چکيده
از آنجا که سفرنامه ها و خاطرات از منابع اصلي براي بازسازي تاريخ ايران، به ويژه در دو قرن اخير هستند، پژوهشگران حوزه ي مطالعات خليج فارس نيز به تناسب، از اين نوع منابع بهره گرفته اند. با اين حال به نظر مي رسد بيشترين توجه، به سفرنامه هاي غير ايرانيان بوده است و يادداشت ها و خاطرات مسافران ايراني، که البته کم شمارتر هستند، چندان جدي گرفته نشده اند. يکي از سفرنامه نويسان و خاطرات نويسان تيزبين ايراني در عصر قاجار حاج سياح محلاتي است که در يادداشت هاي خود مطالبي درباره ي خليج فارس نيز آورده است. کتاب خاطرات او که به نوعي سفرنامه نيز هست، با شرح مسافرتش از هندوستان به ايران و از طريق خليج فارس آغاز مي شود. گزارش او از وضع خليج فارس و سواحل آن در عصر ناصري اگرچه نسبتاً مختصر است، اما به توجه به نوع نگاه نويسنده، حقايق قابل توجهي را بازتاب مي دهد، زيرا حاج سياح اين گزارش را بعد از حدود هجده سال مسافرت به اطراف جهان و دوري از ايران، با ديدي تطبيقي- انتقادي نسبت به اوضاع ساير کشورها نوشته است. در واقع او نگاه يک ايراني دلسوز وطن را با نگاه يک مسافر تيزبين در نوشته هاي خود ترکيب کرده است. مقاله ي حاضر به برسري اوضاع خليج فارس و نواحي اطراف آن بر اساس گزارش حاج سياح محلاتي با رويکردي مقايسه اي با ديگر منابع و تحقيقات مي پردازد.واژگان کليدي:
حاج سياح محلاتي، عصر ناصري، خاطرات، اوضاع سياسي، اوضاع اقتصادي- اجتماعيدرآمد
از ميان منابع بررسي تاريخ ايران در دوره ي حکومت قاجاريه، سفرنامه ها و خاطرات به جهات مختلف اهميت دارند. آنچنانکه هرگونه پژوهش در تاريخ اين دوره بدون مراجعه به آنها کامل نخواهد بود. علاوه بر مزاياي عمومي سفرنامه ها و خاطرات، تعداد بيشتر آنها در عصر قاجار در مقايسه با دوران پيش و حتي پس از آن، بر اهميت آنها به عنوان منبع مطالعات تاريخي مي افزايد. در پژوهش هاي مربوط به تاريخ ايالات و شهرها اين اهميت باز هم افزون مي شود. به گونه اي که گاه سفرنامه ها و خاطرات در مقام مهم ترين منبع در اين مطالعات مي باشند چرا که اخبار محلي و بخصوص جزييات مربوط به تحولات و شخصيت ها کمتر در تاريخ هاي عمومي و سلسله اي ثبت شده است و تاريخ هاي محلي نيز براي همه ي مناطق تأليف نشده اند. براي پژوهشگران تاريخ ايران در عصر قاجار جاي خوشبختي است که در مورد بسياري از مناطق ايران در اين عصر و مقاطع زماني مختلف آن، نوشته هاي شاهدان عيني در قالب سفرنامه ها و خاطرات به جا مانده است. به جز سفرنامه ها و خاطرات مسافران و مأموران خارجي، آثار گروهي از ايرانيان نيز وجود دارد که بسته به موقعيت سياسي، اجتماعي و نوع انديشه و نگرش نويسندگانشان دربردارنده سطوحي از آگاهي هاي تاريخي هستند. اگرچه اين افراد به اندازه ي نويسندگان خارجي از ملاحظات سياسي و گاه اقتصادي و فرهنگي فارغ نبوده اند و نيز به دليل بومي بودن، برخي مسايل برايشان جالب و در نتيجه قابل ثبت نبوده، اما در عين حال برجستگي هاي ويژه ي خويش را دارند. براي مثال مي توان به درک بهتر آنها از جامعه ي ايراني، جغرافيا و تاريخ ايران و مناطق مورد بحث آنها، هم زباني با مردم و کسب اخبار دقيق تر از ايشان و شناخت بيشتر شخصيت هاي زمانه اشاره کرد.خليج فارس و نواحي اطراف آن در عهد قاجار نيز از رهگذر آنچه که گفته شد بي نصيب نمانده و در سفرنامه ها و خاطرات متعددي به اوضاع و احوال آنجا پرداخته شده است. با اينکه در اين عهد چند متن تاريخي، جغرافيايي و رجالي توسط نويسندگان محلي ايالت فارس نوشته شده که منابع مهمي براي بررسي تاريخ آنجا هستند، اما در عين حال سفرنامه ها و خاطرات نيز دربردارنده ي آگاهي هايي مهم، جزيي و گاه منحصر به فرد پيرامون اوضاع و احوال اين منطقه در عصر قاجار مي باشند. بخصوص اگر توجه کنيم که نويسندگان محلّي از ملاحظات و دغدغه هاي شخصي و سياسي تأثير پذيرفته اند و اين مسأله بر ميزان صحت و کامل بودن روايت هاي ايشان اثرگذار بوده است. در مورد اوضاع فارس به طور کلي که شامل خليج فارس نيز مي شود مي توان به نوشته هاي ميرزاجعفر حقايق نگار خورموجي و ميرزاحسن حسيني فسايي اشاره کرد که هر کدام به دليلي از ثبت همه ي واقعيت ها و آنچه که مي ديده اند، طفره رفته اند. اين دو همزمان با حکومت فرهاد ميرزا معتمدالدوله در فارس آثار خويش را به رشته ي تحرير کشيده اند. خورموجي نقص نوشته هايش درباره ي اوضاع سياسي منطقه در اين زمان را چنين توجيه مي کند: « چنانچه خواسته باشد مجاري حالات حکومتي را شرح دهد بي فايده خواهد بود زيرا که بني نوع بشر مرکب از خير و شر است. الانسان يخطي و يصيب. خصوص امور حکومتي که لاعلاج از اين دو امر است. چنانچه بر شرح مدايح پردازد حمل بر تملّق خواهد شد. ذکري از قبايح نمودن، با وجود حکومت مقتدر، محض سفاهت و متضمن ملامت و زحمت است. بهتر است که بگذاريم و بگذريم » (2). ميزان کامل بودن نوشته هاي حسيني فسايي در فارسنامه هم با توجه به وابستگي او به دستگاه حکومتي فارس در اين دوره (3) تا حد زيادي روشن است. در چنين شرايطي است که براي دست يابي به نمايي نزديکتر و واقعي تر از اوضاع منطقه ساير نوشته ها و از جمله سفرنامه ها و خاطرات منابعي مهم به شمار مي آيند.
در مورد اوضاع خليج فارس، بنادر و کشتيراي آن گزارش هاي مأموران ايراني و غيرايراني، سفرنامه ها و خاطرات جزو مهمترين منابع آگاهي مي باشند که هرکدام از آنها از زاويه اي به مسائل آنجا پرداخته اند. « خاطرات حاج سياح محلاتي » که به نوعي سفرنامه ي وي از هند تا ايران و سپس در داخل ايران مي باشد، از اين جمله است. ويژگي هاي فردي حاج سياح ( از جمله جهان ديدگي او و عدم وابستگي اش به حکومت ) موجب شده تا در لابلاي نوشته هاي او نکات بعضاً دقيق و منحصر به فردي وجود داشته باشد. در ادامه ي مقاله اين نکات مورد بررسي قرار مي گيرند.
حاج سياح محلاتي ، از دور دنيا تا خليج فارس
يکي از ايرانياني که در اين دوره به مناطق مختلف ايران و از جمله خليج فارس مسافرت کرده است، حاج محمدعلي محلاتي معروف به حاج سياح ( 1344-1251 ق/ 1304-1215 ش ) است. حاج سياح را مي توان در نوع خود به ويژه از جهت شخصيت اجتماعي و جست و جوگري از نوادر عصر قاجار و مهم ترين سفرنامه نويس ايراني در اين دوره مي دانست. او در دوران حيات خويش بيش از بيست سال را در مسافرت به اقصي نقاط جهان و مناطق مختلف ايران گذراند و عنوان « سياح » معرّف همين بخش از زندگاني اوست.حاج سيّاح دوران کودکي و نوجواني را در زادگاهش محلّات گذراند. سپس به تشويق پدرش حاج محمدرضا و حمايت عمويش ملامحمدصادق که در « مهاجران » ( نزديک اراک ) سکونت داشت و ضمناً فردي مالدار بود براي کسب علم راهي تهران و بعد عتبات شد. در 23 سالگي ( 1276 ق/ 1238ش ) به محلات باگشت. از آنجا پدرش او را به مهاجران فرستاد تا ظاهراً بر اساس قراري که با برادر خود ( ملامحمدصادق ) گذاشته بود، دختر عمويش را به همسري بگيرد. در همين زمان بود که حاج سياح ناگهان تصميمي جسورانه گرفت و بر آن شد تا به سير و سياحتي که مقصد آن مشخص نبود، دست بزند. اين سير و سياحت هجده سال طول کشيد و در طي آن او به اروپا، امريکا، ژاپن، چين و هندوستان رفت و پس از آن به ايران بازگشت. بعدها هنگامي که مظفرالدين شاه از او درباره ي انگيزه و هدف وي از اين مسافرت طولاني به دور کره ي زمين پرسش کرد، حاج سياح به دو موضوع اشاره کرد: « يک حرف عمويم سبب بود. دخترش را مي خواست به من بدهد. بعد از اينکه يکي از اقربا گفته بود بايد عروسي کرده، دختر را به خانه اش بفرستي، گفته بود بلي من بايد نگاهداري او [ حاج سياح ] را بکنم. اين حرف را من چنين معني کردم که من گويا عاجز از اداره ي امر خودم هستم و مي خواهم او مرا کفالت کند. اين به رگ غيرت من برخورد. از سابق هم افکار من مرا به سياحت عالم تحريک مي کرد » (4). حميد سياح در مورد زمينه ي اين موضوع آخر يعني « سياحت عالم » توضيح مي دهد که « در مراکز علم مانند نجف و کربلا از ممالک مختلف من جمله قفقازيه و هندوستان، طلاب مسلمان براي تحصيل علوم ديني گرد آمده و به بحث و فحص مشغول بودند. طلاب جوان با گفت و گو از وضع حکومت هاي مسلمان و مقايسه ي آنها با ممالک اروپايي، رمز پيشرفت را در وجود قانون و اجراي صحيح آن مي دانستند و مرحوم پدرم نيز که وضع نابسامان وطنش را ديده و آتش بيداد حکام و صاحبان القاب و مناصب را ملاحظه کرده بود با داشتن چنين عقيده اي شوق سياحت و مطالعه در وضع اجتماعي ممالک مترقي در ايشان برانگيخته مي شود » (5).
به هر حال حاج سياح از « مهاجران » راهي زنجان و تبريز شد و براي اينکه خيال خانواده را هم از بابت خود آسوده کند در تبريز به کساني که با محلات ارتباط داشتند، چنين وانمود کرد که همسفري از اهالي محلات به نام محمدعلي (يعني خودش ) داشته که در راه زنجان به تبريز درگذشته است (6). او از تبريز به سوي قفقاز و روسيه و سپس به عثماني، آلمان، ايتاليا، سويس، اتريش، يونان، دانمارک، فرانسه و انگلستان رفت. مسير سفرهاي او يک طرفه و مستقيم نبود بلکه او طي چند سال، دو بار در حد فاصل روسيه تا اروپاي غربي در سفر بود. سپس راهي امريکا شد. از آنجا نيز به ژاپن، چين، هندوستان و بالاخره ايران آمد. در هندوستان آقاخان محلاتي را ملاقات کرد. آقاخان به او گفت که مادرش پس از آنکه از طريق مسافراني که از هند به ايران و محلّات رفته اند از زنده بودن او آگاه شده، نامه اي به وي ( آقاخان ) نوشته و خواسته تا فرزندش را براي رفتن به ايران ترغيب کند.
حاج سياح مي نويسد با شنيدن اين موضوع « ديگر تکليف شرعي و عقلي خود را در اين ديدم که به وطن برگشته به زيارت مادر نائل گردم » (7). بدين ترتيب حاج سياح در سال 1294 ق/ 1256 ش ( سي امين سال سلطنت ناصرالدين شاه ) به ايران بازگشت. حاصل اين مسافرت طولاني به دور جهان، علاوه بر تحول روح و انديشه ي حاج سياح، مجموعه اي از يادداشت ها بود که با عنوان سفرنامه حاج سياح به فرنگ تدوين و چاپ شده است (8).حاج سياح پس از بازگشت به ايران نيز چند سال را در گشت و گذار در مناطق مختلف کشور گذراند و سفرهايي نيز به حجاز، عتبات، هند، اروپا و مصر کرد. ضمناً نوشتن ديده ها و شنيده هايش را همچنان ادامه داد. اين نوشته ها که با عنوان خاطرات حاج سياح ( دوره ي خوف و وحشت ) به چاپ رسيده است، با شرح حرکت او از بمبئي به سمت ايران ( 1294ق/ 1256 ش ) آغاز و با يادداشت هاي مربوط به مسافرت ها و زندگاني او تا سال 1327 ق/ 1288ش، يعني 33 سال بعد ادامه مي يابد. وصف اوضاع و احوال سواحل خليج فارس، مسير دريايي و پس کرانه هاي آن که موضوع اصلي مقاله ي حاضر است، در صفحات آغازين اين کتاب آمده است. البته چنانکه خواهيم گفت وي در جاهاي ديگرِ خاطرات خود نيز به مناسبت هايي اشاراتي به اوضاع اين منطقه کرده است.
از بمبئي تا « اول خاک فارس »
حاج سياح در 29 جمادي الثاني سال 1294 ق به دليلي که پيشتر گفته شد با يک کشتي از بميئي و از مسير کراچي راهي ايران شد. از روايت او درباره ي جريان سفر چنين پيداست که اين خط دريايي در آن زمان معمول و نسبتاً فعال بوده است. حاج سياح درباره ي مالکيت کشتي و مليت کاپيتان و خدمه ي آن توضيحي نمي دهد، اما از اينکه در ادامه ي روايت خود از سخن گفتنش با جمعي از مسافران ( که فهميده بودند او سياحت عالم کرده ) ياد مي کند (9)، مي توان دريافت که دست کم بخشي از آنها ايراني بوده اند. در اين زمينه علاوه بر مراودات تجاري، به ارتباط اسماعليه ي ايران و مناطق ديگر مثل کراچي با رهبرشان ( آقاخان ) اشاره مي کند (10). مي توان گفت که حاج سياح به دليل آشنايي که با آقاخان پيدا کرده بود، تصادفاً به اين جنبه از ارتباط ايران با هندوستان، يعني ارتباط دو سرزمين حول موضوع اسماعيليه و آقاخان، توجه و اشارات ويژه اي دارد.کشتي حامل حاج سياح دو شب و يک روز بعد، يعني در 2 رجب سال 1294 ق به لنگرگاه بندر کراچي رسيد. نکته ي قابل تأمل در گزارش حاج سياح از سفر در اين مسير اين است که هيچ اشاره اي به حضور انگلستان در پهنه ي آبي اقيانوس هند تا خليج فارس نمي کند. در حالي که مي دانيم اين سال ها مصادف با افزايش حضور انگليسي ها در اين منطقه بوده است. توضيح آنکه با انحلال کمپاني هند شرقي که در سال 1857 م./ 1273 ق کامل شد، انگليسي ها با ايجاد وزارت هند و انتصاب حکمران انگليسي در اين سرزمين، فصل تازه اي را در فعاليت خود در منطقه آغاز کرده بودند (11).
حاج سياح در کراچي مورد استقبال آقا علي شاه، فرزند آقاخان محلاتي قرار گرفت. آقاخان به پسرش تلگراف زده بود که از وي پذيرايي کرده و از او بخواهد تا پيوستن دو نفر محلاتي ديگر به او در آنجا بماند (12). بدين ترتيب او از ادامه ي سفر با کشتي مذکور باز ماند. اين توقف موجب شد تا او پاره اي آگاهي ها درباره ي وضع کراچي را نيز در خاطرات خود وارد کند. گزارش او حاکي از آن است که آقاخان و اسماعيليه در کراچي نيز صاحب نفوذ و ثروت قابل توجهي بودند. علاوه بر اين، او به لطف ميزبان خود توانست ديدني هاي کراچي را ببيند و به همراه پسر آقاخان به شکار برود. او از مناسب بودن راه هاي شوسه در مسيرهاي مختلف منتهي به کراچي، در دست ساختن بودن راه آهن (13)، آمد و شد کشتي ها در رود پنجاب تا مولتان و در دريا به سمت شرق آسيا، افريقا، اروپا و حتي امريکا سخن مي گويد که به گفته ي وي « مال التّجاره » با خود داشتند (14). تا آنجا که به اوضاع مذهبي مربوط مي شود حاج سياح در کراچي به ديدار حزب الله شاه، رئيس سلسله ي قادريه نيز رفت که به نظر او « وضع درويشي وي بر اسماعيليان غلبه داشت » (15).
در هر حال حاج سياح پس از دو روز توقف در کراچي و در حالي که دو همشهري ياد شده ي او به وي پيوسته بودند با کشتي ديگري به قصد ايران عازم مسقط شد. اشارات او درباره ي بندر مسقط مختصر است، اما خالي از فايده نيست. وي از تکلّم اهالي آنجا به دو زبان فارسي و عربي، به شکار رفتن سيد ترکين، امام آنجا، تنگ بودن کوچه هاي شهر و « حلواي مسقطي » به عنوان يکي از صادرات اين بندر ياد مي کند (16). از مجموع گزارش حاج سياح درباره ي مسافرتش در خليج فارس چنين پيدا است که مسير دريايي آنجا در اين زمان يعني ربع آخر قرن نوزدهم از امنيت کافي برخوردار شده بود. بايد توجه داشت که در اوايل اين قرن دزدي دريايي يکي از پديده هاي رايج در خليج فارس و نواحي اطراف آن بود. سفرنامه ي سر ارسکين لاخ که در سال 1818 م./ 1234 ق مأمور دفع اين دزدي ها شده بود، شرح ناامني خليج فارس در اين دوران است (17). از همان زمان انگليسي ها به شکلهاي گوناگون از قبيل برخورد نظامي و بستن قراردادهاي امنيتي و تجاري دو يا چند جانبه با شيوخ منطقه کوشيده بودند تا به اين وضع پايان دهند (18). بنابراين ظاهراً حاج سياح در زماني در خليج فارس سفر مي کرد که اين تلاش ها به نتيجه رسيده بود. در عين حال گزارش حاج سياح نشان مي دهد که حکومت ايران در اين پهنه ي آبي حضور مؤثري نداشته است.
مقصد بعدي حاج سياح و همراهانش بندر جاسک بود که کشتي حامل آنها براي « رسانيدن امنت پستي و پياده و سوار شدن جمع »، يک ساعت در آنجا توقف کرد. به جز اين، او به تلگرافخانه و نفوذ انگليسي ها در اين بندر هم اشاره مي کند (19). سرانجام کشتي روز بعد از حرکت از مسقط به بندرعباس يا به قول حاج سياح « اول خاک فارس » رسيد (20).
يادداشت هاي حاج سياح درباره ي بندرعباس به رغم اختصار، معرّف وضع عمومي آنجا در اواخر عصر ناصري است. او ضمن اشاره به موقعيت اين بندر به عنوان « بندرگاه مهم ايران » ، از کم توجهي حکومت ايران به آن شکوه مي کند. او در يک نگاه مقايسه اي مي گويد « اين بندر بسيار معتبر و محلتجارت بزرگي است و اگر در دست دُوَل متمدنه بود از بندرهاي معظم عالَم بود؛ مال التّجاره از آنجا به کرمان و يزد و خراسان بلکه افغانستان حمل مي شود. اوّل خاک فارس و وطن محترم من است (21).
نسيم وطن به رخسارم وزيده، لذّت ديگري درک کردم لکن اين نسيم از عفونت ظلم و بي نظمي و بي ترتيبي زهرآگين کرده؛ از طرفي شادي وصول به وطن، از طرف ديگر اندوه خرابي آن. حالي به من دست داد که نمي توانم شرح بدهم » (22).
وصف حاج سياح از بندرعباس تقريباً نقطه ي مقابل نوشته هاي محمدابراهيم کازروني است که حدود چهار دهه پيش از آن و در زمان سلطنت محمدشاه به عنوان مأمور مطالعاتي به سواحل و جزاير خليج فارس رفته بود. کازروني که البته نبايد از حکومتي بودن او و گزارش وي غفلت کنيم نوشته بود که بندرعباس « بندريست معمور و آباد. در آن مساوي 2000 خانه گچ و سنگي و بيوتات گل و خشتي داير است و قلعه ي مستحکم دارد » (23). کازروني در مورد بافت مذهبي آنجا نيز اگرچه به حضور فرقه ي اباضيه و مجتهد آنها در آنجا اشاره مي کند، اما هيچ اشاره اي به مريدان آقاخان ( اسماعيليه ) ندارد. لازم به ذکر است که در زمان او، يعني دوره ي حکومت محمدشاه هنوز آقاخان صاحب پايگاه و نفوذ گسترده اي در منطقه و حتي خود هندوستان نشده بود. بدين ترتيب است که چنانکه پيشتر اشاره شد حاج سياح در گزارش مختصر خود به نوعي تحولات به وجود آمده در منطقه در زمينه هاي مختلف و از جمله مذهب بازتاب مي دهد. علاوه بر اين، بايد توجه داشت که ويژگي خاص گزارش هاي حاج سياح در اين است که به دليل جهانديدگي از زاويه ي مقايسه اي، نقادانه و ضمناً تيزبينانه تر از ساير سفرنامه نويسان ايراني به توصيف اوضاع پرداخته است. چراکه او مدتي طولاني در ايران نبوده است. در واقع او به نوعي ديدگاه يک ايراني دوستدار وطن را با نگاه کنجکاوانه ي يک مسافر و در ضمن يک منتقد در خود جمع کرده است و نتايج آن در نوشته هايش انعکاس يافته است. نکته آخر و مهمتر اينکه آنطور که از کلّ زندگي او بر مي آيد وي چندان اهل ملاحظه کاري در بيان حقايق نبوده است.
نکته ي حائز اهميت ديگر در توصيف حاج سياح از بندرعباس اين است که مي گويد ناصر، « شه بندرِ » بندرعباس نيز از مريدان آقاخان محلاتي بوده است (24). در مجموع آنطور که از نوشته هاي وي بر مي آيد در اين زمان چه در بنادر ايران و چه در بنادر جنوبي خليج فارس قدرت عمده در دست حکام محلي بوده است.
از بندرعباس تا بوشهر
حاج سياح بعد از يک شبانه روز توقف در بندرعباس و گردش در آنجا به قول خودش با « تأسف بر بي صاحبي چنين بندري » شبانه از راه دريا راهي بندر لنگه شد و صبح روز بعد وارد آنجا شد. به نوشته ي وي « بندر لنگه اگرچه کوچک است و هواي بدي دارد و لکن براي بندر بودن بسيار خوب است » (25). اين بيان با توصيف محمدابراهيم کازروني در سي چهل سال پيش از آن در تضاد است. بنا به گزارش کازروني در زمان محمدشاه، بندر لنگه بندري بود « در نهايت آباداني » و « از همه ي بنادر واقعه در کنار عمان آبادتر و معمورتر است و در آن بندر معادل پنج هزار خانواده از اعيان تجار اعراب با مکنت و صاحب سفاين و به معاملات عمان و يمن و هندوستان همواره در کارند » (26). بر اساس همين گزارش « در آن بندر [ لنگه ] معادل 366 آب انبار مملو از آب باران و هر روز يکي از آنها به واسطه ي کثرت خلايق خالي مي شود و بعلاوه دولاب هاي متعدد که در بساتين داير است و انواع سبزي کاريها و خيارکاري ها مي شود و به حيثيتي وفور جواري و عبيد در آن بندر است که در خانه ده دوازده نفر غلام و کنيز هستند » (27). اهميت بندر لنگه در اوايل دوره ي قاجار در ساير گزارش ها نيز تأييد شده است. چنانکه در سفرنامه ي سر ارسکين لاخ در زمان فتحعلي شاه نيز از آنها به عنوان يکي از بزرگترين بنادر ساحلي ايران و « داراي چندين کشتي » ياد شده است (28). به هر روي حتي اگر بخشي از اين گزارش ها را واقعي بدانيم وضع بندر لنگه با آنچه که در زمان حاج سياح ( اواخر عصر ناصري ) بوده، تفاوت بسيار زيادي دارد و در اين زمان يعني هنگام سفر حاج سياح از رونق افتاده بود. در بندر لنگه يکي از تجار معروف به نام حاج علي از حاج سياح دعوت کرد تا به ديدار او برود. بر خلاف موارد قبلي، حاج سياح دليل اين دعوت را ذکر نمي کند اما او طبق معمول رغبتي به اين کار نشان نداد و حاج علي خود با مقداري خورد و خوراک به ديدن وي رفت (29). با توجه به موارد قبلي يا باز هم سفارشي از جانب آقاخان يا وابستگان وي در کار بوده و يا حاج علي نخواسته فرصت ديدن يک فرد دنيا ديده را از دست بدهد.حاج سياح سرانجام در انتهاي سفر دريايي خود در 14 رجب سال 1294 ق به بندر بوشهر رسيد. او شش روز ( تا 19 رجب همان سال ) در بوشهر ماند و سپس راهي شيراز شد. با توجه به همين اقامت شش روزه است که او درباره ي وضع بوشهر آگاهي هاي بيشتري ارائه مي کند.
حاج سياح ابتدا از داخل کشتي با دوربين به شهر نگاه کرد و آنطور که خود مي گويد آنجا را خراب و بي صفا يافت. با توجه به اينکه لنگرگاه کشتي از ساحل دور بود، زورق ها براي حمل کالا و مسافر به کشتي آنها نزديک شدند. نخستين فردي که با حاج سياح ملاقات کرد ميرزا فرج الله ارسنجاني بود که براي اعلام پيام دعوت محمدعلي ملک التّجار بوشهري به حاج سياح، وارد کشتي شد. از محتواي نوشته ي حاج سياح چنين پيداست که او ميرزا فرج الله را از قبل مي شناخته، اما او توضيحي درباره ي اين آشنايي قبلي ارائه نمي کند. سپس شخصي به نام حاج شيرخان که حاج سياح او را غلام ملک التّجار خوانده با همان پيام نزد وي آمد و يادآور شد که ملک التّجار عليل و بستري است. حاج سياح باز هم مناعت طبع به خرج داد و در پاسخ گفت که « چون مريض است به ملاقات و عيادت مي آيم، ليکن زحمت نزول به منزل ايشان نمي دهم » (30). مسائل ديگري که در بوشهر اواخر عصر ناصري توجه حاج سياح را به خود جلب کرده بود و گوياي وضع آن بندر در اين زمان است، از اين قرارند:
شوري آب شهر و آوردن آب شيرين از يک فرسخي.
مخروبه و معطل بودن آب انبار قوام الملک که از آب باران پر مي شده است.
غسّالي اموات در پشت جاده در کنار دريا.
فراواني غلامان و کنيزان زرخريد در منزل ملک التّجار و معروفيت او به خساست.
عمارات و باغات ريشهر به عنوان ييلاق بوشهر و غوره خوب آنجا که مي گفتند انگور نمي شود (31).
از اين ميان موضوع غسال خانه ي چادري بيش از همه تعجب و تأسف حاج سياح را برانگيخته بود. آنچنانکه وقتي دريافت عده اي مشغول غسل دادن يک ميت زن در پشت چادر هستند، رأي به بي همتي برخي اهالي متمول بوشهر داد (32). ظاهراً اشاره ي او در اين قضاوت بيشتر ناظر بر موقعيت و مکنت ملک التّجار بوده است که به قول مؤلف فارسنامه « کار تجارتش به جايي رسيد که در ميانه زمره تجار ايران از وفور مال التّجاره اگر شخص او نبود، لامحاله در شماره ي شخص دويم محسوب بود » (33). حاج سياح خود از اين موضوع ياد کرده و ضمن اشاره به ثروت و شهرت ملک التّجار مي نويسد « چون معروف بود که خيلي خسيس است مهيا نديدم که از او خواهش کنم در بوشهر غسال خانه اي بنا کند » (34). با اين حال حاج سياح باز هم موضوع غسّالخانه را فراموش نکرد و در شيراز آن را با حاجي محمدصادق اصفهاني که از متوّلان و خيّران شهر بود در ميان گذاشت. هنگامي که حاج محمدصادق از او خواست چنانچه پيشنهادي براي انجام کارهاي خير دارد، به وي اعلام کند، حاج سياح گفت « خواهش دارم غسال خانه اي در بوشهر بنا کنيد که اموات خصوصاً نسوان را در زير آسمان غسل ندهند » . حاج محمدصادق نيز پذيرفت که با اولين پست بنويسد که اين کار انجام شود. هفت سال بعد ( 1301 ق/ 1262 ش ) که حاج سياح بار ديگر به بوشهر آمد، مراتب امتنان خود را از حاج محمدصادق به خاطر ساختن غسال خانه اعلام داشت (35).
حاج سياح از همراهي فردي به نام حاجي ميرزا ابولقاسم با وي در بازديد از ريشهر نيز ياد کرده، اما درباره ي مقام و موقعيت اين فرد توضيحي نمي دهد. در نهايت او با ديدن اوضاع و احوال بوشهر و احتمالاً آنچه از بندرعباس تا آنجا ديده بود، دو نتيجه گيري يکي درباره ي وضع عمومي ايران و ديگري پيرامون وضع بوشهر ارائه مي کند. در مورد اول مي نويسد: وضع ايران را عجب مي بينم. مدت مديدي خارجه را ديده ام و تأسف ها بر حال حاضر ايران، وطن محبوب دارم که زياد در حال تنزل است... پس از هجده سال دوري انتظار داشتم که تغييراتي در وضع مملکت انجام يافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد ولي با ديدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظاري بيهوده داشته ام » و در مورد وضع بوشهر به طور خاص نيز مي نويسد « اين بندر مهم ايران که از بي مبالاتي اولياء دولت ترقي لازم نکرده از طرف دريا به همه جاي عالم راه دارد و راه خشکي از آنجا به داخله ي ايران که بايد مال التجاره حمل شود بسيار بد و سخت و ناهموار است و اَحَدي درصدد برنيامده که مثل همه جاي عالم تجارت را که الان ترقيّات ممالک منوط به آن است، آسان نمايد » (36).
درباره ي وضع سياسي و حکومتي بوشهر، حاج سياح به حاکميت فرهادميرزا معتمدالدوله بر فارس و بنادر و حکمراني حاجي محمدباقرخان اصفهاني (37) از جانب او در بوشهر اشاره مي کند. اما ضمناً مي افزايد که در آن زمان اويس ميرزا احتشام الدوله پسر فرهاد ميرزا به عنوان حاکم بنادر و نايب او حاج ابراهيم خان در امور آنجا دخالت داشته اند (38). حاج سياح در مورد پيامدهاي اين وضع به دو نکته اشاره مي کند: يک برقراري امنيت راه ها در سايه ي حکومت رعب و وحشت و ديگري تعدّي هاي حاکمان برمردم و سرکردگان محلي « به طوري که به هيچ چيز کسي که دچار غضب ايشان مي شود ابقا نمي کنند و کسي قدرت اظهار و شکايت ندارد. چه سرها بريده اند و چه اعضا قطع کرده و مال ها برده اند. چنانچه مردم محرمانه مي گويند » (39).
البته ظاهراً حکايت بي رونق شدن بوشهر در مقايسه با بنادر قبلي که حاج سياح از آنها ديده کرده بود، سابقه اي طولاني تر داشت. بر اساس سفرنامه ي لاخ که در اوايل دوره ي سلطنت فتحعلي شاه به آنجا رفته بود اگرچه شهر در آن زمان بسيار شلوغ بود و سالانه حدود بيست کشتي تجاري از بنگال و بمبئي و بصره و ساير بلاد خليج فارس به آنجا مي آمدند ( که با توجه به ناامني هايي که پيشتر به آنها اشاره شد و لاخ مأمور پايان دادن به آنها بود، قابل توجه است )، اما در همان زمان « تجارت بر اثر فشارهاي زياده از حد و اخاذي هاي فراوان » از بين رفته بود (40). مدتي بعد و در زمان سلطنت محمدشاه بي رونقي بوشهر عيان تر شده بود. چنانکه محمدابراهيم کازروني آورده که « اکنون از رونق و آباداني سابق افتاده » و از آشفتگي جمعيت و آبادي و بازارهاي آنجا ياد مي کند (41).
از بوشهر تا شيراز ( وضع پسکرانه هاي خليج فارس )
حاج سياح از بوشهر قصد برازجان کرد. تعدادي از همراهان او با قاطر حرکت کردند اما او سوار زورقي شد تا سري به جزيره ي « شيف » بزند و از آنجا راهي برازجان شود. او درباره ي شيف تنها در يک جمله مي نويسد که هيچ آبادي نيست و جز چتر، سايه باني پيدا نمي شود (42). از شيف با قاطر به سوي برازجان رفت و در مسير از « خوشاب » گذشت. در برازجان، حاج سياح در « سراي مشير » منزل کرد. او توضيحي پيرامون وضعيت اين سرا نمي دهد. تنها از مقيم شدنش در آنجا و اينکه همچون ساير منزل گاه ها و کاروان سراها از آن بد نگفته است، چنين برمي آيد که همچنان پس از گشت هفت سال از بناي آن (43)، با رونق و پذيراي مسافران بوده است. او سپس به دعوت آقا سيّدحسن از علماي شهر و آنطور که خود مي گويد به انگيزه ي « استعلام از اوضاع » به خانه ي او رفت و « در خلوت » از وضع آنجا سؤال کرد. سيّدحسن به او گفت که « معتمدالدّوله شخص بيرحم خونخواري است که به محض نسبت دزدي، سر مي برد و از اين بايت راه ها امن است لکن ظلم عُمّال حکومت نهايت ندارد. بزرگان اين اطراف را به قتل رسانيده، حيدرخان را که شخص معروف و متمولي بود در اينجا کشته و هرچه داشت، برد. در منزل فرداي شما [ خشت ]، حسن علي خان خشتي را که شخص بسيار معتبري بود به قتل رسانيده و هرچه داشت تصرف کرد. فعلاً تمام اين صفحات چون ميت در دست غسال است » (44). توضيح آنکه حيدرخان برازجاني در همين سال ( 1294 ق ) و چندي پيش از ورود حاج سياح، به همراه پدرش محمدحسن خان برازجاني از سوي احتشام الدّوله به بوشهر فراخوانده شده و در آنجا دستگير شده بود. سپس آنها به همراه چندتن از خوانين ديگر منطقه به عنوان « جماعت مغلوبين » به شيراز آورده شدند. حيدرخان در شيراز به قتل رسيد و پدرش در ارگ کريم خان زنداني شد (45). مؤلف فارسنامه اشاره اي به جرم يا اتهام وارد شده به حيدرخان نمي کند، اما در مورد پدر او به مبهم مي نويسد که به همراه چند تن ديگر به ملاحظات جاهلانه سر در اطاعت نياورده بود (46). بر همين اساس قتل حسن علي خان خشتي هم حاصل زياده طلبي حکومت و توطئه ي منتقدين محلي بوده و به شيوه اي خائنانه انجام شده بود (47).در هر حال حاج سياح روز بعد از برازجان راهي دالکي شد. بدي راه و سنگلاخي آن، استحصال نفت توسط مردم و کم توجهي به اين نعمت خداداده، خرما و شيره ي خرماي ممتاز دالکي و خرابي و کثيفي کاروان سرا در دالکي مورد توجه او قرار گرفت (48). حاج سياح و همراهانش سپس به « خشت » رفتند و تا شب در آنجا ماندند تا براي فرار از گرما، شبانه به راهِ خود ادامه دهند. مسافران شبانه به سوي « کنارتخته » حرکت کرده و از پل دالکي، از ساخته هاي مشيرالملک که به نظر حاج محمدصادق اصفهاني ( همان فردي که غسال خانه ي بوشهر را ساخت ) مي کند و در عين حال مي افزايد « چون مهندس نداشته، مسطح نيست » . او همچنين از ايستگاه ها و تلگراف خانه هاي انگليسي در مسير ياد مي کند که بيرون از آبادي ها ساخته شده بود. منازل و آبادي ها تا « کمارج » نيز از نظر حاج سياح آن اندازه نامناسب بودند که او و همراهانش ترجيح دادند در مساجد اقامت کنند. از کمارج، از راه قريه ي شاپور و تنگ ترکان ( چوگان ) به راه خود ادامه دادند. سري هم به غار شاپور زدند که به نوشته ي حاج سياح عوام مي گفتند « يک در اينجا و يکي در هندوستان دارد » . حاج سياح اين تلقي ها را از سنخ « معجزات آقاخان و مقدس بودن نهنگ ها و قاضي الحاجات بودن درويشان تنبل » دانست. عصر همان روز با عبور از خرابه هاي شاپور به کازرون رسيدند. در آنجا حاجي ميرزا محمود و حاجي سيّدعباس از معاريف شهر حاج سياح را به منزل خود دعوت کردند. حاج سياح نزد حاجي ميرزا محمود رفت. او درباره ي شنيده هايش در کازرون مي نويسد: « صحبت مردم منحصر به حکومت و کارهاي اوست. گفت و گوي همه از وضع حکومت معتمدالدّوله و اقتدار و دخل او بود » (50).
حاج سياح يک روز بعد به سوي شيراز حرکت کرد. ابتدا از کتل دختر، جنگل بلوط و کتل پيرزن گذشتند. کاروان سراي سر راه آنها چنان کثيف بود که مسافران طاقت اقامت در آن را نياورده، ترجيح دادند در کنار جوي آبي بياسايند. منزل بعدي دشت ارژن ( ارجن ) بود. به نوشته ي حاج سياح باز هم خانه ها و منزل گاه ها آلوده بود و در تلگراف خانه هم که تنها جاي تميز بود، کسي اجازه ي توقف نداشت. آنها در « مقام سلمان » که بسيار باصفا، داراي درياچه ي طبيعي و متعلق به مشيرالملک بود، نزول کردند. انگور بسيار خوب، وجود شير، چوب تجارتي و بنفشه هاي دشت ارژن مواردي هستند که حاج سياح يا به چشم ديده و يا وصف آنها را در آنجا شنيد. در ادامه ي مسير، حاج سياح و همراهانش از کنار رود قره خان و پل آن گذشته به کاروان سراي « زنيان » رسيدند. عملکرد تلگرافچي انگليسي و فلسفه ي اين عملکرد مهم ترين موضوعي بود که حاج سياح در اينجا ثبت کرده است. به نوشته ي او، تلگرافچي کاروان سرا را تصاحب کرده و به مسافراني که به آنجا وارد مي شدند، اعتراض مي کرد. حاج سياح که از اين برخورد او رنجيده بود مي نويسد که به او گفتم « آقا اينجا را براي عموم ساخته اند. شما بس نيست به ناحق تصرف کرده ايد با وجود ادعاي تمدن مردم را مانع شده، ناسزا هم مي گوييد. من در هيچ جاي دنيا نديدم خارجيان اين قدر تسلط پيدا کنند ». پاسخ تلگرافچي به حاج سياح اشاره اي بود به موقعيت ايران در برابر قدرت هاي مسلط زمانه است. او به حاج سياح گفته بود: « تقصير از بزرگان شما است که براي ما حدي نگذاشته اند » (51). پس از اين ماجرا حاج سياح راهي شيراز شد. شرح او درباره ي کارها و ديدارهايش در طول قريب به يک ماه اقامت در شيراز خود مي تواند موضوع بررسي ديگري باشد.
برآمد
در جمع بندي از گزارش حاج سياح پيرامون خليج فارس و حوالي آن از هندوستان تا شيراز مي توان گفت که اگرچه در اواخر عهد ناصري هنوز تجارت و فرهنگ ايراني در اين عرصه وجود داشت، اما حاکميت ايران در منطقه به منتهاي ضعف رسيده بود و مجموعه اي از عوامل از کم توجهي حکومت ايران تا سودجويي و ستمگري حاکمان بنادر و شهرهاي پس کرانه و زياده خواهي انگليسي ها و بالاخره ناآگاهي مردم از وضع متغير جهان و حقوق خودشان، شرايط را در منطقه نامساعد کرده بود. روندي که به تضعيف موقعيت سياسي و اقتصادي ايران و افزايش نفوذ بريتانيا و سپس ديگر قدرت ها در آنجا و همچنين استقلال عمل حکام محلي در آستانه ي قرن بيستم منجر گرديد.ديگر مطالب حاج سياح در باب منطقه خليج فارس
گزارش هاي حاج سياح پيرامون خليج فارس به جريان ورود او به ايران در سال 1294ق محدود نمي شود. او در سال هاي بعد نيز به مناسبت هايي به منطقه و سرزمين هاي همجوار آن از جمله هندوستان، عراق، حجاز و سواحل شرقي افريقا ( جيبوتي ) سفر کرد. حاج سياح يک سال پس از بازگشت به ايران ( 1295ق ) سفري به نواحي شرقي ايران نمود و در طي آن مسير مشهد به سيستان و سپس کرمان و فارس را طي نمود. او در گزارش اين سفر نکات جالبي را از جمله درباره ي وضع پس کرانه هاي خليج فارس در حد فاصل کرمان تا شيراز مطرح مي کند. وضع راه ها، محصولات و توليدات و شرايط زندگي مردم منطقه از جمله مسائل مورد توجه او در اين گزارش مي باشد (52).حاج سياح در سال 1296ق نيز از طريق درياي مازندران سفر پنج ماهه به روسيه و اروپا کرد. در بازگشت از اين سفر او از طريق استانبول به حجاز رفت و سپس از راه حلب و در امتداد رود فرات راهي عتبات شد. از آنجا او با کشتي و از طريق اروندرود راهي بصره شد. بدين ترتيب او توضيحاتي نيز در مورد مناطق شمالي خليج فارس ارائه کرده است (53).
در سال 1301 ق حاج سياح سفر ديگري به شيراز و بوشهر و از آنجا به هندوستان و بعد مصر و حجاز کرد. در اينجا هم او اشاراتي کلي به وضع بنادر مي کند (54). علاوه بر اين، او در جايي از خاطرات خود که به وضع عمومي ايران در عصر سلطنت ناصرالدين شاه پرداخته، زير عنوان « وزارت بحريه » نقدي کوتاه بر موقعيت ايران در خليج فارس دارد (55). حاج سياح در سال 1319ق بار ديگر مسافرتي به مقصد حجاز و اروپا را از مسير بندر بوشهر آغاز کرد. او در اين سفر به جيبوتي ( مستعمره ي فرانسه ) و جدّه و سپس از راه سوئز ، قاهره و اسکندريه به اروپا رفت (56).
بنابراين کتاب خاطرات حاج سياح دربردارنده ي اطلاعاتي ارزشمند در باب منطقه ي خليج فارس در نيمه ي دوم عصر قاجار مي باشد. چنانکه پيشتر هم ذکر شد، نکته ي مهم ديگر اين است که او به عنوان يک فرد جهانديده و بخصوص آگاه از تحولات اروپا در قرون جديد، با نگاهي گسترده و مقايسه اي مطالبي را در اين زمينه از خود به جا گذاشته است که مي تواند به تکميل دانش پژوهشگران حوزه ي مطالعات خليج فارس مدد رساند.
پينوشتها:
1. عضو هيأت علمي دانشگاه فردوسي مشهد.
2. حقايق نگار خورموجي، ميرزاجعفرخان: نزهت الاخبار ( تاريخ و جغرافياي فارس )، تصحيح و تحقيق سيد علي آل داود، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، ص 441.
3. حسيني فسايي علاوه بر تعريف و تمجيدهاي مکرر از شخصيت و عملکرد فرهاد ميرزا معتمدالدّوله و کارگزاران وي، در چند موضوع از کتابش به تقرب خود به معتمدالدوله و پسرش احتشام الدوله اشاره کرده است. براي نمونه نگاه کنيد به: حسيني فسايي، حاج ميرزاحسن: فارسنامه ناصري، تصحيح و تحشيه دکتر منصور رستگار فسايي، تهران، انتشارات امير کبير، 1367، جلد اول، ص 853 و جلد دوم، صص 6-875، 1332، 1348 و 1367.
4. حاج سياح محلاتي: خاطرات حاج سياح ( دوره خوف و وحشت )، به کوشش حميد سياح، تصحيح سيف الله گلکار، تهران، انتشارات اميرکبير، 1359، ص 240.
5. همان، ص 1 ( مقدمه ).
6. همان، ص 2 ( مقدمه ).
7. همان، ص 7.
8. حاج سياح محلاتي: سفرنامه حاج سياح به فرنگ، به اهتمام علي دهباشي، تهران، نشر ناشر، 1363. براي آشنايي بيشتر با زندگاني و مسافرت هاي حاج سياح علاوه بر مقدمه ي سفرنامه ي او نگاه کنيد به: عباسي، جواد: « حاج سياح محلاتي: دور دنيا در هجده سال » ، راه دانش ( فصلنامه تحقيقات فرهنگي هنري استان مرکزي )، شماره 12-11، ( پاييز و زمستان 1376 )، اراک، اداره ي فرهنگ و ارشاد اسلامي استان مرکزي، 1376، صص 181-171.
9. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 7.
10. همان، ص 9-7.
11. جناب، محمدعلي: خليج فارس: نفوذ بيگانگان و رويدادهاي سياسي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1356، صص 19-18.
12. حاج سياح محلاتي، خاطرات حاج سياح، ص 8.
13. از حدود سه دهه پيش از اين زمان موضوع ساخت راه آهن در حد فاصل مديترانه تا خليج فارس در انگلستان مطرح شده بود. در سال 1857 يکي از مهندسان انگليسي شاغل در ساخت راه آهن در هندوستان رسماً پيشنهاد خود در اين مورد را به دولت انگلستان داد. يکي از مکان هايي که به عنوان منتهي اليه شرقي اين راه آهن مطرح شد، کراچي بود. البته از جاهاي ديگر مثل محمره و بوشهر هم در اين مورد سخن گفته شده بود ( فرامرزي، احمد: راه آهن اروپا و خليج فارس، تهران، بي نا، ص 14-13 ).
14. حاج سياح محلاتي، خاطرات حاج سياح، ص9.
15. همان، ص 10.
16. همانجا.
17. بلگريو، سرچارلز: سفرنامه دريايي لاخ، ترجمه ي دکتر حسين ذوالقدر، تهران، آناهيتا، 1369، صص 82-70.
18. جناب، پيشين، ص ص 19-25.
19. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 10.
20. همان، ص 11.
21. اول خاک وطن خواندن بندرعباس حداقل با توجه به ديدار وي از بندر جاسک، بيان دقيقي نيست. شايد عدم حاکميت مؤثر و مفيد حکومت ايران در اين منطقه و دوري نسبتاً طولاني ( 18 سال ) حاج سياح از ايران موجب چنين برداشتي از سوي او شده باشد.
22. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 11.
23. کازروني، محمدابراهيم: تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، تصحيح منوچهر ستوده، تهران، 1367، مؤسسه فرهنگي جهانگيري، 1367، ص 125.
24. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 11.
25. همان، ص 10.
26. کازروني، تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، ص 115.
27. همانجا.
28. بلگريو، سفرنامه دريايي لاخ، ص 200.
29. حاج سياح محلاتي، خاطرات حاج سياح، ص 10.
30. همان، ص 11.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. حسيني فسائي، فارسنامه ناصري، ج2، ص 1323.
34. حاج سياح محلاتي، خاطرات حاج سياح، ص 12.
35. همان، صص 21 و 279.
36. همان، ص 12.
37. حسيني فسايي از او با عنوان « مقرب الخاقان حاجي محمد باقرخان ، نواده مرحوم حاج محمدحسن خان صدر اصفهاني » ياد کرده که حکومت دشتي، دشتستان و بوشهر را داشت. ( حسيني فسائي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 854 ). حاجي محمدحسن خان صدر اصفهاني از صدر اعظم هاي دوره ي فتحعلي شاه قاجار بود.
38. همان، ص 13. بنا به نوشته ي حسيني فسايي، معتمدالدوله در سال 1294 ق ( يعني همان سالي که حاج سياح در فارس بود )، احتشام الدوله را از بهبهان مأمور سرکوب چند تن از خوانين محلي کرد و او از طريق بلوک ليراوي و دشتستان وارد بوشهر شده، پس از برقراري نظم ( از نظر مؤلف ) در کنگان، دشتستان، گله دار و بنادر، به شيراز آمده بود. ( فارسنامه، ج1، ص 851 ).
39. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 13.
40. بلگريو، سفرنامه دريايي لاخ، صص 194-192.
41. کازروني، تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، ص 56.
42. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 13.
43. اين کاروان سرا در سال 1288 ق توسط ابوالحسن خان مشيرالملک، وزير ممالک فارس در کنار برازجان ساخته شده و حدود 40/000 تومان خرج آن شده بود و از نظر وسعت عمارت و استحکام در فارس بي نظير بود ( حسيني فسائي، فارسنامه ناصري، ج2، ص 1325 )
44. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 14.
45. حسيني فسائي، فارسنامه ناصري، ج1، ص 850.
46. همان، ص 851.
47. همان، ج1، ص 848 و ج2، ص 1297.
48. حاج سياح محلاتي، خاطرات، ص 14. حقايق نگار خورموجي هم از معدن گوگرد و نفت سياه در دالکي ياد کرده است ( ص 93 ). فرصت الدوله شيرازي نيز بيست سال بعد از آن چشمه هاي جاري نفت را در دالکي ديده بود ( فرصت الدوله شيرازي، آثار عجم، ص 366 ).
49. حاج حسين محلاتي، همانجا. اين پل در حدود يک فرسنگي دالکي بنا شده بود. معمار آن حاجي محمد رحيم بود که به نوشته ي فرصت الدوله مردي سالخورده و خردپيشه و از معمرين فارس بود. در ساختن آن از سنگ هاي بزرگ استفاده شده بود که آنها را با ميخ هاي آهني بست و بند کرده بودند ( فرصت الدوله شيرازي، آثار عجم، ص 366 ).
50. حاج سياح محلاتي، خاطرات، صص 15-14.
51. همان جا.
52. همان، ص 173-162.
53. همان، ص 216-214.
54. همان، صص 280-278.
55. همان، ص 485.
56. همان، صص 518-517.
1. بلگريو، سر چارلز: سفرنامه دريايي لاخ، ترجمه دکتر حسين ذوالقدر، تهران، آناهيتا، 1369.
2. جناب، محمدعلي: خليج فارس: نفوذ بيگانگان و رويدادهاي سياسي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1356.
3. حاج سياح محلاتي: خاطرات حاج سياح ( دوره خوف و وحشت )، به کوشش حميد سياح، تصحيح سيف الله گلکار، تهران، انتشارات اميرکبير، 1359.
4. حاج سياح محلاتي: سفرنامه حاج سياح به فرنگ، به اهتمام علي دهباشي، تهران، نشر ناشر، 1363.
5. حسيني فسايي، حاج ميرزا حسن: فارسنامه ناصري، تصحيح و تحشيه دکتر منصور رستگار فسايي، 2 ج، تهران، انتشارات اميرکبير، 1367.
6. حقايق نگار خورموجي، ميرزا جعفرخان: نزهت الاخبار ( تاريخ و جغرافياي فارس )، تصحيح و تحقيق سيد علي آل داود، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380.
7. عباسي، جواد: « حاج سياح محلاتي: دور دنيا در هجده سال » ، راه دانش ( فصلنامه تحقيقات فرهنگي هنري استان مرکزي )، شماره 12-11، 171-181، ( پاييز و زمستان 1376 )، اراک، اداره ي فرهنگ و ارشاد اسلامي استان مرکزي.
8. فرامرزي، احمد: راه آهن اروپا و خليج فارس، تهران، بي نا، 1346.
9. فرصت الدوله شيرازي: آثار عجم، تهران، انتشارات بامداد، 1362.
10. کازروني، محمدابراهيم: تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، تصحيح منوچهر ستوده، تهران، 1367، مؤسسه فرهنگي جهانگيري.
منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول