگري است که نسبت آن با قرآن، نسبت روح به جسد و مُمَثَّل با مَثَل است، که خداوند آن را « کتاب حکيم » ناميده که تمام مضامين و معارف قرآن مستند به آن است (35).
علامه بر اين امر تأکيد دارد که جميع آيات قرآن داراي تأويل است (36). ايشان مي فرمايند: « تأويل قرآن »، حقيقت واقعي است که مستند تمام بيانات قرآني، اعم از حکم، موعظه يا حکمت، و نيز محکم و متشابه است (37).

ماهيت و حقيقت تأويل قرآن

علامه مي فرمايد: تأويل قرآن، نه از سنخ الفاظ است و نه از سنخ معاني و مدلولات الفاظ (38)، بلکه از امور خارجي و عيني است (39). ايشان در جاي ديگر مي فرمايد: تأويل قرآن، مدلول الفاظ قرآن نيست، بلکه بالاتر از آن است که شبکه ي الفاظ بتواند بدان دست يازد. اگر خداوند، آن حقيقت را به صورت مجموعه اي از الفاظ نازل کرد، به جهت آن است که آن را تا حدودي به اذهان ما نزديک سازد، چنان که خود در قرآن مي فرمايد: « حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (40). » (41)

تأويل وصف آيات است يا وصف متعلَّق آنها؟

علامه، تأويل را اولاً و بالذات، وصف متعلق آيات مي داند. ايشان در تبيين اين نکته مي فرمايد: تأويل قرآن يک امر خارجي است که مرجع و مأخذ يک امر خارجي ديگر است. اتصاف آيات به تأويل داشتن، از نوع وصف به حال متعلَّق است؛ يعني در واقع بايد بگوييم که متعلق آيات داراي تأويل است نه خود آيات. حال اين سؤال پيش مي آيد که متعلق آيات چيست؟ مي گوييم: آيات قرآن دو دسته است: 1) اخبار 2) انشاء. اخبار، از امور خارجي حکايت مي کنند و انشاء، به افعال و امور خارجي تعلق مي گيرد، آنچه که حقيقتاً تأويل دارد، آن امور خارجي است که اخبار از آنها حکايت مي کنند و انشاء بدان ها تعلق مي گيرد (42)؛ به طور مثال، وقتي در آيه اي از عذاب خبر مي دهد، عذاب، يک امر خارجي است که مستند به يک حقيقت خارجي ديگر است که آن، تأويلش مي باشد و يا اگر در قرآن کريم، امر به نماز وجود دارد، نماز که متعلق امر است، يک امر خارجي است که مستند به يک حقيقت خارجي ديگر مي باشد که آن حقيقت عيني، تأويل نماز است.

رابطه ي تأويل با الفاظ و آيات قرآن

حال که تأويل قرآن از نوع معنا و مدلول آيات قرآن نيست، اين سؤال مطرح است که چه رابطه اي بين الفاظ قرآن و تأويل آن وجود دارد. علامه در اين باره مي فرمايد: رابطه ي حقيقت يا حقايق قرآني با الفاظ قرآن از نوع دال و مدلول نيست، بلکه رابطه ي مَثَل و مُمَثَّل است؛ يعني خداوند حقيقت قرآن را جهت نزديک کردن به اذهان ما لباس الفاظ پوشيده است، مانند بيان کردن مقاصد عالي به وسيله ي ضرب المَثَل، که آن مقاصد عالي را با ضرب المثل به ذهن ها نزديک مي سازند (43). ايشان در جاي ديگري مي فرمايد: گرچه لفظ آيات قرآن بر آن حقايق خارجي، که تأويل آنهاست، دلالت مطابقي ندارد، ولي به نحوي از آن حکايت مي کند و بدان اشاره دارد (44). از کلام علامه در توضيح رابطه ي بيانات قرآني با تأويل قرآن، فهميده مي شود که بين آن دو، نوعي رابطه ي عليت و معلوليت حاکم است. ايشان مي فرمايد: « تأويل قرآن »، يعني آن حقيقت خارجي که موجب تشريع حکمي از احکام يا بيان معرفتي از معارف مي شود و يا سبب وقوع حادثه اي مي گردد که مضمون قصه اي از قصه هاي قرآن را تشکيل مي دهد، و در واقع، هر يک از امر، نهي، بيان معارف، حوادث داستان هاي قرآن (45)، اثر آن حقيقت خارجي، يعني تأويل قرآن (46) است. ايشان در ذيل آيه ي 53 سوره ي اعراف مي فرمايد: « تأويل قرآن »، آن امر حقيقي است که باعث و سبب نزول آيات قرآن و تشريع احکام و انذار و تبشير گرديده است (47). در اين جا خوب است براي روشن شدن مسأله ي تأويل قرآن و چگونگي ارتباط آن با الفاظ قرآن و درک رابطه ي عليت بين تأويل و مدلول آيات، به مثال زير توجه کنيم:
فرض کنيد کسي به خادمش بگويد: « آب بياور » اين يک حکم و جمله ي انشايي و متشکل از چند لفظ است، حال ببينيم چه حقيقتي مي تواند به عنوان تأويل آن مطرح باشد. اگر اين جمله را در نفس گوينده اش تحليل کنيم، به حقايق و در نهايت به حقيقتي مي رسيم که باعث انشاي اين حکم شده است. مراحلي که نفس در انشاي اين حکم پيموده، به قرار زير است:
1. طبيعت انساني، اقتضاي کمال دارد، يعني انسان در ذات و فطرت خويش کمال جوست.
2. اين حقيقت خارجي، يعني کمال خواهي، اقتضا مي کند که انسان به فکر حفظ و بقاي خود باشد.
3. ميل به بقا باعث مي شود که انسان آنچه را که از بدنش تحليل مي رود، جايگزين کند.
4. اين امر نيز سبب مي شود که انسان غذاي لازم را مصرف کند.
5. مصرف غذا باعث تشنگي مي شود.
6. تشنگي باعث مي شود که فرد آب را طلب کند و به خادمش بگويد « آب بياور ». پس « طلب آب » که يک حقيقت خارجي و مدلول جمله ي « آب بياور » است، داراي تأويل است و آن نيز يک حقيقت خارجي است و عبارت است از خصلتِ کمال خواهي که در طبيعت و فطرت انسان وجود دارد (48).

جايگاه تأويل قرآن

علامه بر اين نظر است که تأويل قرآن که مستند تمام مضامين قرآن است، در جايگاهي است که خداوند آن را « کتاب حکيم » ناميده است (49). ايشان « ام الکتاب »، « لوح محفوظ » و « کتاب مکنون » را در آيات زير جايگاه تأويل قرآن مي داند:
1. « حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. » (50)
2. « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ. » (51)
3. « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ. لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ. » (52)
و نيز آيه ي زير دلالت دارد بر اين که قرآن قبل از نزول و مفصل شدن به صورت آيات و سور، از يک حقيقت واحد و بسيط برخوردار بوده است:
« الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (53). » (54)

تکمله

اگر بپذيريم که « ام الکتاب »، « لوح محفوظ » و « کتاب مکنون »، جايگاهي است که حقيقت قرآن در آن جاي دارد، در اين جا اين سؤال پيش مي آيد که در آن جايگاه، چه چيز ديگري غير از حقيقت قرآن وجود دارد. از ظاهر بعضي از آيات قرآن استنباط مي شود که « ام الکتاب »، جايگاهي براي تمام حقايق اين عالم است. برخي از اين آيات عبارتند از:
1. « وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. » (55)
2. « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. » (56)
3. « إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ. » (57)
از آيات مذکور و مقايسه ي آنها با يکديگر نکات زير قابل استفاده است:
1. هر سه آيه، حکايت از اين دارند که مجموعه ي عالم طبيعت، با تمام مخلوقاتش، داراي يک حقيقت خارجي است که از آن به « خزائن »، « ملکوت » و « امر » (58) تعبير شده است.
2. از تعبير « اِنْ مِنْ شَيء » در آيه ي اول « و کُلُّ شيء » در آيات بعدي استفاده مي شود که هر چيزي در اين عالم داراي ملکوت است.
3. از تعبير « عندنا » در آيه ي اول و « بيده » در آيه ي دوم و « امرنا » در آيه ي سوم فهميده مي شود که ملکوت هر چيزي نزد خداوند و در دست قدرت اوست.
4. از مقايسه ي آيات اول و سوم به دست مي آيد که تمام مخلوقات، نازله ي عالم ملکوت است.
5. از آيه ي سوم به دست مي آيد که امر و ملکوت، بسيط و واحد است و کَثَراتِ عالمِ خلق، از ملکوت و امر واحد سرچشمه گرفته است، چنان که در جاي ديگر فرمود: « مَلَکُوت السَّمَوَاتِ وَ الاَرْضِ » (59)؛ پس آسمان ها و زمين و مخلوقات با همه ي کثرتشان يک ملکوت دارند. به نظر ما اين همان « ام الکتاب » است که تمام مخلوقات، نازله ي آن است و تمام حوادث به آن مستند است، چنان که در قرآن آمده است: « مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِكَ عَلَى‏ اللَّهِ يَسِيرٌ » (60) يسير بودن نيز به همين است که فرمود: « وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ » (61). حوادث خوب و بد که براي انسان اتفاق مي افتد، همگي مستند به آن کتابي است که در دست قدرت خداست، چنان که در آيه اي به آن اشاره شده است، آن جا که مي فرمايد: « وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ ». (62) پس حقيقت همه ي مخلوقات و همه ي حوادث، در ام الکتاب است، هرچه را خدا بخواهد، محو، و آنچه بخواهد، باقي مي گذارد. « يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » (63) پس با اين بيان، روشن شد که همه چيز در اين عالم داراي يک حقيقت خارجي و تأويل است و تأويل همه چيز، نهايتاً به خدا برمي گردد و اين همان توحيد افعالي است. چرا که اگر تأويل هر چيزي، همان مرجع، مصير و مآلش است که از آن نشأت گرفته و عاقبت به آن برمي گردد، و همه چيز از آنِ خداست و به او برمي گردد: « إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ » (64) همچنين آيات زير نشانگر اين نکته است که بازگشت همه ي امور و همه چيز و همه ي حوادث و وقايع و اعمال به سوي خداست:
1. « إِنَّ إِلَى‏ رَبِّكَ الرُّجْعَى‏. » (65)
2. « أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ. » (66)
3. « إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. » (67)
4. « إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ. » (68)
5. « وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ. » (69)
6. « إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ. » (70)
7. « لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ. » (71)
8. « خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ. » (72)

نظر نويسنده کتاب التمهيد في علوم القرآن

نويسنده التمهيد في علوم القرآن در جلد سوم اين کتاب درباره ي استعمال واژه ي « تأويل » در قرآن و « تأويل قرآن » بحث کرده است. ايشان، هم با نظر ابن تيميه مخالفت کرده است و هم با نظريه علامه ي طباطبائي، و آنها را نظرياتي بدون دليل انگاشته است. ايشان خود براي تأويل، دو معنا ارائه مي دهد که يکي اختصاص به آيات متشابه دارد و ديگري مربوط به همه ي آيات قرآن مي شود. آن دو معنا عبارتند از:
1. توجيه متشابه به يک وجه صحيح، از اين نظر بين کلام متشابه و عمل متشابه فرقي نيست. خلاصه آن که، وقتي کلام يا عملي متشابه باشد، آن کلام و عمل، شُبهه برانگيز مي شود حال اگر کسي آنها را بر وجه صحيحي حمل کند، به طوري که منشأ شک و شُبهه را از آنها بزدايد، آنها را تأويل کرده است.
به طور مثال، اعمال خضر براي موسي شُبهه برانگيز بود، بعداً که خضر علت و فلسفه ي کارهايش را بيان کرد، شک و شُبهه را از ذهن و نفس موسي زدود و او فهميد که اعمال او، در سوراخ کردن کشتي و کشتن جوان و ترميم ديوار، وجه صحيحي داشته است، بنابراين، توجيهي که خضر درباره ي اعمالش کرد، تأويل اعمالش به شمار مي آيد. وقتي گفته مي شود که آيات متشابه احتياج به تأويل دارد، مراد از تأويل، همين قسم است (73).
2. معناي دوم براي کلام که در طول معناي اول قرار دارد که از آن به بطن تعبير مي شود، لذا در روايات آمده است: « ظهر قرآن، تنزيل آن، و بطن آن، تأويلش است ». و چون در روايات آمده است که همه ي آيات قرآن بطن و يا چند بطن دارند، نويسنده مي گويد: اين معنا از تأويل شامل همه ي آيات قرآن مي شود. وي مراد از بطن را معناي کلي هر آيه مي داند که شامل همه ي زمان ها و همه ي مکلفان مي شود (74).

آيات تأويل و نظر مفسران

واژه ي « تأويل »، هفده بار در هفت سوره آمده است در اين جا ضمن نقل آيات مربوط، نظر برخي از مفسران، به ويژه قدما، را درباره ي آنها مي آوريم.
« هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ (75)؛
اوست کسي که اين کتاب [= قرآن] را بر تو فروفرستاد. پاره اي از آن، آيات محکم [= صريح و روشن] است. آنها اساس کتابند؛ و [پاره اي] ديگر متشابهاتند [که تأويل پذيرند]. اما کساني که در دل هايشان انحراف است براي فتنه جويي و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروي مي کنند، با آن که تأويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش کسي نمي داند. [آنان که] مي گويند: « ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست »، و جز خردمندان کسي متذکّر نمي شود. »
در تفسير طبري از قول قدما تفاسير زير نقل شده است:
1. مراد از « وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ » آن است که يهود مي خواستند با استفاده از حساب جمّل درباره ي حروف مقطّعه، عاقبت و پايان کار امت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را بدانند.
2. مراد از « وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ » آن است که مي خواستند زمان نسخ احکام را بدانند. اين قول از سدّي نقل شده است و طبري آن را تأييد مي کند. پس طبق اين نظر، مراد از « تأويل » پايان مدت اجراي احکام شرعي و آمدن ناسخ است.
3. مراد از تأويل، پايان دنيا و وقوع قيامت است. اين نظر از ابن عباس نقل شده است.
طبرسي در مجمع البيان، ضمن نقل اقوال اول و سوم درباره ي « وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ » مي نويسد: مسيحيان نجران از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيدند: آيا عيسي کلمه ي خداوند و روحي از او نيست (76). حضرت فرمود: بلي، آنها گفتند: همين ما را کافي است [که عيسي پسر خداست.] سپس اين آيه نازل شد « فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ... ». (77) ايشان در ذيل « وما يعلم تأويله الا الله » مي نويسد: پيامبر و اوصيا نيز تأويل همه ي قرآن را مي دانند. مؤيد اين قول، آن که صحابه و تابعان اجماع دارند بر تفسير همه ي آيات قرآن، و کسي نقل نکرده که آنها بر چيزي از قرآن توقف کرده و آن را به اين دليل که از متشابهات است، تفسير نکرده باشند. پس مي توان گفت که از نظر طبرسي، تأويل و تفسير يکي هستند. ايشان در ادامه مي نويسد: گروهي مي گويند: راسخان در علم، تأويل را نمي دانند. در اين نظر، تأويل يا به معناي مدت بقاي امت است و يا به معناي فناي دنيا و وقوع قيامت که علم آنها مخصوص خداست. اين قولِ عايشه، عروة بن زبير، حسن و مالک است و کسايي، فرّا و جبايي آن را اختيار کرده اند.
« يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (78)؛
اي کساني که ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت کنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت کنيد؛ پس هرگاه در امري [ديني] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد، اين بهتر و نيک فرجام تر است. »
از مجاهد نقل شده که « أَحْسَنُ تَأْوِيلاً » را به « احسن جزاءً » تفسير کرده است. قتاده آن را به « احسن ثواباً » و قتاده و ابن زيد به « احسن عاقبه » تفسير کرده اند (79). در تفسير مجمع البيان آمده است: « گفته شده که معناي « ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً » اين است که در دنيا براي شما خير و در آخرت، حُسن عاقبت در پي دارد. و نيز گفته شده: يعني ردّ به [کتاب] خدا و [سنت] پيامبر بهتر است از تأويلي که شما آن را ارائه مي دهيد. اين نظر از زجاج نقل شده و به نظر ما اقواست » (80).
« وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى‏ عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (81)؛
و در حقيقت، ما براي آنان کتابي آورديم که آن را از روي دانش، روشن و شيوايش ساخته ايم، و براي گروهي که ايمان مي آورند، هدايت و رحمتي است.
آيا [آنان] جز در انتظار تأويل آنند؟ روزي که تأويلش فرا رسد، کساني که آن را پيش از آن به فراموشي سپرده اند مي گويند: « حقاً فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند. پس آيا [امروز] ما را شفاعتگراني هست که براي ما شفاعت کنند يا [ممکن است به دنيا] بازگردانيده شويم، تا غير از آنچه انجام مي داديم، انجام دهيم؟ » به راستي که [آنان] به خويشتن زيان زدند، و آنچه را به دروغ مي ساختند از کف دادند. »
قتاده، « تَأويلُهُ » را به ثواب و عاقبت، و مجاهد، آن را به جزا و ابن زيد به حقيقت تفسير کرده اند. طبري مي نويسد: مراد، عاقبت امرشان است از ورود در عذاب الهي و آتش جهنم و مانند آن، از آنچه که وعده داده شده اند (82). در مجمع البيان نيز همين اقوال ذکر شده است.
« وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى‏ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (83)؛
و چنان نيست که اين قرآن از جانب غير خدا [و] به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصديق [کننده ي] آنچه پيش از آن است مي باشد، و توضيحي از آن کتاب است، که در آن ترديدي نيست، [و] از پروردگار جهانيان است.
يا مي گويند: « آن را به دروغ ساخته است ». بگو: « اگر راست مي گوييد، سوره اي مانند آن بياوريد، و هرکه را جز خدا مي توانيد فرا خوانيد. »
بلکه چيزي را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است. کساني [هم] که پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبرانشان را] تکذيب کردند؛ پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است.
طبري درباره ي اين آيه مي گويد: « لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ »؛ يعني هنوز بيان نشده است که آنچه در قرآن به آنها وعده داده شده به کجا خواهد انجاميد (84).
از حسن، قتاده، مجاهد و سدّي نقل شده است که « هل ينظرون... »؛ يعني آيا منتظر چيزي جز عاقبت امرشان هستند (85). طبرسي مي گويد: نسبت دادن انتظار به کفار، مجازي است؛ زيرا آنها به جهان ديگر ايمان ندارند، بلکه اين مؤمنان هستند که در انتظار وقوع قيامت و وارد شدن آنها در عذاب الهي هستند (86).
« وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى‏ أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (87)؛
و اين چنين پروردگارت تو را برمي گزيند، و از تعبير خواب ها به تو مي آموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام مي کند، همان گونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام کرد. در حقيقت، پروردگار تو داناي حکيم است. »
« وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى‏ أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى‏ أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (88)؛
و آن کس که او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: « نيکش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندي اختيار کنيم ». و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مکانت بخشيديم تا به او تأويل خواب ها را بياموزيم، و خدا بر کار خويش چيره است، ولي بيشتر مردم نمي دانند. »
« وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الْأَخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (89)؛
و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزي] يکي از آن دو گفت: « من خويش را [به خواب] ديدم که [انگور براي] شراب مي فشارم »؛ و ديگري گفت: « من خود را [به خواب] ديدم که بر روي سرم نان مي برم و پرندگان از آن مي خورند. به ما از تعبيرش خبر ده، که ما تو را از نيکوکاران مي بينيم. »
گفت: « غذايي را که روزي شماست براي شما نمي آورند مگر آن که من از تعبير آن به شما خبر مي دهم پيش از آن که [تعبير آن] به شما برسد. اين از چيزهايي است که پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومي را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام. »
وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى‏ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (90)؛
و پادشاه [مصر] گفت: « من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را مي خورند، و هفت خوشه ي سبز و [هفت خوشه ي] خشکيده ي ديگر. اي سران قوم، اگر خواب تعبير مي کنيد، درباره ي خواب من، به من نظر دهيد. » گفتند: « خواب هايي است پريشان، و ما به تعبير خواب هاي آشفته دانا نيستيم. » و آن کس از آن دو [زنداني] که نجات يافته و پس از چندي [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت: « مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم. »
« فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى‏ يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (91)؛
پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خويش گرفت و گفت: « ان شاء الله، با [امن و] امان داخل مصر شويد. »
و پدر و مادرش را بر تخت برنشانيد، و [همه ي آنان] پيش او به سجده درافتادند، و [يوسف] گفت: « اي پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان کرد، آن گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [کنعان به مصر] بازآورد - پس از آن که شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد - بي گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زيرا که او داناي حکيم است. پروردگارا، تو به من دولت دادي و از تعبير خواب ها به من آموختي. اي پديد آورنده ي آسمان ها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاي مني؛ مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما. »
عموم مفسران، « تأويل احاديث » را به « تعبير خواب » تفسير کرده اند و گفته اند علت آن که قرآن « رؤيا » را به احاديث تعبير آورده آن است که رؤيا توسط افراد نقل مي شود (92). علامه ي طباطبائي تأويل احاديث را به تأويل حوادث تفسير کرده و آن را اعم از تعبير خواب دانسته است (93). طبرسي در ذيل « هذا تأويل رؤياي » مي گويد يعني « هذا تفسير رؤياي » (94) که از اين عبارت نيز به دست مي آيد که ايشان تأويل را معادل تفسير مي داند.
« وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (95)؛
و چون پيمانه مي کنيد، پيمانه را تمام دهيد، و با ترازوي درست بسنجيد که اين بهتر و خوش فرجام تر است. »
طبري مي گويد: « أَحْسَنُ تَأْوِيلاً » يعني نفع بيشتري را به خود شما برمي گرداند (96). از قتاده نيز نقل شده است که گفت: أَحْسَنُ تَأْوِيلاً يعني « خير ثواباً و عاقِبَةً (97)؛ فرجام و ثواب نيکويي دارد. »
طبرسي مي نويسد: « وأَحْسَنُ تَأْوِيلاً » يعني « و احسن عاقبةُ في الاخرة » (98)؛ در آخرت خوش فرجام تر است. »
« قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً (99)؛
گفت: « اين [بار، ديگر وقت] جدايي ميان من و توست. به زودي تو را از تأويل آنچه که نتوانستي بر آن صبر کني، آگاه خواهم ساخت »:
اما کشتي، از آن بينوايي بود که در دريا کار مي کردند، خواستم آن را معيوب کنم، [چرا که] پيشاپيش آنان پادشاهي بود که هر کشتي [درستي] را به زور مي گرفت. و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و کفر بکشد.
پس خواستيم که پروردگارشان آن دو را به پاک تر و مهربان تر از او عوض دهد. و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه ي] يتيم در آن شهر بود، و زيرِ آن، گنجي متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردي] نيکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حدّ رشد برسند و گنجينه ي خود را - که رحمتي از جانب پروردگارت بود - بيرون آورند. و اين [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه که نتوانستي بر آن شکيبايي ورزي. »
طبرسي مي نويسد: « بتأويل مالم تستطع » يعني « تفسير چيزهايي که تحمل آنها را نداشتي و درباره ي آنها سؤال کردي. » (100)
طبري مي نويسد: « ذلک تأويل... »؛ يعني سرانجام و عاقبت کارهايي که انجام دادم و تو تحمل آنها را نداشتي، اين است (101).

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن تيميه، الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 23.
2. همان، ص 28.
3. اعراف (7) آيه ي 52: « آيا [آنان] جز در انتظار تأويل آنند؟ روزي که تأويلش فرارسد. »
4. ر.ک: الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 10، 12، 16 و 28.
5. انعام (6) آيه ي 65: « بگو او تواناست که از بالاي سرتان عذابي بر شما بفرستد. »
6. سنن ترمذي، ج 5، ص 244 (کتاب تفسير القرآن، ذيل سوره ي انعام).
7. الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 33.
8. الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 15.
9. صحيح بخاري، ج 2، ص 159.
10. ر.ک: الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 10-12، 23 و 24.
11. همان، ص 15.
12. ر.ک: همان، ص 28 و 29.
13. انعام (6) آيه ي 67: « براي هر خبري هنگام [وقوع] است. »
14. تفسير طبري، ذيل آيه ي فوق.
15. الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 32.
16. همان، ص 21.
17. همان، ص 23.
18. همان، ص 21.
19. يوسف (12) آيه ي 1 و 2 « اين است آيات کتاب روشنگر، ما آن را قرآني عربي نازل کرديم، باشد که بينديشيد. »
20. حشر (59) آيه ي 21: « اين مَثَل ها را براي مردم مي زنيم،‌ باشد که آنان بينديشند. »
21. ص (38) آيه ي 29: « [اين] کتابي مبارک است که آن را به سوي تو نازل کرده ايم، تا در[باره ي] آيات آن بينديشند و خردمندان پند گيرند. »
22. نساء (4) آيه ي 82: « آيا در [معاني] قرآن نمي انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسياري مي يافتند. »
23. ر.ک: الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 12، 13 و 46.
24. اعراف (7) آيه ي 187: « بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است. »
25. سجده (32) آيه ي 17: « هيچ کس نمي داند چه چيز از آنچه روشني بخش ديدگان است به [پاداش] آنچه انجام مي دادند براي آنان پنهان کرده ام. »
26. ر.ک: الاکليل في المتشابه و التأويل، ص 16 و 19.
27. براي روشن شدن اين معنا از تأويل، مثالي ذکر مي کنيم. اگر کسي بگويد: زيدٌ کثيرُ الرِّماد. معناي ظاهري اين عبارت، اين است که زيد خاکستر زياد دارد، طبق اصطلاح مذکور، اين معنا، تأويل به شمار نمي رود. معناي ديگر اين جمله که در طول معناي ظاهري اش است، آن است که « زيد مهمان زيادي دارد ». معناي ديگر عبارت مذکور، آن است که « زيد، انسان سخاوتمندي است » معاني دوم و سوم، معاني باطني جمله هستند که طبق اصطلاح مذکور، تأويل ناميده مي شود.
28. قائل اين قول به درستي معلوم نيست، به احتمال زياد علامه درصدد بيان قول ابن تيميه هستند، اگر چنين باشد، بايد بگوئيم همان طور که گذشت ابن تيميه، تأويل اوامر و نواهي را، عمل به آن ها مي داند و نه مصلحتي که موجب تشريع و جعل آن ها شده است.
29. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 8، ص 135.
30. ر.ک: همان، ج 3، ص 52.
31. همان، ج 13، ص 349.
32. همان، ج 4، ص 402.
33. ر.ک: همان، ج 3، ص 26.
34. همان، ص 53.
35. همان، ص 54.
36. همان، ج 10، ص 66.
37. همان، ج 3، ص 54.
38 و 39. همان، ص 27.
40. زخرف (43) آيه ي 1-4 « حاء، ميم. سوگند به کتاب روشنگر. ما آن را قرآني عربي قرار داديم، باشد که بينديشيد. و همانا که آن در کتاب اصلي در نزد ما سخت والا و پر حکمت است. »
41. الميزان، ج 3، ص 49.
42. ر.ک: همان، ص 24، 25 و 27.
43.ر.ک: همان، ج 3، ص 49.
44. ر.ک: همان، ج 3، ص 52.
45. به نظر مي رسد که حوادث داستان هاي قرآن، از تأويل قرآن ناشي نشده باشد، بلکه بيان آن داستان ها و کيفيت بيان آن ها و حکمي که قرآن درباره ي آن حوادث دارد، از تأويل قرآن ناشي شده باشد. البته خود حوادث نيز تأويلي دارد که ارتباطي با تأويل قرآن ندارد؛ براي مثال، اگر قوم ثمود ناقه ي صالح را پي کردند، اين پي کردن ناقه، يک حقيقت خارجي است که از يک حقيقت خارجي ديگري ناشي شده است که آن را بايد در نفس پي کنندگان ناقه جستجو کرد؛ يعني تأويل آن، صفت يا صفات نفساني است که آن قوم، بدان دچار بودند؛ وَالله اَعْلَم.
46. ر.ک: الميزان، ج 3، ص 52.
47. همان، ج 8، ص 135.
48. ر.ک: همان، ج 3، ص 52.
49. همان، ص 54.
50. زخرف (43) آيه ي 1-4.
51. بروج (85) آيه ي 21 و 22 « آري، اين قرآني ارجمند است، که در لوحي محفوظ است. »
52. واقعه (56) آيه ي 77-80 « که اين [پيام] قطعاً قرآني است ارجمند، در کتابي نهفته، که جز پاکان بر آن دست نزنند، وحيي است از جانب پروردگار جهانيان. »
53. هود (11) آيه ي 1: « الف، لام، را. کتابي است که آيات آن استحکام يافته، سپس از جانب حکيمي آگاه به روشني بيان شده است. »
54. ر.ک: الميزان، ج 3، ص 53 و 54.
55. حجر (15) آيه ي 21: « و هيچ چيز نيست مگر آن که گنجينه هاي آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه اي معين فرو نمي فرستيم. »
56. يس (36) آيه ي 82 و 83 « چون چيزي را اراده فرمايد، کارش اين بس که مي گويد: « موجود باش »؛ پس [بي درنگ] موجود مي شود. پس [شکوهمند و] پاک است آن کسي که ملکوت هر چيزي در دست اوست، و به سوي اوست که بازگردانيده مي شويد. »
57. قمر (54) آيه ي 49 و 50 « ماييم که هر چيزي را به اندازه آفريده ايم. و فرمان ما جز يک بار نيست [آن هم] چون چشم به هم زدني است. »
58. از آيات 82 و 83 سوره ي يس استفاده مي شود که عالم ملکوت، همان عالم امر است.
59. انعام (6) آيه ي 75.
60. حديد (57) آيه ي 22: « هيچ مصيبتي نه در زمين و نه در نَفْسْهاي شما [= به شما] نرسد، مگر آن که پيش از آن که آن را پديد آوريم، در کتابي است. اين [کار] بر خدا آسان است. »
61. قمر (54) آيه ي 50.
62. نساء (4) آيه ي 78: « و اگر [پيشامد] خوبي به آنان برسد، مي گويند: « اين از جانب خداست »؛ و چون صدمه اي به ايشان برسد، مي گويند: « اين از طرف توست ». بگو: « همه از جانب خداست. »
63. رعد (13) آيه ي 39: « خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مي کند، و اصل کتاب نزد اوست. »
64. بقره (2) آيه ي 156: « ما از آن خدا هستيم، و به سوي او باز مي گرديم. »
65. علق (96) آيه ي 8: « در حقيقت، بازگشت به سوي پروردگار توست. »
66. شوري (42) آيه ي 53: « هش دار که [همه ي] کارها به خدا باز مي گردد. »
67. مائده (5) آيه ي 105: « بازگشت همه ي شما به سوي خداست. پس شما را از آنچه انجام مي داديد، آگاه خواهد کرد. »
68. يونس (10) آيه ي 4: « بازگشت همه ي شما به سوي اوست. وعده ي خدا حق است؛ هموست که آفرينش را آغاز مي کند، سپس آن را باز مي گرداند. »
69. نور (24) آيه ي 42: « و فرمانروايي آسمان ها و زمين از آن خداست، و بازگشت [همه] به سوي خداست. »
70. ق (50) آيه ي 43: « ماييم که خود، زندگي مي بخشيم و به مرگ مي رسانيم و برگشت به سوي ماست. »
71. غافر (40) آيه ي 3: « خدايي جز او نيست و بازگشت به سوي اوست. »
72. تغابن (64) آيه ي 3: « آسمان ها و زمين را به حق آفريد و شما را صورتگري کرد و صورت هايتان را نيکو آراست، و فرجام به سوي اوست. »
73. ر.ک: التمهيد في علوم القرآن، ص 28-30.
74. ر.ک: همان جا. (نگارنده در فصل دوم، بحث مفصلي را درباره ي معاني تأويل در روايات آورده است که گرچه نظريه ي ارائه شده، به نظريه ي مرحوم علامه ي طباطبائي نزديک تر است، اما هيچ کدام از اين نظريات را به طور کامل تأييد نمي کند).
75. آل عمران (3) آيه ي 7.
76. اشاره است به آيه ي 171 سوره ي نساء که مي فرمايد: « إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى‏ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى‏ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ. »
77. آل عمران (3) آيه ي 7.
78. نساء (4) آيه ي 59.
79. ر.ک: تفسير طبري و تفسير مجمع البيان، ذيل آيه.
80. مجمع البيان، ذيل آيه.
81. اعراف (7) آيه ي 52 و 53.
82. تفسير طبري، ذيل آيه.
83. يونس (10) آيه ي 37-39.
84. تفسير طبري، ذيل آيه.
85 و 86. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه.
87. يوسف (12) آيه ي 6.
88. همان، آيه ي 21.
89. همان، آيه 36 و 37.
90. همان، آيه ي 43-45.
91. همان، آيه ي 99-101.
92. ر.ک: تفسير طبري و تفسير مجمع البيان، ذيل آيه.
93. تفسير الميزان، ج 11، ص 80.
94. مجمع البيان، ذيل آيه.
95. اسراء (17) آيه ي 35.
96 و 97. تفسير طبري، ذيل آيه.
98. مجمع البيان، ذيل آيه.
99. کهف (18) آيه ي 78-82.
100. مجمع البيان، ذيل آيه.
101. تفسير طبري، ذيل آيه.

منبع مقاله :
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط