تعليم و تربيت در سيره ي شهدا
بالا بردن سطح معنوي نيروها!
شهيد مصطفي کلهري
يکي ديگر از کارهاي خوب «شهيد کلهري» اين بود که افراد گردان را به خط مي کرد و يکايک آنها را نزد برادران طلبه مي فرستاد تا نماز خود را در نزد آنان بخوانند و مشکلات احتمالي خود را در قرائت و تجويد، برطرف نمايند و واجبات و تکاليف مذهبي و ديني را کاملاً بياموزند. اين فکر «شهيد مصطفي» نتايج بسيار پربار و خوبي داشت و سطح معنوي گردان را بالا مي برد. (1)ناراحت نباش، گاهي پيش مي آيد!
شهيد صدرالله فنّي
يک بار آقا صدرالله با اهواز در تماس بود و نکاتي را با رمز تفهيم مي کرد. من جمله اي را گفتم که نبايد مي گفتم؛ زيرا فردي آن جا نشسته بود که سخن مرا شنيد. مدت ها پشيمان و پريشان بودم که چرا چنين حرفي را زدم؟! آقا صدرالله با برخوردي نرم و کريمانه به من مي گفت: «اشکالي ندارد؛ گاهي چنين حوادثي پيش مي آيد.» (2)خميرمايه ي خوبي براي هدايت در آنهاست
شهيد صدرالله فنّي
او بر اين باور بود که برخي از دختران بي حجاب در دانشگاه، زمينه و خميرمايه ي خوبي براي هدايت و راه يابي به سمت و سوي مذهب دارند و با بحث منطقي و گفت و گوي سالم جذب و متحوّل مي شوند. بايد نيروهايي از همين مجموعه براي اسلام و انقلاب ساخته و پرداخته شوند که چنين هم شد. (3)سخن از روي نرمي و دلسوزي
شهيد جلال الدين موفق يامي
به همراه جلال از چهار راه ميدان بار مي گذشتيم که صداي فرياد و ناسزاي دو راننده توجهمان را به خود جلب کرد. جلال لحظه اي ايستاد و به آن دو نگريست. دو راننده الفاظ رکيکي را مسلسل وار نثار يکديگر مي کردند. جلال، جلو رفت و با خوش رويي شروع به صحبت کرد: «شما که همکار هستيد، بهتر است احترام يکديگر را داشته باشيد و اين گونه الفاظ را بر زبان نياوريد. کسي که اين الفاظ ملکه ذهنش شود، همه جا حتي در محيط هاي خانوادگي، آن را به کار خواهد برد و با بر زبان آوردن اين سخنان زشت از شأن و منزلت خود خواهد کاست.»او چنان با نرمي و دلسوزي سخن مي گفت که هر دو راننده از شرمندگي سرهايشان را پايين انداخته، محو سخنانش شده بودند و من حيرت زده از نفوذ کلام او در گوشه اي ايستاده بودم و آنها را مي نگريستم. (4)
جلوگيري از تأثير سوء غذا روي فرزند
شهيد جلال الدين موفق يامي
وقتي دفترچه ي کوچک يادداشتم را ورق مي زدم، چيزي توجهم را جلب کرد. دست خط جلال بود. نوشته بود: «در منزل فلاني يک وعده غذا خوردي» و نام غذا را هم ذکر کرده بود. چند مورد مشابه ديگر هم در دفترچه مشاهده کردم. با خودم گفتم: حتماً اينها را نوشته است تا وقتي آنها هم به خانه ي ما آمدند، جبران کنيم. اما خيلي برايم عجيب بود چون نام غذاها را هم ذکر کرده بود. وقتي جلال به خانه آمد دليل کارش را از او پرسيدم. در جواب گفت: «جاهايي که مشکوک بودم يادداشت کردم.»گفتم: «من متوجه منظور شما نشدم.» مثل هميشه دلايل قانع کننده اي داشت.
گفت: «شما تا چند وقت ديگر مادر مي شويد. به همين خاطر من منزل بعضي از کساني که به آن جا دعوت شده ايم را يادداشت کرده ام چون مطمئن نيستم که خمس و زکات مالشان را مي پردازند.
نام غذاها را به همين خاطر يادداشت کرده ام تا مبلغ يک پنجم از قيمت آن را محاسبه کنم و به عنوان خمس بپردازم تا تأثير سوء بر فرزندمان نگذارد. (5)
متانت و سعه ي صدر
شهيد محمد طاهري
هنگامي که مسأله ي تلفيق مطرح شد، با سابقه اي که از کار ديگر فرماندهان در برخي گردان هاي تلفيقي داشتم، به حاجي گفتم بايد از همين ابتدا خيلي جدّي برخورد کنيد و به قول معروف: «گربه را دم حجله بکشيد.» تا فرمانده ي گردان ارتش بفهمد که بايد حرف اول و آخر را شما بزنيد.حاجي، خنده ي معناداري زد و چيزي نگفت. من فهميدم که چندان اعتقادي به حرف هاي من ندارد. به هر حال، مراحل تلفيق و هماهنگي هاي قبل از عمليات، به خوبي انجام شد. اما مشکل از زماني شروع شد که رسيديم به نقطه اي که مي بايست عمليات را شروع مي کرديم و مي زديم به خط دشمن؛ يعني درست حساس ترين مرحله ي عمليات.
وقتي که پس از روزها گشت و شناسايي و ساعت ها آموزش و توجيه و چندين کيلومتر پياده روي، بالاخره به هر مصيبتي که بود، رسيديم نزديک خاکريز دشمن و در انتظار فرمان و رمز عمليات، لحظه شماري مي کرديم، شاملو - فرمانده ي تيپ 18 جواد الائمه (عليه السلام) - رمز عمليات را از پشت بي سيم اعلام و دستور شروع عمليات را صادر کرد. حاج آقاي طاهري از فرمانده گردان ارتش خواست که به نيروهايش دستور پيشروي بدهد، اما سرهنگ نپذيرفت و گفت:
«متأسفم! رمز عمليات به من اعلام نشده، تا رمز و فرمان عمليات را از فرمانده ام نشنوم، حمله نخواهيم کرد!»
البته حق هم با او بود، ولي براي همه ي ما بسيار سخت بود، چرا که يگان هاي جناحين ما پيشروي مي کردند و ما مجبور به توقف بوديم. اين امر، باعث ريختن حجم شديد آتش تهيه ي دشمن روي سر بچه ها مي شد و تلفات سنگيني بر ما وارد مي ساخت. به علاوه به دشمن نيز فرصت آمادگي براي مقابله مي داد و در نتيجه خطر شکست عمليات را در پي داشت. به اين خاطر، سخت عصباني شده بوديم و حرص مي خورديم. اما جالب بود که هرچه ما جوش مي زديم و از حاجي مي خواستيم که با جناب سرهنگ برخورد تندتري داشته باشد، فايده اي نمي بخشيد. او صبر کرد تا به فرمانده ي گردان ارتش نيز رمز عمليات اعلام شود و با هم وارد عمل شويم.
اين متانت و سعه ي صدر حاجي تا حدي بود که حتي در آن برهه ي حساس و با آن همه مشکلا، ذره اي درشت تر با سرهنگ ارتش صحبت نکرد. (6)
اولين حقوقش را تقديم پدر و کار کرد!
شهيد سيد محمدحسين محجوب
شش ماه اول استخدام، حقوقي به ما پرداخت نشد. بعد از شش ماه، نزديک عيد نوروز مبلغ 15800 تومان به حساب ما واريز گرديد. در آن موقعيت دوستان و همکاران با آن مبلغ يا يک قطعه زمين و وسيله ي نقليه خريدند و يا به فکر ازدواج افتادند.بعد از تعطيلات نوروزي از محجوب سؤال کردم: «با پولهايت چکار کردي؟» گفت: «پدر و مادرم براي من خيلي زحمت کشيده اند، روزشماري مي کردم تا به محض دريافت اولين حقوقم، آن را به پدر و مادرم تقديم کنم.» (7)
جلوي شاگردان مرا تنبيه نکرد
شهيد سيد محمدحسين محجوب
در کلاس سوم ابتدايي در روستاي باغان افتخار شاگردي ايشان را داشتم. با اين که از نظر درسي شاگرد خوبي نبودم ولي دلسوزي و گذشت او مرا شرمنده کرده بود. آن روز براي چندمين بار از من درس مي پرسيد ولي باز هم نتوانستم به سؤالاتش پاسخ دهم. از اين رو مرا به بيرون از کلاس برد و گفت: «اکبرزاده! نخواستم جلو دانش آموزان تنبيه ات کنم.» به جاي تنبيه من، با چوب به در و ديوار کوبيد. وقتي وارد کلاس شدم با خوش رويي مرا نصيحت کرد که درسهايم را بيشتر بخوانم. (8)پرهيز از تک روي، مشورت با ديگران
شهيد سيد محمدحسين محجوب
اهل مشورت و نظرخواهي بود و سعي مي کرد ديگران را نيز به اين مهم سفارش کند. يکي از عاداتي که در من وجود داشت، خصيصه ي تک روي بود. روزي گفت: «علي آقا! به نظر من اگر پنج نفر افکار و نظرات خود را روي هم بگذارند، بهتر از يک فکر مي توانند به نتيجه ي مطلوب برسند.»اين بيان سيد حسين خيلي روي من تأثير گذاشت. از آن پس سعي کردم خوي تک روي را از خود دور کنم. (9)
پينوشتها:
1. امير خط شکن، ص 149.
2. کوچ غريبانه، ص 166.
3. کوچ غريبانه، ص 172.
4. معجزه باران، ص 30.
5. معجزه باران، ص 41.
6. گل اشک، صص 48-47.
7. ردپاي عشق، ص 147.
8. ردپاي عشق، ص 148.
9. ردپاي عشق، ص 148.
منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (29) تعليم و تربيت، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.
/ج