متشابهات در قرآن

خداوند، قرآن را بر تو فرستاد، بخش عمده آن را آيات محکم تشکيل مي دهد که مرجعيت کتاب همان آيات است و در کنار آن ها، آيات متشابه نيز قرار دارد. ولي کساني که در دل هايشان کجي هست، پيوسته از آيات متشابه پيروي مي
شنبه، 23 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
متشابهات در قرآن
متشابهات در قرآن

 

نويسنده: آيت الله محمد هادي معرفت




 
قال الله تعالي:
(هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ‌).(1)

خداوند، قرآن را بر تو فرستاد، بخش عمده آن را آيات محکم تشکيل مي دهد که مرجعيت کتاب همان آيات است و در کنار آن ها، آيات متشابه نيز قرار دارد. ولي کساني که در دل هايشان کجي هست، پيوسته از آيات متشابه پيروي مي کنند؛ زيرا فتنه جو و آشوب گرانِ افکار و عقايد مي باشند، و به دنبال آنند تا با دست زدن به چنين آياتي، آن را مورد سوء استفاده قرار داده، طبق دل خواه خويش تأويل و تفسير کنند، در حالي که تأويل صحيح آن را جز از راه خدا نمي توان يافت و دانشمندان راستين و استوار، از همين راه رفته، چنين گويند: تمامي آيات متشابه و محکم، از يک سرچشمه نشئت گرفته، پس در پس پرده ظاهر، حقيقتي نهفته است که بايد آن را يافت و عاقبت جوينده يابنده است. البته، اين واقعيت را، جز خردمندان يادآور نمي شوند.

طبق اين آيه کريمه، بخشي از آيات قرآن، متشابه مي باشد که مايه شبهه و دست آويزي براي فتنه جويان گرديده است!
اکنون جاي اين پرسش است: چرا چنين شده و آيات متشابه کدامند که چنين ويژگي را دارند؟
در پاسخ به اين سؤال، ناگزير از مطرح کردن مسائل زير مي باشيم:
محکم و متشابه
محکم يعني: استوار، از ريشه « حکَمَ يَحکُمُ حکماً » گرفته شده، و به معناي: منع، و بازداشتن از هر گونه اخلال گري و افساد است. بدين جهت به دهانه اسب ( لگام ) « حَکَمَهُ الفرس » گويند، زيرا از هرگونه سرکشي او جلوگيري مي کند.
اِحکام الکلام: إتقانه. سخني استوار و خلل ناپذير گفتن.
راغب اصفهاني گويد: « حَکَمَ أَصلُهُ: مَنَعَ مَنعاً لإصلاحٍ »، « جلوگيري، به جهت اصلاح ».
لذا سخني که استوار باشد و هرگونه اخلال در آن راه نيابد و راه شبهه و کج فهمي بر آن بسته باشد، به چنين سخني « محکم » گويند، يعني: مستحکم و خلل ناپذير.
اِحکام در سه مورد به کار مي رود:
1.کلام محکم: سخني استوار و خلل ناپذير، راه شبهه و سوء استفاده بر آن بسته است. مقابل آن، متشابه: نارسا، شبهه پذير.
2.آية محکمه: ثابتة الحکم. عمل به آن تداوم دارد.
در مقابل منسوخة الحکم که تداوم ندارد.
3.کتاب اُحکمت آياته: تمامي آيات آن حساب شده و کاملاً بررسي شده است، يک عمل ارتجالي و از پيش حساب نشده نيست، تا احياناً با شکست روبه رو شود، لذا، اِحکام به معناي نخست، وصف اکثر آيات قرآن است، در مقابل آيات متشابه. هم چنين به معناي دوم که مخصوص آيات غير منسوخة الحکم است. ولي اِحکام به معناي سوم، شامل تمامي آيات قرآن مي باشد. لذا وصف جامع کتاب قرار گرفته: ( کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ خَبِيرٍ ).(2)
متشابه، از تشابه: همانند بودن، از ريشه « شِبه » به معناي « مِثل ». و « شَبَه » به معناي مانند بودن، گرفته شده است.
تشابه دو چيز به يک ديگر، همانند يک ديگر بودن، که هر يک به ديگري مشتبه گردد و جهت فارقه ميان آن دو بر حسب ظاهر نداشته باشد. و احياناً موجب اشتباه شده، حقيقت مراد پوشيده گردد.
مانند: ( إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا )(3) گاوي که دستور ذبح آن صادر شده، لابد داراي ويژگي خاصي است، که بر اثر همانند بودن گاوها، مورد دستور پوشيده شده.
(وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ ).(4) لذا همين آيه در جاي ديگر به اين صورت آمده: ( وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ ).(5) که از شدت تشابه، به يک ديگر اشتباه مي شوند.
در جاي ديگر آمده: ( اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ ...)(6)
مقصود: همانند بودن آيات قرآن، که در سبک و شيوه بيان، ايجاز، ايفاء، فصاحت و قوت کلام، يک نواخت بوده، هرگز سستي و فتوري در روند کلام رخ نداده و اين از ويژگي هاي سخن حق است، زيرا: ( وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً )(7)
لذا اين تشابه ( به معناي يک نواخت بودن آيات ) و صفت تمامي کتاب قرار گرفته، ولي تشابه در مقابل اِحکام صرفاً وصف برخي از آيات است.
تشابه، در مقابل اِحکام، همانندي مي باشد که مايه شبهه و احياناً موجب لغزش گردد - که در سوره آل عمران ( آيه 7) بدان اشارت رفته - لذا در تعريف « متشابه » گفته اند: « ما لايُبنيّ ظاهرُه عن مرادِه؛ نارسايي ظاهر لفظ يا عمل که حقيقت آن را آشکار نمي سازد.»
ولي راغب اصفهاني بهتر گفته: « و المتشابهُ من القرآنِ ما أَشکلَ تفسيرُه؛ لمُشابهتِه بغيرِه...؛ متشابهات قرآن، آن باشد که تفسير آن مشکل آيد، زيرا نمودي جز آنچه هست دارد، و به چيز ديگر شباهت يافته.»
مثلاً، اگر گوينده در صدد گفتن حق است، سخن او به باطل مي ماند و به آن شباهت يافته. يا اگر در انديشه انجام عملي نيکوست، کردارش مانند کاري زشت است، و به آن متشبه گرديده.
پس کلام حق ( قرآن کريم ) هرگاه نمودي جز حق داشته باشد و به باطل همانند باشد، آن را متشابه گويند. طبق اين تعريف، تشابه، در مورد آيات متشابه، تشابه حق و باطل است، سخن حق گونه ي حق تعالي، باطل گونه جلوه کند!
از اين رو، تشابه، غير از اين که که بر چهره لفظ يا عمل، پرده ابهام افکنده، موجب شبهه نيز گرديده و هر متشابهي، علاوه بر تفسيري که رفع ابهام کند، به تأويل نيز نياز دارد، تا دفع شبهه نمايد. پس تأويل نوعي تفسير است که علاوه بر رفع ابهام، دفع شبهه نيز مي کند. بنابراين، مورد تأويل، نسبت به تفسير، اخص مطلق است.

تفسير و تأويل

در تعريف تفسير گفته اند: « التفسيرُ: کشفُ القناعِ عن اللفظِ المُشکِلِ؛ تفسيرِ، برگرفتن نقاب از چهره اَلفاظ مُشکل است.»
تفسير، آن گاه است که هاله اي از ابهام، لفظ را فرا گرفته، پوششي بر معناي آن افکنده باشد، تا مفسر، با ابزار و وسايلي که در اختيار دارد، در رفع آن ابهام بکوشد.(8)
تفسير از ريشه « فَسَرَ الامرَ » گرفته شده و به معناي: اوضحه و کشف عنه ( آشکار کردن )، است.
فَسَرَ ( مخفّف) و فَسَّرَ ( مشدّد )، مانند کَشَفَ و اکتَشَفَ، مجرد و مزيد، يک معناي مي دهند ( هر دو متعدي به يک مفعول مي باشند )، جز آن که، مزيد فيه، از باب « زيادة المباني تدلّ علي زيادة المعاني» مبالغه ي در امر را مي رساند، لذا کشف از اکتشف اَعم است؛ زيرا کشف، مطلق ظاهر نمودن را مي رساند، ولي اکتشف، دلالت دارد که اِعمال نيروي بيشتري در استخراج و اکتشاف ( ظاهر نمودن ) به خرج رفته است.
هم چنين فسر ( مخفف ) مطلق بيان و توضيح است. ولي فسّر ( مشدد ) دلالت دارد که در تبيين و تفسير، نيروي بيشتري به کار افتاده، و کار به آساني انجام نگرفته و گرنه ترجمه اي بيش نيست.
تأويل، از ريشه « اَول » به معناي « رجوع » گرفته شده و در موردي به کار مي رود که در لفظ شبهه اي ايجاد شده باشد و موجب حيرت و سرگرداني خواننده گردد، زيرا حق و باطل به هم اشتباه شده، تشخيص هر يک از ديگري مشکل است، چنانچه در تعريف « متشابه » گذشت. لذا تأويل کننده ( عام به تأويل) لفظ را از سرگرداني بيرون آورده، به قرارگاه اصلي خود باز مي گرداند.
خضر، موقعي که موسي، بر کارهاي شگفت انگيز وي خُرده گرفت، به وي مي گويد:
( سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً )؛(9)
اکنون تو را، بر آنچه نتوانستي شکيبا باشي، آگاه مي سازم.
تأويل معناي ديگري نيز دارد، که فقط مخصوص آيات متشابه نيست، بلکه شامل تمامي آيات قرآن مي گردد، و آن برداشت هاي کلي و جامع و همگاني است، که از موارد خاص و جزئي وارد در قرآن برداشت مي شود و اصطلاحاً آن را « بطن » مي گويند و در کلام سلف بسيار آمده است.
پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرموده:
ما في القرآن آيةٌ إلّا ولها ظهرٌ و بطنٌ؛ (10)
در قرآن، هر آيه اي علاوه بر دلالت ظاهري، دلالت باطني نيز دارد.
از امام محمد باقر عليه السلام در اين باره سؤال شد، فرمود:
ظهرُه تنزيلُه و بطنُه تأويلُه. منه ما قد مَضي و منه مالم يَکن. يَجري کما تَجري الشمسُ و القمرُ؛(11)
ظاهر آيه، همان است که از مورد نزول به دست مي آيد و بيشتر جنبه ي خصوصي دارد. ولي باطن آيه چيز ديگر است که بر ساير موارد متشابه تطابق دارد، برخي گذشته و بعضي هنوز نيامده، همانند آفتاب و ماه در جريان است.
همين برداشت هاي کلي و همه جانبه، تداوم قرآن را براي هميشه تأمين کرده، پيوسته زنده و جاويد است.
البته تأويل به معناي « تعبير رؤيا »(12)، يا به معناي « عاقبت الامر »(13) نيز آمده، که بيشتر به معناي لغويِ تأويل مربوط مي گردد.
هم چنين معناي چهارمي براي تأويل گفته اند. ابن تيميه، وجود خارجي هر چيزي را تأويل ناميده، گويد: « هر چيزي چهار مرتبه وجودي دارد: وجود ذهني، وجود لفظي، وجود کتبي و وجود خارجي...» که مشهور، وجود خارجي را مصداق وجود ذهني گفته اند، ولي او، آن را تأويل ناميده است و لا مشاحة في الاصطلاح، گر چه خلاف مشهور است.
ولي علامه طباطبايي تأويل را وجود عيني خارجي، جز مصداق دانسته، فرموده: تأويل قرآن، واقعيت عيني خارجي است که منشأ منعکس شدن آثار آن در قرآن مي باشد، مانند مثال که منعکس کننده آثار و منشأ مثال است. اين همان حقيقت والايي است که در « ام الکتاب » قرار گرفته است: ( فِي کِتَابٍ مَکْنُونٍ‌ * لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‌ )(14) توضيح اين گفتار را در مقاله اي جدا آورده ايم.(15)

تشابه شأني ( نوعي )

در اين جا اين پرسش پيش مي آيد که تشابه در آيات قرآني، نسبي است يا واقعي؟ آيا اين واقعيت است که قرآن ذاتاً داراي آيات متشابه مي باشد، که في نفسه براي همه متشابه است، گر چه دانشمندان، امکان رفع تشابه، برايشان فراهم است. يا آن که اساساً، براي ارباب بصيرت تشابهي وجود ندارد، و صرفاً براي آن دسته از مردم که آمادگي ندارند، تشابه وجود دارد؟
در پاسخ بايد گفت: برخي از آيات، نه نسبي است و نه ذاتي و واقعي، بلکه شأني و نوعي است، به اين معنا که برخي آيات، به جهت محتواي بلند و کوتاهي لفظ عبارت، زمينه ي تشابه در آن فراهم است، يعني جاي آن را دارد که تشابه ايجاد کند، زيرا تنگي و کوتاهي قالب، موجب گرديده تا الفاظ در افاده ي معناي مراد ( که بسيار بلند و پهناور است ) کوتاه آيد و نارسا جلوه کند. و اين نارسايي، لازمه ي طبيعي اين گونه موارد است، که الفاظ گنجايش معاني را نداشته، کشش آن را ندارد. تا کاملاً معناي مقصود را افاده کند.
تشابه، در اين گونه موارد، طبيعي بوده و شأن آن را دارد که نارسا باشد. نوعاً افراد، با برخورد با اين گونه موارد، دچار اشتباه و ترديد مي گردند؛ زيرا ظاهر عبارت نمي تواند، معنا را کاملاً در اختيار بيننده يا شنونده قرار دهد.
احياناً کساني هستند که با سبق اطلاعات واقف اند که رموزِ معاني و الفاظِ قرآن، شأني و نوعي است، نه نسبي و نه واقعي و همگاني.

تشابه اصلي و عرضي

تشابه در آيات قرآن اساساً دو گونه است: اصلي و عرضي.

تشابه اصلي

تشابه اصلي آن است که به طور طبيعي، به جهت کوتاهي لفظ و بلندي معنا، به وجود آمده است:
الفاظ و کلمات موضوعه در لغت عرب، بيشتر براي اِفاده ي معاني کوتاه و خيلي پايين ساخته شده، گنجايش و کشش آن را ندارند که معاني گسترده و عميق را افاده کنند، ناگزير نارسايي هايي در مفاهيم آن ها به وجود آمد و مردم آن روز که با چنين معاني والا و دقيق آشنا نبودند، طبعاً براي چنين معاني، الفاظي خاص وضع نکرده بودند، از طرفي هم قرآن ملتزم بود که از الفاظ موضوعه عرب و از شيوه هاي کلامي آنان استفاده کند: ( إِنَّا أنزَلناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‌)(16)، لذا به ناچار راه کنايه، مجاز و استعاره را پيمود و اين خود، براي عرب غريب بود.
مثلاً آيه : (وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى )(17) اشاره به قدرت ناچيز انسان است در انجام افعال اختياري خويش، در مقابل عوامل مؤثر در به وجود آمدن آن، که همگي با اذن الهي انجام مي شود. درک اين معنا براي عرب آن روز دشوار بود، لذا بوي جبر در افعال از آن استشمام مي گرديد.
و نيز آيه:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا يُحْيِيکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ‌)(18)؛
اي مؤمنين هنگامي که خدا و رسول شما را مي خوانند، به آنچه مايه حيات شماست، اجابت کنيد و بدانيد که سرپيچي از آن، به قيمت خود فراموشي تمام مي شود. عاقبت نيز به سوي او برانگيخته مي شويد.
در اين آيه، مسئله « حيلوله » ( حايل شدن خدا ميان انسان و قلب او ) مطرح شده، و اين تهديدي است براي کساني که از فرامان هاي شرع سرپيچي کنند.
مقصود از اين حيلوله چيست؟
ابوالحسن اشعري ها و پيروان مکتب وي، از اين آيه، جبر در حيات و غير ارادي بودن ايمان و کفر استفاده کرده و گفته اند:
کافري که خداوند، مقدر کرده کافر باشد، اگر اراده کند ايمان آورد و اطاعت فرمان خدا نمايد، خداوند مانع او مي گردد... و هم چنين مؤمني که خداوند مقدر کرده مؤمن باشد، اگر قصد کفر کند خدا مانع او مي شود.
فخر رازي اشعري، اين تفسير را تأييد کرده، مي گويد: اين آيه بر خلاف مکتب معتزله است، که قائل به جبر نيستند.(19)
ولي اين آيه در صدد بيان چيز ديگري است و مردم را به يک حقيقتي اجتناب ناپذير رهنمون مي سازد، زندگي واقعي، که انسان احساس کند زنده است و از نعمت حيات برخوردار، موقعي است که به قوانين شريعت احترام نهد، هر کس در سايه قانون، از حق شرعي خود بهره مند و به حقوق ديگران تجاوز نکند. چنين جامعه اي، در آسايش حيات زندگي مي کند، در سايه شريعت، انسان به واقعيت خويش پي مي برد انسانيت حاکم بر جامعه است. ولي انسان سرکش، هم چون حيوان درنده، درخواسته هايي پست و وحشي صفت زندگي مي کند، در چنين جامعه اي، انسانيت فراموش شده، انسان خود را گم مي کند و اين بزرگ ترين عقوبتي است که دامن گير اين گونه انسان هاي وحشي صفت مي گردد. لذا انسان با دست خود، از خويشتن فاصله گرفته، رهسپار عالم حيواني گرديده است.
آن گاه است که : ( نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ )(20)صادق آيد.
و نيز : ( وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ )(21)
پس قلب هاي آن ها وارونه و خود را فراموش کرده اند و اين همان حيلوله خداوندي است.

تشابه عرضي

تشابه عرضي، در آن دسته از آيات به وجود آمد که در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نيت، با آن برخورد مي کرده، معنا و مراد آن را به خوبي درک کرده، هيچ گونه شبهه اي ايجاد نمي کرد. ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسائل کلامي، و رايج شدن برخي مطالب فلسفي - که جسته و گريخته، به گونه ناپخته و نارس، از يونان به اين ديار راه پيدا کرد - مشاهده گرديد که بر چهره بسياري از آيات، هاله اي از ابهام و اشکال نمودار گشت، آياتي که تا ديروز از محکمات بوده، و امروز در زمره ي متشابهات درآمده است.
و اين بر اثر دست آويز نارواي برخي اهل کلام و ارباب جدل بود که چهره ي تابناک اين گونه آيات را دگرگون ساخت و از درخشش و تابش اولي خود فرو افکند.
مثلاً آيه:
(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ )(22)
چهره ها در آن روز شگفته است، زيرا به پروردگار خويش نظر دارد.
اين آيه - بر حسب استعمال متعارف عرب - نظر داشتن به جايگاه بلند و بزرگوار پروردگار را مي رساند.
زمخشري گويد:
دخترکي از مردمان سرو (23) را ديدم، به هنگام نيم روز، موقعي که مردم به آسايش لميده اند گدايي مي کرد و چنين مي گفت: چشمان کوچک من، به خدا و شما مردم نظر دارد.(24)
اين آيه، همانند گفتار اين دخترک عرب، چيزي جز چشم داشت و حالت توقع به خود گرفتن را نمي رساند و عرب به طبع سليم خود مي داند که اين گونه عبارت، جز معناي ياد شده را افاده نمي کند.
اکنون چرا، ابوالحسن اشعري ( م 324) - که شيخ اهل سنت و جماعت و سرکرده ي اشاعره تا امروز به شمار مي رود - اين آيه را دگرگون ساخته، آن را به معناي « رؤيت بصر » گرفته است؟
گويد:
نظر سه گونه است: نظر اعتبار، نظر انتظار، و نظر رؤيت... آن گاه اعتبار ( عبرت جستن ) در قيامت نشايد. نظر انتظار، با حرف « الي » مقرون نگردد. مانند آيه ( فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ‌ )(25) پس نباشد جز نظر رؤيت.
و در جواب اين پرسش که چرا « إلي ثواب ربّها » را تقدير نگيريم؟ گويد: « در قرآن خالي از اين تقدير آمده، بايد به ظاهر کلام بسنده شود.»
و در پاسخ به آيه : ( لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ )(26) گويد: « مقصود درک بصري در اين جهان است، نه آن جهان آخرت يا آن که کافران از درک لذت رؤيت پروردگار، در دو جهان محرومند.»(27)
ولي ندانسته، نظر توقع ( چشم داشت ) در کلام عرب با حرف « الي » استعمال مي شود.
شاعر عرب گويد:
إنّي إليک لما وعدتَ لناظرٌ نَظَرَ الفقير إلي الغنيّ المُوسِر(28)
و در سخن دخترک ( سرويه )، نظر به سوي خدا و مردم، هر دو يک نواخت، با حرف « الي » قرين بود و آيه کريمه مذکور از همين قبيل است.

تشابه در تفسير ديگران

براي اِحکام و تشابه، تفاسير بسياري گفته شده، که بيشتر متداخل و با اندک تفاوتي – آن هم لفظي - قابل افتراق مي باشد، يا آن که تعيين مصداق بوده، برخي از مصاديق محکم و متشابه را اراده کرده اند. يا متشابهات را به مبهمات اشتباه گرفته اند.
علامه طباطبايي، تا شانزده وجه، و برخي بيشتر يادآور شده اند:
مثلاً: از ابن عباس نقل شده، آيات محکمه از قبيل آيه: ( قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَيْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَيْئاً )(29) و متشابهات از قبيل حروف مقطعه در اوايل برخي سروه ها.
يا آن که: آيات منسوخه، متشابهاتند، و ناسخه، محکمات.
يا: محکمات، آيات الاحکام، متشابهات، ديگر آيات.
يا: محکمات، قصص انبيا و امم سالفه، متشابهات، ابهامات وارده در اين قصص.
يا: متشابهات، آيات صفات باري تعالي، ( ابن تيميمه، المنار، ج3، ص 167)
يا: متشابهات، آيات مربوط به احوال آخرت و اهوال روز قيامت ( شيخ محمد عبده، المنار، ج3، ص 370)
يا آن که مورد تشابه را - که به تأويل نياز دارد - با مورد ابهام، که به تفسير نياز دارد، اشتباه گرفته ايد.
مثلاً متشابه، آن است که مجمل ( مبهم ) باشد. و محکم، مبيّن.
يا: محکم، دليل روشني دارد. متشابه، پيچيده.
يا: محکم ، راه رسيدن به آن باز، متشابه، بسته است.
يا: محکم، بيش از يک معنا، تحمل ندارد. متشابه بيش از آن.
يا: متشابه، آنچه به بيان نياز دارد. محکم نياز دارد.
يا: محکم، آنچه عقل به آن راه دارد. متشابه ندارد.
يا: محکم، ظاهر عبارت مقصود است. متشابه، مقصود نيست.
يا: محکم، همگي بر تفسير و تبيين آن اتفاق دارند. متشابه، اختلاف دارند.
يا: متشابه، تفسير آن مشکل باشد. محکم، نباشد.(30)

دو نظريه نوين

اخيراً، دو نظريه در تفسير محکم و متشابه ارائه شده، که کاملاً غريب مي نمايند:
1.مرحوم طالقاني، براي قرآن دو حالت فرض کرده: قبل از نزول و پس از نزول. حالت پيش از نزول را محکم، حالت پس از نزول را متشابه، دانسته، گويد: « قرآن داراي دو وجود و دو مرحله است، مرحله پيش از نزول و تنزيل و مرحله پس از نزول. قرآن، پيش از نزول، ام الکتاب است که برتر از حواس و انديشه هاست و به زبان عربي هم نمي باشد. اصول ثابتي هستند، قوانين ثابت جهان و انسان معرفت مبدأ و توحيد و صفات عليا، رابطه خلق با خالق، مراحل معاد، تکامل، مسئوليت و تعهد انساني، احکام کلي عقلي و عملي، فروع نظري، فکري و عملي، که همه از آن ام الکتاب ناشي مي شوند. آن کتاب محکم و حکيم و ام الکتاب محفوظ و مکنون، در ظروف انديشه هاي گوناگون و زمان ها، مکان ها، شرايط و استعداد، به صورت کلمات و آيات متفرق و تفصيل ها، تبيين گرديده و قرائت شده. در نتيجه، اين آيات مفصل و تنزل يافته همان محکمات و ام الکتاب است، که در لباس عبارات و کلمات در آمده و متشابه گرديده است. ( اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً )(31) و متشابهات تنها همين نيست که تشابه در مقصود و معنا داشته باشد، متشابه از جهت تشابه با محکمات هم هست...»(32)
در اين گفتار، دو اشتباه رخ داده:
اولاً، تشابه به مفهوم شبهه انگيز و فتنه آفرين، با تشابه به معناي هم آهنگ و يک نواخت بودن مشتبه شده است در آيه 7 سوره آل عمران، متشابهات، زمينه اي براي فتنه جويان بوده، که قسمتي از آيات قرآني چنين اند - از قبيل آيات صفات و آفرينش و شناخت... که در گنجايش فهم کوته انديشان، درست نيايد. ولي در آيه 23 سوره زمر، وصف تمامي کتاب آمده و همه آيات و سور قرآني، زيبا و فريبا، با محتوايي بلند و بياني رسا، جلوه گر شده اند. تفاوت و اختلافي در ميان نيست و اين خود شاهد بر صدق کلام خداست. خلط کردن ميان اين دو مفهوم، شايسته نيست، بلکه يک نوع تفسير به رأي و تحميل بر قرآن به شمار مي رود.
ثانياً: فرض وجود دو مرحله براي قرآن، که در عرش وجودي و در فرش وجودي ديگر... گفته علامه طباطبايي است، درباره دو نزول: دفعي و تدريجي قرآن... اکنون چرا در مورد اِحکام و تشابه، پياده شده، روشن نيست!
اساساً اين سؤال مطرح است، که قرآن صريحاً گفته: ( مِنهُ آياتٌ مُحکَماتُ هُنَّ أُمُّ الکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ...)؛ يعني برخي آيات محکمات و بعضي ديگر متشابهاتند و قطعاً مقصود، همين قرآن موجود است که بر دو بخش تقسيم شده...؛ ولي چرا صاحب مقال، کل قرآن را در دو مرحله فرض کرده، که در مرحله عليا محکم و در مرحله سفلا متشابه است... آن گاه چگونه مردم به مرحله عليا دست يابند؟! در حالي که از نزديک شدن به متشابه ( مرحله سفالي ) ممنوع مي باشند؟!
2.نظريه دوم، از برخي گروه هاي اِلحادي است، که در پوشش اسلام قرار گرفته اند(33) آنان مي گويند: محکمات آياتي هستند که اصل اساسي و ديدگاه هاي کلي مکتب را بيان مي کنند، که استوار و پابرجا بوده و به مثابه حقايقي ثابت و پايدار مي باشند. از قبيل: اصل هدايت، زوال باطل، پيروزي مستضعفان و محرومان.
آيات متشابه، متقابلاً- مشتمل بر مطالبي است که خود « اصل » نيستند، اما منبعث از اصول مي باشند و لذا فاقد خصلت ثبات و پايداري هستند.
محکمات نقش استراتژيک دارند. مشابهات تاکتيک هايي براي پياده کردن آن ها مي باشد. لذا در هر زماني اين متشابهات، فروع و تاتيک ها، متغير و متبدل مي شوند. مشابهات در حوزه علوم واقع شده، که پيشرفت علوم طبيعي، سياسي، اقتصادي، باعث قبض و بسط آن ها مي گردد و بلکه در زمان متأخر ضد ارزش و ارتجاعي قلمداد مي شوند.
بنابراين، تمامي آيات الاحکام، اعم از ناسخ و منسوخ، جزو متشابهات هستند و نقش تاکتيکي و مرحله اي ايفا مي کنند، لذا هم چنان باب نسخ در احکام قرآن باز است.
گويند: اعتقاد به استمرار نسخ، براي خيلي ها واقعاً امري دشوار است، اين دشواري نشان دهنده ي محافظه کاري ويران کننده اي است که طي قرن ها سکون و تحجر بر انديشه و ايدئولوژي اسلامي عارض شده است. اين ها گمان مي کنند که اگر معتقد به استمرار نسخ باشند، عظمت و تقدس قرآن خدشه دار مي گردد، در حالي که با اين موضع گيري ها، عطمت قرآن نفي شده و شايسته قرار گرفتن در موزه آثار باستاني مي شود...(34)
اين مطلب از نظريه پيشين مايه گرفته، اصول و قواعد شريعت و فروغ متفرقه بر آن را، به جاي محکمات و متشابهات قرآن گرفته است...
شريعت اسلام، داراي اصولي ثابت و نامتغير است که به نام « قواعد » خوانده مي شوند. تمامي احکام فرعي، که با شرايط متحول زمان و مکان قابل تغيير و تبديل است، بر آن اصول ثابت، متفرع مي باشند. يک فقيه آگاه به احوال و اوضاع زمانه، مي بايست جريانات سياسي، اقتصادي و اجتماعي حاضر را از ديدگاه آن قواعد ارزيابي کند، صحت و سقم، سالم و فاسد بودن آن ها را، بر وفق همان اصول و در چهارچوب همان قواعد و پايه ها بررسي نمايد و تشخيص دهد، ولي نام آن، نسخ نيست؛ زيرا نسخ در احکام کلي است، نه در فروع و جزئيات متفرقه.
به علاوه، اين تغيير و تحول، در احکام قرآن نيست، زيرا احکام وارده در قرآن همان احکام کلي و ثابت و اصولي است و اساساً در قرآن، حکمي که قابل تغيير باشد وجود ندارد، قرآن با تمام محتوياتش، راه خلود را مي پيمايد.
البته گروه هاي الحادي، نمي توانند دين خدا را مسخ و دگرگون کنند:
( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ‌ )(35)

چرا در قرآن تشابه وجود دارد؟

اکنون، با روشن شدن عوامل تشابه و دو گونه بودن تشابه در قرآن، پاسخ اين پرسش، سهل و ساده است، زيرا يک سري متشابهات ( تشابه عرضي) بر قرآن تحميل شده است. تعابير وارده، بر وفق اسلوب ها و شيوه هاي متعارف عرب، درج گرديده. خالي از هرگونه غموض و پيچيدگي بوده، هرگز ايجاد شبهه نمي کرد سپس بر اثر، درگيري هاي عقيدتي و فکري که در ميان گروه هاي مختلف مسلمانان رخ داد، فاجعه « تشابه » دامن گير بسياري از آيات قرآن گرديد.
و اما سري ديگر متشابهات ( تشابه اصلي ) کاملاً طبيعي مي نمود که چنين معاني بلندي در، چنين قالب هاي تنگ گنجايش ندارد. الفاظ متداول عرب - که براي معاني نزديک و مادي ساخته شده - هرگز نمي تواند چنين مفاهيم والا و فراتر از حس قريب را ايفا کند.
قرآن، در افاده مباني عالي، راهي پيموده، تا علما و دانش مندان را متقاعد سازد. لذا بيشتر در بيانات خود، فن خطابه و برهان را، به هم آميخته، از مشهورات و يقينات، يک واحد ساخته، با آن که – در ظاهر – از هم متنافرند، ميان آن ها سازش داده ... و اين خود، يکي از دلايل اعجاز قرآن به شمار مي رود.
ابن رشد اندلسي، دانشمند و فيلسوف معروف، م 595 ه در اين زمينه گويد: مردم، در برخورد با تعاليم عالي شريعت سه دسته اند:
دسته اول، کساني اند که از حکمت متعاليه برخوردار بوده، صاحب فکر و انديشه و در برخورد با حوادث، استوار و با متانت رفتار مي کنند.
دسته دوم، عامه مردم، که طبقه جمهور را تشکيل مي دهند و چندان با علم و دانش سروکاري ندارند، طبعي سليم، نيتي پاک، و دلي تابناک دارند.
دسته سوم، ميانه اين دو قرار دارند، نه از طبقه علماي راستين به شمار مي روند و نه خود را از جمهور مردم به حساب مي آورند، خود را از سطح همگاني برتر، و در رديف دانش مندان مي دانند؛ در صورتي که صلاحيت عرض اندام، در آن عرصه والا را ندارند.
گويد: تشابه صرفاً درباره دسته سوم است... زير دانش مندان در سايه دانش سرشار خود و با انديشه و متانت شايسته خويش که در راه رسيدن به حقايق مبذول مي دارند، هرگز تشابهي در سر راه آنان قرار نمي گيرد.
طبقه چمهور، با ذهن صاف و ساده اي که دارند، هيچ گاه شبهه اي در تعاليم شريعت احساس نمي کنند، زيرا به ظاهر الفاظ و تعابير بسنده کرده، نگراني به خود راه نمي دهند...
گويد: تعاليم شريعت، هم چون غذاي سالم و پاکيزه، براي بدن هاي سالم و بي آلايش، نافع و مفيد خواهد بود. که بيشترين مردم را تشکيل مي دهد. گر چه براي برخي که در اقليت اند، زيان آفرين مي گردد.
چنانچه خداوند فرموده: ( وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ‌ )(36) ( در سايه تعاليم الهي، گمراه نمي گردد، جز کساني که از مرز طبيعي مردمي کنار زده اند). اين حالت، صرفاً در برخي از آيات، براي بعضي از مردم رخ مي دهد.
و اين در آياتي است که از عالم ماوراء حس سخن گفته، که در عالم شهود، همانندي ندارد، لذا براي تقريب به اذهان، از نزديک ترين چيزي که بتواند شاهد و مثالي باشد تا واقع را ارائه دهد استفاده کرده است.
همين امر سبب گرديده تا برخي به ظاهر مثال توجه کرده، تصور کنند آنچه در تعبير آمده عين واقع است، از اين رو، در حيرت و شک باقي مي مانند.
متشابهات از اين قبيل اند، که موجب شبهه مي گردد، ولي نه براي دانش مندان و نه براي طبقه جمهور. زيرا اينان از سلامت طبع و صحت نفس برخوردارند، و غذاي سالم برايشان کاملاً نافع و مفيد مي افتد. ولي بيرون از اين دو دسته، کساني اند که مريض و نفسي ناسالم دارند، غذا، هر چند کامل و سالم باشد، بر مذاق لذت بخش و نافع بود. لذا خداوند فرمود: ( فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ )(37) گويد: اينان همان ارباب و صاحبان جدل و مکتب هاي کلامي مي باشند.
گويد: شريعت، در تعاليم و برنامه هاي خويش، روشي در پيش گرفته تا هم طبقه جمهور بهره مند شده و هم دانش مندان پذيرا باشند. از اين رو، قرآن الفاظ و عبارت هايي به کار برده که براي هر دو گروه قابل درک باشد.
عامه مردم، ظاهر مثال را اخذ کرده، گمان مي برند: مورد مثال چيزي همانند آن و نزديک به آن مي باشد و به همين اندازه قناعت کرده، بيشتر نمي روند. دانش مندان نيز، حقيقتي را که در مثال نهفته است، دريافت مي کنند.
مثلاً، چون نور رفيع ترين موجود در عالم حس، به شمار مي رود، آن را مورد مثال قرار داده، گفته: ( اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ...). و با اين گونه تصور، براي طبقه جمهور، امکان درک موجودات ماوراء حس، فراهم گرديد. که از آنچه هست، با آنچه با قوه متخيله خود سنجيده، برايشان قابل پذيرش خواهد بود. آن گاه که شريعت در صفاي باري تعالي رقم زند، راه شک و شبهه را بسته است.
پس هرگاه بگويد: خدا نور است. حجابي از نور دارد. مؤمنان او را در آخرت نظاره کنند هم چون آفتاب در بلنداي روز... براي جمهور هيچ گونه شک و شبهه اي رخ نمي دهد و ظاهر اين تعابير را گرفته، بي ترديد مي پذيرند.
و هم چنين براي علما، شبهه اي دست نمي دهد، زيرا مي دانند که مقصود از اين گونه تعابير، صرفاً مزيد علم و يقين است.
و چه بسا اگر به عالم مردم گفته شود که اين تعابير، ظاهري بيش نيست و حقيقت جز اين است، در آن صورت نپذيرفته، اصلاً زير بار نروند. زيرا چنين تصور مي کنند که هر چه قابل حس نباشد وجود ندارد و هر نامحسوسي با عدم مساوي است.
مثلاً اگر گفته شود، در آن جا موجودي هست که داراي جسم نيست و هر چه از لوازم جسميت مي دانند، در او نيست... امکان تخيل از آنان برداشته شده و چنين چيزي را معدوم مطلق مي پندارند. مخصوصاً اگر به آن ها گفته شود: نه از جهان بيرون است و نه در درون جهان جايي دارد. نه بالا است نه پايين. لذا هرگز، شريعت، تصريح به نفي جسميت نفرموده، صرفاً گفته: ( لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ...)(38)،
( لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ...)(39) گويد: و اگر تأمل کني خواهي يافت که شريعت، با آن که براي مردم، در افاده اين گونه معاني، به مثال پرداخته، راهي جز اين وجود نداشت تا آنان را به پذيرش وا دارد... در عين حال، علما را بر دقايق و اسرار اين گونه تعابير واقف ساخته، حقايق را بر ايشان مکشوف نموده است...(40)
پر واضح است، در تشبيه غير محسوس به محسوس، بهترين مثالي که مي تواند کاملاً نمايانگر ذات حق تعالي باشد، همان تشبيه به نور است، حقيقتي که: « الظاهرُ في نفسهِ و المُظهِرُ لغيرِه »: ( خود نمودار خود است، و نمود هر چيزي به او بستگي دارد ). حقيقتي که: « في عينِ الظهورِ هو في غايةِ الخفاءِ »: ( خود، پيداترين موجود در جهان هستي است، ولي در عين حال، حقيقت و کنه آن در نهايت خفا و پنهان از ديدگان است. تاکنون کسي به حقيقت آن راه نيافته، و نخواهد يافت). اين گونه صفات و نعوت، که خاص ذات پروردگار است، مانندي براي آن - در جهان حس و شهود - جز نور، نمي توان يافت.
در اين زمينه، امام فخر رازي، شيخ محمد عبده و علامه طباطبايي، شيوه ابن رشد را دنبال کرده اند.(41)

تأويل متشابهات را چه کسي مي داند؟

اين سؤال، به دو گونه قابل طرح است:
اولاً، از ظاهر آيه چه استفاده مي شود؟
ثانياً: به طور کلي، آيا امکان دست رسي به معاني آيات متشابهه، براي پويندگان فراهم است؟
علامه طباطبايي از ظاهر آيه، انحصار را فهميده است، که دلالت دارد: صرفاً، علم به تأويل متشابهات، مخصوص پروردگار است و براي ديگران جز سر تسليم فرود آوردن راه ديگري نيست، ولي با قطع نظر از ظاهر آيه، بايد راه دست رسي به حقايق نهفته آيات متشابه، براي پويندگان باز باشد.
اين نظريه اي است که علامه بزرگوار عصر حاضر، در اين زمينه ارائه فرموده اند.
اکنون سخني چند، درباره ي اين نظريه: نياز به توضيح ندارد، که بسته بودن را براي رسيدن به حقايق نهفته قرآن، که گنجينه معارف الهي به شمار مي رود، هرگز قابل قبول نيست و آيه: ( أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )(42) جايي براي اين گمان باقي نمي گذارد.
اگر فرض شود، در قرآن آياتي وجود داشته باشد، که آحاد مسلمانان، علما و دانش مندان و امامان و پيغمبران گرامي صلي الله عليه و آله تماماً از محتواي آن آگاهي نداشته باشند، حتماً مقام حکمت الهي، زير سؤال مي رود: چگونه است کتابي که به عنوان هدايت بشر براي ابديت نازل گرديده است، مواضع ابهامي داشته باشد که هيچ کس، حتي رسول اکرم صلي الله عليه و آله به کشف آن دست رسي نداشته باشد! قطعاً اين فرضيه محالي است و از ديدگاه حکمت باري تعالي، کاملاً به دور.
علامه طباطبايي در خصوص آيه چنين گويد:
ظاهر کلام آن است که جمله: ( وَ الرّاسِخُونَ فِي العِلمِ يَقُولُونَ...) استينافيه باشد و سخن از سرگرفته شده، عطف به ما سبق نباشد، زيرا اين جمله، عِدل جمله: (فَأَمّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ...) مي باشد و تقدير کلام چنين است: « (أمّا الذين في قلوبِهم زيغ فيتّبعون ما تشابه ... و أمّا الراسخون في العلم فيقولون: آمنّا به...» که فرق ميان دو گروه در اين است: گروه نخست با سوء نيت به سوي آيات متشابه مي روند، ولي گروه دوم، با خلوص نيت و قلبي پاک و سليم، در مقابل آيات متشابه، سر تسليم فرود مي آوردند.
به علاوه، اگر «واو» عاطفه بود و لازمه اش آن بود که « راسخون في العلم » تأويل آيات متشابه را مي دانند، هر آينه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرد شاخص اين گروه بود و مي بايست او را جدا ذکر مي کرد و اين گونه مي گفت: « و ما يَعلم تأويلَه إلّا الله و الرسولُ و الراسخون في العلم...»، زيرا تشريف مقام رسالت، چنين اقتضايي را دارد، چنانچه در موارد بسياري، اين جداسازي انجام شده است. مانند: ( آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنزِلَ إِلَيهِ مِن رَبِّهِ وَ المُؤمِنُونَ ) و ( هذاالنبي و الذين امنوا ) و ديگر آيات از اين قبيل...
پس ظاهر آيه، اختصاص علم به تأويل به خداست. گر چه منافاتي ندارد، با دليل ديگر استثنايي بر آن وارد گردد. چنانچه آيات اختصاص علم غيب: ( أَحَداً * إِلّا مَنِ ارتَضي مِن رَسُولٍ )(43) مستثنا شده است.
لذا آن آيه، صرفاً يک بعد از شئون راسخان در علم را بيان کرده، که همان سر تسليم فرود آوردن در مقابل چنين آيات و متزلزل نگرديدن در مقابل شبهات است، ليکن با دليل ديگر، ثابت گرديده که راسخون في العلم، تأويل متشابه را مي دانند و امکان درست رسي به حقايق نهفته قرآن، برايشان ميسر است.(44)
فخر رازي، در اين زمينه افزوده است:
عطف در آيه، از ذوق فصاحت به دور است و اگر عطف مي بود، بايستي جمله ( يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ...) را با « واو » حاليه قرين نمايد، بدين گونه: « و هم يقولون...» يا « و يقولون ».(45)
اين است تمام آنچه در اين باره ارائه شده، جز آن که از نکات زير نبايد غفلت ورزيد:
1.« اما » - که حرف تفصيل است - لزومي ندارد، حتماً عِدل ديگر آورده شود، زيرا موقعي که با آوردن يکي از دو عدِل، عِدل ديگر روشن است، نيازي به آوردن ندارد. « و حذف ما يعلم جائز ». مخصوصاً در کلام عرب، به ويژه قرآن کريم، ايجاز در حذف، کمال مطلوبيت را دارد.
در سوره نساء ( آيات 174- 175) مي خوانيم:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکُمْ نُوراً مُبِيناً * فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً).
يا: « و اما الذين کفروا... فلا تشملهم الرحمة و لا يهتدون سبيلاً.»
و در سوره قصص ( آيه 67) پس از آن که سرگذشت ملت هاي سرکش و نافرمان را يادآور مي شود و عاقبت کار آنان را گوشزد مي کند، درباره صالحان چنين مي گويد:
(فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَعَسَى أَنْ يَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ‌ ).
و در سوره جن ( آيه 15) پس از بيان حال بندگان صالح، درباره صالحان گويد:
( وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ).
و نظر ديگر اين است که احياناً، عِدلي نياز ندارد، تا مذکور افتد، يا مقدر باشد. چنانچه در هجو قبيله اي از بني شمس که فرار را بر قرار ترجيح داده بودند، شاعر گويد:
فأمّا القتال، لا قتال لديکم و لکن سيراً في عراض المواکب
2.علاوه ، عنوان « راسخون في العلم »، نمي تواند عِدل « في قلوبهم زيغ » باشد، زيرا هيچ گونه تقابلي بين اين دو عنوان وجود ندارد. در مقابل کساني که طبعي آشفته و قلبي واژگون دارند، کساني مي باشند که طبعي سالم و دلي آرام در اختيار دارند و در مقابل دانش مندان و پويندگان علم حقيقي، جاهلان و وازدگان دانش، قرار دارند، لذا دو عنوان فوق، نمي تواند عِدل يک ديگر باشند.
3.اضافه بر اين، از باب « تناسب حکم » و « موضوع »، بايستي خبري که بر عنوان « راسخون في العلم » مترتب مي گردد، متناسب با مقام علم و دانش باشد.
لذا اگر مقصود آن باشد که راسخين في العلم، ندانسته سر تسليم فرود مي آورند، لازم بود که در عنوان موضوع، خلوص در ايمان مطرح گردد، زيرا مقتضاي ايمان پاک، تسليم محض است، ولي مقتضاي علم و دانش، پويايي و فحص است و تا چيزي را نداند و نفهمد، تسليم نگردد. خلاصه، تناسب حکم و موضوع، ايجاب مي کند کهک اخبار از اين عنوان بلند و والا، چيزي متناسب با دانستني ها باشد، نه با نادانستني!
4.و اما درباره اين که چرا رسول الله صلي الله عليه و آله را از گروه راسخين في العلم، جدا نساخته است؟ بايد گفت: چرا جدا سازد؟!
اين « التزام بما لا يلزم » است و هيچ موجبي ندارد.
در بسياري از موارد که عناويني، به گونه گروهي، مورد ستايش قرار گرفته است، رسول اکرم صلي الله عليه و آله در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگرديده: مثلاً در سوره آل عمران ( آيه 18) مي خوانيم: ( شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ وَ المَلائِکَةُ وَ أُولُوا العِلمِ قائماً بِالقِسطِ ...) که در اين آيه قطعاً، رسول اکرم صلي الله عليه و آله در زمره ارباب علم و شهادت دهندگان به وحدانيت حق تعالي مي باشد.
آياتي از اين قبيل بسيار است، که افرادي، به طور گروهي، مورد ستايش قرار گرفته اند و پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز در جمع آنان حضور داشته و شمع محفل بوده است.
5.جمله : ( يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ...) در موضع حال قرار گرفته، و اين حالت - که حاکي از ايمان ثابت است - موجب گرديده تا موضع حکمت الهي را در نظر بگيرند و براي رسيدن به حقايق نهفته، در پس آيات متشابهه، پي جو شوند، زيرا در سايه علم و دانش، استوار بوده است و مضطرب نمي گردند و در مقابل آيات متشابه نگران نمي شوند و چنين مي انديشند که آيات متشابهه، از منبعي صادر گشته که آيات محکم نشئت گرفته است؛ پس بايد در پس پرده، چيزهايي باشد که ظاهر لفظ، نمودار آن نيست... و از همين نقطه حساس، حرکت تحقيق و پويايي آغاز مي گردد...
و عاقبت، جوينده يابنده است؛ پس اين جمله الحاقي، نمايان گر نقطه آغاز حرکت، به سوي دانستي هاست و از اين راه، راسخان در علم، به تأويل آيات متشابه، پي مي برند.
6.جمله حاليه، اگر با فعل مضارع مثبت آغاز شود، از « واو » خالي باشد. ابن مالک گويد:
و ذات بدء بمضارع ثبت حوت ضميراً و من الواو خلت
و معلوم نيست، گفتار فخر رازي، که مخالف گفته ادباست، از کجا آمده! براي نمونه: زمخشري در کشاف،(46) ابن قتيبه در تأويل مشکل القرآن (47)، ابو البقاء در املاء ما من به الرحمان (48)، سيد مرتضي در امالي (49)، زرکشي در برهان، (50) طبرسي در مجمع البيان(51) شيخ محمد عبده در المنار، و ديگر اقطاب علم و ادب، به اتفاق آرا، مسئله حال بودن جمله « يقولون آمنّا...» را ترجيح داده اند.(52)
7.در پايان متذکر مي شويم: حتي اگر جمله : ( وَ الرّاسِخُونَ فِي العِلمِ يَقُولُونَ...) را مستأنفه بدانيم، مدلول آيه آن نخواهد بود، که باب علم به تأويل در متشابهات قرآن، به روي همگان بسته است. زيرا حصر در عبارت ( وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ إلاّ اللهُ) اضافي است، و جنبه منفي آن مقصود مي باشد، مانند « لا حکم إلا الله ».« لا مؤثّر إلاّ الله ».« لا يعلم الغيب إلا الله » و غيره که مقصود، نفي صفت از ديگران است، و انحصار آن در راستايي است که به خدا منتهي مي شود. لذا در آيه: ( عالِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارتَضي مِن رَسُولٍ )(53) تهافتي وجود ندارد، و با : ( لا يَعلَمُ الغَيبَ إِلاّ اللهُ ) منافاتي نخواهد داشت. به علاوه آن که بر خلاف مقتضاي بلاغت است که خداوند حکيم، کتابي را به عنوان دستور زندگي و راهنماي هدايت، بر مردم عرضه بدارد، سپس به آنان بگويد: درون آن، فرازهايي وجود دارد که حتماً قابل فهم نيست، و راه رسيدن به آن به روي شما بسته است، معقول نيست، چنين سخني از حکيم صادر گردد.
آري، معقول است بگويد: فرازهايي وجود دارد که به ظاهر مشتبه، و موجب دست آويز کج انديشان مي گردد و کليد فهم آن در دست ماست، و از جانب ما صرفاً به آن هدايت مي شويد، پس، حصر در آيه، صرفاً سلب دارد، و علم به تأويل را از بيماردلان و کج انديشان سلب مي کند.

پي‌نوشت‌ها:

1.آل عمران، آيه ي 7
2.هود، آيه ي 1
3.بقره، آيه ي 70
4.انعام، آيه ي 141
5.همان، آيه ي 99
6.زمر، آيه ي 23
7.نساء، آيه ي 82
8.عوامل ابهام، و وسايل زدودن آن، که همان منابع و مباني تفسيري مي باشد. در مقاله اي جدا آورده مي شود.
9.کهف، آيه ي 78
10.ر.ک: بحارالانوار، ج89، ص 90
11.صفار، بصائر الدرجات، ص 195
12.ر.ک: يوسف که هشت بار به اين معنا آمده.
13.ر.ک: آيه 35 سوره اسراء، و آيه 7 سوره اعراف و غيره
14.واقعه، آيات 78 و 79
15.تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي مقاله قرائت شده در هشتمين کنگره سالانه بزرگداشت علامه طباطبايي در تالار وحدت دانشگاه تبريز، 22/8/1372
16.زخرف، آيه ي 3
17.انفال، آيه ي 17
18.همان، آيه ي 22
19.فخر رازي، التفسير الکبير، ج 15، ص 147 و 148
20.حشر، آيه ي 19
21.انعام، آيه ي 110
22.قيامت، آيات 22 و 23
23.سرو، دهکده بزرگي در نزديکي مکه بوده که مردمان مفلوک و بيچاره اي داشته است.
24.الکشاف، ج4، ص 662
25.نمل، آيه ي 35
26.انعام، آيه 103
27.ر.ک: اشعري، الإبانة، ص 10-19 و همو، اللمع، ص 61-68
28.ر.ک: همو، التمهيد، ج3، ص 97
29.انعام، آيه 151
30.ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 42-31 و نيز المنار، ج3، ص 163-165
31.زمر، آيه 23
32.پرتوي از قرآن، ج3، ص 19 و 20
33.گروهک « منافقين » که به نام « مجاهدين خلق » خود را جا زده اند. و همانند « خوارج » عمل مي کنند. همان تندگرايي و بدبيني به جهان اسلام را پيشه خود قرار داده اند.
34.چگونه قرآن بياموزيم ( ديناميزم قرآن )، ص 20-56
35.صف، آيه 8
36.بقره، آيه 26
37.آل عمران، آيه 7
38.شوري، آيه 11
39.انعام، آيه 103
40.ر.ک: الکاشف عن مناهج الادلة، ص 89، 96، 97 و 107
41.ر.ک: فخر رازي، التفسير الکبير، ج7، ص 172؛ عبده، المنار، ج3، ص 170 و الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 58-62
42.محمد، آيه ي 24
43.جن، آيه 27
44.ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 26 و 27
45.ر.ک: التفسير الکبير، ج7، ص 177
46.الکشاف، ج1، ص 338
47.تأويل مشکل القرآن، ص 72
48.املاء ما من به الرحمان، ج1، ص 124
49.الامالي، ج1، ص 410، مجلس 33
50.البرهان، ج2، ص 73
51.مجمع البيان، ج2، ص 410
52.ر.ک: التمهيد، ج3، ص 40 به بعد
53.جن، آيه ي 26

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما