نويسنده: جواد امين خندقي
چهار. اَبَرمنجي
اَبَرقهرمان هاي خيالي که از « کُميک استريپ ها » (1) يا « داستان هاي مصور » به فيلم ها راه يافته، در بسياري از فيلم ها عامل نجات بشر مي شوند. روشن است که علت ويژه اي براي حضور يک اَبَرقهرمان در ميان حادثه ي آخرالزماني نيست. او از ابتدا در کشاکش حادثه وجود دارد و از تمام نيروهاي خود براي نجات دنيا و انسان ها کمک مي گيرد.در مجموعه فيلم ها و انيميشن « ماتريکس » منجي، برگزيده ي خدا نيست؛ بلکه برگزيده ي « مورفيوس » فرمانده سفينه است. او فردي معنوي يا اخلاقي نيست؛ بلکه يک هکر رايانه اي است و در نهايت فقط به قدرت و توان خود ايمان دارد. وي داراي قدرت هاي بدني و فيزيکي است که همه چيز به باور او به خودش بستگي دارد و همين باور، وي را « تَک » و منجي مي کند.
او بر اساس همين باور هر کاري که بخواهد انجام مي دهد و در فضاي مجازي ماتريکس به هر کاري دست مي زند. اين انسان که از قيد و بندهاي دنياي مجازي آزاد شده است، براي نجات انسان ها با ويروسي شورش گر در ماتريکس مبارزه مي کند و او را شکست مي دهد و به اين ترتيب جنگ ميان انسان ها و ماشين ها را به صلح تبديل مي کند.
در مجموعه فيلم هاي « بتمن » شخصيت « بروس وين » ابتدا فردي معمولي است که به قصد انتقام، مبارزه با بزه کاران خياباني را آغاز مي کند، و پس از مدتي به قهرمان شهر تبديل مي شود که به دنبال جاري کردن عدالت عليه جنايت کاران است. بتمن انساني است با لباس خفاش و تجهيزاتي جديد، که در واقعه ي آخرالزماني، منجي انسان ها مي شود.
در فيلم « هنکاک » (2) فردي که قهرمان محسوب مي شود، اَبَرانساني است که قدرت هاي فوق العاده ي جسمي دارد، پرواز مي کند و هيچ سلاحي توانايي صدمه زدن و جراحت به او را ندارد. او انحراف شديد اخلاقي و رفتاري دارد و به دليل مستي دائم و ظاهر کثيف و نامناسب همواره مورد تمسخر ديگر انسان ها و حتي بچه ها قرار مي گيرد. در فيلم، زني هم ديده مي شود که همچون او داراي قدرت هاي مشابه هست؛ ولي در ميان مردم به طور مخفي مثل آن ها زندگي مي کند.
منجي در دوگانه ي « مرد آهني »، دانشمندي است که با استفاده از تکنولوژي ويژه، لباسي آهني اختراع کرده است که او را به ماشين کشتار تبديل مي کند. اين فرد تمام اتفاقات و حادثه ها را خنثي مي کند. در سه گانه ي « مرد عنکبوتي » (3) حوادث مختلفي روي مي دهد و تنها کسي که مانع بروز فاجعه ي انساني مي شود، پسر جواني است که بر اثر نيش يک عنکبوت، جهش ژنتيکي پيدا کرده و توانايي هاي عنکبوت را به دست آورده است. در هر قسمت از فيلم، مرد عنکبوتي با انسان شروري که به دليلي داراي قدرتي ويژه شده، مقابله مي کند.
در مجموعه فيلم هاي « افراد ايکس » گروهي از انسان هاي تکامل يافته که به نوعي جهش يافته ي ژنتيکي هستند در سازماني غيردولتي براي حفظ نسل انسان و جلوگيري از حوادث آخرالزماني تلاش مي کنند. در فيلم « نگهبانان » نيز گروهي از اَبَرقهرمان ها وظيفه ي حفاظت از بشر را برعهده دارند. در ميان اين افراد هم جنس گرايي، خيانت و ديگر رذايل اخلاقي به راجتي يافت مي شود. عامل حادثه ي آخرالزماني و انفجار اتمي هم يکي از همين قهرمان ها است.
در انيميشن « شگفت انگيزان » و دو فيلم « چهار شگفت انگيز » گروهي از دانشمندان فضايي بر اثر برخورد با غبار کيهاني، جهش ژنتيکي پيدا مي کنند و داراي قابليت ها و نيروهاي فوق العاده اي مي شوند. اين افراد، قهرمان هايي هستند که در مقابل تمام وقايع و حوادث آخرالزماني در شهر مي ايستند. در دو فيلم مربوط به « هالک » دانشمندي که بر اثر ماده اي ويژه و اشعه ي گاما به هيولايي سبز رنگ تبديل شده، با تهديدهاي به وجود آمده عليه انسان ها مبارزه مي کند.
در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « سوپرمن »، منجي دنيا و انسان ها مردي است که قدرت هاي فوق العاده اي دارد و مي تواند پرواز کند. در برخي قسمت هاي فيلم، افرادي همچون « سوپرگرل » (4) يا « بتمن » او را کمک مي کنند. در فيلم « زوم » انسان هايي با قدرت هاي مافوق بشر در ميان مردم معمولي زندگي مي کنند؛ يک مرد، يک زن و چهار نوجوان از جمله ي آنان هستند که براي نجات زمين و مبارزه با نيروهاي شر مبارزه مي کنند. در فيلم « مسابقه به سوي کوهستان جادو » يک دختر و پسر که قدرت هاي مافوق بشر دارند، مانع فعاليت موجودات شرور مي شوند و انسان ها را از خطر نابودي نجات مي دهند.
در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « پسر دوزخي » انسان هايي جهش يافته که قدرت هاي مافوق انسان دارند، در سازماني مخفي با تهديدهاي عليه نسل انسان مقابله مي کنند. مهم ترين فرد ميان اين قهرمان ها شخصي است که پسر شيطان محسوب مي شود. او چهره اي سرخ و دو شاخ همچون بز دارد و در طالعش آمده است که روزي جهان را تسخير خواهد کرد و وجود او در آينده بلاي آخرالزمان ديني خواهد بود.
در برخي فيلم ها منجي انسان ها، فردي دورگه است. در سه گانه ي « بليد » منجي انسان ها فردي است که نيمي خون آشام و نيمي انسان است؛ ولي از هر دوي آن ها قوي تر است. او همراه دوستانش در هر سه قسمت با خون آشام ها و خطرهاي همه گير مبارزه مي کند. در فيلم « سيرک عجايب: دستيار خون آشام » پسر نوجواني که با شخصيت شر مبارزه مي کند و مانع تحقق اهداف شوم او مي شود، انساني است که به خون آشام تبديل شده است. در فيلم « ون هلسينگ » فردي که با دراکولا مي جنگد، نيمي انسان و نيمي گرگينه است و دراکولا را مي کشد و مانع نابودي بشر مي شود.
برخي از اين اَبَرانسان ها مي توانند نمادي از افراد والامرتبه در حيات انساني باشند که براي نجات بشر اقدام مي کنند؛ اما به طور قطع درباره تمام آن ها چنين چيزي صادق نيست. همان گونه که اشاره شد، برخي از اين اَبَرانسان ها به انحراف هاي اخلاقي، رفتاري و شخصيتي دچارند و چنين افرادي قطعاً نمي توانند منجي بشر باشند؛ مگر اين که هدف ظهور منجي را در حد نجات فيزيکي پايين بياوريم.
پنج. منجي غيرانسان
عامل نجات انسان ها در بسياري از فيلم ها غيرانسان است؛ موجوداتي که به علت تعامل با انسان ها به طور اتفاقي يا به علت رابطه اي که با انسان دارند، نسل بشر را از نابودي نجات مي دهند. روبات ها به دليل ارتباط تنگاتنگي که در فيلم ها با انسان ها برقرار کرده اند و حتي در برخي از آثار جايگزيني براي انسان محسوب مي شوند، گروه اول از اين موجودات اند. پسر روباتيک در انيميشن « پسر ستاره اي » منجي انسان ها است. اين روبات را دانشمندي با هدف ايجاد يادبودي از فرزندش ساخته مي شود که درون آن هسته اي نيرومند قرار گرفته است. دو تهديد در مسير آينده ي بشر وجود دارد: ابتدا يک روبات غول پيکر نظامي و در مرحله ي دوم يک موجود فضايي. اين روبات با آن ها مقابله مي کند و انسان ها را نجات مي دهد.در فيلم « من، روبات » يک روبات که طراحي منحصر به فردي دارد، به پليسي که درصدد نابودي رايانه شورش گر مادر است، کمک مي کند و رايانه را با وارد کردن ويروس از بين مي برند.
برخي از هيولاهايي که در فيلم هاي متعدد خطر آخرالزماني محسوب مي شوند، در برخي از آثار ديگر به کمک انسان مي آيند و با هيولاي مخرب مبارزه مي کنند. اين هيولاها نمادي از طبيعت اند که در زمان لازم به کمک انسان ها مي شتابند. در فيلم هاي « تهاجم هيولاي ستاره اي » و « گودزيلا 2000 » گودزيلا به کمک انسان ها مي آيد و مقابل موجودات فضايي مي ايستد. اين موجود باستاني، هنگام خطر ظاهر مي شود و با هيولاي فضايي که از سياره ي ايکس آمده در فيلم اول و در سفينه ي مهاجم به زمين در فيلم دوم نبرد مي کند و آن ها را شکست مي دهد.
در انيميشن « وال. اي » روبات زباله روبي که سال ها در زمين به دنبال جمع آوري زباله ها است، گياهي را به روبات جست و جوگر مي رساند که نشان از حيات دوباره در کره ي زمين دارد و عامل بازگشت انسان ها به زمين خواهد شد. اين روبات علاوه بر يافتن و حفظ گياه، با رايانه مرکزي سفينه هم مقابله مي کند و موفق مي شود در بازگشت انسان ها به زمين، نقش مهمي ايفا کند.
در مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » هم هيولايي به نام « ماترا » عليه موجودات باستانيِ برخاسته از زمين، براي نجات مردم مي جنگد. فيلم هاي « ماترا » (5) و سه گانه ي « تولد دوباره ي ماترا » (6) چگونگي ايجاد دوباره ي ماترا را براي کمک به انسان ها به نمايش مي گذارد. در برخي فيلم هاي اخير، قبايل انساني، ماترا را به عنوان الهه اي محافظ مي پرستند. در مجموعه فيلم هاي « گامرا » نيز هيولايي به نام گامرا که عاملي براي حادثه ي آخرالزماني است، در برخي از قسمت ها براي انسان ها با ديگر هيولاها مي جنگد و انسان ها را نجات مي دهد.
در برخي انيميشن ها به اين دليل که حيوانات، ساکنان جامعه ي تصوير شده در فيلم را تشکيل مي دهند، منجي هم از ميان همان حيوانات ظهور مي کند. گفتني است حيوان هايي که کنش هاي انساني دارند، نوعي جهش يافته ي ژنتيکي محسوب مي شوند که به صورت طبيعي به اين حالت رسيده اند. اين نگرش، شباهت بسيار زيادي به نظريه ي « تکامل » دارد.
در سه گانه ي « عصر يخ بندان » در برابر وقوع حوادث مختلف، برخي از حيواناتِ پيش از تاريخ به منجي حيوانات و حلال مشکلات تبديل مي شوند. در انيميشن « فيلم زنبور » (7) يک زنبور که دنبال ايجاد تغيير در زندگي است و با ديگران تفاوت دارد، پس از بروز مشکلات و قحطي گل، با ابتکار خود، مشکل را حل مي کند و زنبورها را نجات مي دهد.
در انيميشن « پاي کوبي » پنگوئني که از ابتداي تولد با ديگران تفاوت عمده دارد، از گروه و خانواده اش جدا مي شود و براي ايجاد تغيير در زندگي پنگوئن ها به سمت انسان ها مي رود. او در نهايت موفق مي شود با پاي کوبي خاص خود، انسان ها را متوجه صيد بي رويه ي ماهي ها در قطب کند و با اين کار، نسل پنگوئن ها را از خطر نابودي نجات دهد.
در برخي ديگر از آثار، حيوانات، منجي انسان ها مي شوند. در انيميشن « والاس و گروميت در نفرين انسان خرگوش نما » پس از تبديل شدن والاس به هيولاي خرگوش نما، سگ او راه درمان اين بحران را مي يابد. در فيلم « يگان خوکچه ي هندي » هم دولت امريکا گروهي خوکچه ي هندي را با دي. ان. اي انساني پرورش مي دهد. اين حيوانات، مأمور مخفي سازمان جاسوسي در مأموريت هاي نظامي و جاسوسي مي شوند. همين گروه مقابل فرد ثروتمندي که قصد تسلط بر دنيا را دارد، مي ايستند و او را شکست مي دهند.
موجودات فرازميني و بيگانه که در فيلم هاي بسياري عامل اصلي وقوع حادثه ي آخرالزماني و نابودي بشر بودند، در برخي فيلم ها به کمک انسان ها مي آيند و نسل بشر را از خطر نابودي حفظ مي کنند. در فيلم « روزي که زمين از حرکت ايستاد »، موجودات فضايي به شرحي که آمد قصد نابودي زمين را دارند. زن دانشمندي با تلاش فراوان از نماينده ي اين موجودات درخواست مي کند آن ها را ببخشايند و مهلتي ديگر به انسان ها بدهند. موجود بيگانه مي پذيرد و به خاطر اين زن و فرزندش، واسطه ي بخشش انسان ها مي شود و موجودات کوچک نابودگر را از حرکت و نابودي باز مي دارد.
در دو فيلم و انيميشن « بِن تِن » گروهي بيگانه که به صورت چند نوجوان هستند و خود را « بچه هاي لوله کش » مي نامند، به عنوان نيروهاي امنيتي بين سياره اي مقابل خطرات و تهديدهاي غيرزميني از نسل انسان محافظت مي کنند. در فيلم « ثور » موجودي بيگانه از سياره اي در فضا که الهه اي باستاني به نام « ثور » محسوب مي شود، زمين را در مقابل تهديد فرازميني از نابودي مي رهاند. پيش از اين پدر او نيز يک بار زمين را از خطر نابودي در مقابل موجودات فضايي نجات داده بود.
در انيميشن و سه گانه ي « دگرگون کننده ها » گروهي از موجودات بيگانه که مي توانند خود را به ماشين هاي مختلف تبديل کنند، در سازماني مخفي، تمام تهديدهاي زميني و فرازميني عليه انسان ها را خنثي مي کنند و بارها جان افراد را از خطر نجات مي دهند. در فيلم « شناخت »، خورشيد، تمام زمين را نابود مي کند، موجودات بيگانه براي ادامه يافتن نسل انسان ها و موجودات ديگر روي زمين، از هر نسل و هر حيوان، جفتي را به آسمان مي برند که پس از نابودي زمين، براي حيات دوباره به زمين بازگردانند.
در فيلم « ملاقات با ديو » موجودات بيگانه قصد خشک کردن اقيانوس ها و درياهاي زمين را دارند. موجود بيگانه اي که در اين مأموريت به زمين آمده، پس از اين که مي فهمد ميان زميني ها عشق به هم نوع و احساسات انساني وجود دارد، با تلاش، مانع انجام مأموريت مي شود و انسان ها را از خطر زيست محيطي نجات مي دهد.
به تصوير کشيدن اين نوع از منجي در فيلم ها در دو دسته قابل بررسي و تحليل است: دسته ي اول شامل تمام حيوانات و هيولاها و موجودات مشابه مي شود که مي توان آن ها را نمادي از طبيعت دانست که براي انسان ها حکم مادر را دارند و در زمان بروز خطرات به کمک انسان ها مي آيند.
نکته ي دوم درباره همين دسته، آن است که نجات از سوي طبيعت بدون دخالت نيروي ماورايي و الهي، نوعي « دئيسم » را بيان مي دارد که در بخش هاي قبلي بحث هايي درباره آن آمد. ممکن است تعبير سومي نيز درباره اين دسته مطرح شود به اين صورت که اين طبيعت با رابطه ي علي و معلولي به ذات حق تعالي بازگشت مي کند و اين نجات از سوي خدا است. البته با توجه به قراين روايي اين گونه فيلم ها، تعبير سوم دور از واقعيت مي نمايد.
دسته ي دوم از اين فيلم ها که نجات را توسط موجودات بيگانه نشان مي دهد، به اثبات و بحث در زمينه ي دو پيش فرض برمي گردد که ابتدا بايد آن ها بررسي شود. در مرحله اي اول بايد زيست فرازميني به اثبات برسد که تاکنون ثابت نشده است. ثانياً: بايد توجه داشت که نجات از جانب موجودات بيگانه، نوعي تدبير انسان از جانب اين موجودات را مي رساند و همه ي اين فرض به نظريه ي دنيکن برخواهد گشت که اين موضوع هم داراي دلايل قطعي و روشن نيست.
شش. منجي هاي امريکايي
در بسياري از فيلم ها منجي هاي آخرالزماني به طور مشخص، امريکايي هستند. ممکن است واقعه ي يک فيلم در امريکا رخ دهد و به تبع محل حادثه، اولين مقابله کنندگان با آن امريکايي باشند؛ ولي آن چه در اين بخش مراد است صورت ديگري دارد. در اين فيلم ها واقعه از هر کجا که شروع شود يا حتي اگر واقعه اي براي تمام جهان باشد، باز هم مغز متفکر نجات و افرادي که براي نجات اقدام مي کنند، امريکايي اند و معمولاً رئيس جمهور امريکا رهبر گروه نجات است.در فيلم « رمز امگا » ارتش امريکا مقابل ارتشي از انسان هاي شرور ايستادگي مي کنند. آن ها به رهبري دجال زمانه در مکاني واقع در اورشليم عليه انسانيت صف آرايي کرده اند. ارتش براي نبرد با آن ها مي رود و سرانجام ارتش امريکا در بخش پاياني فيلم با معجزه ي الهي پيروز مي شود. رئيس جمهور امريکا در اين فيلم شخصاً وارد ماجرا و زخمي هم مي شود.
در فيلم « آرمگدون » شهاب سنگي غول پيکر به سمت زمين مي آيد. گروه نجات عده اي از حفارها و فضانوردان امريکايي اند. آن ها براي رفع اين خطر به آسمان مي روند. در جاي جاي فيلم، هنگام مأموريت نجات، پرچم امريکا ديده مي شود و رئيس جمهور امريکا براي تمام مردم جهان درباره اين واقعه صحبت مي کند. او تمام کارهاي سياسي و علمي کشورش را عاملي براي مجهز شدن امريکا مي داند و حتي جنگ هاي امريکا را در نقاط مختلف دنيا در تجهيز اين کشور براي مقابله با رخداد آخرالزماني مؤثر مي داند. روشن است که فيلم با دست مايه ي آخرالزماني به دنبال توجيه سياسي جنگ هاي برون مرزي امريکا نيز است.
در فيلم « مريخ حمله مي کند! » يک نوجوان امريکايي با کمک مادربزرگش راه نابودي موجودات فضايي را کشف مي کند و به جنگ آن ها مي روند. در مجموعه فيلم هاي « نابودگر » پس از شورش ماشين ها عليه انسان ها و بروز تلفات انساني، اولين فردي که به عنوان رهبر مقاومت عليه ماشين ها اعلام موجوديت مي کند، جواني امريکايي است که همراه با همسرش آينده ي جنگ را به سمت جديد سوق مي دهند. در قسمت چهارم، مي بينم اين فرد رهبر تمام ارتش هاي جهان و کشورها است و به پيروزي هايي نيز رسيده است.
در فيلم « شاگرد جادوگر » شخصيت اصلي به دنبال فردي است که به عنوان نسل آينده ي « جادوگر مرلين » مي تواند مقابل جادوگر پليد بايستد و جهان و انسان ها را نجات دهد. اين شخصيت در سال هاي متمادي جست و جوي فراواني مي کند، به فرهنگ ها و ملل مختلف سر مي زند و نوجواناني را که ممکن است وارث مرلين باشند، آزمايش مي کند؛ ولي به نتيجه نمي رسد، تا اين که اين نوجوان را در امريکا پيدا مي کند. اين نوجوان امريکايي، همان وارث مرلين است که تحت آموزش جادوگري قرار مي گيرد و با جادوگر پليد مبارزه مي کند.
در فيلم « وقتي دنياها با هم تصادف مي کنند » امريکا مسئله برخورد ستاره به زمين را کشف مي کند و براي نجات نسل بشر سفينه اي مي سازد، تا بخشي از انسان ها را به سياره اي ديگر انتقال دهد. در فيلم « 2012 » امريکا اولين کشوري است که در سال 2009 م درمي يابد دنيا در سال 2012 م به پايان نزديک مي شود و طرحي براي نجات نسل بشر با ساختن کشتي هاي عظيم و مقاومي با نام « آرک » مي ريزد. اين کار با کمک نيروي سخت افزاري چين و سرمايه ي ثروتمندانِ جهان، عملي مي شود. در اين کشتي هاي بزرگ، همچون کشتي حضرت نوح عليه السلام از تمام نسل هاي بشري و موجودات زنده سوار مي شوند تا پس از پايين آمدن آب، حيات در کره ي خاکي ادامه يابد.
در فيلم « بيست و هفتمين روز » کپسول هاي انفجاري در دست مليت هاي مختلف جهان وجود دارد؛ ولي جوان امريکايي با راهنمايي هاي خود، مانع ايجاد فاجعه و انفجار مي شود و به علت هدايت او انسان ها از آزمون سربلند بيرون مي آيند و به اين ترتيب نسل بشر نجات مي يابد. در فيلم « سفر به قعر دريا » دانشمندي امريکايي با زيردريايي اتمي خود، آتش را مهار مي کند و زمين را نجات مي دهد.
در فيلم « روز استقلال » دانشمند امريکايي، خلبان هاي امريکايي، رئيس جمهور امريکا و سازمان هاي امريکايي، راه نابودي سفينه هاي فضايي و شکست آنان را کشف مي کنند و به سراسر دنيا مخابره مي کنند. در فيلم « تا پايان جهان » ماهواره ي اتمي که از کنترل خارج شده، به دست دولت امريکا منفجر مي شود و جهان نجات مي يابد.
در انيميشن « تايتان اي. ئي » گروه دانشمندان امريکايي که از حمله ي موجودات فضايي در امان مانده اند، راه حل شکست مهاجمان را پيدا کرده و انسان هاي باقي مانده را نجات مي دهند. در فيلم « قلمرو ممنوعه » براي نجات سرزمين و انسان هاي چين باستان، فردي نياز است که عصاي جادويي او را انتخاب مي کند. اين انتخاب در دوران معاصر امريکا رخ مي دهد و جواني امريکايي که عاشق کانگ فو است منجي سرزمين هاي باستان و انسان ها مي شود.
در فيلم « قعر اقيانوس » موجودات آبي که قصد نابودي جهان را دارند، به خاطر يک قهرمان امريکايي و عشقش به معشوقه اش، زمين را مي بخشند و به انسان ها مهلت دوباره مي دهند. در فيلم « برخورد شديد » براي نجات نسل بشر در مقابل برخورد ستاره ي دنباله دار، امريکا و رئيس جمهورِ سياه پوستش طرحي براي نجات هشت هزار نفر از مهلکه و ايجاد تداوم نسل بشر ايجاد مي کنند.
اين فيلم ها با نگرش موجود در سياستمداران امريکايي و احساس سلطنت بر جهانِ آن ها کاملاً مطابقت دارد و جاي شگفتي نيست. شايد کسي در اين جا بگويد اگر کشورهاي ديگر هم مي توانستند چنين فيلم هايي توليد کنند، حتماً فردي از کشورشان را منجي قرار مي دادند؛ اما بايد بدانيم که تمام اين فيلم ها را فقط امريکايي ها نساخته اند و متأسفانه برتر دانستن غرب، به ويژه امريکا در مقايسه با کشورهاي ديگر در بسياري از فيلم ها به تدريج به شاخصه ي جداناشدني سينماي نجات، تبديل شده است.
هفت. منجي فاسد
اين گروه از منجي هاي سينمايي انسان هاي معنوي، دانشمند و داراي فضايل شخصيتي و رفتاري نيستند و به شکلي اعجاب آور از فاسدترين مردم روي زمين تشکيل شده اند. منجي در فيلم « کنستانتين » فردي است که دوبار خودکشي کرده و به قدري سيگار مي کشد که سرطان ريه دارد، اخلاق اجتماعي ندارد، به امور ديني معتقد نيست و اين کار را براي خدا انجام نمي دهد؛ بلکه براي نجات خود و پاک شدن گناهش انجام مي دهد.او براي مقابله با تسخير شيطان هم از خودکشي استفاده مي کند و با کمک « لوسيفر » يا همان شيطان مانع اين اتفاق مي شود. نام او همانند امپراتور کافر، کنستانتين است و از جهت عدم اعتقاد و کمک به مسيحيت، به هم شباهت کامل دارند. کنستانتين، فيلم فردي بي اعتقاد است که جهان را از تسلط پسر شيطان نجات مي دهد و امپراتور کنستانتين زنازاده، نيز کافري بود که تا اندکي پيش از مرگ غسل تعميد را انجام نداد و به خاطر خرافات در جريان جنگ سال 312 م و مصلحت انديشي، از کليسا حمايت کرد و مسيحيت را مذهب رسمي روم قرار داد و کارهايي براي ايجاد وحدت، ميان فرقه هاي مسيحي انجام داد. (8)
منجي در فيلم « رانندگي خشمگين » تبه کاري است که از جهنم مي گريزد و براي انتقام از قاتل دخترش در مقابل شيطان و گروهش مي ايستد. او فردي فاسد و داراي مشکلات اخلاقي است. در اين کار يک فرشته در کالبد انساني و يک دختر او را کمک مي کنند. گاليور در فيلم « سفرهاي گاليور » مقابل روبات عظيم مي ايستد و آن را شکست مي دهد. شخصيت او دچار انحراف هاي مختلف اخلاقي و فکري است که به صورت طنز نشان داده مي شود.
عامل نجات در فيلم « والاحضرت » چند جنگجويند که مهم ترين آن ها فردي منحرف است. وي با يافتن شمشير تک شاخ به جنگ جادوگر پليد مي رود. منجيِ مردم، مقابل زورگويان در فيلم « بانديداس » (9) دو خانم جوان اند که براي رسيدن به اهداف شان دزدي مي کنند و به هر کاري دست مي زنند.
در فيلم « سياهِ سياه » و مجموعه فيلم ها و انيميشن « وقايع نگاري رديک » قهرمان و منجي جهان، يک آدم کش و مزدور حرفه اي است که معمولاً به دلايل شخصي وارد ماجرا مي شود و درگيري او با واقعه ي آخرالزماني هم زمان مي شود.
در فيلم « آرمگدون » گروه حفاري که همراه فضانوردان براي نجات انسان ها به فضا مي روند، همگي از اراذل و اوباش اند که به سفارش مسئول حفاري از ميان کازينوها، قمارخانه ها، مشروب فروشي ها و محل هاي فساد جمع آوري مي شوند.
در فيلم « جونا هکس » سرباز سابق ارتش که اکنون براي پول آدم مي کشد، با انگيزه ي انتقام شخصي، براي شکست تبه کاران مي رود و مانع آن ها مي شود. در فيلم « شاهزاده ي ايران: ماسه هاي زمان » منجي جهان، جواني خوش گذران و معمولي است که در کودکي با دزدي و ولگردي امرار معاش مي کرده است.
در فيلم « شبح » منجي و قهرمان شهر، پليسي است که پس از مرگ احيا مي شود و نگرش منحرف جنسي اش به خانم ها مشهور است. در مجموعه فيلم هاي « ارباب آرزو » معمولاً فردي که موفق مي شود جن پليد را به طلسمش بازگرداند، فردي داراي انحراف، دزد، فاحشه و افرادي از اين قبيل است.
در انيميشن « فيلم سيمپسون ها » (10) کسي که حباب شيسه اي شهر را از بين مي برد و مردم را از خطر بمب هسته اي نجات مي دهد، همان کسي است که فاجعه ي آلودگي محيط را به وجود آورده و مجموعه اي از انحراف هاي گوناگون فکري، اخلاقي و خانوادگي دارد. در فيلم « روز استقلال » نقش اساسي در نابودي سفينه ي بيگانگان را خلباني دائماً مست و داراي مشکلات اخلاقي برعهده دارد.
در فيلم « حمله به بلوک » گروهي از اراذل خياباني و به طور خاص سردسته شان موجودات وحشي بيگانه را از بين مي برند. در ابتداي فيلم، اين گروه نوجوان در حال دزدي و زورگيري از يک خانم جوان هستند که درگير ماجرا مي شوند. در فيلم « دوازده ميمون » يک قاتل و مجرم زنداني به مأموريتي در گذشته فرستاده مي شود تا اطلاعاتي درباره چگونگي انتشار ويروس، به دست آورد. او موفق مي شود مانع انجام اين اتفاق به طور موقت شود.
در فيلم « حامل 2 » فردي که مقابل انتشار ويروس مرگبار و گروه تبه کار مي ايستد، سرباز سابق ارتش است که اکنون براي تبه کاران و خلاف کاران رانندگي مي کند و آن ها را از مهلکه فراري مي دهد يا برايشان بسته هاي مختلف حمل مي کند. در فيلم « برادران گريم » دو برادر که به دروغ خود را با عالم غيب مرتبط مي دانند و در روستاها و شهرها با شيادي، پول به دست مي آورند، براي حل مشکل مردم و باطل کردن طلسم زن جادوگر به جنگل مي روند.
در فيلم « بونراکو » مردي امريکايي که تخصص اصلي اش قماربازي و دعواي خياباني است، براي انتقام، همراه يک سامورايي که براي بازپس گيري مدال خانوادگي شان با او همراه شده، با حاکم ظالم نبرد مي کنند و او را شکست مي دهند. راهنماي اين دو فرد هم يک مشروب فروش است که در گذشته از اين حاکم، صدمه ديده است.
در برخي فيلم ها شخصيت منجي، فردي فاسد و تبه کار نيست؛ اما به نحوي شورشي و متمرد محسوب مي شود. معمولاً اين گونه افراد در مقابل يک نظام شورش مي کنند و براي نجات آخرالزماني گام برمي دارند و تا انتهاي داستان مشخص مي شود حق با آن ها بوده است. منجي در فيلم « کشيش » يک کشيش متمرد از دستور کليسا است. او خلاف دستور کليسا به بيرون از شهر مي رود تا با خون آشام ها بستيزد و دخترش را نجات دهد. در فيلم « ايان فلاکس » (11) گروهي شورش گر در مقابل نظام حاکم که يک خاندان با حکومت چهارصدساله است، قيام مي کنند. منجي اصلي، خانمي جنگجو است که نگرش آنارشيستي (12) دارد.
برخي فيلم ها منجي را فردي زنازاده مي دانند و گويا اين ويژگي او در انتخابش به عنوان منجي آينده بي تأثير نيست. منجي در فيلم « برخورد تايتان ها » فردي زنازاده است که حاصل تجاوز « زئوس » در کالبد انساني به همسر يک پادشاه است. او که نيمي انسان و نيمي الهي است، به الهه ها اعتقادي ندارد و ابتدا براي انتقام از آن ها و سپس براي نجات مبارزه مي کند.
در فيلم « لژيون » صحبت از پيش گوييِ خاصي است که در آينده محقق خواهد شد و در اين پيش گويي، فرزند زنازاده اي که پدري نامعلوم دارد، منجي بشر خواهد بود. در فيلم، فرشته ميکائيل از دستور خدا سرپيچي مي کند تا اين کودک را براي پيش گويي و نجات آينده ي انسان ها نجات دهد.
برخي فيلم ها از اين هم فراتر مي روند و شيطان را منجي انسان قرار مي دهند. منجي در فيلم « کنستانتين » بدون درخواست از شيطان و کمک او نمي تواند به نتيجه ي مطلوبش برسد، جالب است که اين فرد در بخش پاياني فيلم از خدا براي نتيجه دادن خودکشي ياري مي طلبد تا بتواند از اين طريق، لوسيفر را فرا بخواند و از او کمک بگيرد.
شيطان در فيلم « روح سوار » بدل کارِ ماهري را براي مقابله با پسرش مأمور مي کند و به او قدرت هاي ماورايي مي دهد. شيطان در گذشتهِ روح او را در قبال نجات پدرش از سرطان گرفته بود و قرار است در برابر اين کار، روحش را به او پس دهد. در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « پسر دوزخي » مهم ترين قهرمان، پسر شيطان است که با تهديدهاي عليه انسان ها مقابله مي کند.
ظهور منجي هاي فاسد در فيلم ها تناقضي آشکار با نگرش ديني نسبت به آخرالزمان دارد. بارها اشاره شد که هدف از نجات، تنها نجات فيزيکي و جسمي نيست و تمام انديشمندان سرانجام آخرالزمان را تشکيل حکومتي جهاني بر پايه ي عدالت و معنويت مي دانند که قطعاً اين مهم با منجي هاي فاسد، محقق نخواهد شد.
ديگر کارکرد فاسد اين گونه فيلم ها ايجاد کثرت مصداق براي منجي است؛ به گونه اي که حتي آدم فاسد هم مي تواند در جايگاه نجات بشر قرار گيرد و اين قابليت حتي شامل شيطان هم مي شود. نتيجه ي اين نگرش، انسان ها را از مصداق حقيقي و واقعي منجي دور خواهد ساخت.
هشت. منجي اتفاقي
در گروهي از فيلم ها عامل نجات به طور ناگهاني و اتفاقي کشف مي شود. در اين فيلم ها هيچ راه نجاتي براي مقابله با حادثه ي آخرالزماني از سوي انسان ها وجود ندارد و همه به گونه اي نااميد مي شوند. در همين هنگام به شيوه اي معجزه آسا، راه نجات و غلبه بر واقعه کشف مي شود.در هر دو نسخه ي اکران شده از فيلم « جنگ دنياها » موجودات بيگانه که در داخل ماشين هاي نابودگر و آدم کش هستند، ناگهان از بين مي روند. پس از آن کشف مي شود که آن ها از راه آلوده شدن به ويروس سرماخوردگي از بين رفته اند و بدن آن ها تاب مقاومت در برابر اين ويروس را ندارد.
در فيلم « نشانه ها » وقتي خانواده ي شخصيت اصلي با موجود بيگانه اي که به خانه ي آن ها حمله کرده، در حال مقابله اند، يکي از افراد با چوب بيس بال قصد حمله به موجود بيگانه را دارد که باعث مي شود ليوان آبي در همان نزديکي بشکند و روي موجود بيگانه بريزد که باعث کشته شدن موجود مي شود. پس از آن متوجه مي شوند آب،باعث کشته شدن اين موجودات مي شود، امري که هيچ گاه در بحبوحه ي حمله ي بيگانه ها به ذهن فردي خطور نمي کرد.
در فيلم « پستچي » (13) انسان ها پس از جنگ هاي فراوان دچار مشکلات فراوان روحي شده و اميد خود را به کلي از دست داده اند. فردي که اميد را به مردم باز مي گرداند، انساني معمولي است که در مسير جاده به دنبال غذا مي گردد و به طور اتفاقي به ماشين پستچي برمي خورد. او با قصد گرفتن غذا از مردم، نامه هاي چندين ساله را به افراد مي رساند. همين امر، باعث رويش اميد در مردم و ايجاد جنبشي عظيم در جهان مي شود.
در فيلم « روزشکن ها » دانشمندي خون آشام به دنبال درمان و ساختن خون مصنوعي براي خون آشام ها است تا بتواند نسل انسان را حفظ کند؛ ولي به هيچ وجه موفق نمي شود و هر بار آزمايش با شکست رو به رو مي شود. اين دانشمند با فردي خون آشام آشنا مي شود که به گونه اي اتفاقي درمان شده است.
طبق افسانه ي خون آشام ها در فيلم، اگر يک خون آشام در معرض آفتاب قرار بگيرد، مي سوزد و کشته مي شود؛ ولي آن ها متوجه مي شوند که اگر خون آشام را در مقابل نور محدود آفتاب قرار دهند و بعد با آب، او را سرد کنند، دوباره به انسان تبديل خواهد شد. اين همان اتفاقي است که براي خون آشامِ نجات يافته به صورت ناگهاني هنگام تصادف رخ داده است. دانشمند خون آشام همين آزمايش را روي خود انجام مي دهد و نتيجه هم مي گيرد. پس از آن دوباره بر اثر حادثه اي کشف مي شود که اگر يک خون آشام، فرد احيا شده از طريق آفتاب را گاز بگيرد، به انسان تبديل مي شود. به همين ترتيب با دو کشف اتفاقي، اپيدمي ويروس وارونه شده و خون آشام ها به انسان تبديل مي شوند.
منجي اين فيلم ها در حقيقت، امري اتفاقي نيست و نشان از نجات الهي دارد. با اين توضيح که اين گونه فيلم ها با پرداختي نمادين، دستي ماورايي را در پس اين نجات نشان مي دهد. خدايي که در همه حال به فکر انسان ها است و آن ها را رها نمي کند. اکنون اسباب اين نجات به شکلي شگفت انگيز فراهم مي شود. در فيلم « نشانه ها » به اين نگرش تصريح مي شود و شخصيت اصلي که يک کشيش است و مدت ها است به خاطر واقعه اي ناگوار، اعتقاد خود را از دست داده، اين موضوع را مي فهمد، بيان مي کند و اعتقادش دوباره راسخ مي شود.
البته مي توان با نگاهي ديگر هم اين فيلم ها را بررسي کرد و نجات در اين فيلم ها را نوعي نشان دادن رابطه ي علي و معلولي طبيعي دانست که در چرخه ي طبيعت و انساني رخ مي دهد؛ ولي به طور قطع نمي توان اين نگاه را براي فيلمي همچون « نشانه ها » صادق دانست.
نُه. راه نجات در ميان نيست
گروه قابل توجهي از فيلم ها، حادثه آخرالزماني را به شکلي نشان مي دهند که هيچ راه نجاتي در پي آن وجود ندارد. در اين فيلم ها تمام انسان ها از بين مي روند و جهان به کلي نابود مي شود و اگر گروهي هم زنده مي مانند، آن قدر اندک اند که با فاجعه ي انساني قابل قياس نخواهند بود.در فيلم « همه چيز درباره عشق » نابودي بشر به واسطه ي يخ بندان و از بين رفتن جاذبه نشان داده مي شود که راه نجاتي در پي آن نيست. در فيلم « پاندروم » از تمام جمعيت جهان فقط 1213 نفر نجات مي يابند و به اين دليل که حيات در زمين از بين رفته است، به سياره اي ديگر مي روند.
در فيلم هاي « پيرانا » خطر ماهي هاي قاتلِ باستاني، فقط به صورت موقتي برطرف مي شود و همواره اين ماهي ها وجود دارد. در آخرين نسخه ي اين مجموعه مي بينيم ماهي هاي غول پيکري از همين گونه نيز وجود دارند که ماجرايي جديد را رقم خواهند زد. در مجموعه فيلم ها و انيميشن « شر موجود » ويروس، همه گير مي شود، از بين نمي رود و مبارزه عليه شرکت سازنده ي آن ادامه دارد.
در فيلم « خط افق » مقابل حمله ي عظيم سفينه هاي بيگانه، هيچ اقدامي صورت نمي پذيرد و اقدامات نظامي هم فايده اي ندارد و توان ايستادگي در برابر موجودات بيگانه نيست. در پايان فيلم « سليمان کين » پس از شکست نيروهاي شيطاني، شخصيت اصلي، اين شکست را موقتي مي داند و هشدار مي دهد که دوباره اتفاق در زماني ديگر تکرار خواهد شد.
در فيلم « ديوانه ها » در برابر ويروس منتشر شده هيچ راه نجاتي وجود ندارد و حتي قرنطينه کردن روستاي آلوده و انفجار بمب اتمي در منطقه، مانع گسترش آن نمي شود. در فيلم « اتفاق » عده ي زيادي کشته مي شوند و راه نجاتي نيست و فقط اندکي از افراد با تلاش زنده مي مانند و در پايان فيلم، شروع دوباره ي مشکل در شهرهاي ديگر نشان داده مي شود.
در فيلم « سرزمين زامبي ها » منجي وجود ندارد و راه نجاتي از ويروس نيست و آن قدر گسترده شده که عده ي باقي مانده به زودي کشته يا آلوده خواهند شد. در فيلم « پنج » پس از حادثه ي آخرالزماني فقط پنج نفر از تمام انسان هاي روي زمين باقي مي مانند.
در فيلم « بوسه ي مرگ بار » در برابر نور کشنده که انفجاري مهيب ايجاد مي کند، هيچ راه نجاتي وجود ندارد. در فيلم « در ساحل » هيچ مانعي براي جلوگيري از جنگ اتمي و نابودي جهان وجود ندارد و همه ي وقايع، دنيا را به سمت نابودي مطلق مي کشاند. در برخي قسمت هاي مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » مانند « گودزيلا مقابل گودزيلاي مکانيکي » (14) که در سال 2002 م اکران شد، پس از نابودي هيولاها باز هم تخم هاي جديدي از هيولا پيدا مي شود و خطر هيولاهاي باستاني همچنان ادامه دارد.
در مجموعه فيلم هاي « سياره ي ميمون ها » پس از تسخير زمين به دست ميمون ها ديگر راه نجاتي نيست و در نهايت، انسان ها با ميمون ها مجبور به صلح مي شوند. در فيلم « ماليخوليا » ستاره اي که با زمين برخورد مي کند، باعث محو کره ي زمين و تمام موجوداتش از کهکشان مي شود. در فيلم « جيسن ايکس » (15) گروهي که منجمد شده اند و به خواب مي روند، در سال 2455 م بيدار مي شوند و متوجه مي شوند که بر اثر حادثه ي آخرالزماني مدت ها است کره ي زمين، ويران و خالي از سکنه شده است.
در پايان فيلم « هوش مصنوعي » يخ بندان فراگيري رخ مي دهد و حيات بر روي کره ي زمين به کلي از بين مي رود. در سه گانه ي « دنياي زيرين » جنگ خون آشام ها و گرگينه ها از ششصد سال پيش آغاز شده و تا ابد هم ادامه دارد. در قسمت چهارم که در سال 2012 م اکران خواهد شد، جنگ به انسان ها هم سرايت مي کند.
در فيلم « روز قيامت » پس از گسترش ويروس، هيچ درماني به جز قرنطينه کردن کشور مورد ابتلا يافت نمي شود و قرنطينه هم مانع گسترش ويروس نيست و به زودي ويروس در خارج از فضاي قرنطينه گسترش مي يابد.
در فيلم « 2012 » به جز انسان هايي که موفق مي شوند به سه کشتي سوار شوند و در فيلم « شناخت » به جز عده ي اندکي که توسط موجودات بيگانه به فضا مي روند، ديگر انسان ها از بين مي روند. در مجموعه فيلم هايي که مردگانِ زنده شده محوريت آن ها را تشکيل مي دهند، هيچ درماني براي افراد آلوده وجود ندارد و براي افراد سالم هم راه نجاتي جز فرار وجود ندارد. مهم ترين مجموعه از اين فيلم ها - که اولين قسمت آن « شب مردگان زنده » نام دارد - از سوي « جرج اي رومرو » (16) کارگرداني شده که تاکنون هشت قسمت از آن اکران شده است.
اين گروه از فيلم ها، بلاي آخرالزماني و حادثه ي آن را به قدري فراگير نشان مي دهند که ديگر فردي براي حيات جديد در آرمان شهر موعود باقي نمي ماند و بيش تر شبيه روز قيامت است تا اين که آخرالزمان باشد. البته مراد اين فيلم ها روز قيامت نيست؛ چرا که در بسياري از آن ها عده اي زنده مي مانند و اين امر با مردن همه ي انسان ها در روز قيامت هم خواني ندارد. در هر صورت اين فيلم ها سطح هشدار آخرالزماني را به بالاترين حد خود مي رساند و انسان ها را به شدت از بلاياي اين دوره برحذر مي دارند. آن چه مسلم است اين گونه آخرالزمان نمي تواند منطبق بر متون ديني باشد و امري نادرست است.
پينوشتها:
1. Comic Strip.
2. Hancock.
3. Spider - Man.
4. Supergirl.
5. Mothra.
6. Rebirth of Mothra.
7. Bee Movie.
8. اي. کرنز، ارل، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، صص 136 و 137.
9. Bandidas.
10. The Simpsons Movie.
11. .Eon Flux
12. Anarchism.
13. The Postman.
14. Godzilla Against Mechagodzilla.
15. Jason X.
16. George A. Romero.
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول