ساکنان ايران زمين

از تغيير و تحول مکاني اقوام مختلف در سرزمين ايران، در نخستين زمان اسلامي، اطلاع زيادي در دسترس ما نيست. مطلب اساسي و عمده اي که به ما رسيده فقط نتايجي مي باشد که اين نقل مکانها و مهاجرتها به بار آورده است
پنجشنبه، 7 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ساکنان ايران زمين
ساکنان ايران زمين

 

نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: جواد فلاطوري



 

از تغيير و تحول مکاني اقوام مختلف در سرزمين ايران (1)، در نخستين زمان اسلامي، اطلاع زيادي در دسترس ما نيست. مطلب اساسي و عمده اي که به ما رسيده فقط نتايجي مي باشد که اين نقل مکانها و مهاجرتها به بار آورده است: يعني اين که، کدام يک از نواحي محل سکونت چه ملتي بوده است.

1- عربها

درباره ي تک تک از منازلي که قبايل عرب (2) هنگام ورود خود به ايران طي کرده اند مواد تاريخي دقيقي موجود نيست. سيل کلّي مهاجران در دهه هاي اول اغلب به سوي سه منطقه ي مذکور در بالا: فارس و کرمان و خراسان جاري بود، که به آن نيز توطن متفرق اشخاص منفردي مثل تُجّار (3) و بعداً نيز ملّبغان (4) مي پيوست. منطقه ي جنوبي ايران، فارس و خيلي کمتر از آن نيز کرمان (5)، بيشتر هدف مهاجراني بود که از سواحل مقابل، مثلاً بحرين (6) و عمّان ( مثل عبدالقيس ) (7)، به ايران مي آمدند، اين امر در درجه ي اول منحصر به نواحي واقع در امتداد ساحل بود. عربهاي تازه وارد در اين امکنه اغلب به زراعت زمينهايي که اربابان ايراني آنها را ترک گفته بودند، پرداختند و پاره اي از قسمت هاي آن را با حفر کاريزها بارورتر نمودند. (8)
دومين هدف اصلي عربها در آغاز زمان اسلامي، خراسان و در سر راه آن نيز اصفهان و قم و کوهستان بود. بخصوص در سالهاي حدود 683 ( برابر 63 هجري ) طوايف کثيري از قبايل مختلف عرب به اينجا وارد شدند که در درجه ي اول به عربهاي شمالي متعلق بودند ( تَميم (9)، رَبيعه ، مُضر (10 )، طي (11)، ازد، بکربن وايل (12) - نيز در کوهستان - و در اصفهان عَنبري ) (13)؛ در جنب آنان نيز مردمي که قبلاً ساکن بين النهرين بوده اند، مشاهده مي گشت. (14) در ماوراء النهر يعني در سمرقند (15) و بخارا (16) و نيز در فرغانه و چاچ (17)، عنصر عربي که از آغاز قرن هشتم ( اوايل قرن دوم هجري ) در اينجا ديده مي شد، اغلب جزءِ سربازان بوده لااقل در ابتداي امر هنوز به محل معيّني پابند نشده بود.
با توجه به رقابت عده اي از قبايل عرب در زمان بني اميّه، اين امر روشن بود که به زودي هر يک از مناطق مختلف ايران - تا آن حدي که عربها بدان دست يافته بودند - به قلمرو يک قبيله، و يا لااقل چند قبيله ي متحدي از عرب مبدل خواهد گشت. حتي همين واقعيّت که حکام و کارمندان عالي رتبه ي ديگر، از قبيله ي معيّني بوده، سپس کارمند زير دست و دون پايه را از هم قبيله هاي خود بر مي گزيدند، مي توانست براي اين امر کافي باشد. در خراسان قبايل عربهاي شمالي حکومت مي کردند و خود را - چون کمتر مورد مزاحمت قرار مي گرفتند کاملاً موافق سيادت بني اميّه نشان مي دادند و در نتيجه ( بر خلاف آنچه در طرف غربي آنها مشاهده مي گشت ) از هر حيث متمايل به حفظ حسن روابط و مناسبات با آنان بودند. با وجود اين، عربهاي جنوبي براي هميشه تحمل اين را که از اين امر سيادت دور بمانند (18) ننمودند، و از آن راهي که کوشش ايشان براي تفکيک مکاني مهاجران بر حسب قبايل آنان به ثمر نرسيد، آتش مبارزات، بين عربها نيز به زودي به خراسان سرايت کرد و به سقوط سيادت بني اميّه کمک زيادي نمود. حتي در آغاز زمان عباسيان نيز اين جنگها ادامه داشت. (19)
ضربتي که عنصر عربي پس از انقلابات سنوات 747/750 ( برابر 129/132 هجري ) در اثر اخراج مکرر ومتعدد عربها از ايران ديد، اوضاع خراسان را تغيير زيادي داد. از اين پس صبغه ي ايراني اين ايالت مورد حمايت قرار گرفت و بخصوص از اين رو بدين منوال بر قرار ماند که در دهه هاي آينده از (757/758 برابر 140 هجري (20 )، حدود 783 برابر 166 هجري (21) و 839 برابر 224 هجري (22) به موجب قيام و شورشهاي مکرر در طبرستان، ايالت همجوار خراسان، عنصر سامي بيش از پيش به نابودي گراييد. (23) اما قسمتي از قبايل عرب خود را تا قرن يازدهم ( برابر پنجم هجري ) (24) حفظ نمود.
جايگزين شدن عربها در آذربايجان کمتر طبق برنامه ي منظم و بيشتر عمل پاره اي از واليان و يا امراي کوچکي بود که رفته رفته هم قبيله هاي خود را به دنبال خويش کشيدند ( يمني ها و وابستگان به طي (25)، ازد، نِزار (26) و کِنده (27) ). اين امر به طور اساسي در قرن هشتم و نهم (28) ( برابر دوم و سوم هجري ) يعني بعد از مناطق نام برده ي ديگر و گذشته از اين در زماني که آتش تضادهاي قبايل عرب تا حد زيادي خاموش شده بود، تحقق پذيرفت. مهاجران به اين نواحي اکثر از شهرهايي که تازه در قرن هفتم ( برابر اول هجري ) بنا شده بود، مثل کوفه و بصره و يا از سوريه (29) مي آمدند و علاوه بر قسمت هايي که به قهر و عنوة در تصرف عربها آمده بود، زمينهايي از ايرانيان مي خريدند. (30 )
طوايف عربي که در کوهستان زاگرس مسکن داشتند از جمله عربهايي بودند که به مرور زمان از طرف بين النهرين رفته رفته در بين ايرانيان وارد شده با آنان آميزش يافته بودند؛ اما سکونت خوارج فراري در اين نواحي فقط موقتي بود (31) و صورت مهاجرت دسته جمعي به اين منطقه را به خود نگرفت.
ولي از سال 750 ( برابر 132 هجري ) ديگر عربها در ايران سيادت نداشته، بلکه رياست به دست خود ايرانيان افتاد. دليل اين امر فقط تغيير رفتار سياسي خاندانهاي فرمانروا و يا تنها اخراج و گاهي نيز برانداختن طوايف عرب نبود، بلکه در جنب اين امور، علت آن، پس از آن که موانع مذهبي بر طرف گشت، نيروي آميزش وهمساني ايرانيّت بود. ازدواجهاي دو نژاده - عرب و ايراني - باعث به وجود آمدن عوامل بسياري در اين زمينه گشت؛ درباره ي اين ازدواجها فقط در موارد معدود و تنها نسبت به شخصيتهاي عالي مقام اطلاعات اندکي در دست است. فرزندان اين ازدواج هاي دو نژاده در محيط ايراني اغلب در رديف خرده اشراف بومي در مي آمدند و منزلت و مال پدران خود را به ارث مي بردند و اضافه بر آن از دربار خلافت نيز حق وِيژه اي ( مستمّري ) به آنان داده مي شد، به طوري که مي توانستند؛ مقام رهبري خود را حفظ نموده بر آن بمانند. ولي اين افراد از نظر زبان، سخت ايراني، شده بودند (32) ( در صورتي که فرزندان ازدواجهاي دو نژاده - و بلکه نه فقط فرزندان چنين ازدواجهايي - در محيط عربي، قبل از همه در بين النهرين، از لحاظ زبان سامي گشته بودند ). ايراني شدن عربها نيز گاهي از غيره راه زناشويي با ايرانيان صورت مي گرفت (33) : احياي مجدد فرهنگ ملي ايران زمينه ي اين امر را آماده مي نمود و حس ملي روز افزون ايراني آن را ترويج مي کرد؛ حسّي که فقط در صورتي حاضر به تحمل عربها بود که آنان از نظر فرهنگي ( و طبعاً نيز از لحاظ زبان ) به ايرانيت نزديک گردند. (34) تعقيب و به دست آوردن جزئيات حوادثي از اين قبيل، همه جا تا ازمنه ي متأخر، بسيار مشکل است و عملاً آنها را ديگر به علت نقصان مدارک کتبي از آن زمان، نمي توان دريافت. چيزي که مسلّم است نتيجه ي اين پيش آمدهاست: عنصر عربي توانست فقط در نواحي معدودي که مرکز جمعيتهاي متراکمي از آنان بود به جاي بماند ( مثلاً در محلهايي چند از ماوراء النهر (35) و خراسان (36) و قم و در سواحل جنوبي فارس ). و گرنه در موارد ديگر هر چه زمان بيشتر مي رفت اين عنصر نيز بيشتر ( از لحاظ زبان ) در ايرانيّت منحل مي گشت تا اين که در طي قروني بکلي مفقود شد.

2- ترکان

در عين اين که مهاجرت عرب به سرزمين ايران تغيير اساسي پايداري ندادند، مهاجرت ترکان به ايران اثر خود را تا به امروز بر جاي نهاده است. به وسيله ي اينان ماوراء النهر يک مملکت تقريباً « تمام ترکي »، گشته است ( و از آن زمان « ترکستان » نام يافته ) و آذربايجان ( مانند آسياي صغير ) به صورت يک منطقه ي نزديک به تمام ترکي شده اي در آمده است و در سرزمين فارسي زبان، قطعات اراضي کم و بيش بزرگ ترکي نشيني وجود دارد که اغلب عشاير و يا نيمه عشاير مي باشند.
توصيف چگونگي توطن ترکان در ايران نمي تواند در اينجا وظيفه ي ما باشد. ولي آن قدر مسلّم است که قسمت اساسي اين امر نتيجه ي سياست سلجوقيان، ايلخانيان و صفويان ( و گاهي نيز قاجاريان ) مي باشد. عنصر ترکي آسياي صغير که عربها در ازمنه ي قديم با آنها روبرو شده بودند، (37) ولي تازه در قرن هشتم ( برابر با دوم هجري ) آنان را به درستي شناختند، در قرن دهم ( چهارم هجري ) تا سر حدات واقع در محل برخورد گرگان و کوهستان - (38) مرز گرگان نزديکي رباط ديهستان (39) ( طرف شمال آبسکون ) (40 ) ) - جيت در کنار جيحون پايين ( نزديک خوارزم ) (41) - اوش در ماوراء النهر (42) - مُنک ( از نواحي بلخ ) (43) - واشگرد ( همچنين از نواحي بلخ ) (44) - چغانيان نزديک ترمذ (45) - و بذخشان (46)، رسيده بود.
ترکان از قديم الايام به حرکت در آمده بودند (47)، ولي تازه سقوط دولت اويغوريان به دست قِرغِزان (480 برابر با 225 هجري ) و عواقب آن (48) بود که خود را نيز به صورت واقعي خويش در سرزمين ايران نشان داد. در اين زمان قَرُلقان ( به فارسي خَلّخ ) به حرکت افتادند و در تحت فرمانروايي رؤساي خويش ( قراخانيان يا ايلگ - خانيان ) حدود سال 1000 ( برابر 390 هجري ) پس از سرنگون کردن دولت سامانيان، ماوراء النهر را به تصرف در آوردند و ايرانيّت را تا به درون شهرها به عقب نشيني ناگزير ساختند. سرانجام سلجوقيان (49) توده ي ترکان غُز را به حرکت آوردند؛ ترکاني که با حرص و آز ابدي باديه نشينان به تملّک ثروت شهرنشينان، به طرف جنوب و شرق تاختند و نبرد قطعي ترکان « فقير » صحرا گرد را بر ضد توانگران « فارغ البال » ايراني آغاز نمودند. (50 )
تمام آنچه که گفته شد از دوره ي مورد بحث ما خارج است، فقط پاره هايي از قُرُلقها (51) ( در تُخارستان ) و قبيله ي ترکان خَلج (52) ( در سيستان و اطراف غزنه، بلخ، تخارستان، بُست و جوزجا؛ ( ان ) (53) ( پس از آن که حدود سال (54) 840 برابر 225 هجري کوشش آنان براي توطن در فارس به ثمر نرسيد ) حتي در قرن دهم ( چهارم هجري ) تا به داخل اراضي ايران پيش آمده بودند: اين خود مقدمة الجيش جنبش بزرگ ترکان بود. بديهي است که رخنه نمودن قبايل ترک در ايران و نواحي عربي زبان به هيچ وجه بدين محدود نبود، بدان نيز گماشتن جنگجويان ترک در مشاغل سپاهي، ابتدا در دربار خلافت (55) و بعداً در تمام بين النهرين و در مصر و ساير نقاط، افزوده مي گردد. به زودي ترکان در اين مناطق رهبري نظامي را حائز گرديدند و پس از مرگ مأمون (833 برابر با 218 هجري ) نيز قدرت سياسي را در بين النهرين (56) و ( به طور قطعي تحت فرمانروايي طُلني ها 868 تا 905 برابر با 254 تا 292 هجري ) در نواحي نيل به دست گرفتند. (57)
امراي محلي ايران هم بلافاصله از اين سياست که اُسراي ترک و به زودي نيز غلامان زر خريد آنها ( که بعداً به طور مطلق « مملوک » ناميده شدند ) و بالاخره گروه هاي دسته جمعي آنان را به کار لشکري وارد سازند، تبعيت نمودند؛ در درجه ي اول سامانيان بودند که در دفعات متعدد ( حدود 912 (58) برابر 299/300، 927 (59) برابر 315 و حدود 998 (60 ) برابر 388) هر بار عده ي زيادي از ترکان را به شغل سپاهي گماشتند، بخصوص در پيکار بر ضد طبرستان (61)، گرگان (62) و ديلم. حتي اميران اين نواحي نيز، به سود يا به ضرر، به پيروي از اين عمل ناگزير گشتند (63) و آل بويه نيز بعداً به همين شيوه رفتار کردند. (64)
سامانيان، با واگذاري نواحي جنوبي قلمرو خويش به سُبکتگين، باعث اصلي ترقي و پيشبرد اولين سلسله ي ترک در شرق عالم اسلامي گشتند. غزنويان نيز به سهم خويش عده ي زيادي از ترکان (65) ولي در جنب آنان نيز از عربها را (66) به خدمت گماشتند. (67) و در نتيجه نيز در اينجا مقدمه ي گسترش عنصر ترک در اطراف واکناف فراهم گشت. (68) ولي در عين حال اين خاندان، از اين سياست که آگاهانه ايران را ترکي نمايد و يا نيز فقط ترکان را ترجيح دهد، بيشتر از اين رو به دور بود که خود به زودي از لحاظ فرهنگي ( و طبعاً نيز زباني ) ايراني شد ( به طور حتم از 1040 برابر 431 هجري به بعد ).
اگر هم پذيرفتن سربازان حرفه اي ترک در خدمت اميران مسلمان، ترکان را نيز به اسلام مرتبط ساخت (69) و نهال ترک را در بسياري از نواحي غرس نمود، باز به هيچ وجه اين واقعه ( چنانچه تقريباً در مورد مهاجرت قبايل عرب صادق است ) يک واقعه ي استعماري به حساب نمي آيد. در آن زمان هنوز - به استثناي اراضي معدودي از شرق ايران - هيچ ناحيه اي که ترکان در آن به
طور دسته جمعي توطن گزيده باشند، وجود نداشته است ( زيرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غُز از حوالي شمالي قفقاز به آذربايجان داخل شده است، در هر حال مي تواند تنها گروه صد نفري کم اهميّتي از اهالي بوده باشد ). (70 ) تازه همين که سلجوقيان به پيشروي پرداختند صورت امر از بنيان دگرگون گشت، و در اين زمينه نيز وجود پادگانهاي ترک که به زودي با تازه واردان درهم آميختند و شکل واحدي پذيرفتند، اهميت اساسي داشت. (71) علاوه بر اين، اسلام از طريق همين سربازان زود مسلمان شده ي ترک، خيلي آسان تر از آن به ترکان آسياي مرکزي راه يافت، که در غير اين صورت براي آن ميسور مي بود. بدين ترتيب ترکان « مملوک » به نحوي مقدمه ي سيل مهاجرت عنصر ترک را از قرن يازدهم ( پنجم هجري ) تشکيل دادند. (72)
بقاياي هياطله ( هَيطل کلمه ي عربي مستقلي است و صورت مغلوظ لفظ هَبطل! نمي باشد ) (73) در آن زمان براي ايران ديگر هيچ اهميتي نداشته اند. ( در آن عصر هنوز مردم اين مطلب را که پايتخت آنان در ناحيه ي بادغيس بوده است، مي دانستند ). (74)
از روسها هنگام پيشرويهاي آنان به اراضي ايران (880 برابر 266، 267 هجري به سوي آبسگون در طبرستان (75)؛ 909/910 برابر 297 هجري باز به همين ناحيه (76)؛ 913/914 برابر 301 هجري با « پنجاه هزار تن »، به ناحيه ي مذکور و به طرف گيلان و ديلم تابه اراضي هم جوار اردبيل و به طبرستان و در حوالي باکو (77)؛ 944 برابر 332 هجري به بردعه ( در لغت ارمني: پرتَوي ) در طرف شرقي قفقاز و تا مراغه ) (78) هيچ جماعتي متوطن در اين سرزمين نگشت.

3- پارسيان

به موازات ورود و نفوذ اقوام بيگانه در سرزمين ايراني زبان، تغيير و تحول مکاني نسبتاً مهمي نيز بين خود ايرانيان رخ داد. در واقع خلفا که بر اين کشور ظفر يافتند اکثريت عظيمي از اهالي را به اطاعت مرکز خلافت در دمشق و کوفه و بصره ناگزير ساخته به زودي به اسلام در آوردند؛ - تازه مسلمانان را به عنوان موالي قبايل مختلف عرب ( به عنوان اساورة ) کوچ دادند (79) - ولي ايرانياني هم وجود داشتند که بدين وضع تن در نداده نخواستند در حريم امان « اهل ذمه ي » عرب وارد گردند: هم زمان ورود عرب و يا قبل از آن، از اوطان خود يعني از اصفهان (642 برابر 21 هجري ) (80 )، از نواحي کابل ( حدود 662/663 برابر 42 هجري ) (81)، يا از ترمذ ( تقريباً 720 برابر 101/102هجري ) (82) اغلب به طرف جنوب شرقي: به کرمان (83) و از آن گذشته به مکران (84) گريختند؛ از اين جا قسمتي از زردشتيان مخصوصاً با ايمان، بي درنگ از طرف دريا راه هندوستان در پيش گرفتند، و ساير قسمت هاي آنان تازه پس از آن که چگونگي سيادت عرب را شناختند، هجرت از ميهن گزيدند.
همين که سر از نو عربها در ابتداي قرن هشتم ( دوم هجري ) پيشروي خود را - اين دفعه به سوي آسياي مرکزي - آغاز کردند، دوباره اضطرابي در بين ساکنان نواحي مرزهاي ايران به وجود آمد. قسمت اعظم سغديان با وجود اخطار امراي خود از شهرهاي مختلف خارج گشتند تا در فرغانه « در مسکنهاي قديمي اجداد خويش » توطن جويند. حتي آمادگي عربها در مورد تعيين حاکمي به انتخاب خود آنان، نتوانست از مهاجرت ايشان جلوگيري کند. بديهي است که ساکنان وطن جديد نيز آنان را به دوستي نپذيرفتند و به نواحي کوهستاني نزديک خُجند احاله گشتند. (85)
ولي به طور کلي که بنگريم تعداد ايرانياني که کاملاً دست رد به سينه ي مسلمانان مي زدند ناچيز بود. توده ي کثيري به سير وقايع و جريان امور تن در داد و قسمت نسبتاً مهمي به زودي حتي در لشکرکشيها به عرب پيوست که موجب به وجود آمدن نزاع معروف بر سر چگونگي تقسيم جوايز و اخذ جزيه گشت. در عين حال شرکت ايرانيان در فتوحات آسيايي عرب منتج به اين شد که منطقه ي زبان و قوم پارسي تا به آسياي مرکزي وسعت يابد (86)؛ اگر چه اين امر به زيان قلمرو زبان اقوام کوچک ايراني مقيم اين اراضي، چون سغديان و خوارزميان، تمام شد. وجود سربازان و کسبه و تجار و مهاجران ديگر فارسي زبان در تمام نقاط اين نواحي و به همين اندازه نيز شکفتن ادبيات فارسي نو، در عقب رفتن سريع اين زبانها و بروز ننمودن نوشته ي علمي و ادبي ديگري از آنها، مؤثر افتاد، اگرچه زبان خوارزمي لااقل تا مدتي به عنوان زبان ديواني به کار مي رفت. بدين ترتيب زبان فارسي نو نيز در آسياي مرکزي - به استثاي بقايايي در درّه هاي کوهستانها، و غير از مراکزي که زبان ترکي در آن پيروز ماند - به صورت اندک تغيير يافته ي تاجيکي، به عنوان زبان متداول عامّه رايج گشت و بدين وسيله منطقه ي زبان فارسي را به طور اساسي وسعت داد.
ولي گسترش دايره ي زبان و فرهنگ پارسي فقط در جهت شرقي و شمال شرقي صورت نگرفت، بلکه در خود سرزمين ايران نيز از اين حيث به تغيير و تحولي منجر گشت. عواملي مثل : جماعت کسبه و تجّاري که اغلب بسيار دور از وطن خود ( تاچين ) (87) مأوي اختيار مي کردند، (88) جمع آوري « هنرمندان ماهر » ( اصولاً صاحبان حرفه هاي دستي ) به وسيله ي اسپهبد طبرستاني ( حدود 755 برابر 137/138 هجري ) (89)، جابه جا شدن يا جابه جا کردن (90 ) ايلات « کُرد »، و گاهي نيز تغيير و تحول مکاني به دلايل نظامي ( مثلاً : 839 برابر 224 هجري در طبرستان (91) و 972 برابر 361 هجري در بلوچستان يعني در محلي که زارعان و رعايايي از نقاط مختلف قلمرو حکومت آل بويه به جاي ساکنانِ تازه به اطاعت در آمده ي آنجا، آورده مي شدند (92)، همه موجب اين گشتند که در درون خود اين سرزمين، امر به يک تعويض و مبادله ي داخلي اهالي منجر گردد. اگر کسي امروز بخواهد موقع و وضع يک يک از لهجات را در خانواده ي زبان ايراني معين کند، بايد اين تعويض داخلي اهالي را در نظر بگيرد؛ تعويضي که علاوه بر اين، مقدمات ورود غرب و جنوب ايران را در يک فرهنگ مشترکي فراهم ساخت.
مهاجرت پارسي زبانان به آسياي نزديک در ازمنه ي بعد حائز اهميت گشت. حتي در زمان حکومت ساسانيان در اين منطقه مهاجران پارسي نژادي وجود داشته اند؛ يکي از آن نواحي طبعاً بين النهرين بود که نه فقط در تصرف دولت ايران، بلکه مقرّ حکومت آن را هم در برداشت. اگر هم به موجب فتوحات عرب بسياري از اين ايرانيان پارسي زبان دوباره از اين جا به طرف
شرق رهسپار گشته اند (93)، باز عده اي از آنان در اين سرزمين مستقر ماندند و بعداً در شهرهاي تازه ساز جنوب عراق، بخصوص بصره (94) و کوفه (95)، دور هم گرد آمدند. و به زودي عنصر ايراني در اين مراکز با آمدن غلامان و اُسرايي از ايران (96) قوت يافت، و احتمال داده مي شد که بيش از نيمي از اهالي اين شهرها ايراني بوده اند، چنانچه در بازار هم پاره اي از اوقات به زبان پارسي صحبت مي شده است. (97)
همچنين در زمان خود ساسانيان نيز عنصر پارسي از اين فراتر رفته است: تا سواحل سوريه ( انطاکيه، بعلبک، صور، و حِمص ) (98)، در نواحي مرزي آسياي صغير، و تا عربستان و مصر (99). در اين اراضي نيز جماعات پارسيان به وسيله ي مهاجران تازه و يا کساني که به زور به اين امکنه فرستاده شده بودند، (100 ) تقويت مي گرديدند ( مثلاً سال 757/758 برابر 140 هجري در مصيصه در آسياي صغير ) (101). در مصر نيز به همين ترتيب تا قروني متمادي، ايرانيان در صدر مقامات با نفوذي ديده مي شدند. (102)
بديهي است که در اين نواحي عنصر ايراني از لحاظ زبان به زودي در عربيّت منحل گشت. اما برعکس در بين النهرين زبان پارسي لااقل تا اوايل زمان عباسيان هنوز اهميت خود را حفظ نموده بود، (103) و هنوز در قرن دهم ( سوم هجري ) جمعيت منظم آنان با يک رئيس و قايد (104) وجود داشته است. اين امر محتاج به هيچ گونه تأکيدي نيست (105) که همين ساکنان ايراني عراق، مهمترين واسطه هاي فرهنگ شکوفنده ي ايراني گشتند، به فرض اين هم که شفاهاً يا کتباً زبان عربي به کار مي بستند. گر چه بحث مفصلي راجع به اين مطلب (106) در اين کتابي که فقط مخصوص خود ايران است، منظور نيست، ولي باز بايد لااقل به طور اختصار از آن گفتگو به عمل آيد.

4- مناسبات متقابل اقوام با يکديگر

همزيستي نزديک سه ملت بزرگ اسلامي نيز به ضرورت طبع، تأثير متقابلي بر روي روابط بين آنان داشته است. مقارن آن نيز مردم بدين وسيله به ماهيت خويش آگاهي يافته به ارزش اهميت فرهنگ خود پي مي بردند. اقوامي که فاقد چنين پايه اي بودند کاملاً بي پرده و در ملأ عام به عنوان « بي فرهنگ » معرفي مي شدند و نام آنان به طور مطلق گاه و بي گاه به صورت کلمه ي « دشنام » به کار مي رفت، تقريباً مانند نام « کُرد » (107). ترکان نيز نام خوشي که مايه ي دلگرمي آنان باشد در نزد ايرانيان نداشتند. (108) هيچ يک از اين دو مورد بخصوص موقعي جاي تعجب نيست که ميزان اختلاف بناي طبيعي اين دو ملت ( ايراني و ترک ) روشن گردد و به اين نکته توجه شود که در اين مورد باز تضاد قديمي بين باديه نشينان و شهرنشينان به ميان آمده است؛ تضادي که قلم متکلم و فقيه معروف ايراني، امام محمد غزّالي را (1058-1110 برابر 450 تا 505 هجري ) در آن موردي تحت تأثير قرار داده است که چنين فتوا مي دهد: هر کس « مانند ترک و باديه نشين » به نظر آيد يقيناً مايملک خود را از طريق مشروع صحيح ( در هر حال يعني « به طريقي که ين شهرنشينان متداول است » ) کسب ننموده است. (109) ولي در عين حال هيچ کس نتوانسته منکر تفوّق نظامي ترکان بگردد. از اين رو نيز به زودي حديثي دردهنها افتاد که، خداوند ترکان را در مشرق مستقر ساخت تا چون تازيانه اي بر سر اقوام گنه کار به گردش آيند (110 ) ( غير از اين مورد در طرز تفکراسلامي - بر خلاف مثلاً کليساي روسي آن زمان (111) - با چنين حسي کمتر روبرو مي شويم؛ حسي که پس از غلبه ي عرب و در اثر آن، بر ايرانيان چيره گشت ). (112)
درباره ي اهميتي که همزيستي هر يک از اين ملل براي تقويت حس ملي آنان داشته است بايد در اينجا سخني چند گفته شود. بديهي است که در اين مورد، مثل جاهاي ديگر، مطلب بر سر تعبيرات و امثال رايج و کنايات متداولي است که از نظر تاريخ فرهنگي جالب توجه مي باشد. اينجا نيز درباره ي اقوامي که از لحاظ فرهنگي عقب مانده بودند، به نا مساعدترين وجه قضاوت مي شد. نظير همين قضاوت نيز درباره ي همسايه هاي آنان يعني قوم لُر به عمل مي آمد. (113) در مورد سغديان نيز از طرف ساکنان فرغانه به همين طور نامساعد قضاوت مي شد، ولي اين امري است که قطعاً به کوشش سغديان براي توطّن در فرغانه (721/722 برابر 103 هجري ) بستگي داشته است. (114) بر عکس، بشّارين بُرد شاعر به نسل طخاري خود از اين رو مباهات مي کند که اغلب فارسان شجاع از بين اين قوم برخاسته اند. (115)
در مقابل، اصفهانيان در پرتو مساعدترين رأي و نظر قرار گرفته بودند، منظور نظر مساعد موجود در کتبي که مخصوصاً براي بزرگداشت شهر آنان نگاشته شده است نيست ( زيرا طبعاً اين نوع کتب نمي تواند ملاک تشخيص باشد ) (116)، بلکه مراد نيز قضاوت آن دسته از نويسندگاني است که در هيچ مورد در ديد انتقادي خود کوتاهي نکرده اند. (117) از همدانيان به وفا در دوستي، بخشش و حسن عمل در مقابل فقرا (118) ياد مي گردد. شيرازيان - و شبيه آنان نيز کرمانيان (119) - به اطاعت و صبر (120 ) به بلاغت و هشياري (121) و در عين حال به بخل و تزوير (122) معروف بوده اند. درباره ي زنان سيراف، بخصوص نامساعد قضاوت مي شود. (123)
از شهرهاي شمالي، ري « شهر شرارت » (124). ناميده مي شد؛ اهالي جبال ( سرزمين قوم ماد ) به خوش منظري و دانش و تربيت (125) ولي به علت متغير بودن آب و هواي آن، نيز به پست طبعي (126) معروف بوده اند. خراسانيان عموماً مورد احترام قرار مي گرفتند و در جنب قوّت اندام، به قدرت قضاوت، بلند طبعي، جدّيت و وقار، و استعدادِ انتقاد (127)، ستايش مي گشتند و به نا آرامي و دشواري در معاشرت (128) نکوهش مي شدند. خود خراسانيان نيز به هوشياري خويش آگاه و بدان مفتخر بودند و جوانمردي از محاسن و حرص به مال و منال (129) از معايب آنان بود. اهالي مرو بخيل محسوب مي شدند. (130 ) نيشابور، پايتخت خراسان، به شهري فوق العاده پر گُنه توصيف مي گردد (131) و زنان هرات (132) مانند اهالي گرمسير در کرمان از حسن شهرت کافي برخوردار نبودند. (133) اعتدال و هوشياري اهالي کوهستان زبانزد بود، ولي با اين وصف به تجاوز به سوي حد افراط و تفريط متمايل و از اين رو ( از زمان ظهور حشاشين ) به الحاد متهم بودند. (134)
ساکنان نواحي کناره ي جنوب بحر خزر، يعني ديلميان، گرگانيان، گيلانيان و طبرستانيان و نيز اهالي قسمت هاي کوهستانهاي شرقي از جمله غور (135) و قُفص (136) ( يقيناً به حق ) شجاع (137) ولي نيز زيرک و محتال (138) و بي ثبات (139)، و نيز از نظر فرهنگي عقب افتاده (140 ) به حساب مي آمدند. عدم امانت آنان، در سال 988/989 ( برابر 378 هجري )، به نزاعي خونين بين ايشان و ترکان در سپاه آل بويه منجر گشت و به کشتار و خونريزي فجيعي بين ديلميان پايان يافت. (141)
طبيعي است که اين اظهار نظرها غالباً فقط بر اساس تأثيرات آني و موّقتيي بوده که شهرهاي مختلف و ساکنان آن بر روي اين يا آن نويسنده گذاشته اند، و بعداً پاره اي از اين نظرها دايماً از طرف نويسندگان ديگر ( بخصوص جغرافي نويسان ) اخذ گرديده به طوري که تکرار آن هيچ نوع ضمانتي براي اعتماد به اين آرا نمي باشد. در عين حال بين اقوام ديگر نيز نظير اين اظهارات مبني بر اختلاف خصايل ذاتي افراد آن با يکديگر ديده مي شود. عربها نيز سيل مدح و ذم را متقابلاً به طرف يکديگر جاري مي نمودند (142)؛ چنانچه معروف است نويسندگان ايراني مخالف عرب اغلب به همين اظهارات استناد مي کردند. (143)
تأثيري که اختلافات ظاهري در روابط متقابل آنان داشت تا به درون حيات حقوقي نيز سرايت نمود. بديهي است که درباره ي وضع و حالت ظاهري هيچ نوع عقيده ي عام القبولي نمي توان ابراز داشت. در عين اين که عضد الدوله ي بويهي ( وفات 983 برابر 372 هجري ) مانند بسياري از ايرانيان آن زمان آبي چشم و قرمز مو بوده، (144) در مورد عمر بن ليث صفاري ( وفات 902 برابر 289 هجري ) بخصوص تيره رنگي وي، مزيّت محسوب مي شده است. (145) در حين اين که درازي لحيه ي امير محلّي، رافع بن هرثمه ) 881/882 برابر 268 هجري ) به صورت امر گران قدري توصيف مي شود (146)، قلّت و کم پشتي موهاي ديلميان و طبرستانيان به عنوان امر جالبي ياد مي گردد. (147)
در حالي که هنديها زشت به حساب مي آمدند، ترکان عموماً به زيبايي و تناسب موسوم بودند (148) و گيسوان آنان که « چون گيسوي زنان » آويخته و پراکنده بود (149) مورد اعجاب قرار مي گرفت. خراسانيان نيز در قرن دهم مي بايستي به همين وضع و حالت در آمده بوده باشند (150 ) و اين امر يقيناً بر اثر آميزش روز افزون ساکنان آنجا، از طريق زناشويي، با ترکان بوده است.

پي‌نوشت‌ها:

1- رجوع شود به :
S. L. Volgin : K istorii sredneaziatskich Arabov, in den "Trudy vtoroj sessii associacii arabistov" (1937)، Moskau und Leningard 1941,S. 111-126 ( bes. S. 123-125) ( Trudy instituta vostokovedenija XXXVI ) اين مقاله درباره ي عربها در آسياي مرکزي نوشته شده است).
2- منجم باشي، صحايف الاخبار ( فهرست: 143)، ج1، صفحات 77 تا 95؛ - اساساً رجوع شود به : Ferdinand Wustenfeld: Genealogische Tabellen der arabischen Stamme und Familien,Gottingen 1852.
3- حدود 650 ( برابر 30/29 هجري ) عربي عطر فروش نزديکي همدان توطن مي گزيند: بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 314؛ - همين مرجع، ص 409 به بعد ( مرو حدود سال 666، برابر 46).
4- مثلاً پدر حسن صباح: جويني ( تاريخ جهانگشا، فهرست: 152)، ج3، ص 178.
5- در اينجا ماهان ( حوزه ي بردسير ) هنوز سال 985 ( برابر 375 هجري ) شهر عربي بوده است: مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 462.
6- نزديک اصطخر، اصطخري، ص 142.
7- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 386 ( سال 640 برابر 19 هجري ).
8- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 392- ابن اثير، ج3، ص 49 ( سال 651/652 برابر 31 هجري ).
9- بلاذري ( فتوح البدان )، ص 426؛ حسيني ( فهرست: 199)، ص 27- ابن اثير، ج5، ص 15 (715، برابر 96 هجري ) ؛ مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 303 (985 برابر 375 هجري ).
10- نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 52 ( حدود سال 705 برابر 86).
11- يعقوبي ( بلدان )، ص 277 ( حدود 820 برابر 205 هجري ).
12- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 403 - ابن اثير، ( ج5، ص 6) در مورد سال 715 ( برابر 96 هجري ) اعداد ذيل را به دست مي دهد : در خراسان، اهل بصرة 9000؛ بکر7000؛ تميم 10000 ؛ عبد القيس 4000؛ ازد 10000؛ کوفي 7000- ( به اين عده نيز 7000 موالي اين قبايل اضافه مي گردد. )
13- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 314.
14- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 410 ( چنين ادعا مي گردد که سال 671 - برابر 51 هجري 50000 تن به نواحي جيحون مهاجرت نموده اند ) ؛ طبري، رديف2، ص 156؛ ابن اثير، ج3، ص 194 ( سال 671 برابر 51 هجري ).
15- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 421 ( از سال 707 برابر 88 هجري به بعد )، ص 422.
16- نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 52 ( تخليه ي نيمي از خانه ها براي عربها، پس از چهارمين قيام شهر. )
17- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 431 ( حدود 715 برابر 96 هجري؛ به وسيله ي قتيبة بن مسلم ) - رجوع کنيد نيز به :
S. B. Pevsner: O dvuch arabskich az bukach iz raskopok v herve, in "Epigrafika Vostoko"IX (1954) ,S. 24-37.
18- رجوع کنيد به :
Kremer,C. G. II 143 auf S. 144. Wellhausen,Arab. 307. ( در اينجا 200000 عرب تخمين زده مي شوند. )
19- سال 904 برابر 291 هجري: تاريخ سيستان 276 ( در مورد سيستان ).
20- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 122 به بعد.
21- مرجع سابق، ص 126.
22- طبري، رديف 3، ص 1274.
23- حدود سال 891 ( برابر 277/278 هجري ) فقط عده ي قليلي از عربها هنوز در اصفهان بوده اند، يعقوبي ( بلدان )، ص 274.
24- حدود العالم ( فهرست: 36)، ص 216 ( قبايل عرب در جوزجانـ(ان )، و نيز Volgin,K istorii.
25- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 331- و نيز: Schwarz VIII 1181-1185.
26- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 446 (2 نزاري ).
27- ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33) ص 353.
28- جمع و تنظيم آن در مقاله ي ذيل به دست داده مي شود: Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I,turk,. II 95f.
29- حدود سال 660 ( برابر 40 هجري )، بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 328 به بعد؛ طبري، رديف1، ص 2805 ( سال 649/650 برابر 29 هجري )؛ اغاني ( بولاق )، ج11، ص 59.
30- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 329.
31- رجوع کنيد مثلاً به : تاريخ سيستان، ص 213 (868 برابر 254 هجري ).
32- رجوع کنيد به : طبري، رديف 3، صفحات 51، 64، 65؛ اغاني ( بولاق )، ج17، ص 69، و نيز به تاريخ خانوادگي ويژه و مشخص اينان از نيمه ي اول قرن دهم ( برابر چهارم )، ابن بلخي ( فهرست: 202)، ص 116 به بعد؛ و بالاخره به تاريخ اشعريها در قم، تاريخ قم، صفحات 266 تا 305.
33- جاحظ، کتاب فضل الاتراک: Tria opusc. /Vloten 40 ( قرن نهم برابر سوم هجري )- اغاني ( بولاق )، ج 14 ، ص 102 ( = Goldziher، Arab 103.: قرن هشتم - برابر دوم هجري، - در نواحي اصطخر، زياد العجم شاعر ).
34- هدايا براي عربي که رفتاري ايراني داشت.
35- نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 77 (874 برابر 260 هجري در بخارا )؛ هنوز در ازمنه ي بعد مثلاً در بيهق ( تاريخ بيهق از ابوالحسن علي فندق، نسخه ي خطي اکادمي علوم شوروي، صفحات 28 تا 30 ظهر و 34 ظهر تا 68 ظهر )؛ و نيز :
I. P. Petrusevskij: Gorodskaja znat v gosudarstve chulaguidov ( in: Sovetskoe Vostokovedenie V,1948,S. 85-110 ) اين مقاله درباره ي هوشياري شهرنشين در دولت ايلخانان است - در مورد قزوين حدود سال 1330 ( برابر 730 هجري ): همين مرجع، ص 91 بنا به مستوفي ( تاريخ گزيده )، ج1، ص 842.
36- ياقوت ( ارشاد العرب ) ج5، ص 65 و نيز Fuck 91.
37 - Serefeddin Yaltkaya: Turklere dair arapca siirler, im "Turkiyat mecmuasi" V (1935) ,S. 307-326 مقاله ي مزبور اشعار عربي راجع به ترکان را تا به قرن سيزدهم ( برابر قرن هفتم هجري ) جمع و تحقيق نموده است: رجوع کنيد به Barthold,Vorl. 41f، و نيز رساله ي خطي ذيل که درباره ي ترکان در ادبيات عرب در قرون وسطي نوشته شده است ( رساله ي دکتري در ورشو ):
Jozef Bielawski: Farcy w swietle srednio viecznych zabytkow literackich arab skich,1947/52;Francesco Gabrieli: La risala di al-Gahiz sui Turchi,in "Rivista degli Studi Orientali"32 (1957) ,S. 477-483.
38- ابن اثير، ج5، ص 11 ( سال 716/718 برابر 98 هجري ).
39- اصطخري، ص 214؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33) ، ص 383.
40- دزدان دريايي نيز در اينجا تمرکز داشتند: اصطخري، ص 219؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33) ص 389.
41- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 289.
42- مرجع سابق، ص 282.
43- يعقوبي ( بلدان )، ص 290.
44- مرجع سابق، ص 292.
45- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 383.
46- مرجع ساق، ص 303؛ سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 69 ظهر.
47- رجوع شود به Barthold,Vorl. 100ff.
48- به طور عمومي رجوع کنيد به : حدود العالم ( فهرست: 36)، صفحات 94 تا 101 و 263 تا 317 - رشيد الدين ( فهرست: 157)، صفحات 52 تا 54 - و نيز:
Kopruluzade mehmed Fuad: Oguz etnolozisine dair tarihi notlar ( Ges-chichtliche Bemerkungen zur Ethnologie der Oghusen ) ,im "Turkijat megmu - asy"I (1925) ,S. 185-211... Carl Brockelmann: Mahmud al-Kasghari uber die Sprachen und Stamme der Turken im 11,Jh,. im "Korosi Csoma Archivum"I (1921) ,S. 26-40... Annemarie von Gabain: Steppe und Stadt im Leben der Turken,im "Islam"XXIX (1949) ,S. 30-62;Spuler,Geschichte Innerasiens,s. 339f.
کتاب اخير نظري کلي درباره ي تحولات آن زمان در آسياي مرکزي بر اساس تأثير و تأثرات ضروري متقابل، به دست مي دهد. درباره ي گسترش اقوام ترک رجوع شود به :
Mandelstamm,O nekotorych,s. 57-99.
49- رجوع کنيد به: Barthold,Vorl. 101ff.
50- کمي بعد از آن ( در مورد ازمنه ي حدود 1180 برابر 576 هجري ) تاريخ سلجوقيان کرمان، صفحات 104 تا 106، بدين ترتيب و تعبير نسبت بين اين دو ملت را توصيف مي کند.
51- حدود العالم ( فهرست: 36)، ص 108.
52- راجع به تلفظ اين اسم ( بنا به قول ياقوت، خلج يا خلج ) رجوع کنيد به : حدود العالم ( فهرست: 36)، ص 111- اين کلمه اغلب با خلج ( قرلقها ) اشتباه مي شود، در اين باره رجوع کنيد به همين مرجع، ص 347.
53- اصطخري، صفحات 245 و 281 ؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9)، ص 419.
54- اصطخري، ص 142 به بعد.
55- رجوع شود به : Josof von Karabacek: Das erste urkundliche Auftreten der Turken, in den "Mitteilungen aus der Sammlung der Papyrus Erzherzog Rainer"I,Wien 1887,S 93-108.
56- اما اين ادعا را که بخصوص از بين ترکاني که در بصره سکونت يافتند ( بلاذري، فتوح البلدان، ص 376) « علماي نامي و بزرگ اسلامي » برخاسته اند، نمي توان ثابت نمود: مدعي اين مطلب مقاله ي ذيل است که درباره ي « آيا تسلط سلجوقيان علت رکود و سقوط عالم اسلامي مي باشد؟ » نگاشته شده است: Sensuddin Gunaltay: Islam dunyasini inhitati sebei Selcuk istilasi midir? ( im "Belleten"II (1938) ,S. 73-88) ,S. 74. کتاب ذيل در مقدمه ي خود به مسئله ي ترکان اشاره مي کند ولي در اصل کتاب درباره ي آن تحقيقي به عمل نمي آورد:
Walter Hellige: Die Regentschaft al-Muwaffaqs. Ein Wendepunkt in der "Abbasiden -Geschichte",Berlin 1936 ( Neue Deutsche Forschungen, Band 87= Abt. oriental. Phil. und Kulturgesch,Bd. 1).
57- رجوع کنيد به : Hamilton Alexander Rosskeen Gibb: Tuluniden, in der E I,IV 903-905.
58- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 201.
59- مرجع سابق، صفحات 213 و 226.
60- مرجع سابق، ص 230- جمع و تنظيم آن در Bartold,Vorl. 104.
61- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 198 ( سال 909/910 برابر 297 هجري ).
62- مرجع سابق، ص 206 ( حدود 920 برابر 307/308 هجري ).
63- حدود 930 ( برابر 318 هجري )، مسعودي ( مروج الذهب ) ج9، صفحات 26 به بعد؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج5، ص 482- ابن اثير، ج8، ص 60.
64- ابن بلخي ( فهرست: 202)، ص 118 ( حدود سال 1040 برابر 431/432 هجري ).
65- نکبي ( فهرست: 125) ص 220.
66- رجوع کنيد به: Volgin,K istorii S. 125.
67- قسمتي از آنان به طرف کرمان کوچ کردند (1020/1021 برابر 411 هجري )، ابن اثير، ج9، ص 111. درباره ي توطن بعدي سلجوقيان در اينجا و خراسان رجوع کنيد به، ابن خلکان ( وفيات )، ج8، ص 14 به بعد.
68- سال 1037/1038 ( برابر 429 هجري ) يا کمي بعد از آن اولين هجوم ترکان به سيستان صورت گرفت: تاريخ سيستان، 364 و نيز رجوع شود به مقاله ي ذيل : « نظر کلي درباره ي تاريخ ترکي شدن آذربايجان »:
Faruk Sumer: Azerbaycan in turklesmesi tarihine umumi bir bakis, in "Bel-leten" XXI/83 ( Juli 1957) ,S. 429-447.
69- سمعاني ( کتاب الانساب، خطي )، ص 105 ظهر.
70- مقاله ي ذيل در اين زمينه، و نيز براي قرون بعد از آن، اطلاعاتي به دست مي دهد: Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I, turk. ,II 101f.
71- امري است که مشاهده و مورد گواهي واقع گشته است، مثلاً در حدود سال 1135 ( برابر 529 هجري ) : البنداري ( سلجوقيان، فهرست: 133)، ص 177. همچنين بعداً در زمان مغولان: Spuler,Ilch,28.
72- درباره ي ترکان در زمان خلافت عباسيان رجوع کنيد به Gunaltay,Abbas,S 177-205 حدود سال 820 ( برابر 205 هجري ) جاحظ، عربها و موالي ( يعني ايرانيان خراسان ) و ترکان را سه ستون خلافت مي داند، و کتابي نيز به نام « کتاب فضل الاتراک »، درباره ي مزايا و رجحان آنان در شغل سپاهي، مي نگارد ( اين کتاب با مشخصات ذيل تصحيح و چاپ شده است: Tria opuscula auctore..... al-Djahiz,hrsg. v. Gerlof van Vloten,Leiden 1903. مبارکشاه نيز ( تاريخ، فهرست: 168)، صفحات 37 به بعد و 48 تا 52، ترکان را مي ستايد.
73- هنوز در قرن هفتم ( اول هجري ) در نواحي بلخ و نيشابور مي زيستند ( يعني در محلي که سال 651/652 برابر 31 هجري، عربها ( طبري، رديف1، ص 2885) و حدود سال 660 برابر 40 هجري، پيروز، پسر يزدگرد سوم، با آنان پيکار نموده اند: ابن قتيبه ( عيون الاخبار، فهرست: 67)، ج 2، ص 1467). در قرن دهم ( برابر با چهارم هجري )، هنوز در خوارزم و گرگان نام آنان برده مي شود: « ايشان با ساير اهالي در منظر و زبان فرق و به ترکان شباهت داشتند. » ، مقدسي ( احسن التقاسيم )، صفحات 284 و 286 به بعد و 291.
74- سمعاني ( کتاب الانساب )، ص 58.
75- Dorn,Casp. XXVIII,XXXII. ;17.
76- Dorn,Casp. VII,XXVII; ebd,S. 3f. und S. 4-25. ( در صفحه ي 3 متن و ترجمه ي ابن اسفنديار و از صفحه ي 4 تا 25، تذکرات و تنيهات Dorn اهميت دارد.)
77- مسعودي ( مروج الذهب )، ج2، صفحات 20 تا 24 و نيز Dorn,Casp. IVf. S. 18 ( از صفحه ي IV به بعد توضيحاتي بر اساس سفرنامه ي خود ذکر مي کند ) - چون روسها که با اجازه ي خان خزرها به اين پيشرويها دست زده بودند، تقريباً همه نابود گشتند، از آن پس ديگر اقدام به حمله و هجومي ننمودند، رجوع کنيد به Barthold,Vorl. 63.
78- رجوع گردد به : Dorn,Casp VI,XXXI ( در صفحات 285 تا 303 منابع جمع آوري گشته است. )
Barthold,Vorl. 63. Ernst ( Aris Arisovic ) Kunik: Sur l"expedition des Russes normands en 944 vers les pays situes aux bords de la Mer Caspienne d"apres Nizami,Ibn-al-Athir et Ainy,im "Bulletin de la Classe hist. -phil. de I,Ac. Imp. des Sciences de St. Petersbourg"1848,Sp. 182-204.
79- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 373 به بعد.
80- طبري، رديف 1، ص 2640.
81- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 396.
82- مرجع سابق، ص 418.
83- شمال شرقي اورگنج.
84- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 391 رجوع کنيد نيز به : Constantin Inostrancev: Baladuri and Hamza Isfahani on the migration of the Parsess,im JRAS 1938,S. 84-87.
85- طبري، رديف 2، صفحات 1439 تا 1441 ( رجوع کنيد به اصطخري، ص 334؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33)، صفحات 395، 397 - و نيز :
Marquart, Inschr. 60;Krackovskij im "Sogdijskij Sbornik"65f,. 70-73; Alexander ( Natanovic ) Bernstamm: Sogdijskaja Kolonzacija Semirecja in "Kratkie Soobscenija Inst. Ist. Nat. Kult. "VI,Leningrad 1940.
86- در اين باره رجوع شود به : Barthold,Vorl. 45,61.
87- درباره ي عبادات ايراني در چين رجوع گردد به : JAmOrSoc V (1856) ,S. 302f.
88- در حدود سال 900 ( برابر 287 هجري ) بالغ بر 10000 اصفهاني در نواحي بالاي تلاس ( ؟ رجوع شود به : Wilhelm Tomaschek in der WZKM III (1889) ,S. 106). زندگي مي کرده اند: مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 275 در مورد ماوراءالنهر رجوع کنيد به: Barthold,Vorl. 61.
89- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 115.
90- حدود 960 ( برابر 349 هجري ): کردان فارس به وسيله ي عضد الدوله بويهي از نزديکي اصفهان رانده شدند، ابن بلخي ( فهرست: 202) ص 168.
91- ده هزار تن از اهالي ساري و آمل به نواحي کوهستاني انتقال داده مي شوند: طبري، رديف 3، ص 1273 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 168.
92- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، ص 300؛ ابن الاثير، ج6، ص 203.
93- سال 680/681 ( برابر 61 هجري ) بسياري از ايرانيان ساکن بصره را والي جديد خراسان با خود به اين سرزمين آورد، طبري، رديف 2، ص 393.
94- بلاذري ( فتوح البلدان )، صفحات 117، 373 تا 375 ( حتي اصاوره از يزد و بعداً از زط )، ص 410 به بعد ( حدود سال 678 برابر 58 هجري - از چغانيان ).
95- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 321 ( حدود سال 645 برابر 24 هجري ) - درباره ي جنبش موالي در اينجا، رجوع کنيد به: Wellhausen,Opp. 79.
96- مثلاً سال 925/926 ( برابر 313 هجري ) پنج هزار اسير قفصي را به شيراز آوردند و از آنجا به بغداد و واسط و بصره فروختند، ابن الاثير، ج8، ص 50. به طور کلي رجوع شود به : Kremer,C. G. I 207.
97- رجوع شود به : Muller I 327.
98- بلاذري ( فتوح البلدان )، صفحات 117/148 ( سال 662/663 برابر 42 هجري ).
99- اصطخري، ص 19 ( جده ).
100- در مورد سوريه، رجوع شود به يعقوبي ( بلدان )، ص 327.
101- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 166 ( در جنب آنان نيز اسلاوها و نبطيان مسيحي ).
102- سالهاي 1044/1047 ( برابر 436 تا 439 هجري ) : السيوطي، حسن المحاضره، ج2، ص 129 = Mez 54f,449 و نيز : Kindi/Guest 402 (8. Jh ) - Rhuvon Guest: Relations between Persia and Egypt under Islam up to the Fatimid period, in der Browne-Festschrift ( wie Lit-Verz. Nr. 430 ) ,S. 163-174. در اين مقاله مطالبي درباره ي هر يک از ايرانيها و جمعيت هاي آنان در نواحي نيل جمع آوري شده است.
103- درباره ي تفسير قرآن به دو زبان عربي و فارسي مقارن با يکديگر، در بين النهرين، و در قرن هشتم ( قرن دوم هجري ) رجوع شود به : Brockelmann,Gesch. 116.
104- يعقوبي ( بلدان )، ص 248 به بعد.
105- بخصوص در قرن اول سيادت عباسيان، رجوع کنيد نيز به :
Kremer,Streifz,32; ders., C. G. II 155;Goldziher,Arab. 109,113f-Ignaz Goldziher: Arabisierte Perser als arabische Dichter, in den "Muh. Studien"I 272.
106- درباره تأثيرات از اين دامنه دارتر ايرانيان رجوع گردد به :
Max Semper: Der persische Anteil an Wolframs Parzival,in der "Deutschen Vierteljahresschrift fur Literatur und Geistegeschichte"XII (1934) ,S. 92- 123;Georg Jacob: Der EinfluB des Morgenlands auf das Abendland wahrend des Mittelalter, Hannover 1924; Walther Henning in ZDMG 90 (1936) ,S. 2.
107- ابو نعيم ( ذکر اخبار اسپهان، فهرست : 200 ) ج1، ص 7. و نيز Minorsky,Guran,S. 75f.
108- ثعالبي ( لطايف المعارف )، صفحات 92-130 ( در مورد تمام مناطق اسلامي و از صفحه ي 107 تا 130 فقط در مورد ايران ) و قابوس نامه ( فهرست: 277) صفحات 42-545، عقايد مختلفي که درباره ي يک يک از طوايف ترک اظهار شده است: جمع آوري کرده اند. رجوع کنيد نيز به :
Ananiasz Zajaczkowski: Charakterystyka Turkow w swietle pismen - nictwa arabkiego w sredniowieczu ( VIII-XI w. ) in "Towarzystwo Naukowe Warszawskie",wydzial I.... ,Rozprawy komisji orientalistycznej IV,Warschau 1951,S. 31-57. مقاله ي مزبور درباره ي توصيف خصايص ترکان در کتب عربي در قرون وسطي مي باشد.
109- رجوع شود به: Bauer, Erl. und verb. Gut, S. 100.
110- کاشغري ( ديوان لغات الترک ) ج1، ص 204 - براي به دست آوردن موقع و مقام ترکان در آن زمان بايد به کتاب جاحظ « رسالة... في مناقب الترک و عامة جند الخلافة رجوع گردد ( اين کتاب با مشخصات ذيل تحقيق و منتشر گشته است:
Gerlof van Vloten, in den "Tria opuscula... ", Leiden 1903, S. 1-56.
ترجمه ي آلماني آن:
Oskar Rescher: Orientalische Miszellen I. Konstantinopel 1925,S. 107-170.
ترجمه ي انگليسي آن:
C. T. Harley walker : Jahiz on the exploits of the Turks... ,im JRAS 1915, S,63-97. و نيز رجوع گردد به :
Brockelmann GAL,S I 243/III/18; Ibn Hassul ( Lit-Verz. Nr. 128) - Christiaan Snouck-Hurgronje: L"Islam et le probleme des races, in "Verspreide Geschriften"I, Bonn u. Leipzig 1923,S,413-430;Herzfeld,Sam. VI 149mit Anm. 3.
111- براي اطلاعات کلي در اين مورد رجوع شود به :
Werner Philipp: Ansatze zum geschichtlichen und politischen Denken im kie wer RuBland,Breslau 1940. ( Jahrbucher fur Geschichte osteuropas,Beiheft 3. ).
112- الکندي، رساله ( طبق بروکلمن، GAL I 210,Nr. 14) ص 100. و نيز : Browne, Ecl. 88f.
113- مستوفي ( تاريخ گزيده )، ج1، ص 536؛ ياقوت، ج1، ص 596 ( درباره ي بروجرد در لرستان ).
114- طبري، رديف 2، ص 1442.
115- اغاني ( بولاق ) ، ج3، ص 21- و نيز : Sharif 51.
116- حسيني ( فهرست: 199) ص 37 به بعد؛ و نيز : Browne,Isf. 414f,661-668.
117- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9) ص 367؛ ثعالبي ( لطايف المعارف ) ص 110 و نيز : Schwarz V 615.
118- رشيد الدين ( فهرست: 157)، ج1، ص 220، پاورقي 66.
119- مقدسي ( احسن التقاسيم ) ص 469.
120- مرجع سابق، ص 448 به بعد ( با احاديثي مبني بر مدح آنان ).
121- حدود العالم ( فهرست: 36)، ص 126 ( به استناد اصطخري )؛ جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258) ج3، ص5 برابر با جاحظ ( فهرست: 259) ص 32.
122- مسعودي ( مروج الذهب )، ج3، ص 128 به بعد.
123- مقدسي ( کتاب احسن التقاسيم )، ص 427.
124- رجوع کنيد به Mez 387. بر اساس تاريخ بغداد ( خطي موجود در پاريس، برگ 15 الف )؛ در اينجا نيز عقايد زيادي درباره ي ملل غير ايراني ديده مي شود.
125- حدود العالم ( فهرست: 36) ص 131- و نيز Schwarz VII 829, 847-851. مجموعه اي از مدايح و محاسن قمي ها ( بخصوص از طرف ائمه ي اطهار ) در تاريخ قم ( ص 90 تا 100 ) گرد آمده است، ولي چون اين محاسن در کتابي ذکر گشته که عامداً درباره ي تاريخ اين شهر تنها، گفتگو مي کند، آنها را نمي توان با قضاوتهايي که در کتب نسبتاً بي طرف مذکور گشته است، مقايسه نمود.
126- مسعودي ( مروج الذهب )، ج3، ص 128.
127- مسعودي ( مروج الذهب )، ج3، ص 128.
128- طبري، رديف 2، ص 1355 ( سال 717 برابر 100 هجري )، ياقوت، ج3، ص 408.
129- رجوع گردد به Mez 387. بر اساس تاريخ بغداد.
130- جاحظ، بخلاء، ص 18 به بعد ( تحقيق و نشر اين کتاب با اين مشخصات : Gerlof van Vloten, Leiden 1901. برابر با Rescher I 281ff؛ ياقوت، ج8، ص 34؛ - عقد الفريد، ج1، صفحات 231، 242 ( در مورد تمام خراسانيان )، ج3، 227 ( در مورد مرو ).
131- رجوع شود به Mez 387.
132- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 436.
133- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 469.
134- رشيد الدين ( فهرست: 157) ج1، ص 157، پاورقي 42، در صفحه ي 158، بنا به قول مورخي از هرات ).
135- قابوسنامه ( فهرست: 227) ص 542 به بعد.
136- حدود العالم ( فهرست: 36)، ص 124 ( بر پايه ي اصطخري ).
137- حدود العالم ( فهرست: 36) صفحات 133، 136.
138- طبري، رديف 1، ص 2706 ( قول معاويه ي اول، درباره ي اهالي آمل، ص 661 به بعد.
139- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9) صفحات 376 به بعد، و ص 381.
140- حمزه ي اصفهاني، ص 151 و نيز: Ahmed Ates in der E I, turk,III 569.
141- ابن الاثير، ج9، ص 21 به بعد.
142- تقريباً طبري، رديف 2، ص 1498، حملات والي خراسان بر ضد قبيله ي، « مُضر » که منفور او بودند.
143- شعوبيه در حملات خود به عرب، از کتب انساب استفاده مي کردند. مسئله ي نسبت ايرانيان به عربها، بعداً نيز در مورد ملل ديگر ديده مي شود، چنانچه البهاريه، شاعر پارسي ( وفات 1115، برابر 509 هجري، در کرمان ) شعري سروده که در آن يک ايراني و يک هندي متقابلاً درباره ي امتيازات ملت خود منازعه مي کنند، Brockelmann,GAL I 252. بخشي از آن به زبان آلماني؛ Josef, Freiherr von Hammer - Purgstall in den "Wiener Jahrbuchern" Nr. 90,S. 67-123.
144- ياقوت ( ارشاد العرب )، ج5، ص 349.
145- ابن اثير، ج7، ص 165.
146- مرجع سابق، ج7، ص 122.
147- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک، 1938/9) صفحات 376 به بعد و 381.
148- قابوسنامه ( فهرست: 277) ص 543.
149- رجوع شود به Matth,41 (1018/19).
150- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 285 و نيز Barthold, Vorl. 139.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط