قرآن علاوه بر انتشار در ميان مسلمانان، بين دشمنان اسلام، مشرکان و دوگانه پرستاني که تعصب با خونشان آميخته شده بود، رواج يافت. آنان که نوابغي از شاعران و اديبان را در دامان خود پرورانده بودند، شيوه ي بياني قرآن را دور از فهم و احساس نپنداشتند، بلکه در عوض اعتراف کردند که قرآن نظم و ساختاري دارد که آنان از آوردن مانند آن عاجزند. بلاغت کتاب محمد صلي الله عليه و آله چنان تأثير شگرفي در جان آنان بر جاي نهاد که ناچار شدند آن را سحر و جادو بنامند.(3)
اين گواهي که خود دليلي استوار بر بلاغت بلند اين کتاب آسماني به شمار مي رود، نشان مي دهد که بلاغت قرآن نزد اعراب باديه نشين و حجاز که کاملاً از طبيعت اصيل زبان تازي برخوردار بوده اند، تا چه اندازه مقبول افتاده است.با وجود اين، ديده مي شود که برخي از دانشمندان مسلمان و اغلب مستشرقان « قرآن را در مقايسه با کتاب هاي معمولي به صورت مجموعه اي از مطالب و جنگ مانند تلقي مي کنند و محتواي آن را گسيخته و فاقد ارتباط بر مي شمرند که از سر تصادف در کنار هم جمع آوري شده اند »(4)؛ حال آن که سخن گفتن به انسجام و « تناسب »، يکي از وجوه زيبايي کلام است و طبعاً در متن قرآن بايد به نيکوترين شکل، قابل رؤيت باشد.
استاد مکارم شيرازي در اين باره معتقد است:
قرآن کتابي است که در طول 23 سال در شرايط و حالات گوناگون و کاملاً متفاوت شکل گرفته. کتابي که يک زمان، زبان يک اقليت محروم و ستمديده و تحت فشار و محاصره اجتماعي بودن و زمان ديگري نماينده افکار يک اکثريت فشرده و پيروز و قدرتمند محسوب مي شده و در طي اين مدت از بين هزاران حادثه ي تلخ و شيرين گذشته است... و از همه بالاتر، کتابي است که درباره ي موضوعات کاملاً متنوع سخن مي گويند و مانند کتاب هاي معمولي که تنها يک بحث اجتماعي يا سياسي يا فلسفي يا حقوقي يا تاريخي را تعقيب کند نيست.(5) سوره هاي قرآن همچون فصول منظم يک کتاب نيست که حتماً با هم رابطه داشته باشند، بلکه هر چند آيه به مناسبتي در يک واقعه و بر طبق نيازمندي و احتياج خاصي نازل گرديده. بدين ترتيب که هر حادثه اي اعم از صلح، جنگ، ارتباط هاي خاص اجتماعي، مسائل اخلاقي و تربيتي پيش مي آمد، در همان مورد آياتي مربوط به آن نازل مي گرديد.(6)
ايشان هم آهنگي قرآن را تنها در زمينه ي محتوا و عدم تعارض بخش هاي گوناگون آن با هم لحاظ کرده است.
به هر حال، شماري از خاورشناسان آنچه را پريشاني و گسيختگي مطالب نام نهاده اند، چنين توجيه کرده اند که اين تنوع و پراکندگي، بدين سبب است که باعث کاهش ملال گردد و از پديد آمدن دل زدگي جلوگيري کند. اينان، وحدت ادبي هر سوره را که قابل برگردان به هيچ ترجمه اي نيست، صرفاً براي تدارک و جبران نقص معنا برآورد کرده اند. گروهي نيز ريشه ي اين - به اصطلاح - عيب و نقص را در عملکرد صحابه جست و جو کرده و معتقدند که پس از ترتيب يافتن آيات در قالب سوره ها توسط صحابه، اين خلط و پراکندگي به قرآن کريم راه يافته است.(7)
البته نبايد فراموش کرد که قرآن کريم مانند کتاب هاي بشري، خود را موظف ندانسته که در ضمن هر سوره، صرفاً به گفت و گو راجع به موضوعي واحد بپردازد و ديگر مباحث را به طور کلي فرو گذارد؛ مثلاً سوره اي را به بيان مسائل توحيد اختصاص دهد و کليه ي نکته هاي مربوط به توحيد را در آن چهارچوب بررسي کند. يکي از اشتباهات اين است که وحدت موضوع سوره را بدين گونه تفسير و تحليل کنيم که سوره به سان يک موضوع مستقل و يا به مانند فصلي از يک باب يا به منزله ي بحث خاصي از يک کتاب مي باشد.(8)
قرآن، کتاب هدايت و هدف کلي آن، راهنمايي نوع بشر به راه فلاح و رستگاري است و هر يک از سوره ها با پيش کشيدن موضوعات مختلف، گوشه اي از اين هدف کلي را محقق ساخته اند، موضوعاتي که در تحقق هدف سوره، هم آهنگي و اتفاق کامل دارند. در اين نظريه، در واقع راهي در پيش گرفته شده است که برخي از بزرگان اصوليان در زمينه ي وحدت بخشي به مسائل علمي يک باب و تمايز آن از ديگر ابواب، بر طبق آن رفته اند. اينان معتقدند آنچه عامل اتحاد مسائل يک باب علمي مي شود، صرفاً غرض و هدفي است که در جهت تحقق آن، علم مزبور تدوين يافته است. گوناگوني موضوعات طرح شده در آن علم نيز در صورتي وجه صحيحي پيدا مي کند که همگي آن ها در پي تأمين هدف مشخصي برآمده باشند که آن دانش، در نظر گرفته است.(9)
به هر حال، بايد دانست که علت هاي گوناگوني در کار بوده اند که ارتباط اجزاي قرآن را دچار ابهام و ترديد ساخته اند و در اثر آن ها، اين تصور باطل جان گرفته است که مطالب اين کتاب، گسسته و نامربوط هستند؛ چنان که نمي توان از مجموع آيات يک سوره، پيام و نتيجه اي متشکل و سازمان يافته به دست آورد و اگر بخواهيم از اين آيات پراکنده چيزي به دست آوريم، مي توان با جمع کردن آياتي از اين سوره و آن سوره، هم چيزي به نفع اسلام ساخت و هم... بر ضد اسلام.(10)
مجموع اين علت ها را مي توان در چهارچوب عناويني خلاصه کرد که مهم ترين آن ها در ادامه، همراه با شرح و توضيحي کوتاه از نظر خواهند گذشت:
1.روش مزجي در بيانات قرآني
شايد نخستين عامل پراکنده به نظر آمدن مفاهيم قرآن، روش خاصي باشد که اين کتاب مقدس براي بيان حقايق و مطالب خود در پيش گرفته است. اين روش که آن را روش مزجي مي ناميم، يکي از اسباب حفظ و بقاي قرآن از دخل و تصرف هاي بشري نيز محسوب مي گردد. بر طبق اين شيوه، در بسياري از مواقع با جمله هاي معترضه به بيان مطلوب پرداخته و از برجسته شدن برخي مطالب حساسيت زا جلوگيري شده است.براي نمونه، موضوع خلافت و امامت که افراد و قبايل به آن توجه کرده اند، به اين علت در يک جا و يک سوره نيامده است که مبادا جلب نظر کند و چه بسا موجب انگيزش و هيجان گردد. در عوض ديده مي شود که اين موضوع، غالباً به طور جمله ي معترضه، ذکر شده است.(11)
در اين جا کلام امام جعفر صادق عليه السلام به خوبي قابل درک است که فرمود:
قرآن به روش « إيّاک أعني و اسمعي يا جارة » فرو آمده است.(12) منظور اين است که سبک کلام قرآن در بعضي اوقات نه چندان صريح و بي پرده، بلکه بياني اشاري و ايمايي است و خطاب به بزرگاني است که مخاطبان اصلي قرآنند و آنان که دنبال حقيقت هستند، خود، تکليفشان را خواهند فهميد و مقاصد و معاني حقيقي را در خواهند يافت. در اين طريق، گاه اعمالي که از ديگران سر زده است، به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت داده شده و مورد نکوهش و طعن واقع شده اند. بر همين مبناست که در حديثي از امام رضا عليه السلام مي خوانيم مسئله ي شرک پيامبر صلي الله عليه و آله در آيه ي مبارکه ي :( لَئِن أَشرَکتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُکَ)(13) از باب « إيّاک أعني و اسمعي يا جارة » عنوان شده است(14)؛ يعني امت بشنوند و بدانند که حتي - بر فرض محال - اگر پيغمبري هم با شرک آلوده شد، تمام اعمال و خدمات دوره ي نبوتش از بين مي رود، تا چه رسد به ديگران.
گذشته از اين، مواردي هم هست که در ميان آيات مربوط به يک موضوع خاص، ناگهان مسئله ديگري ظاهر گشته و سپس موضوع قبلي ادامه پيدا کرده است. در اين مورد، براي نمونه مي توان از آيات 238 و 239 سوره ي بقره ياد نمود که در ميان احکام مربوط به زنان، درباره ي نماز نيز احکامي بيان شده است.(15) هم چنين در سوره ي قيامت، پس از گفت و گو درباره روز رستاخيز، به ناگاه از آيه ي 16 تا 19 مطالبي درباره ي جمع و قرائت قرآن، خطاب به حضرت رسول صلي الله عليه و آله ظاهر گشته اند و آن گاه مجدداً سخن راجع به قيامت و روز بازپسين از سرگرفته شده و به همين ترتيب تا پايان سوره، ادامه يافته است.(16)
اين عقيده ي اکثر قريب به اتفاق مفسران است. اعتقاد ديگري نيز در اين باره وجود دارد که در اين جا مجال پرداختن به آن نيست.
چنين ويژگي هايي که در متن مقدس قرآني، آشکارا قابل رؤيت است و يکي از موجبات امتياز سبک بياني قرآن از کتاب هاي نوشته شده توسط بشر به شمار مي آيد، اين توهم را در برخي اذهان نشانده است که قرآن در بيان خود دچار پراکنده گويي شده و بدين گونه در هر سوره، از هر دري سخني رفته است. بديهي است که چنين پنداري - همان طور که پيش تر گفته آمد - با واقعيت امر ناسازگار است، زيرا هر کدام از سوره ها، گر چه از موضوعات به ظاهر متفاوتي سخن گفته باشند در درون خود، محوري مخصوص شکل داده اند که کليه ي موضوعات طرح شده، در خصوص محور اساسي بحث، معنايي ويژه افاده مي کنند. بر همين اساس، موضوع تکرار در قرآن مي تواند اين گونه توجيه شود که آيات تکراري، در هر موضوع، وظيفه ي خاصي، غير از رسالتي که در ديگر جاها دارند، بر عهده گرفته اند و در عين حال، در بلنداي بلاغت، معناي مشخصي به ذهن انتقال مي دهند.
با اين طرز تلقي بوده است که در ميان دانشمندان اسلامي، کساني کوشيده اند سوره ها را به صورت مجموعي و روي هم رفته، بررسي و تحقيق کنند. اينان با نگاه تازه اي که از اين دريچه ي مبارک به حقايق قرآني دوخته اند، توانسته اند به نتيجه ها و آثار گران باري دست يابند.(17)
2.ناديده گرفتن حذف ها و ايصال ها در جمله بندي هاي قرآن
دومين عامل از مجموع عواملي که موجب شده اند مفاهيم قرآن گسيخته و بي ربط جلوه کنند، ناديده انگاشتن حذف و ايصال در عبارت پردازي هاي قرآن است. اين حذف ها و ايصال ها که بر طبق قواعد دقيق و باريک ادبي صورت گرفته اند صورت هاي مختلفي دارند.از جمله در قرينه بندي هاي قرآن است که ميان دو جمله تقابل برقرار مي شود و قسمتي از دو جمله ي متقابل حذف مي شود و قسمت ديگر به جا مي ماند و قسمت به جا مانده در يک طرف، به حذف آن طرف ديگر گواهي مي دهد. اين گونه قرينه بندي در علم بيان، به نام « صنعت احتباک » خوانده مي شود و به کثرت در قرآن ديده مي شود و اغلب از ديد مفسران و مترجمان به دور مانده است؛ مثلاً « کما » حرف تشبيه است و ميان دو جمله ي همسان قرار مي گيرد، ولي فراوان ديده مي شود که در قرآن ميان دو جمله ي همسان قرار ندارد. گاهي يک جمله ي همسان به کلي حذف مي شود. مانند آيه ي 5 از سوره ي انفال که مي گويد: ( کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَيْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَکَارِهُونَ ) که مربوط به جنگ احد است و قسمت همسان و متقابل آن به کلي حذف شده است که مربوط به جنگ بدر است و ترجمه ي آيه چنين خواهد بود: آن سان که خداوند، تو را در جنگ بدر با حق و حقيقت از خانه برون برد تا مشرکان را سرکوب سازي، با همان حق و حقيقت در جنگ احد تو را از خانه برون برد تا در خارج شهر با مشرکان به جهاد بپردازي...
و گاهي هم قسمتي از هر دو طرف حذف مي شود و قسمتي ديگر بر جا مي ماند؛ مانند آيه ي 27 از سوره ي اعراف که مي گويد: ( يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکُمُ الشَّيْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا ) که ظاهراً ميان دو جمله ي همسان قرار ندارد، ولي با توجه به قانون مقابله بندي معلوم مي شود که بايد هر دو جمله را به قرينه ي هم تکميل نماييم و در نتيجه ترجمه ي آيه چنين خواهد بود: اي فرزندان آدم، به هوش باشيد مبادا شيطان شما را با وسوسه هاي خود بفريبد که جامه ي خود را بر زمين نهيد و در برابر هم عريان شويد و صلاحيت بهشت را از دست بدهيد، آن چنان که پدرتان آدم و مادرتان حوا را فريفت و صلاحيت حضور در بهشت را از آنان سلب کرد به اين صورت که لباس را از تنشان برآورد و عريانشان کرد.
از نمونه هاي بارز حذف و ايصال، حذف معطوف عليه است که در قرآن به کثرت ديده مي شود؛ مثلاً به وضوح مي بينيم که در پنج مورد قرآن کريم مي گويد: « ألم يَروا » که حرف عطف ندارد و بيش از ده مورد مي گويد: « أولم يَروا » که حرف عطف دارد. جمله ي « أولم يَروا » در اصل: « و ألم يَروا » بوده است و همزه ي استفهام به سبب اين که صدارت طلب است هماره بر حرف عطف مقدم مي شود. پس بايد توجه کنيم که جمله ي « و ألم يَروا » با حرف عطفي که دارد بر جمله اي مشابه خود عطف شده است و اگر در متن قرآن ديده نمي شود، بايد به قرينه ي سابق و لاحق و يا مراجعه به موارد مشابه، متن معطوف عليه را که گاهي چند جمله ي طولاني است، استخراج و در تفسير و ترجمه اضافه نماييم. از همين قبيل است فرق ميان « أرأيت » يا « أفرأيت » و فرق ميان « أرأيتم » با « أفرأيتم » که اولي حرف عطف ندارد و دومي فاء تفريع دارد و بايد بر مسائل قبلي متفرع گردد و هکذا فرق ميان « أولا يَرون » با « أفلا يرون » که اولي واو عطف دارد و دومي فاء تفريع دارد و در ظاهر قرآن از معطوف عليه آن خبري نيست. باز از اين قبيل است « أم » که بايد معادل همزه ي استفهام باشد، ولي در موارد بسياري معادل آن محذوف است و بايد به قرينه ي سابق و لاحق معادل آن را بيابيم و بر ترجمه و تفسير قرآن بيفزاييم و گرنه رابطه آيات و پيوند مطالب را از دست مي دهيم. از جمله مواردي که حرف عطف را ديده اند و معطوف عليه آن را جست و جو نکرده اند آيه ي 60 سوره ي مائده است که مي گويد: ( قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ ) در اين آيه، «عبد الطاغوت» به منزله ي تعليل است براي غضب و لعنت و مسخ شدن به صورت بوزينه و خوک و با آن که حرف عطف دارد معطوف عليه آن ديده نمي شود و بايد با توجه به شواهد قرآني و رديابي آن اعمالي که موجب لعنت و خشم و مسخ آنان شده است، معطوف عليه آن را بيابيم و بر ترجمه و تفسير قرآن بيفزاييم. ترجمه درست آيه چنين خواهد بود: آيا ميل داريد که رسواترين اعمال را افشا کنيم که در پيشگاه خدا بدترين سزاها را در بر داشته است؟ به آن کساني بنگريد که خدايشان لعنت کرد و بر آن خشم گرفت تا آن حد که برخي را به صورت بوزينه و خوک درآورد از آن رو که انبيا را کشتند و کتاب هاي آسماني را تکذيب کردند و تعطيل روز شنبه را شکستند و شيطان بت را پرستش کردند.
تنها با توجه به اين حذف و ايصال که مصداق « شرّ من ذلک مثوبة » روشن مي شود. نمونه ي اين گونه حذف و ايصال فراوان است و ساده ترين موردي که حرف عطف خودنمايي مي کند و کسي به جست و جوي معطوف عليه آن بر نيامده است، آيه ي 75 از سوره ي انعام است که مي گويد: (وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ) در اين جا « ليکون » تعليل است ولي معطوف عليه محذوف است و بايد به قرينه ي سابق و لاحق و ساير آيات مشابه، معطوف عليه آن را بيابيم و بر ترجمه و تفسير قرآن بيفزاييم. نمونه ي اين حذف و ايصال به صدها مورد مي رسد که در همه ي موارد بدان بي توجهي کرده اند.
يک نمونه ديگر صله هاي طولاني قرآن است که بدان توجه نکرده اند؛ مثلاً در سوره ي والشمس که مي گويد: ( وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا * کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا ) از آغاز اين سوره که بيش از ده قسم وجود دارد، آخرين قسم در اين آيه است که مي گويد: ( وَ نَفسٍ وَ ما سَوّاها ) و سه آيه ي بعد از آن با قسمت هاي قبلي بي ارتباط است و هر سه آيه، صله ي همين قسم آخرين است که طرداً للباب و به تناسب اين که هدف اصلي از نزول قرآن، تزکيه ي نفس و دوري از پليدي هاست، به آن پرداخته است و بعد از اين صله ي طولاني، يک جا به جواب قسم ها مي پردازد که محکوميت جمع است به سبب محکوميت يک فرد، در صورتي که جبهه بندي آنان متحد باشد؛ يعني همان موقعي که شقي ترين فرد قوم ثمود به راه افتاد که ناقه را پي کند، همه ي قوم ثمود محکوم شدند که همگي با عذاب الهي هلاک شوند، از آن رو که باخبر شدند و ساکت ماندند.
با توجه به اين نکته روشن مي شود که برخلاف مفسران ( قَد أَفلَحَ مَن زَکّاها ) جواب قسم نيست و از اين قبيل است آيه ي 83 تا 87 از سوره ي واقعه که مي گويد: ( فَلَوْلاَ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لاَ تُبْصِرُونَ * فَلَوْ لاَ إِنْ کُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَا إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ ) در اين جا آيه ي 84 و 85 صله ي شرط است و به علتِ طولاني شدن صله، جواب شرط را وا نهاده و به عنوان تجديد مطلع دوباره گفته است: ( فَلَولا إن کُنتُم غَيرَ مَدِينِينَ ) تا جمله ي « غير مدينين » با جمله ي ( إذا بَلَغَتِ الحُلقُومَ ) پيوند بخورد و به صورت شرط واحد در آيه و جمله ي ( تَرجِعُونَها إن کُنتُم صادِقِينَ ) جواب آن بوده باشد.(18)
آنچه در اين جا درباره حذف و ايصال گفته آمد، بر ما آشکار مي سازد که اگر بر مبناي نکات دقيق ادبي و معارف اصيل قرآني کوشش کنيم. قسمت هايي را که به قرينه هاي لفظيه و حاليه حذف شده اند يافته، در ترجمه ها و تفسيرها داخل نماييم، در آن صورت، موفق شده ايم ارتباط معاني بخش هاي مختلف يک سوره با يک گروه آيات را کشف کنيم.
بدين روش، هر پاره آيات، به صورت مجموعه اي به هم پيوسته و يک پارچه، برجسته مي گردند که جز در آن حالت نمي توانند در نظر گرفته شوند.
بنابراين، دور از واقع نخواهد بود اگر بگوييم اصلي ترين عاملي که امروزه ما را نيازمند کرده است تا قسمت هاي محذوف، جلوه اي روشن تر داشته باشند، چهارده قرن فاصله اي است که از عصر نزول گرفته و در نتيجه بخشي از زمينه هاي نزول آيات را از کف داده ايم. بدون ترديد، آشنايي کامل با اين زمينه ها بوده که در فهم بي ابهام آيات و نيز در شناخت وجه ارتباط سابق با لاحق آن ها نقشي تعيين کننده و قاطع ايفا مي کرده است.
در هر صورت، اگر در بعضي جاها پاره هايي از کتاب مقدس، غيرمرتبط با قبل و بعد به نظر مي آيند، چه بسا به نظر آمدن اين عدم اتحاد، از بي دقتي در درک نوعي ارتباط ادبي ناشي شده باشد که چونان کادري سراسر سوره را در برگرفته است. بديهي است که در اين حالت، براي دريافت دقيق معناي آيات و فهم چگونگي و پيوستگي آن ها با هم، لازم است نقص مذکور تدارک گردد.
3.نزول تدريجي آيات
نزول تدريجي قرآن کريم از مسلمات تاريخ و حديث است (19) که آياتي از خود قرآن نيز بر اين معنا دلالت دارند.بسياري از آيات و سوره هاي قرآن کريم ابتدائاً و بدون اين که مسبوق به موجب و انگيزه ي خاصي باشند، نازل شده اند و به هيچ وجه به حادثه، واقعه و يا سؤال و پرسشي که هم زمان با نزول وحي روي داده باشند، مربوط نيستند... بلکه فقط مي توان سبب و انگيزه عام و کلي براي آن ها جست و جو کرد و آن، نياز همه انسان ها به رهنمودهاي الهي و جبران نارسايي انديشه هاي بشري به وسيله ي وحي مي باشد تا از اين رهگذر، حق را از باطل در سراسر شئون حياتي خويش تشخيص دهد. اين نوع آيات و سوره ها که اسباب النزول خاصي ندارند، شامل بخشي از قرآن مي گردند که ما از آن ها ياد مي کنيم:
الف. آيات و سوره هايي که تاريخ زندگاني و حوادث و رويدادهاي مربوط به امت هاي گذشته در طي آن ها مطرح است. البته بايد يادآور شد که بخشي از قصص و تاريخ زندگاني امت هاي گذشته، احياناً داراي سبب خاصي از لحاظ نزول مي باشند؛ از قبيل تاريخ زندگاني ذوالقرنين که از پي سؤال مردم در قرآن کريم بازگو شده است...
ب.آيات و سوره هاي ديگري نيز در قرآن کريم به چشم مي خورد که شامل بسياري از اخبار غيبي و ترسيم دورنماي عالم برزخ، بهشت، دورخ، حالات روز قيامت، گزارش احوال بهشتيان، دوزخيان و امثال آن ها مي باشد که سبب نزول خاصي را نمي توان براي آن ها جست و جو کرد.(20)
در قرآن کريم آيات و سوره هايي هم هستند که سبب نزول خاصي دارند و اين آيات و سوره ها در پي آن سبب نازل شده اند و آن علت نيز هم زمان با نزول وحي روي داده است.
اين سبب نزول مشخص، گاه حادثه اي است جالب يا سخت خطرناک و گاهي سؤال هايي که مردم با رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان مي نهادند. زماني هم اوضاع و شرايطي براي مسلمانان پديد مي آمد که لازم بود چگونگي عمل و موضع گيري آن ها در برابر اين اوضاع و مسائل، مشخص گردد. در اين احوال، آيات و سوره هايي نازل مي شوند و وضعيت مسلمانان را روشن مي کردند.(21) از اين نمونه مي توان از آيات لعان (22) و ظهار (23) ياد کرد که داستان آن ها در کتاب هاي تفسير و روايت مشهورند. در بين آياتي که بر نازل شدن تدريجي قرآن دلالت دارند از جمله مي توان از دو آيه ي ذيل ياد کرد:
آيه ي 106 سوره ي بني اسرائيل که مي گويد:
(وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ )
و آيه ي 23 سوره ي فرقان که مي گويد:
( وَ قَالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ )
اساسي ترين انگيزه اي هم که قرآن کريم براي نزول تدريجي آيات، خود بدان تفوه کرده است، در متن آيه ي اخير قرار دارد که عبارت از آرامش بخشيدن به حضرت رسول صلي الله عليه و آله در سايه ي ارتباط پيوسته ي فرشته ي وحي با اوست.
در هر صورت، در کنار اعتقاد به نزول تدريجي آيات، اين تصور ايجاد شده است که آيات قرآن بعد از وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله، توسط اصحاب تنظيم شده اند و از آن جا که بنابر عوامل گوناگون و در وقايع مختلفي فرود آمده که فاقد هر گونه ارتباط بوده اند، هيچ وحدتي در سوره ها وجود ندارد.(24) در اين گمان روي هم رفته، اشتباهاتي که اصحاب در فصل بندي کتاب محمد صلي الله عليه و آله مرتکب شده اند، موجب شده است که تسلسل آيات بر هم خورده، نهايتاً قرآن به شکل مجموعه اي پراکنده و بي ربط نمايان گردد.
رژي بلاشر در اين باره معتقد است که جابه جايي هاي به عمل آمده توسط اصحاب بسيار متعددند، او بدون اين که بر سخن خود دليلي اقامه کند، مي نويسد:
غالب اوقات، جابه جايي در همان سوره بوده... بعضي اوقات نيز جابه جايي ممکن است از سوره اي به سوره ي ديگر باشد... مع ذلک بايستي از اين که در اين باره به روش انتقادي خود اعتماد کامل بکنيم، بر حذر باشيم. در بسياري از موارد که به نظر ما تسلسل مطلب، خوب رعايت نشده، ممکن است مسئله فقط به علت نحوه ي بيان مطلب باشد که با منطق نو و غربي سازگار نيست.(25)
دکتر محمد عبدالله درّاز در خصوص اين رأي و نظر خيالي و سست مي نويسد:
اين تفسيرها و تحليل هاي سطحي و پندارگونه را نبايد در خور اعتنا دانست، زيرا بر طبق حديث صحيح، سوره هاي قرآن کريم هم زمان با حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله تنظيم شده اند و چنين هيئت و ترکيبي در زمان زندگاني آن حضرت وجود داشته است. بنابراين بي هيچ ترديدي، روشن است که يک طرح و نقشه پردازي واقعي جهت تعيين حد و مرز سوره موجود بوده و اين طرح و برنامه براي هر يک از سوره ها به روشني ديباچه، موضوع و خاتمه اي شکل داده است.(26)
باري، دلايلي که بر جمع قرآن، تحت نظارت مقام رسالت و دستورهايي که ايشان در زمينه ي جاي دادن آيات از فرشته ي وحي دريافت مي کرده اند، چنان انکار نشدني و وافي به مدعايند که هيچ جاي ترديدي در اين باب باقي نمي گذارند.(27)
در اين جا بايد توجه داشت، سخناني که درباره ي شکستن تسلسل مطالب قرآن نقل شدند، از آن جا سرچشمه گرفته اند که مدعيان با معيار نظم و ترتيب مطالب در کتاب ها، نوشته شده انسان ها و با انديشه ي انسان غربي به سراغ مفاهيم قرآني رفته اند و آن ها را ارزيابي کرده اند. نيز بر همين اساس بوده است که صاحبان اين نظريات به خود اجازه داده اند تا در زمينه ي تعيين جايگاه واقعي آيات، به اظهار نظر بپردازند. به هر حال:
بلاشر خود تا حدودي جواب داده که اعتماد مطلق به روش انتقادي و استنتاجي اين که تسلسل مطلب خوب رعايت شده يا نه، با منطق غربي سازگار نيست ( تا چه رسد با منطق انساني ).(28)
4.ترجمه هاي لفظ به لفظ
يکي ديگر از عواملي که در گسست و بي ربط به نظر آمدن مفاهيم و محتواي قرآن، نقش عمده اي دارد، ترجمه هاي تحت اللفظي و دور از فهم هستند که از قرآن کريم در دست رس همگان قرار گرفته اند. راست است که ترجمه ي کلام الهي و گنجانيدن آن در قالب کلام بشري، همچون گنجانيدن آب اقيانوس در کاسه و سنجيدن نور خورشيد با پيمانه است.(29) اما بايد دانست از قرن ها پيش با شروع کار ترجمه ي قرآن، مترجمان و مفسران نخستين که سخت پاي بند متن مقدس قرآني بودند، در برگردان آيات، دقتي توأم با وسواس از خود نشان دادند و به دام ترجمه هاي لفظ به لفظ و استقلالي آن ها افتادند. اين چنين بود که الفاظ و تعابير قرآن در ترجمه هايي که اينان ارائه دادند، گاه رنگ و بويي ديگر، جدا از آنچه در متن اصلي احساس مي شود، به خود گرفتند. اين ترجمه ها وقتي در دست رس عموم قرار گرفتند، ملاحظه شد که در آن ها، اغلب رشته ي مطلب پاره شده و ابهامي اعجاب انگيز بر قرآن چيره گشته است. افزون بر اين، التهاب و شور متن مبدأ نيز در متن مقصد به سردي و رکود تبديل شده است. گفتني است که در ترجمه هاي فرنگي قرآن که طبعاً از غالب ويژگي هاي ادبي و زباني اين کتاب گران سنگ تهي اند، مترجمان تنها توانسته اند دورنمايي از متن تقدس بار قرآن عرضه کنند و اثري کم رنگ از تأثير ژرفي که متن اصلي در جان و احساس غرب زبان ها به جاي مي گذارد، پديد آورند. در اين گونه ترجمه ها عناصر معنايي و نقش آفرين کلام خدا تا حدود زيادي به دست فراموشي سپرده شده است، تا آن جا که خوانندگان فرنگي با بهره گرفتن از آن ها، جذابيت و کششي براي دنبال کردن معاني قرآن در خود احساس نمي کنند.گفت و گو در مورد نقايص و اشتباهاتي که به ترجمه ها رخنه کرده است، بحث مستقل و دامنه داري را مي طلبد که در جاي خود بايد پي گيري شود، اما آنچه در اين جا به بحث ما مربوط مي شود، نقشي است که ترجمه هاي قرآن در پراکنده به نظر رسيدن مفاهيم آن، بازي کرده اند. ناگفته روشن است که بخشي از اين نقايص، اجتناب ناپذيرند ولي آنچه اهميت دارد، تکيه بر عوامل مؤثري است که ترجمه ها مي توانند براي زنده و يکپارچه جلوه دادن متن، ايفاي نقش کنند.
5.طولاني شدن مطالب تفسيري در متون تفسير
مسئله ي تفصيل نويسي در کتاب تفسير، چيزي نيست که نيازمند شرح و توضيح باشد. مطلبي که در اين باره واقعيت دارد، اين است که تفصيل هاي بي جا و بحث هاي استدلالي فراواني که در تفاسير، براي بيان معناي آيات به چشم مي خورند، رشته مطالب قرآني را چنان از هم گسسته است که ممکن است خواننده احساس کند هيچ وجه جامعي ميان معاني قرآني وجود ندارد. هر کدام از آيات، در پي گفت و گو درباره ي مطلبي بيگانه از مطلب قبلي هستند. در اين جا سخن اين نيست که توضيح تفصيلي کلام خدا اصالتاً و بالذات ناپسند و مردود است، بلکه منظور آن است که درازگويي ها در تفاسير، خود به خود چنين عارضه اي را به وجود آورده اند.به نظر مي رسد اغلب تفاسير، با عرصه ي وسيعي که براي سخنان و نظريات مفسران گشوده اند، در بعضي از موارد، هدف اساسي تفسير را، که همانا تبييين و پرده برگرفتن از آياتي است که مبهم مي نمايند، از ياد برده اند.
مباحث لغوي - هر چند در جاي خود مي تواند بسيار سودمند باشد - از ديرباز کتاب هاي تفسير را چون چتري تحت پوشش خود قرار داده است. مفسران در نوشته هاي خود، گاه چنان در پيچ و خم نظريات لغت شناسان و اديبان گرفتار آمده اند که به مثل اديبانِ واژه شناسي هستند که در حال نگاشتن کتاب هايي ادبي اند.
به علاوه، مشاهده مي شود که بيشتر کتاب هاي تفسير، مجموعه گري را به کناري نهاده و به تفسير گسسته ي آيات روي آورده اند. اين گرايشي است که عملاً طرفداران زيادي يافته است.
آثار فراهم آمده توسط مفسران متأخر، به دائرة المعارف هايي مي مانند که کليه ي نظريات تفسيرگران متقدم را به نقل آورده اند، همراه با برداشت ها و احياناً خيال پردازي هاي نگارندگان خود آن ها. نظريات تفسير نويسان کهن که بعضي اوقات با معناي درست آيات فاصله هاي دوري دارند، هم چنان جايگاه خود را در اين تفسيرها نگه داشته اند.
حال، بنابر آنچه ذکرش رفت، مي توان گفت يکي از نتايج ثانويه اي که از مطالعه ي تفاسير تفصيلي عايد شده، اين است که عده اي گمان برده اند تسلسل و ارتباط مفاهيم قرآني، خوب رعايت نشده است.
6.غفلت از زمينه ها و اسباب النزول
آيات قرآن اغلب مفهومي کلي دارند و به موارد مشابه قابل تعميم اند.(30) با وجود اين، زمينه ها و اسبابي براي نزول آيات بوده اند که دانستن آن ها مي تواند مفسران را در فهم بهتر مطالب قرآن ياري رساند.طبعاً در اين موارد بايد به هوش بود که تنها احاديثي مدّنظر قرار گيرند که اولاً: صحت انتساب آن ها به معصوم عليه السلام به ثبوت رسيده باشد و ثانياً: با محتواي قرآن، ناسازگار و ناهم آهنگ نباشند.
در بعضي مواقع، عدم توجه و ناديده گرفتن زمينه ها و اسباب نزول، موجب پديد آمدن مشکلاتي در فهم چگونگي ارتباط و يک نواختي بخش هاي قرآن شده اند. اين مشکلات، گاه در شناخت معناي دقيق يک آيه رخ داده است، زيرا برخي گمان برده اند که ميان صدر و ذيل آيه، تناسب معنايي وجود ندارد.
بر همين اساس، محدث نوري درباره آيه ي مبارکه : ( وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ )(31) بنابر روايتي که در اين زمينه منقول است، گفته است:
و ليسَ يَشبه القسطُ في اليتامي نکاحَ النساءِ، ولاکلَّ النساء يَتامي فهوم ممّا قدمت ذکره من إسقاط المنافقين من القرآن بينَ قوله تعالي في اليتامي و بين نکاحِ النساء من الخطابِ و القصص أکثرَ من ثلث القرآن.(32)
ايرادي که بر آيه گرفته شده، اين است که رعايت عدالت درباره ي يتيمان شباهتي به ازدواج با زنان ندارد تا بتوان ميان آن ها تقارن ايجاد کرد و در يک آيه در کنار هم مذکور بيفتند. با اين حال، اين دو موضوع کاملاً بي ربط، در آيه ي سوره ي نساء، پهلوي هم نهاده شده و با « فاء » نتيجه به هم اتصال يافته اند. اين وضعيت، نشان مي دهد که حتماً دست تحريفي دخالت داشته که آيه را اين گونه ظاهر ساخته است.
اما با توجه به آيه ي قبل که مي گويد: ( وَ آتُوا اليَتامي أَموالَهُم )، بايد دانست مسئله ي مورد بحث در آيه ي « و ان خفتم » موضوع ستم بر دختران يتيمي است که پس از کشته شدن پدرانشان در جنگ ها به نحوي تحت تکفل ديگران قرار گرفته اند. منظور اين است که اگر نتوانستند نسبت به دختران يتيمي که تحت کفالت شما قرار دارند به عدالت رفتار کنيد و در صورت زناشويي با آن ها مهرشان را به خودشان بپردازيد، زنان ديگري را به همسري اختيار کنيد که ديگر ستمي بر آن ها نرود و مرداني آن ها را به همسري برگزينند که مهريه شان را به آن ها پرداخت کنند.(33)
در کتاب فصل الخطاب چون ربط: ( أَلّا تُقسِطُوا فِي اليَتامي ) با ( فَانکِحُوا ما طابَ لَکُم مِنَ النِّساءِ ) فهميده نشده است، اعتراض به آن آمده که ميان اين دو بخش آيه، احکام و معارفي بالغ بر يک سوم قرآن مطرح بوده اند که عارضه ي تحريف ها، آن ها را حذف کرده است. بنابراين عدم درک مفهوم درست آيه و بي توجهي به زمينه ي نزول آن باعث شده است به تناسب صدر و ذيل آيه اعتراض شود و پندار حذف فرازهايي از قرآن به وجود بيايد.
در نمونه ي بعدي که به نقل مي آيد، ناديده انگاشتن زمينه نزول آيه، موجب شده است تا در دريافت معناي صحيح آيه که به تناسب صدر و ذيل آن مربوط است، اشتباه پيش آيد.
نقل است که کساني از مسلمانان صدر اسلام، شرب خمر را مباح دانستند و براي اثبات سخن خويش به آيه ي: ( لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ...)(34) استشهاد کردند.
در روزگار عمر، قدامة بن مظعون مِي خورد. عمر خواست که وي را حد زند، قدامه گفت: شما را نيست که مرا حد زنيد که الله مي گويد: ( لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا ) و من از جمله ي مؤمنانم و در بدر بوده ام. عمر گفت: راه غلط کردي و گمانت خطاست که رب العالمين گفت: ( إذا ما أتَّقوا وَ آمَنُوا ) و تقوا آن است که آنچه خدا حرام کرد و از آن بپرهيزي و گرد آن نگردي. علي بن ابي طالب گفت: يا عمر من از نزول اين آيت خبر دارم. چون رب العالمين خمر حرام کرد، جماعتي از مهاجر و انصار بيامدند و گفتند: يا رسول الله، برادران ما و پدران ما - که در بدر بودند و در احد کشته شدند - ايشان در آن حال مي همي خورند، چه گويي در ايشان؟ و چه حکم کني از بهر ايشان؟ رسول خدا توقف کرد تا جبرئيل آمد و آيت آورد: ( لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ ...) پس عمر بفرمود، و قدامه را حد مفتري بزدند و گفتند: « إن شاربَ الخمر إذا شَربَ انتَشي، و إذا انتَشي هَذي، و إذا هَذي الفتَري، فيقام عليه حدُّ المُفتري ثمانين جلدةً»(35)؛ يعني شراب خوار وقتي خمر بنوشد، مست مي شود و وقتي مست شد، ياوه مي گويد، وقتي ياوه گويي آغاز نمود، افترا و تهمت مي زند و وقتي بدين کار دست زد، حد مفتري - صد ضربه تازيانه - در مورد او جاري مي گردد.
آنچه در اين مقال گفته شد مهم ترين علت هايي بودند که در اذهان برخي، مايه ي رشد اعتقاد به پراکنده گويي و گسيختگي مطالب قرآن شده اند. برخي از اين علت ها، روش مزجي در بيانات قرآني - ناديده گرفتن حذف ها و ايصال ها و جمله بندي هاي قرآن و نزول تدريجي آيات - دروني اند و به خود قرآن برمي گردند و بعضي ديگر خارجي اند و از بيرون، موجب ايجاد اين توهم شده اند:
ترجمه هاي لفظ به لفظ، طولاني شدن مطالب تفسيري در متون تفسير و غفلت از زمينه ها و اسباب النزول. بديهي است هر کدام از اين علل در سطحي خاص، کارايي يافته و شايد در سطوح ديگر خالي از تأثير باشند.
اکنون با عنايت به نکاتي که ياد شدند، به روشني اين ضرورت نمايان مي شود که مفسران و مترجمان بکوشند تا در ترجمه ها و متون تفسير، جلوه هاي نظم و هم آهنگي آيات را هر چه بيشتر نمودار کنند و اين گونه اعجاز قرآن را در صحنه هايي جذاب تر و دلپذيرتر، آشکار سازند و هم به ياوه سرايي هاي مخالفان قرآن که چشمان تاريک بينشان، تابناکي حقيقت را بر نمي تابند، پاسخي کوبنده دهند.
پينوشتها:
1.سعد الدين التفتازاني، شرح المختصر، ص 14
2.هاشمي، جواهر البلاغه، ص 35-32
3.محمد شرف حنفي، اعجاز القرآن البياني، بين النظرية و التطبيق، ص 356 و 357
4.عبدالکريم بي آزار شيرازي و محمد باقر حجتي، ميثاق در قرآن، ص 8
5.قرآن و آخرين پيامبر، ص 308 و 309، و نيز ر.ک: پيام قرآن، ج4،ص 13 (مقدمه)
6.همان، ص 307
7.درّاز، مدخل الي القرآن الکريم، ص 118
8.شحاته، اهداف و مقاصد سوره هاي قرآن کريم، ترجمه محمدباقر حجتي، ص 29 (مقدمه)
9.خراساني، کفاية الاصول، ص 21و22 و نيز ر.ک: فياض، محاضرات في اصول الفقه، تقريرات درس آية الله ابوالقاسم خوئي، ج1، ص 29
10.ميثاق در قرآن، ص 8 مقدمه
11.ر.ک: محمد تقي شريعتي، خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت، ص 15، 17 و 18
12.ري شهري، ميزان الحکمه، ج8، ص 101، حديث 16295
13.رمز، آيه 65
14.ري شهري، ميزان الحکمه، ج8، ص 101، حديث 16295
15.متن اين آيات بدين قرار است: ( حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَ قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ * فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُکْبَاناً فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ )
16.متن اين آيات بدين قرار است: ( لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ )
17.براي اطلاع از چگونگي اين آثار، براي نمونه بنگريد به: شيخ محمود شلتوت، الي القرآن الکريم، اهداف و مقاصدهاي قرآن کريم، ترجمه محمد باقر حجتي، تفسير کاشف، عبدالکريم بي آزار شيرازي و محمد باقر حجتي. محمد تقي شريعتي، خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت، دکتر حسن محمد باجوده، الوحدة الموضوعيه في سوره يوسف عليه السلام.
18.محمد باقر بهبودي، معاني القرآن، ص 7 و 8 مقدمه
19.براي نمونه ر.ک: مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 282؛ محمدرضا جلالي نائيني، تاريخ جمع قرآن کريم، ص 193 و محمد حسين علي الصغير، دراسات قرآنية، تاريخ القرآن، ص 37
20.محمدباقر حجتي، اسباب النزول، ص 19 و 20
21.ر.ک: نمونه بينات در شأن نزول آيات ، محمد باقر محقق، ص « و » مقدمه و نيز: اسباب النزول، ص 20
22.نور، آيات 6-9 ( براي اطلاع از سبب نزول اين آيات، ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص 85 و 86)
23.مجادله، آيات 2 و 3 ( براي آگاهي از سبب نزول اين آيات، ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص 181 و 182)
24.البقاعي، نظم الدرر في تناسب الآيات و السور، ج1، ص 7 و زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 63
25.در آستانه قرآن، ترجمه محمود راميار، ص 217
26.مدخل القرآن الکريم، ص 119
27.براي آگاهي از پاره اي از اين دليل ها ر.ک: دراسات قرآنية، تاريخ القرآن، فصل « جمع القرآن »
28.در آستانه قرآن، ص 218، (زير نويس آقاي راميار)
29.تفسير کاشف، ج1، ص 9 مقدمه
30.براي آگاهي بيشتر از چگونگي موضوع ر.ک: عبدالمنعم النمر، علوم القرآن الکريم، ص 100 – 101 و نيز: صبحي صالح، مباحث في علوم القرآن، ص 159
31.نساء، آيه 3
32.محدّث نوري، فصل الخطاب، آغاز بحث درباره سوره نساء
33.مجمع البيان، ج3، ص 10 و 11؛ زمخشري، الکشاف، ج1، ص 497؛ الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص 166؛ سيد محمود طالقاني، پرتوي از قرآن، ج4، قسمت 6، ص 17؛ تفسير نمونه، ج3، ص 253؛ محمد جواد البلاغي، آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج1، ص 7 و محمد جواد مغنية، الکاشف، ج2، ص 248
34.مائده، آيه 93
35.کشف الاسرار و عدة الابرار، ج3، ص 477
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391