مترجم: جواد قاسمي
علم جديد را به طور كلي مي توان فعاليتي منحصر به فرد دانست. علم جديد و فرزند سودمدارترش، فناوري، گرچه در نهايت محصول غرب است، امروز همه فرهنگ ها و جوامع سراسر جهان مشتاقانه در جستجوي آن اند. علم جديد در حركت پيروزمندانه خود، دست كم به مفهوم عملي، توانايي از بين بردن همه راه هاي ديگر مطالعه طبيعت را داشته است. براي اثبات اين جنبه از علم جديد به چندين سال تحقيق و پژوهش نيازي نيست. تحقيقات علمي امروز، از اسلام آباد تا جده، و از پكن تا نيامي مبتني بر همان مباني و روش هايي است كه در يك دانشگاه غربي يا آزمايشگاه تحقيقاتي صورت مي گيرد. پيداست كه صرف وجود يك طيف سنج NMR در مكه آن را اسلامي نمي سازد، همان طور كه وجود هزاران دانشمند مسلمان در آزمايشگاه هاي اروپايي و امريكاي شمالي تحقيقات علمي آنان را اسلامي نخواهد كرد.
اين كليّت شگفت انگيز علم جديد، آن را به پديده اي بي همتا و بي سابقه تبديل كرده است. گستره دسترسي به آن، توانايي نفوذ آن در فرهنگ هاي متفاوتي چون فرهنگ اسلامي، هندو، چيني و همين طور بوميان شمال آمريكا، در تاريخ بشري سابقه نداشته است. شيوه علم جديد در از بين بردن همه راه هاي ديگر مطالعه طبيعت با جاذبه فراوانش، منحصر به اين فعاليت جديد است؛ شيوه اي كه در قرن هفدهم ميلادي در بخش كوچكي از اروپا به وجود آمد و از آن زمان تاكنون در همه زواياي محيط زندگي ما نفوذ كرده است.
حيرت انگيزتر زماني است كه مي بينيم در قسمت كوچكي از اين سياره كوچك كه به دور ستاره اي مي گردد، و خود در پيرامون كهكشاني متشكل از يك ميليارد ستاره قرار دارد كه آن هم به نوبه خود كهكشاني است، در ميان ميليون ها كهكشان ديگر، علمي پديد آمده كه توانسته است در فاصله كوتاه سه قرن در فرهنگ هاي گوناگون نفوذ كند و راه و روش زندگي، مرگ، ارتباطات، ازدواج، زاد و ولد، تهيه خوراك و لباس و مسكن آدمي را تغيير دهد و هزاران مورد از امور زندگي روزمره بشر را اداره كند. اين كه الكترون ها، اتم ها و ملكول ها از يك سو، و آلات و ابزارها از سوي ديگر، قبول عام يافته اند به گونه اي كه دانشمندان و مهندسان در عصر حاضر و شهروندان عادي از رهگذر آنها با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و امور روزمره خود را پيش مي برند، نشان دهنده دسترسي گسترده به علم است. چه بخواهيم و چه نخواهيم، علم جديد ناگزير همه ابعاد زندگي ما را فراگرفته است.
اگر تاريخ را راهنماي خود قرار دهيم، به نظر نمي رسد بتوانيم به مفهومي از ماده- و در نهايت به كل جهان - بازگرديم كه براساس مفاهيم ماده، زمان و مكان پيش از قرن 17 ميلادي بنا نهاده شده باشد. درباره علم جديد، هر طور داوري كنيم، بايد گفت كه از آن گريزي نيست. حتي در حوزه پزشكي غيرغربي، كه دستاوردهاي فلسفه هاي ديگر مربوط به بدن انسان، بيماري ها و درمان آنها به طور مؤثري نشان داده شده است، پزشكي غربي مدرن به سرعت جايگزين روش هاي سنتي مي شود كه ضرر جبران ناپذيري به نژاد انسان وارد مي سازد.
غرب و علم جديد
دانش علمي به لحاظ ساختاري، در سير رو به رشد خود، در شاخه هاي گوناگون و نيز فلسفه هاي بنيادين خود دگرگوني هاي بسياري را پشت سر گذاشته است. مثلاً انقلاب كپرنيكي در طول يك قرن مبارزه موفقيت آميز توانست ثابت كند كه زمين مركز ثابت منظومه شمسي نيست و اين براي متزلزل ساختن اساس جهان بيني اي كه مبتني بر محوريت زمين بود كفايت مي كرد.اما اين آغاز كار بود. علم جديد با كمك گاليله نه تنها توانست استفاده از ابزار كوچك شگفت انگيزي به نام تلسكوپ را كشف كند، بلكه معرفت شناسي آن هم، به لحاظ ساختاري دگرگون شد. از آن پس، مطالعه طبيعت بر مبناي تجربه قرار گرفت به گونه اي كه اساساً با روش هاي فلسفه طبيعي تفاوت داشت. ما در اين جا نمي خواهيم به بحث هايي بپردازيم كه چگونه اين امر تحقق يافت. مهم نيست كه گاليله در واقع در دهه 1580 ميلادي بر فراز برج مايل پيزا نرفت تا آزمايش هاي خود را انجام دهد؛ آنچه ثابت شد اصلي بود به درستي هر اصلي ديگر. گاليله ابزاري داشت كه همان تلسكوپ كوچكش بود و با آن مي توانست چيزي را ببيند كه هيچ بشري تا آن زمان نديده بود، يعني قمرهاي مشتري را. همچنين گاليله كشف كرد كه شتاب باعث به وجود آمدن نيرو مي شود و اين كه مقدار جرم يك جسم كه در زمين از طريق اندازه گيري وزنش مشخص مي شود، بايد در همه جاي جهان هستي يكسان باشد، حال چه از طريق برخورد با اشياي ديگر و چه از طريق شتاب دادن به آن با اعمال نيرو. اين اصل كه به نام « اصل هم ارزي » ( equivalence principle) شناخته، و بعدها به يكي از پايه هاي نظريه نسبيت تبديل شد، يكي از قاعده بندي هاي اساسي علم جديد است كه نگاه انسان نسبت به اشيا را تغيير داد.
همچنين آزمايش هاي ويليام هاروي ( 1578-1657 ميلادي ) و توضيحات فلسفي رنه دكارت ( 1569-1650ميلادي)درباره طبيعت، براي فهم طبيعت كه در قرن هفدهم ميلادي مطرح شد و بر قرن هاي بعدي تأثير گذاشت، بسيار اساسي بود. به همين ترتيب فيزيك نيوتون، كه دستور كار علم جديد را براي دو قرن بعد تعيين كرد، تنها نوعي پيشرفت مجزا و دروني در علم فيزيك نبود، بلكه تأمل ژرفي در ماهيت طبيعت، خدا، حيات و پيوندهاي مشترك آنها نيز بود و هنوز هم هست.
قدرت دگرگون سازنده ي علم جديد در قرن هجدهم در حدّ كمال بود؛ قرني كه به نظر مي رسد علم از يك سو درگير الكتريسيته و مغناطيس و از سوي ديگر سرگرم اختراع ابزار بوده است. قرن هجدهم قرني بود كه در آن فناوري جديد روش زندگي انسان را به شكل بي سابقه اي تغيير داد. ماشين هاي بخار، تلسكوپ هاي نوين و قدرتمند، ماشين هاي اصطكاكي ( سايشي ) پيشرفته كه براي توليد بار الكتريكي به صورت مكانيكي به كار مي روند، كندانسور ( چگالنده ) براي جمع آوري و ذخيره سازي، الكتروسكوپ و الكترومتر براي شناسايي و اندازه گيري، همگي از دستاوردهاي اين قرن بودند. قرن هجدهم همچنين شاهد توجه فزاينده به كمّي سازي (1)و استاندارد كردن ابزارها ( مثلاً بهبود وسايلي چون فشارسنج و دماسنج ) و اختراعاتي چون رطوبت سنج و بادسنج بود.
در اين قرن، زبان علم نيز به طرز چشمگيري تغيير يافت. اين امر به تنهايي مهم ترين عامل در فراگير شدن دانش جديد به شمار مي رفت. پس از آن، كشفيات علمي، به جاي مطرح شدن به صورت ساختارهاي زباني ويژه يك زبان، در قالب ساختارهاي كاملاً رياضي براساس نمادها و اعداد بيان شدند. اين امر درواقع زبان خاص خودش را به وجود آورد كه در سراسر جهان قابل درك بود. البته اين زبان علمي جديد در زادگاه اروپايي خود ريشه داشت، اما زبان و اصطلاحات شاخه هاي گوناگون علم در مدتي كوتاه به شمول و كليتي رسيد كه در هيچ زبان ديگري شناخته شده نبود. معادلات نيز مانند انديشه ها و مفاهيم، جهان را تغيير دادند.
فرايند اصلاح و استانداردسازي نمادها و نشانه ها همراه با توسعه وسايل و ابزارهاي جديد براي آزمايش هاي گوناگون، در قرن هجدهم ميلادي نقش عمده اي ايفا كردند. اما قرن هجدهم بيش از همه، اطلاعات آزمايشگاهي و مشاهدات بسيار زيادي را از ساير نقاط جهان به اروپا آورد-پيشرفتي كه تا حد زيادي با بهبود شيوه هاي دريانوردي ممكن شد. گروه هاي ويژه و سازمان يافته اي به كاوش در آفريقا، آسيا، آمريكاي شمالي، اقيانوس آرام و سواحلش پرداختند. استفاده از فنون جديد در صنعت نسّاجي(2)، به كارگيري اصول علمي و ابزارهاي فنّي در احداث ساختمان هاي عمومي و خصوصي، جاده ها، پل ها، كانال ها، فانوس هاي دريايي، استفاده گسترده از موتورهاي بخار جديد در معادن و تأسيسات آب رساني و به خصوص استفاده از لوكوموتيو، واگن هاي بخار و كشتي هاي بخار، شيوه زندگي مردم و نحوه حمل و نقل آنان را دگرگون ساخت.
تأثير همه ي اين پيشرفت هاي جديد علمي و همراه با آن، تغييرات به وجود آمده در مباني فلسفي علم، قرني را به وجود آورد كه بعدها با نام هاي گوناگون عصر روشنگري، عصر خرد، عصر انتقاد و قرن فلسفي شناخته شد. قرن هجدهم با تكيه بر دنياگرايي كه هرگز در تاريخ بشر به اين ميزان ديده نشده بود، پيوندش را با گذشته خود به كلي قطع كرد. در اين قرن به گونه بي سابقه اي به عقل اعتماد شد. اين تفكّر به وجود آمد كه عقل انسان مي تواند هر چيز قابل فهم در جهان را درك كند؛ جهاني كه بدون نياز به دخالت نيروي جادويي يا مابعدالطبيعي به گونه اي منظم عمل مي كند.
در قرن بعد باز هم تغييرات چشمگيرتري به وجود آمد. در طول دو دهه اول قرن نوزدهم، جان دالتون ( John Dalton) ( 1766-1844) ثابت كرده بود كه ماده از اتم تشكيل شده و هر اتمي وزني مخصوص به خود دارد.(3) جيمز پرسكت جول ( James Prescott Joule) (1818-1889) در سال 1851 ميلادي قانون بقاي انرژي را به اثبات رسانده بود(4). مطرح شدن نظريه آنتروپي (5) رودولف كلاوسيوس (Rudolf Clausius) در سال 1865، سرآغاز جديدي بود كه سرانجام اصل بسيار نيرومندي به نام اصل دوم ترموديناميك (6) را به وجود آورد.(7) اين موضوع در روند كلي علم در غرب، به ظهور اصل « پيكان زمان » ( arrow of time ) انجاميد كه با توان تفسيري اش تأثير بسيار گسترده اي داشت و ثابت كرد بيشتر نظام هاي فيزيكي تنها در يك جهت پيش مي روند.
شايد مهم ترين رويداد در تاريخ علم در قرن نوزدهم ميلادي ارائه و طرح نظريه چارلز داروين ( 1809-1882 ميلادي )باشد كه اصل تكامل انواع به وسيله انتخاب طبيعي را مطرح كرد. داروين در مقاله اش با عنوان « در باب گرايش انواع به تشكيل گونه هاي مختلف؛ و در باب تداوم انواع و گونه ها به وسيله انتخاب طبيعي » رسماً نتايج چندين سال تحقيقاتش را با استفاده از اصطلاحي كه بعدها بسيار مشهور شد يعني « انتخاب طبيعي »، اعلان كرد. دوستان داروين، چارلز ليل (1797-1875ميلادي) و جوزف دالتون هوكر ( 1817-1911ميلادي )، براي اولين بار در اول ژوئيه 1858 در جلسه « انجمن لينه »(8) اين مقاله را ارائه دادند.(9)
انتشار كتاب داروين، با عنوان: منشأ انواع به وسيله انتخاب طبيعي (10) در سال 1859، و دومين اثر بزرگ او تبار انسان در سال 1871، شرايط بحث درباره جايگاه انسان در هستي را دگرگون ساخت. داروين در كتاب دومش، شواهد و دلايل خود را مبني بر اينكه نژاد انسان از گونه هاي پست تر است ( در فصل اول )، با سازوكار كاملي از « نحوه تكامل انسان از اشكال پست تر » ( در فصل سوم ) بيان مي كند. وي با تأكيد بر اين كه انسان جزئي از طبيعت و به نوعي شبيه حيوانات ديگر است، شكاف بزرگي ميان درك علمي و مذهبي از طبيعت انسان به وجود آورد كه هنوز هم موردتوجه قرار دارد.
قرن نوزدهم ميلادي كه اغلب « عصر يقين » خوانده مي شود، همچنين توجه زيادي به تشكيل نظام هاي گسترده، نظريه هاي فراگير و شرح و تبيين داشته است.(11) پيش از پايان اين قرن، لوئي پاستور (1822-1895) وجود باكتري ها را به اثبات رسانده و بعضي از رفتارهاي آنها را نشان داده بود. او همچنين نظريه ميكروبي بودن بيماري هاي عفوني را تنظيم كرده بود؛ هاينريش هرتس (12) ( Heinrich Hertz ) ( 1857-1894) امواج نامرئي مَكسوِل ( الكترومغناطيسي ) را در محدوده فركانس راديويي ( 1880 ميلادي ) مطرح كرده و گوليلمو ماركوني (Guglielmo Marconi) (1874-1937) با فرستادن اين امواج در اقيانوس اطلس صنعت ارتباطات جهاني را بنياد نهاده بود. در سال 1895 ميلادي، ويلهلم كنراد رونتگن (13) (W.K.Rontgen ) (1845-1923) پرتو جديدي را كشف كرد كه مي توانست به گوشت انسان و البته نه استخوان او، نفوذ كند؛ اين پرتو، اشعه ايكس خوانده شد. يك سال بعد، آنتوان بكرل (Antoine Becquerel) ( 1852-1908) در پاريس تشخيص داد كه همين پرتو از اتم هاي اورانيوم ساطع مي شود، و اين اولين عنصر از ميان چندين عنصري است كه به نام راديواكتيو شناخته شد.
سه سال قبل از پايان قرن نوزدهم ميلادي جوزف جان تامپسون ( J.J.Thompson) (1856-1940) برنده جايزه نوبل سال 1906 فيزيك، كشف بنيادين ديگري كرد و آن اين بود كه اتم ها از اجزا تشكيل شده اند. اين كشف ديدگاه هاي انسان را در خصوص ماده كه جهان فيزيكي را ساخته است دگرگون كرد.
قرن نوزدهم كه به پرسش در « چرايي » پديده هاي طبيعي بسيار علاقه مند بود، پاسخ هاي خود را در قالب عبارت هاي رياضي بيان مي كرد. بدين سان، مسائل اساسي فيزيك بر مبناي رياضيات مورد بررسي قرار مي گرفت- فرايندي كه به ديدگاه هاي ما در مورد طبيعت هم صورت رياضي داد. اين امر بعضي از امور ثابت در فيزيك را پديد آورد. مثلاً، ماكس پلانك (1858-1947) در تلاش براي توضيح اينكه چرا مقدار انرژي ساطع شده در يك فركانس خاص با افزايش دما بيشتر مي شود، در سال 1900 ميلادي مطرح كرد كه تشعشع يك فركانس فقط در قالب كوانتوم ها صورت مي گيرد؛ هرچه فركانس بيشتر باشد، انرژي كوانتوم ها بيشتر مي شود. در سال 1905 ميلادي، اينشتاين (1879-1955) توانست توضيح دهد كه چرا يك مقدار كميته ( مينيمُم ) از فركانس نور لازم است تا از يك فلز الكترون جدا كنيم يا نيمه رسانا را رساناي جريان الكتريكي كنيم.
در اواخر دهه ي اول قرن بيستم، ارنست رادرفورد ( Ernest Rutherford ) ( 1871-1937) نشان داده بود كه همه اتم ها از الكترون ها و يك هسته مركزي تشكيل شده اند كه بيشتر جرم و همچنين ذرات با بار مثبت اتم، در آن قرار دارد. در سال 1913، نيلز بور (Niels Bohr ) (1885-1962) ويژگي هاي ساده ترين اتم، يعني هيدروژن، را با كشف ماكس پلانك آشتي داد كه گفت انرژي بين اتم ها فقط در قالب كوانتوم ها منتقل مي شود. اين مسئله مطالب بيشتري را توضيح مي دهد: خطوط طيفي هميشه يك فركانس دقيق و روشن دارند. بور اين مطلب را مطرح كرد كه الكترون ها، درست مثل سياره هايي در حال چرخش به دور يك ستاره، پيرامون هسته مركزي مي چرخند، با اين تفاوت كه تعداد مدارها كه هركدام انرژي مشخصي دارند، محدود است. هر خط طيفي با تغيير مكان الكترون ها از يك مدار به مداري ديگر مطابقت دارد؛ فركانس خط طيفي مربوط به تفاوت بين دو سطح انرژي است. بنابراين، به نظر مي رسد تشعشع ( پرتوي از نور يا گرماي ناشي از يك تشعشع ) مي تواند مجموعه اي از كوانتوم هاي غيرقابل رؤيت در نظر گرفته مي شود كه هركدام فركانس خاص خودش را دارد و يا يك پديده موج مانند شناخته مي شود كه اولين بار در قرن هجدهم هويگنس ( Huyghens ) آن را مطرح و مكسوِل (Maxwell) در دهه ي 1860 ميلادي آن را اثبات كرد.
اما تا سال 1913 ميلادي وقتي اينشتاين دومين مقاله مهمش درباره مكانيك كوانتوم را منتشر كرد، مشخص شد كه تشعشع بايد هم كاركردي موجي شكل داشته باشد و هم رفتار ذره اي از خود بروز دهد. اين ذرات، فوتون ناميده شدند. اين موجب شد تا لوئي دُ بروگلي ( Louis de Brogli) ( 1875-1960) دانشمند فرانسوي مطرح كند كه الكترون ها ( كه به صورت ذرات در نظر گرفته شده بودند ) نيز ممكن است خواص موج مانند داشته باشند؛ و تا سال 1926 اين مسئله به صورت يك اصل ثابت شده با آزمايش، پذيرفته شده بود.
بزرگ ترين دستاورد ربع اول قرن بيستم، كار مستقل ورنر هايزنبرگ ( Werner Heisenberg) ( 1901-1975) و اروين شرودنگر ( Erwin Schrondinger) ( 1882-1961) بود. هايزنبرگ دانشمندي آلماني بود كه با ماكس بورن (Max Born) ( 1882-1970) و پاسكوال جوردان ( Pasqual Jordan) (1902) درگوتينگن كار مي كرد. او سيستمي براي محاسبه ويژگي هاي « سيستم كوانتيده » مطرح كرد كه ( مكانيك ماتريس ) ( Matrix Mechanics) ناميده شد. هايزنبرگ قبلاً ثابت كرده بود كه اندازه گيري همزمان مكان و سرعت يك ذره، مثل الكترون غيرممكن است. اين اصل كه به اصل عدم قطعيت هايزنبرگ معروف شد (14) تأثير فلسفي بسيار زيادي بر قطعيت فعاليت هاي مهم علمي داشت كه در قرن 19 ميلادي ثبات يافته بود.
عدم قطعيت كوانتوم نقش بزرگي در پيدايش كلامي جديد در غرب ايفا كرد؛ كلامي كه احتمال را مي پذيرد. اما اينشتاين از كلام قديم دفاع مي كرد.
سخن كوتاه و معروف اينشتاين كه « خداوند تاس نمي اندازد » حاكي از اين است كه او عدم قطعيت كوانتوم را خوش نمي داشت. بزرگ ترين برهان نقضي او جلب توجه به لوازم متناقض مكانيك كوانتومي بود كه اكنون به پارادوكس اينشتاين- پادولسكي- روزن (EPR)(Einstein-Podolsky-Rosen Paradox) معروف است.(15) اين مسئله را مي توان با در نظر گرفتن يك جفت پروتون توصيف كرد كه اسپين هاي ( حركت هاي چرخشي سريع ) كوانتومي آنها يكديگر را خنثي مي كنند. جدا ساختن و اندازه گيري اسپين يك پروتون معادله موج را از بين مي برد و اسپين ديگري را تعيين مي كند. بدين سان، به نظر مي رسد كه اندازه گيري در يك مكان مي تواند بر روي چيزي با چندين ساله فاصله نوري تأثيري آني داشته باشد. اينشتاين اين مسئله را دليلي بر نقص مكانيك كوانتومي دانست. او اين گونه استدلال كرد كه اسپين ها فقط زماني معنا پيدا مي كنند كه پس از جداسازي پروتون ها مشخص شده باشند، حال آنكه ممكن است براي ما ناشناخته باشند. در اين صورت اندازه گيري هميشه فقط به ما خواهد گفت كه چگونه است؛ اما طبق تفسير رايج از مكانيك كوانتوم تنها مسئله جهل نيست؛ اسپين معين نمي شود مگر اينكه اندازه گرفته شود. به عبارت ديگر جفت پروتون ها تا زماني كه اندازه گيري نشده باشند نمي توانند به صورت حقايقي جدا از هم در نظر گرفته شوند.
مكانيك كوانتومي يكي از مهم ترين شاخه هاي علم جديد است، چرا كه نه تنها استيلاي جبرگرايي و علم زدگي قرن نوزدهم را برهم زده است بلكه راه درك فرايندهايي را كه به نظر مي رسد قوانين طبيعت را نقض مي كنند نيز نشان داده است. اينشتاين و همكارانش در تنظيم پارادوكس EPR دو قانون را در نظرگرفته بودند. يكي « اصل واقعيت » ( the principle of reality) كه طبق آن ذرات منفرد حتي هنگامي كه مشاهده نمي شوند ويژگي هاي معيني دارند. و ديگري « اصل موضعيت » ( the locality principle) است كه بنابر آن، اندازه گيري در يكي از دو سيستم مجزا ( isolated systems) نمي تواند تغييري واقعي در ديگري ايجاد كند (16). اين دو اصل در مجموع به نهايت همكاري ممكن بين سيستم هاي مجزا اشاره دارد.
در سال 1982 ميلادي گروهي از فيزيك دانان دانشگاه پاريس به رهبري الن اسپكت (Alain Aspect) در آزمايش خود ثابت كردند كه اين حد در طبيعت افزايش يافته است. به عبارت ديگر، تبيين فيزيكي ما از جهاني كه در آن زندگي مي كنيم، به مفهوم ذكر شده بالا نمي تواند هم واقعي باشد و هم موضعي. بيشتر فيزيك دانان اين نتيجه را با كنار گذاشتن اصل واقعيت تفسير مي كنند- ويژگي خاص اسپين هيچ ارزش مشخّصي ندارد، مگر اينكه اندازه گيري صورت گيرد.
ديويد بوهم ( 1906-) با اين مسئله موافق نبود. او بين ذره كوانتوم ( مثلاً يك الكترون ) و يك موج هدايت كننده پنهان كه حركت آن را كنترل مي كند، تمايز قائل شد. به عقيده ي او الكترون ها ذرّه اند. در يك آزمايش دو شكافه، الكترون ها از يك شكاف و نه شكاف ديگر مي گذرند؛ اما انتخاب يك شكاف تصادفي نيست. موج هادي انتخاب شكاف را كنترل مي كند كه به الگوي موج مشاهده شده منتهي مي شود.(17)
اسلام و علم جديد
نگاهي گذرا به مباحث پيشين درباره ي پيدايش علم جديد و پيشرفت شاخه هاي گوناگون آن، به خوبي نشان مي دهد كه علم جديد حتي اندكي هم به علم پيش از دوره انقلاب علمي قرن هفدهم ميلادي شباهت ندارد. نقش تعدادي از پديد آورندگان اصلي اين علم را هم كه هيچ يك مسلمان نبودند به اختصار نشان مي دهد. علم جديد نظريه هاي دقيقي درباره سرچشمه هاي جهان هستي و حيات دارد كه هميشه با جهان بيني اسلامي هماهنگ نيستند، درست همان طور كه وقتي به مفهوم سنتي آنها در نظر گرفته مي شوند، همه جا با كتاب مقدس موافق نيستند. به علاوه، علم جديد در تجريد و رياضي سازي طبيعت نه فقط مي كوشد تا طبيعت را تبيين و توصيف كند، بلكه الهيات ويژه ي خود از طبيعت را نيز به دقت بيان مي دارد.اين الهيات علمي جديد مفهوم خداوند را بيگانه مي داند و نظريه هاي خود را بر مبناي اين فرضيه اساسي پايه ريزي مي كند كه جهان صرفاً توده اي از ماده است كه بر مبناي قوانين معيني عمل مي كند، قوانيني كه با روش هاي علمي قابل درك اند. زماني كه اين قوانين درك شدند مي توانند بدون توسل به چيزي جز علم، در تبيين هر چيزي به كار آيند. آري، بسياري از دانشمندان معاصر به خداوند باور دارند. البته اين باورها جزو اعتقادات ديني آنان است، نه اينكه علم در گوهر خويش اين اعتقاد را در آنها به وجود آورده باشد. به عبارت ديگر، علم جديد بدون هيچ گونه نياز دروني به خداوند، عمل مي كند.(18) اگر اين علم انديشه ها، ديدگاه ها و نظريه هايي در تعارض با جهان بيني ديني ارائه مي دهد، يا مسائلي اساسي درباره قدرت مطلق و اختيار خداوند مطرح مي كند، به سبب پايبندي به دين خاصي نيست.
در حقيقت اين نظريه ها گاه در نتيجه اكتشافات در بعضي از شاخه هاي علم پديد مي آيند. مثلاً در دهه 1830 ميلادي معلوم شد كه سلول ها اجزاي اصلي جانداران اند، اما در دهه 1880 بود كه سلول هاي رويشي ( body cells) از سلول هاي زايشي ( somatic cells متمايز شدند. اين كار به همت آگوست وايسمن ( August Weissman) ( 1834-1914ميلادي ) فيزيولوژي دان آلماني صورت گرفت. او همچنين ساختاري را در درون هسته سلول كشف كرد كه به نظر مي رسيد علت انتقال صفات موروثي از يك نسل سلول به نسل ديگر است، كه كروموزوم ناميده شد. يكي ديگر از كشف هاي وي اين بود كه در فرايند تكثير جنسي، سلول هاي زايشي تنها نيمي از كروموزوم ها را دارند.
اين موضوع به كشف اين اصل كه: خصوصيات موروثي را ژن ها تعيين مي كنند، انجاميد. ژن ها مانند مهره هاي تسبيح، در طول كروموزوم ها قرار گرفته اند. اما ژن ها از چه چيزي ساخته شده بودند؟ ساخت و توليد اولترا سانتريفوژ ( ultra centrifuge) در دهه ي 1940، امكان جداسازي اجزاي كروموزوم را فراهم ساخت و كشف شد كه كروموزوم ها از دو جزء ساخته شده اند: يكي پروتئين و ديگري يك اسيد نوكلئيك. اما پس از جنگ جهاني دوم بود كه علم توانست هويت ذاتي اسيد نوكلئيك را كشف كند و آن اسيد دزوكسي ريبونوكلئيك ( DNA) بود. در آوريل 1953ميلادي، مدل ساختاري آن را واتسون (J.D.Watson) و فرانسيس كريك ( Francis C.Crick) در آزمايشگاه كاونديش كمبريج فراهم آوردند. اين مدل نشان مي داد كه چگونه اين مولكول ها مي توانند به صورت مخزني براي اطلاعات ژنتيكي عمل كنند. دي ان اي ( DNA) همچنين فرمول موردنياز سلول ها را براي انجام عملكردهايي خاص در خود داشت. به بياني ديگر، تصور مي شد راز حيات در درون رمزهاي ژنتيك نهفته باشد. اين كشفيات نه تنها ژنتيك را به وجود آورد بلكه رشد شناسي(19)( ontogeny) را نيز وارد قلمرو تحقيقات علمي كرد- رويدادي كه با دفاع موفقيت آميز كپرنيك از فرضيه مركزيت خورشيد برابر دانسته شده است.(20)
اين پيشرفت ها در رشته هاي مختلف علم پرسش هايي بنيادين درباره منشأ حيات و جهان هستي پديد آورده است و به نظر مي رسد علم جديد پاسخ هايي براي اين پرسش ها دارد. اما اين پاسخ ها را بايد با تأملات ديني تفسير كرد. در غرب نيز از آن غفلت نشده، و تأملات جدي متكلمان فرقه هاي مختلف آثار قابل توجهي را پديد آورده است كه به مسائل گوناگوني در پيوند ميان مسيحيت و علم مي پردازد؛ موضوعي كه پيوسته به شكلي بخشي از سنت غرب بوده است، و فيلسوفان و دانشمندان بزرگ از آگوستين گرفته تا نيوتن درباره دستاوردهاي اكتشافات علمي براي دين خود، به انديشه و تأمل پرداخته اند.
اين مسائل چگونه با اسلام و مسلمانان پيوند مي خورند؟ آيا موضوع مشروعي براي تحقيق و بررسي هستند؟ يا مانند يكي از رشته هايي چون « زن در اسلام »، « اسلام و مردم سالاري » و « سوسياليسم اسلامي » به شمار مي آيند كه جهان اسلام در رويارويي با غرب همچون عنصري خارجي با آن برخورد كرده و زماني كه در چهارچوب انديشه اسلامي قرار گرفته، مشروعيت خود را از دست داده است؟(21) اگر از منظر تاريخي درست آن به گفتگوي اسلام و علم بنگريم، خواهيم ديد كه اين گفتگو در گذر زمان از هنگامي كه سنت علمي اسلام سنتي كاملاً پويا بوده، دستخوش تغييراتي شده است. براي درك اين تغييرات به بحث درباره پرسش هاي اصلي مي پردازيم.
مختصر آنكه پرسش هاي تعيين كننده گفتگوي معاصر علم و دين در غرب، پيرامون هسته اي مركزي مطرح مي شوند: پرسش هاي مربوط به منشأ جهان هستي و حيات كه در رشته هاي كيهان شناسي، فيزيك كوانتوم و زيست شناسي تكاملي طبقه بندي مي شوند؛ و پرسش هايي كه از مفاهيم گوناگون طبيعت سرچشمه مي گيرند: آيا طبيعت تنها توده اي از ماده بي هدف است كه به گونه اي در سطح كل جهان هستي پديد آمده است؟ يا در پديده هاي طبيعي غايتي وجود دارد؟ آيا خداوند در دنياي مادي عمل مي كند؟ يا علل طبيعي براي تبيين هر چيزي، از توفان گرفته تا شكل گرفتن كهكشان ها، كفايت مي كنند؟
در طي 40 سال گذشته، در نتيجه علاقه زياد به موضوع علم و دين پاسخ هاي علمي فراواني حاصل آمده و تعامل هايي شده است كه درصدد ايجاد پلي ميان علم و الهيات مسيحي است.(22) البته هستند كساني مانند استيون جي گولد ( Stephen J.Gould) كه از اصل « حيطه هاي غيرمشترك » ( Non-Overlapping Magisteria) دفاع مي كنند، به اين معني كه علم و دين به دو حوزه جدا از يكديگر تعلق دارند و هيچ گاه به هم نخواهند پيوست. (23)
اما به رغم آن كه علم جديد تأثير بسزايي بر جامعه مسلمانان گذاشته، در مطالعات پيرامون ارتباط ميان اسلام و علم جديد پيشرفت چنداني صورت نگرفته است. علاقه بسيار زيادي نسبت به علم جديد به وجود آمده است (يا شايد بهتر باشد كه بگوييم عطشي نسبت به علم وجود دارد )، اما علاقه مندي اندكي به مطالعه تأثير علم بر دنياي اسلام يا پيوندش با اسلام ديده مي شود، و اين شگفت انگيز نيست.
دنياي اسلام علم جديد را زماني از غرب گرفت كه بيشتر سرزمين هاي اسلامي زير سلطه مستقيم استعمار قرار داشتند. از ديدگاه كشورهاي استعمارزده، قدرت علم و فناوري غرب بود كه به كشورهاي فرانسه و انگليس امكان داد تا بخش وسيعي از جهان را تحت استعمار خود درآورند. البته با نگاهي به گذشته، به نظر مي رسد تا حدودي درست باشد؛ اما همين طرز تفكر براي اصلاح طلبان اوايل قرن بيستم ميلادي خود دليل تسليم آنها بود. آنان علم و فناوري غرب را جذاب ترين جنبه تمدن غربي مي دانستند و از مردمان خويش مي خواستند كه به هر بهايي در جستجوي آن باشند. اين نگرش هنوز هم پيوسته در بحث هاي گوناگون مربوط به موضوع پيشرفت در دنياي اسلام، غالب است. البته موارد استثناي قابل توجهي نيز وجود دارد. در واقع گروه كوچكي از محققان مسلمان وجود دارند كه همه نيروي خود را صرف مطالعه و تحقيق در باب پيوند ميان اسلام و علم كرده اند.(24) اما دانشمند عادي مسلمان عمدتاً علاقه اي به اين رشته ندارد. در نتيجه اين بي علاقگي، گفتگوي ميان اسلام و علم در زندگي فكري مسلمانان عصر حاضر، در حاشيه قرار گرفته است.
اما در حاشيه قرار گرفتن آن تنها از نظر تحقيقات جدي مطرح است. در سطح عمومي، مجموعه نوشته هاي فراواني وجود دارند كه مي خواهند شواهدي را براي كشفيات علمي جديد در قرآن نشان دهند. اين آثار دفاعي گستره وسيعي را در برمي گيرند، از كتاب بسيار عامه پسند پزشك مسلمان فرانسوي، موريس بوكاي با عنوان: كتاب مقدس، قرآن و علم- كه نخست در سال 1976 ميلادي (25) با عنوان: La Bible le Coran et la science به زبان فرانسه منتشر و سپس به همه زبانهاي دنياي اسلام ترجمه شد- گرفته تا پايگاه هاي اينترنتي فراواني كه مي كوشند ثابت كنند قرآن در حقيقت كلام خداست، زيرا مشتمل بر نظريه هاي علمي و حقايقي است كه علم جديد اخيراً آنها را كشف كرده است.(26)
بنابراين، هرگونه تلاشي در بيان ديدگاه هاي اسلامي پيرامون جنبه هاي مختلف علم در عصر حاضر بايد ابتدا پرسش هايي درست و زباني براي گفتگو طرح كند. اين كاري عظيم و در عين حال مهم و اساسي است و بايد شمار زيادي از دانشمندان مسلماني كه بن مايه هاي ژرفي در علوم گوناگون اسلامي دارند، اين وظيفه را به عهده گيرند. متأسفانه چنين گروهي در دنياي اسلام وجود ندارد. دانشمندان مسلمان معمولاً از نهادهاي غير مذهبي غربي برآمده اند كه هيچ آموزشي در انديشه اسلامي رسمي نديده اند. و عالمان مسلمان در دنياي اسلام نيز معمولاً از علم (science) بي بهره اند.
بايد توجه داشت كه در گفتگوي ميان علم و دين، از آنجا كه كلام مسيحي (27) معيار سنجش دانسته شده است نمي توان گفت كه كلام اسلامي نيز نقشي مشابه آن را دارد. در هرگونه گفتگوي جدي بين اسلام و علم، از كلام اسلامي نمي توان انتظار داشت نقشي همانند كلام مسيحي ايفا كند، زيرا در سنت اسلامي علم كلام به مسائلي كاملاً متفاوت مي پردازد. كلام اسلامي عمدتاً به تأمل در مسائلي چون صفات خداوند، بهشت و دوزخ، و پاداش و جزا مي پردازد.(28) بدين سان، در گفتگوي ميان اسلام و علم، كلام اسلامي سپر چندان محكمي در برابر علم نيست.
جهت بررسي پوياي ارتباط ميان اسلام و علم جديد، بايد از ديدگاه مفهوم اسلامي درباره طبيعت به طور كلي و در بافت خاص خود چنان كه در كتاب آسماني قرآن بيان شده است، به آن نگريست. اين كارِ آساني نيست، زيرا همين كه متن آسماني را وارد گفتگوهاي عصر حاضر مي كنيم، با نگرش هاي خشك و درهاي بسته مواجه مي شويم. گفتگوي ميان علم و دين در غرب، دست كم در جريان اصلي بحث، در چهارچوب الهيات و علم صورت مي گيرد و نه بر طبق كتاب مقدس و علم. اما شايد بدترين مشكل، مقايسه اي باشد كه بين چنين موضعي و وجود جرياني بنيادگرا در غرب صورت مي گيرد كه كتاب مقدس را ابزار سنجشي براي گفتگوي علم و دين مي داند. با اين حال، به رغم اين مشكل، نمي توان تصور كرد گفتگويي حقيقي ميان علم و اسلام وجود داشته باشد كه سرچشمه آن در قرآن نباشد.
همچنين، گفتگوي اسلام و علم تحقق نمي يابد مگر اينكه سرچشمه هاي آن در سنت علمي اسلام جستجو شود. در علوم اسلامي چه چيزي اسلامي بود؟ سنت علمي اسلام چگونه در جهان بيني قرآن ريشه داشت و بر آن چه گذشت؟ بحث معرفت شناختي درباره جايگاه قرآن در پيوند با علم جديد و ماهيت و معناي به اصطلاح « آيات علمي » در قرآن، نيز اهميت دارد. در هيچ گفتگويي درباره اسلام و علم نيز نمي توان مفاهيم جهان هستي، ماهيت فعل الهي، و ارتباط خداوند با موجودات مخلوق را به گونه اي كه در قرآن تعرف شده است، ناديده گرفت. همچنين بايد سير تاريخي بهره گيري از سنت علمي اسلام در اروپا و انتقال آن را طي قرن هاي پيش از ظهور علم جديد بررسي كرد. اين امر موجب مي شود تا نحوه شكل گيري ساختار بنيادين علم جديد و ارتباط ساختار فلسفي اساسي آن با جهان بيني اسلامي را بهتر بتوان درك كرد. تنها در اين صورت و بر اساس اين بررسي هاست كه مي توان براي گفتگوي اسلام و علم روش ها و الگوهايي را پديد آورد.
بدين سان، براي هرگونه بحث جدي درباره اسلام و علم دانستن نكات زير ضروري است:
1.تصوير اسلام از خداوند و چيستي نقش خداوند در جهان مخلوق.
2.مفهوم جهان هستي در اسلام، شامل تعدد جهان ها و عالم غيب.
3.ارتباط ميان مفهوم اسلام از طبيعت- به منزله نشانه اي براي انسان و امانتي كه به او داده شده- با مفاهيم گوناگون جهان مادي در علم جديد.
4.مجموعه وسيع تفسيرهاي قرآني در باب علم جديد، به خصوص تفسير آيات موسوم به « آيات علمي » قرآن.
5.چهارچوبي معرفت شناختي براي كشف ارتباط ميان اسلام و علم جديد.
هريك از اين نكات، مطالعه عميقي را مي طلبند. علاوه بر اين مسائل اساسي، مسائل فراوان ديگري نيز وجود دارد كه نيازمند بررسي است، مسائل زيادي كه به اخلاق و شريعت اسلامي در ارتباط با بعضي از شاخه هاي علم جديد مانند زيست فناوري و ژنتيك مي پردازند. با توجه به گنجايش اندك اين مقاله تنها به بعضي از ديدگاه ها درباره اين مسائل اشاره مي كنيم. مباحث زير، سير تاريخي انتقال سنت علمي اسلام به اروپا و ظهور علم جديد را بررسي مي كنند. اين بررسي ها براي درك موارد هماهنگي يا ناهماهنگي سنت علمي اسلام و علم جديد اهميت دارند.
ادامه دارد...
پينوشتها:
1.مثلاً برهان مبتني بر آزمايش علمي كريستف كلمب، كه نيروهاي ميان بارهاي الكتريكي تابع قانون عكس مربع اند؛ قانون تغيير نيروي ناشي از يك قطب مغناطيسي با فاصله، تغيير قطب نما و توزيع آن با تفصيل زياد ترسيم شد؛ نوسانات روزانه و ساليانه تثبيت شدند؛ ميل مغناطيسي طراحي شد و تلاش هايي براي مقايسه شدت ميدان مغناطيسي زمين در جاهاي مختلف در سطح زمين به عمل آمد.
2.مانند اختراع غلتك هاي ريسندگي وايت و پاول، سازه آبي آركرايت و دستگاه هاي بافندگي گوناگون.
3. اتم هاي هيدروژن از همه سبك ترند، وزن اتم هاي كربن تقريباً دوازده برابر وزن اتم هاي هيدروژن است و غيره. مقالات دالتون را هايد وُلاستون و توماس تامسون در كتاب:
Foundations of Atomic Theory(Edinburgh:Alembic Club,1969). گردآوري كرده اند.
4.يعني اگر عوامل مداخله كننده كنار نهاده شوند، هيچ انرژيي در تغيير از شكلي به شكلي ديگر از بين نمي رود. اين اصل بقاي انرژي قانون اول ترموديناميك خوانده شد.
5.آنتروپي Entropy، انرژي كل سيستم، كميتي است ترموديناميكي وابسته به انرژي موجود در يك سيستم. هرچه حالت بي نظمي سيستم بيشتر باشد آنتروپي آن نيز بيشتر است. آنتروپي يك دستگاه معرّف درجه بي نظمي آن دستگاه است و برابر است با خارج قسمت مقدار گرماي مبادله شده به گرماي مطلقي كه در آن اين مبادله صورت گرفته است.آنتروپي كل هيچ سيستم نمي تواند كاهش پيدا كند، يا بايد ثابت بماند يا زياد گردد ( فرهنگ مهندسي عمران، انتشارات فرهنگ معاصر، علي غفوري، 1386)-م.
6.آنتروپي معياري از ميزان انرژي داخلي يك جسم است كه براي اهداف عملي قابل دسترسي نيست، يعني درجه بي نظمي داخلي در مقياس اتمي. قانون دوم ترموديناميك مي گويد كه در يك سيستم ايزوله در حال تعادل، تمايلي است در افزايش آنتروپي يا بي نظمي سيستم.
7.اصل دوم ترموديناميك اين است كه ماشين هاي حرارتي ( ماشين هايي كه انرژي حرارتي را به انرژي مكانيكي تبديل مي كنند، مثل ماشين بخار و موتورهاي انفجاري )، فقط در صورتي كار مي دهند كه از منبع گرمي ( مثلاً ديگ ماشين بخار ) حرارت گرفته قسمتي از آن را به منبع سردي پس بدهند ( دايرة المعارف فارسي مصاحب، 1345، ج1، ص 423). م
8.انجمن لينه لندن (Linnean Society of London) كه نامش را از دانشمند طبيعت گراي سوئدي كارل لينايوس (1707-1778) گرفته است، اعضاي برجسته اي از دانشمندان گياه شناس، جانورشناس و زمين شناس در انگلستان داشت.
9.چارلز ليل و دالتون هوكر در حقيقت دو مقاله ارائه دادند، يكي از داروين بود و ديگري از آلفرد راسل واليس (1823-1913). آنان نامه اي را از دو دانشمند طبيعت گراي فعّال به اين مقالات ضميمه كردند كه « به طور مستقل و ناآشنا با يكديگر، نظريه ي ابتكاري واحدي را در تبيين و تداوم انواع و اشكال خاص بر روي سياره ي ما طرح ريزي كرده بودند». ر. ك:
Howard Mumford Jonesan and Bernarad I.Cohen,Science Before Darwin (London:Andre Deutsch,1963),338.
10.ابتدا در 24 نوامبر سال 1859 به همت جان مورَي در لندن چاپ شد. همه ارجاعات به اين اثر از منشأ انواع چارلز داروين است،
The Origin of Species(New York:Mentor Books,1958)
11.مثلاً يك مجموعه از معادلات رياضي جيمز كلارك مَكسول كه به بيان الكتريسيته و مغناطيس، سيستم هاي طبقه بندي گياهان و حيوانات و غيره پرداخته است.
12.در آن زمان در كارلسروئه آلمان.
13.در آن زمان در وورتسبورگِ باواريا فعاليت مي كرد.
14.در فيزيك كوانتومي، طبق اصل عدم قطعيت هايزنبرگ، جفت هاي مشخصي از خواص فيزيكي، مانند مكان وتكانه، نمي تواند با دقتي دلخواه معلوم شود، به عبارت ديگر، افزايش دقت در كميت يكي از آن خواص برابر با كاهش دقت در كميت خاصيت ديگر است. اين عبارت بنابر يك تفسير بدين معناست كه غيرممكن است كه همزمان سرعت و مكان الكترون يا هر ذره ديگري با دقت يا قطعيت دلخواه معين شود. نقل از پايگاه اطلاعاتي ويكي پيديا، دانشنامه آزاد، 1390/5/24- م.
15.اين پارادوكس كه اينشتاين و پادولسكي و روزن آن را مطرح كردند در مقاله اي با عنوان « آيا توصيف مكانيك كوانتومي از واقعيت فيزيكي مي تواند كامل باشد؟ » منتشر و بعدها با نام اختصاري EPR معروف شد كه طبق آن توصيف كوانتومي بعضي از سيستم هاي فيزيكي ناقص است. آنها در مقاله شان سعي كردند با يك آزمايش فكري نشان دهند عناصري از واقعيت وجود دارند كه در توصيف كوانتومي وارد نشده اند و بنابراين، مكانيك كوانتومي ناقص است. طبق نظر اينشتاين، نظريه اي كامل است كه هر عنصري از واقعيت فيزيكي مابه ازايي داشته باشد- م.
16.بنابر اصل موضعيت دو شيء دور از هم نمي توانند با سرعتي بيش از سرعت نور بر يكديگر اثر بگذارند، يعني تأثير آني غيرممكن است-م.
17.هدف بوهم اين بود تا نشان دهد كه نظريه هاي متغيرهاي پنهان درواقع ممكن اند. نظريه هاي متغيرهاي پنهان با جبرگرايي اساسي خود بايد غيرموضعي باشند. در آنها اعتقاد به وجود نسبت هاي علّي معلولي آني بين حقايق فيزيكي مجزا ديده مي شود. اين نظر با محل بسيط رويدادها در اتم گرايي قديم و نسبيت جديد تعارض دارد. و به ديدگاه كل نگرانه تري از جهان كوانتوم اشاره دارد. درواقع خود بوهم در سال هاي بعدي حياتش، پس از برگشتن از ماركسيسم به خداشناسي، بر جنبه كل نگرانه نظريه كوانتوم تأكيد ورزيد.
18.بايد توجه داشت كه نويسنده مي گويد « بدون هيچ گونه نياز دروني » نه بروني. يعني وقتي خداوند علم و قوانين آن را آفريد كه مي شود نياز بروني علم به آفريدگار، ديگر همانند ماشين كار خود را انجام مي دهد و در درونش نيازي به خالق ندارد.در فلسفه و كلام اسلامي خداوند هم علت وجود است و هم علت بقا و شيء هر آن در بقايش نياز به خالق دارد.-م.
19.رشد يا سير رشد يك ارگانيسم خاص.
20.ر. ك:
John Maddox,What Remains to be Discovered(New York:The Free Press,1998,20)
21.اين مسائل بحث هايي گذرا نيستند بلكه حاصل تأملات جدي در اين حوزه هاي دانش جديدند كه بر دنياي اسلام تحميل شده و يا به تقليد از بحث هاي مشابه آن در دنياي غرب بوده است( مثل فمينيسم و بسياري از مطالعات گوناگون علمي مربوط به اين جنبش ) يا اينكه موضوعاتي كاملاً بيگانه با نظام حكومتي اسلام بوده اند (مانند موضوع اسلام و مردم سالاري )، زيرا با ماهيت حقوق و تكاليف افراد در نظامي سروكار دارند كه براساس ديدگاه هاي اساساً متفاوتي در خصوص مقصود و هدف زندگي فرد و جهان هستي شكل گرفته است.
22.اين جريان اخير مديون پيشگامي فعاليت هاي ايان باربور است كه در غرب « پدر گفتگوي علم و دين در عصر حاضر»شناخته شده است. وي در اثر منتشر شده اش در سال 1966 ميلادي با عنوان:
Issues in Science and Religion(Englewood Chiffs,NJ:Prentice-Hall,1966)
بسياري از مسائل گوناگوني را مطرح كرده است كه دانشمندان- متكلمان به شرح و تهذيب بيشتر آنها پرداخته اند. در اين گفتار مجال آن نيست كه به اين مباحث گسترده علمي بپردازيم يا حتي شخصيت هاي عمده اي را كه در عصر كنوني به اين گفتگوها پرداخته اند ذكر كنيم. خوشبختانه آثار جالبي وجود دارد كه تاريخ اين گفتگوها را نشان مي دهند و همچنين كتاب شناسي هاي سودمندي در آنها آمده است. نيز پايگاه هاي اطلاعاتي فراواني هستند مثل( CTNS) پايگاه مركز الهيات و علوم طبيعي www.ctns.org كه اطلاعات مفيدي را در تعريف مفاهيم، كتاب شناسي و منابع ديگر اينترنتي در دسترس مي گذارند.
23.در مورد نحوه بيان ديدگاه هايش در خصوص « اصل حيطه هاي غيرمشترك » بنگريد به:
Stephen Jay Gould,Rocks of Ages(New York:The Ballantine Publishing Group,1000)
24.به فصل مربوط به ابراهيم كالين در اين كتاب مراجعه كنيد.
25.ر. ك:
Maurice Bucaile,La Bible,le Coran et la science:les Ecritures saintes examinées a lá lumiére des connaissances moderns(Paris:Segheres,1976)
ترجمه انگليسي آن ابتدا در سال 1978 ميلادي به همت the North American Trust Publications Indianapolis منتشر شد.
26.در جستجويي كه اخيراً با استفاده از موتور جستجوي altavista در اين خصوص صورت گرفته، 1873545 مورد پيدا شده است. نمونه اي اتفاقي از اين فهرست ها نشان داد كه از ميان همه مدخل هاي مربوط اكثريت قابل توجهي از آنها به موضوع اثبات حقيقت الهي قرآن از طريق علم جديد مربوط مي شوند. بنگريد به E.Harder and Basit Kareem Iqbal « اسلام و علم در شبكه اينترنت »، Islamic Studies، شماره 39:4 (زمستان 2000)، ص 685-692.
27.كلام مسيحي حوزه مطالعات و بررسي هايي است كه به خداوند، صفات او و نسبتش با جهان هستي مي پردازد؛ حقايق الهي يا ديني و خداوند در آن بحث مي شود. رك:
Random House Compact Unabridged Dictionary(New York:Random House Inc,1987).
28.بايد توجه داشت كه در كلام اسلامي بحث هاي بسيار گسترده تري نيز مطرح مي شود، مانند بحث در براهين اثبات وجود خداوند، افعال خداوند، جبر و تفويض، قضا و قدر، وجوب لطف، اثبات نبوت و امامت و معاد و جز آن و « مسائل جديد كلامي » در دهه هاي اخير پديد آمده اند كه عمدتاً در پاسخ به شبهات جديد ناشي از گسترش علم و انديشه هاي غير ديني تنظيم و مطرح شده اند- م.
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ