نويسندگان: جان دي کرومبولتز
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي
* فيروز يازده سال داشت. قدّش از هم کلاسي هايش کوتاه تر بود و بهرام، يکي از شاگردان کلاس، او را « کوتوله » صدا مي کرد. فيروز از اين لقب بسيار ناراحت بود و يکي دو بار با بهرام در اين باره نزاع کرده بود. بهرام هم که متوجّه حسّاسيت او نسبت به اين لقب شده بود، گستاخ تر شده بود و آن را بيشتر به کار مي برد. عاقبت، فيروز موضوع را به پدر خود گفت و از او چاره جويي کرد. پدر راه حلّ ساده اي به او پيشنهاد کرد. بدين ترتيب که هر وقت بهرام او را « کوتوله » صدا کرد، جوابش را ندهد و واکنشي هم از خود نشان ندهد، مگر وقتي که اسم واقعي او، يعني « فيروز » را صدا کند.
فيروز همين روش ساده را به کار بست و در برابر گستاخي هاي بهرام، که به او مي گفت: « آهاي، کوتوله! » يا « آهاي، فيروز کوتوله! »، کاملاً بي اعتنا و ساکت ماند. بهرام، پس از چند بار گفتن چنين عبارت هايي و تکرار لقب « کوتوله » و نشنيدن جواب، عاقبت مجبور شد وقتي که با فيروز کار دارد، او را به نام اصليش صدا کند و ديگر آن لقب توهين آميز را به کار نبرد.
فيروز با خودداري از پاسخ دادن به لقب « کوتوله »، هم کلاس خود را وادار کرد که نام اصلي او را بگويد. هدف بهرام از به کار بردن اين لقب توهين آميز فقط عصباني کردن فيروز بود. وقتي که متوجّه شد اين لقب فيروز را عصباني مي کند و نسبت به آن حسّاسيت پيدا کرده است، بيشتر رغبت پيدا کرد که آن را به کار ببرد. در حقيقت واکنش تند فيروز پاداشي بود براي بهرام که به تکرار بيشتر رفتار او انجاميد. امّا وقتي که پس از مدّتي با بي اعتنايي فيروز روبه رو شد و احساس کرد که ديگر نمي تواند با گفتن کلمه ي « کوتوله » فيروز را عصباني کند و به بيان ديگر، در برابر رفتار خود پاداشي دريافت نکرد، از رفتار نامطلوب خود دست کشيد. وقتي که چنين مسائلي در عالم دوستي پيش بيايد، مي توان مستقيماً تذکّر داد. براي مثال، دوستي که شما را به سبب قدّ بلندي که داريد « دراز » صدا مي کند، مي توانيد به او بگوييد: « من که از همه بلندتر نيستم، پس بهتر است مرا « دراز » صدا نکني ».
توجّه نشان دادن به رفتار مردم، براي بيشتر آنها تقويت کننده است. بعضي از مردم نياز به توجّه دارند، حتّي اگر اين توجّه دوستانه هم نباشد. چنين کساني، اگر هر رفتارشان بتواند توجّه ديگران را به سوي آنان جلب کند، تکرار آن رفتار را افزايش خواهند داد. امّا اگر رفتارشان نتواند توجّه ديگران را به آنان جلب کند، آن رفتار را تکرار نخواهند کرد. در اينجا به اصل ديگري از اصول رفتار مي رسيم که بر همين نکته مبتني است و آن را در روان شناسي اصل خاموشي (1) مي نامند.
اصل خاموشي:
براي اينکه کودکي به رفتار نامطلوب ادامه ندهد، مي بايست شرايط را طوري فراهم کنيم که پس از انجام دادن آن رفتار نامطلوب، پاداشي دريافت نکند.اصل خاموشي دوّمين روشي است که براي متوقف کردن رفتار نامطلوب مورد استفاده قرار مي گيرد. اين اصل نقطه ي مقابل اصل اشباع است. به اين معني که در اصل اشباع به رفتار کودک به حدّي پاداش داده مي شود تا سير و خسته شود، در صورتي که در اصل خاموشي، کودک در برابر رفتار خود پاداشي دريافت نمي کند. از هر يک از اين دو اصل مي توان در موارد معيني استفاده کرد.
لازم است اشاره کنيم که براي مؤثّر بودن اصل اشباع و اصل خاموشي، بايد هر دو روش را تا رسيدن به نتيجه ادامه دهيم. استفاده ي متناوب از اصل اشباع و اصل خاموشي نتيجه اي بسيار نامطلوب خواهد داشت. اگر به رفتاري پاداش دهيم و مدّتي ديگر به آن پاداش ندهيم، بعد دوباره پاداش دادن را از سر بگيريم، اين کار همان استفاده از اصل تقويت گاهگاهي است که سبب ثبات و دوام بيشتر رفتار مي شود.
اصل خاموشي در موارد بسيار، و از جمله موارد زير، کاربرد دارد:
* وقتي که بيژن از دست مادر و پدر خود عصباني مي شود، روي زمين مي غلتد و سرش را به زمين مي کوبد.
* وقتي که معلّم خصوصي ساسان دارد به او درس مي دهد، ساسان اَداي ميمون درمي آورد.
* منيژه، همين که در کلاس مطلبي به ذهنش مي رسد، فوري شروع به صحبت مي کند و حرف هر کسي را که دارد سخن مي گويد قطع مي کند.
* فرشاد تازگي ها در حرف هايش کلمه هاي رکيک و مستهجن به کار مي برد.
* شبنم دائم با برادر کوچکش نزاع مي کند.
حذف پاداش چه مواقعي مؤثّر است؟
وقتي که رفتار نامطلوب تا اندازه اي بي زيان باشد
بعضي از رفتارها نامطلوبند، امّا به کودک يا ديگران زياني نمي رسانند. در مورد چنين رفتارهايي برداشتن تقويت، يعني استفاده از اصل خاموشي، يکي از روش هاي مؤثّر است. به مثال زير توجّه کنيد:بيژن هشت سال داشت. همين که از دست مادر و پدر خود عصباني مي شد، قشقرق عجيبي برپا مي کرد. خود را به زمين مي انداخت و سرش را به زمين مي کوبيد. مادر و پدرش از اينکار او سخت نگران و دستپاچه مي شدند. او اوّلين بچّه ي خانواده بود و ورود خواهر کوچک تر به خانواده او را به سختي عصبي و حسّاس کرده بود. تنها راهي که براي جلب توجّه مادر و پدر خود پيدا کرده بود اين بود که آنها را نسبت به سلامت خود نگران کند. نخستين باري که شروع به کوبيدن سر خود به زمين کرد ( و چه بسا اين کار را برحسب تصادف انجام داد)، مادرش فوري نوزاد را رها کرد و به سراغ بيژن رفت و او را در آغوش گرفت و نوازشش کرد. از آن پس، هربار که بيژن عصباني مي شد، سرش را به زمين مي کوبيد و مادرش با عجله و دستپاچگي به خواسته هاي او تسليم مي شد. حتّي گاهي کارهاي خود را کنار مي گذاشت و با او به بازي مي پرداخت.
مادر و پدر بيژن کم کم پي بردند که اين رفتار نامطلوب او روز به روز بيشتر تکرار مي شود و به صورت نوعي باج گيري درآمده است. بنابراين، تصميم گرفتند که در روش خود نسبت به بيژن تجديد نظر کنند. قرار گذاشتند که در برابر عصبانيت بيژن هيچ واکنشي نشان ندهند و بگذارند او هر قدر مي خواهد روي زمين بغلتد و سرش را به زمين بکوبد.
از آن پس، باز هم چندبار بيژن عصباني شد و سر خود را به زمين کوبيد و تقاضايي کرد امّا از برآورده شدن آن خبري نشد و مادر و پدرش بدون اينکه به او اعتنايي کنند، به صحبت خود ادامه دادند يا به اتاق ديگر رفتند. بيژن چندبار ديگر هم سرش را به زمين کوبيد و فرياد کشيد، امّا مادر و پدر همچنان واکنشي که دلخواه او باشد از خود نشان ندادند.
چيزي نگذشت که بيژن عادت سر به زمين کوبيدن را ترک کرد، زيرا اين کار ديگر، مانند گذشته، پاداش يا توجّهي از سوي مادر و پدر دربرنداشت و همچنين دردناک نيز بود.
در مثال بالا، چون مادر و پدر بيژن اطمينان داشتند که او خود را به سختي مجروح نخواهد کرد، به کار بردن اصل خاموشي را جايز ديدند و چنانکه ديديم موفق هم شدند. امّا اگر اين احتمال وجود داشت که بيژن به خود صدمه بزند، مي بايستي روش ديگري را انتخاب مي کردند. بسياري از کودکان اگر بتوانند با ايجاد ناراحتي کمي براي خودشان ( مانند کوبيدن سر به زمين يا نگهداشتن نفس ) پاداش جالب توجّهي دريافت کنند، دست به چنين کارهايي مي زنند. در اين مثال لازم بود که مادر و پدر بيژن راه هاي ديگري براي جلب توجّه ديگران به او مي آموختند. وقتي که نوزاد جديدي در خانواده اي به دنيا مي آيد، روش عاقلانه اين است که مسئوليت بعضي از کارهاي نوزاد را برعهده ي کودکان بزرگ تر خانواده بگذاريم تا آنها فکر نکنند که با آمدن نوزاد، کنار گذاشته شده اند. نوزاد براي جلب توجّه ديگران به خود تنها يک راه بلد است، گريه کردن و فرياد کشيدن. امّا وقتي که رشد مي کند و بزرگ تر مي شود، بايد به او راه هاي بهتر جلب توجّه کردن را آموخت. ورود يک نوزاد فرصت خوبي است براي فرزندان بزرگ تر خانواده که با قبول مسئوليت احساس کنند که مفيد و مهمّ هستند. با اين کار آنها مي دانند که مورد توجّه مادر و پدر خود نيز هستند.
وقتي که بتوان همه ي منابع تقويت را کنترل کرد
اگر قرار باشد که اصل خاموشي مؤثّر واقع شود، بايد همه ي منابع تقويت را کنترل کنيم. اين بدان معني است که مثلاً وقتي که مادران و پدران يا معلّمان از دادن تقويت به کودک خودداري کنند، امّا ديگران او را تقويت کنند، چه اين تقويت عمدي باشد و چه سهوي، در هر صورت تأثير اصل خاموشي را از ميان خواهد برد.بيشتر وقت ها نديده گرفتن رفتار نامطلوب و بي اعتنايي کامل به آن بسيار دشوار است. براي مثال، ممکن است در خانواده اي کودکان عادت آروغ زدن پس از غذا خوردن را آموخته باشند، بيشتر به اين دليل که هر وقت يکي از آنها آروغ زده است مادربزرگ با لحني محبّت آميز و حتّي با لبخند او را سرزنش کرده است. بچّه هاي ديگر هم به تقليد از مادربزرگ کودکي را که آروغ زده است سرزنش کرده اند و در نتيجه به نوعي وسيله ي تفريح دست يافته اند، به خصوص کسي که بهتر و پر سر وصداتر آروغ زده است مورد سرزنش شوخي آميز بيشتري قرار گرفته است و وسيله ي تفريح بيشتر فراهم کرده است. مادربزرگ هم نمي توانسته است چنين رفتاري را ناديده بگيرد و با اين گونه تذکردادن هاي خود سبب تقويت آن مي شده است.
مثال زير درباره ي يک معلّم سرخانه است که نشان مي دهد چگونه واکنشي کنترل نشده و آني و توجّه نشان دادن بيجا مي تواند سبب دوام رفتاري ناپسند شود:
* من معلّم سرخانه ي دو برادر بودم که يکي هفت سال و ديگري نُه سال داشت. روزي که داشتم تکليف هاي درسي آنها را مشخص مي کردم، ساسان، برادر کوچک تر، ناگهان شروع کرد به درآوردن اداي ميمون و راه رفتن مثل او. هومان، برادر بزرگ تر، به او گفت: « چقدر شبيه ميموني! » ساسان فوري جواب داد: « توهم برادر مني! تو هم برادر مني! » در آن لحظه اين حرف ساسان به نظر من چنان جالب آمد که با صداي بلند خنديدم.
از آن پس، بيشتر وقت ها، ضمن درس، ساسان هوس مي کرد که اَداي ميمون درآورد. اگر چه من ديگر هرگز به حرکت هاي او نخنديدم، امّا چند هفته طول کشيد تا ساسان اين کار را فراموش کرد.
وقتي که معلّم ساسان توانست خود را کنترل کند و به رفتار مسخره ي او نخندد، رفتار اَداي ميمون درآوردن ساسان کنترل شد. امّا رفتار کنترل نشده ي معلّم، يعني وقتي که نتوانست خنديدن خود را به رفتار ساسان کنترل کند، يعني با نخنديدن به او پاداش ندهد، سبب شد که اَدا درآوردن او چند هفته طول بکشد.
وقتي که انسان تصميم مي گيرد که پاداش ها را حذف کند، مي فهمد که اين کار در عمل چقدر دشوار است. امّا در هر صورت اگر قرار باشد که روش خاموشي مؤثّر واقع شود، به ناچار بايد همه ي پاداش ها کنترل شوند. زيرا يک رفتار هم با پاداش دادن عمدي تقويت مي شود و هم با پاداش دادنِ سهوي.
منابع ديگر تقويت نيز بايد کنترل شود
گفتيم که تقويت از هر منبعي به رفتاري برسد سبب تقويت آن رفتار خواهد شد. بنابراين، اگر ما بايد رفتاري را تغيير دهيم، لازم است همه ي منابع ديگر تقويت را نيز کنترل کنيم و نگذاريم رفتار نامطلوب کودک به وسيله ي منبع ديگري تقويت شود. مثال زير به روشن تر شدن اين مطلب کمک مي کند:* منيژه دانش آموز کلاس سوّم بود. وقتي که در کلاس مطلبي به ذهنش مي رسيد، ناگهان و بدون اجازه گرفتن شروع به صحبت مي کرد و فرصت صحبت کردن به ديگران نمي داد. معلّم درباره ي فايده هاي به نوبت صحبت کردن و مبادله ي افکار با شاگردان کلاس صحبت کرد و همه موافقت کردند که براي صحبت کردن در کلاس قراري بگذارند. قرار شد که هر کس حرفي دارد با بلند کردن دست و رعايت نوبت حرف خود را بزند. اگر چه منيژه هم در اين تصميم گيري شرکت داشت و با آن موافقت کرده بود، امّا در جلسه ي بعدي کلاس باز هم بدون اجازه شروع به صحبت کرد.
معلّم و شاگردان تصميم گرفتند که به صحبت هر کسي که آن قرار را زير پا بگذارد و بي اجازه صحبت کند، گوش ندهند. وقتي که باز منيژه بدون نوبت شروع به صحبت کرد، معلّم و شاگردان، بدون اينکه به او نگاه کنند يا نشان دهند که حرف هاي او را شنيده اند، به بحث با شاگردي که نوبت حرف زدن با او بود ادامه دادند. پس از اينکه منيژه اين کار را چند بار در آن جلسه و جلسه هاي بعدي تکرار کرد و متوجّه شد که کسي به او اعتنايي نمي کند، رفتار نامطلوب خود را ترک کرد. به خصوص وقتي که او نوبت مي گرفت و صحبت مي کرد، همه با دقّت به حرف هايش گوش مي دادند.
در مثال بالا، کار معلّم از اين نظر عاقلانه بود که همه ي شاگردان کلاس را در برقراري يک نظم شرکت داد. چنانچه او به تنهايي مي خواست رفتار منيژه را کنترل کند، به احتمال زياد موفق نمي شد، زيرا هر لحظه امکان داشت که گروهي از شاگردان و شايد هم همه ي آنها به منيژه توجّه نشان دهند و سبب تقويت رفتار او شوند. با شرکت دادن همه ي دانش آموزان کلاس در برقراري آن نظم، معلّم به راستي همه ي منابع تقويت را تحت کنترل درآورد و در نتيجه موفق شد رفتار نامطلوب منيژه را تغيير دهد. به مثال ديگري در اين باره توجّه کنيد:
* فرشاد چهار سال داشت. مدّتي بود که در حرف هايش کلمه هاي زشت و بي ادبانه به کار مي برد. و او اين کلمه ها را از بچّه هاي همسايه آموخته بود. اولين بار که مادرش اين کلمه ها را از او شنيد، به شدت يکه خورد و دستپاچه شد و سعي کرد جلو خود را بگيرد تا او را سرزنش نکند يا به او نخندد. به جاي آن وانمود کرد که حرف او را نشنيده است. بعد صبر کرد تا فرشاد جمله اي را بدون اَداي کلمه هاي زشت بگويد و سپس به او پاسخ دهد.
عصر آن روز، وقتي که پدر فرشاد به خانه آمد، مادر جريان را با او در ميان گذاشت و هر دو قرار گذاشتند که هر وقت گفتار فرشاد با کلمه هاي مستهجن همراه بود، به او توجّه نکنند. از آنجا که به کار بردن اين گونه کلمه ها با بي اعتنايي مادر و پدر روبه رو مي شد و گذشته از آن در خانه نيز سرمشقي براي فرشاد نبود تا کلمه هاي زشت را به کار ببرد، در مدّت دو هفته فرشاد به کار بردن کلمه هاي بي ادبانه را در خانه ترک کرد.
البتّه در اين مثال مي شود گفت که هيچ تضميني وجود ندارد که فرشاد در کوچه نيز از به کار بردن چنين کلمه هايي خودداري کند. بيشتر وقت ها بچّه ها خيلي راحت مي آموزند که براي آنچه مي خواهند به دست آورند زبان خاصّي به کار ببرند. فرشاد ممکن است آموخته باشد که با بچّه هاي کوچه بي ادبانه و با مادر و پدر خود در خانه مؤدبانه صحبت کند.
احتياط هاي لازم در به کار بردن اصل خاموشي
حذف پاداش با گرفتن پاداش از کودک يکي نيست
شيرين ندادن به کودک تأثيري بسيار متفاوت از شيريني دادن به کودک و پس گرفتن از او دارد. با اينکه در اين دو صورت نتيجه ي اصلي يکي است، يعني کودک شيريني ندارد. امّا تأثير رواني اين دو روش کاملاً با هم فرق دارد. گرفتن شيريني از کودک که اوّل به او داده بوديم، نوعي تنبيه است که تأثير ويژه ي خود را دارد. اين تأثير چندان مطلوب نيست و ما آن را به عنوان شيوه اي معمول براي تغيير دادن رفتار توصيه نمي کنيم.پس گرفتن پاداش يا امتيازي که به کودک داده ايم، تنبيه است. ندادن پاداش يا امتيازي که هنوز به کودک نداده ايم، تنبيه نيست. براي مثال، اگر به کودک بگوييم: « چون تو هنوز کار نکرده اي، بايد پول توجيبي هفته ي قبل را پس بدهي »، تنبيه است. اما اگر به او بگوييم: « چون تو هنوز کار نکرده اي، پولي نخواهي گرفت »، حذف پاداش است و تنبيه نيست. تميز دادن اين دو روش از هم، به دليل تأثير کاملاً متفاوتي که روي کودک مي گذارند، بسيار مهم است.
عمل نکردن به وعده ( پيمان شکني ) تنبيه است
وقتي که قولي به کودک داده ايم و به سبب رفتار نامطلوبي که از خود نشان داده است، قول خود را زير پا بگذاريم، اين براي او جنبه ي تنبيه دارد. مثال زير مطلب را روشن تر مي کند. گزارش از زبان مادري است که پيمان شکني کرده است:* شبنم بيشتر وقت ها با برادر کوچک خود دعوا راه مي اندازد. روزي به او گفتم: « شبنم جان، امروز عصر تو را به پارک مي برم و برايت بستني مي خرم. » شبنم از خوشحالي روي پاي خود بند نبود.
ظهر که داشتيم ناهار مي خورديم، باز هم شبنم دعوا را با برادر خود شروع کرد و در نتيجه ي دعوا ظرف غذاي خود را توي سفره برگرداند. من، که سخت عصباني شده بودم، گفتم: « حالا که کارهايي به اين بدي کردي، من نه به پارک مي برمت و نه برايت بستني مي خرم. » بغض شبنم ترکيد و داد کشيد: « امّا، مادر، شما قول داده بوديد! من منظوري نداشتم. من نمي دانستم که مرا به پارک نمي بريد! »
رويارويي با اين مسئله به صورتي که به پيمان شکني نينجامد مي توانست اين باشد که مادر به فرزندش بگويد: « شبنم جان، اگر امروز با برادرت خوب بازي کني و با او دعوا راه نيندازي عصر تو را براي گردش به پارک مي برم و برايت بستني هم مي خرم. امّا به پارک رفتن و بستني خريدن به شرطي است که تو با برادرت مهربان باشي و با او دعوا نکني. »
مادر شبنم هم همين کار را کرد، ولي باز هم سر سفره ي ناهار شبنم با برادر خود به نزاع پرداخت و به دنبال آن ظرف غذاي خود را روي سفره برگرداند. مادر رو به او کرد و گفت: « شبنم، مي داني که داري با برادرت دعوا مي کني؟ »
- بله، مادر!
- خيلي خوب، من فقط مي خواستم مطمئن شوم که تو مي داني چه کار مي کني.
- معني حرف شما اين است که ما امروز عصر به پارک نمي رويم و بستني هم برايم نمي خريد.
- امروز صبح ما با هم چه قراري گذاشتيم؟ يادت هست؟
- خيلي خوب. مي دانم چه قراري گذاشتيم. امّا من اين قرار را دوست ندارم.
در مثال اوّل، مادر بدون قيد و شرط قول داده بود که شبنم را به پارک ببرد و براي او بستني بخرد. امّا وقتي که از دست دخترش عصباني شد، پيمان شکني کرد و به اين ترتيب بستني را که به او وعده داده بود از او گرفت. اگر چه بستني به راستي در دست شبنم نبوده است که از او بگيرند، امّا همين قولي که به او داده شده بود به مسئله قطعيت کافي بخشيده بود. بنابراين، اين پيمان شکني نوعي تنبيه است. به همين سبب هم بود که شبنم قشقرق راه انداخت و خيلي گريه کرد و از مادرش سخت دلخور شد.
در مثال دوّم، قول پارک و بستني مشروط به دعوا نکردن شبنم با برادرش بود. وقتي که شبنم اين شرط را زير پا گذاشت و با برادر خود دعوا کرد، مادر شرطي را که پذيرفته بود به ياد او آورد. شبنم از آنچه پيش آمده بود چندان خوشحال نبود، امّا بدون شک نتيجه ي رفتار خود او بود، زيرا مي دانست که اگر با برادر خود دعوا کند به پارک نخواهند رفت و بستني هم نخواهند خريد. به اين ترتيب، گذشته از اينکه عواقب رفتار خود را مي دانست، از مادر خود هم نخواهد رنجيد.
بزرگسالان از اجراي مقرراتي که براي کودکان وضع شده است نبايد احساس گناه کنند يا نگران باشند که فرزندشان از آنها رنجيده خواهد شد. همه ي کودکان ثبات رأي مادر و پدر خود را تحسين مي کنند. اگر مادر شبنم پس از دعواي او با برادرش به او بستني داده بود، با اين کار به او مي آموخت که دعوا کردن با برادر پاداشش خوردن بستني و گردش در پارک است.
استنباط قرينه هاي ضمني از رفتار گذشته
گاهي بزرگسالان با رفتارهاي خود قرينه هاي ضمني به بچّه هاي خود مي دهند. براي مثال، پدري به فرزند خود مي گويد که تلويزيون تماشا نکند و به انجام دادن تکليف هاي درسي خود بپردازد. امّا ديگر اين قول و قرار را پي گيري نمي کند. به اين ترتيب، کودک مي فهمد که پدر درمورد انجام دادن تکليف هاي درسي او چندان هم جدّي نيست و با اين برداشت در دفعات ديگر هم که پدر به او چنين دستوري دهد، وقت را به بازيگوشي و تلف کردن مي گذراند. مثال زير اين نکته را روشن تر مي کند:* در کلاس شنا، بهرام با آب پاشيدن به سر و صورت ديگران سبب ناراحتي آنها مي شد و با اينکه مربّي شنا بارها اين نکته را به او تذکر داده بود، باز هم اين کار را، به ويژه وقتي که مربّي حواسش متوجّه او نبود، ادامه مي داد.
مربّي در پايان هر برنامه ي تمرين شنا، شناگران را آزاد مي گذاشت تا پانزده دقيقه هر طور که دلشان مي خواهد شنا کنند. در يکي از روزها که باز هم بهرام آب پاشيدن به ديگران را آغاز کرد، مربي گفت که او حق ندارد از پانزده دقيقه وقت شناي آزاد استفاده کند. بهرام از اين حرف به شدت ناراحت شد.
وقتي که مربي گفت که پانزده دقيقه شناي آزاد مخصوص بچه هايي است که رفتار آنان معقول و مطلوب باشد، بهرام اعتراض کرد که چون همه از اين وقت استفاده مي کنند، او هم بايد استفاده کند. گذشته از آن، او گفت که روزهاي ديگر هم به بچه ها آب مي پاشيده است، اما مربي به او اجازه مي داده است که از وقت آزاد شنا استفاده کند و امروز دليلي بر اين استثنا نمي بيند. مربي به تصميم خود اصرار ورزيد.
عصر که بهرام به خانه رفت، از مربي شنا به مادر خود شکايت کرد. روز بعد مادر بهرام پيش مربي شناي او رفت و از آنچه اتفاق افتاده بود باخبر شد. سرانجام، مادر بهرام قانع شد و تصميم مربي را تأييد کرد، اما معلوم نيست که بهرام هم قانع شده باشد.
در مثال بالا، مربي شنا مي توانست روش بهتري به کار گيرد تا سبب واکنش نامساعد بهرام نشود. مربي مي توانست چنين بگويد: « بهرام، پانزده دقيقه وقت آزاد شنا امتيازي ويژه است. از فردا اگر تو به بچه هاي ديگر آب بپاشي، از اين امتياز محروم مي شوي. فهميدي؟ من به اندازه ي کافي به تو تذکر داده ام ». اگر با اين تذکر و شرط، بهرام باز هم به پاشيدن آب به ديگران ادامه مي داد، ديگر عذر و بهانه اي براي قبول محروميت از وقت شناي آزاد نداشت.
ممکن است مربي بهرام ادعا کند که وقت آزاد شنا هميشه يک امتياز ويژه بوده است. اما چون اين امتياز ويژه همواره به همه ي بچه ها، بدون توجّه به نوع رفتار آنها داده مي شد، بهرام آن را حقي همگاني مي پنداشت. از اين گذشته، چون پيش از آن هم، او بارها به ديگران آب پاشيده بود و اين امتياز به او داده شده بود، تصور محروميت ناگهاني از اين امتياز به روشني براي بهرام جنبه ي تنبيه داشته است. در صورتي که اگر مربي مطلب را از پيش براي بهرام روشن کرده بود و براي او مشخص بود که تکرار رفتار نامطلوب او از آن پس سبب محروم شدن از امتياز خواهد شد، حذف امتياز را نتيجه ي رفتار خود مي دانست، نه ظلم ديگران.
خاموش کردن غير عمدي يک رفتار مطلوب
گاهي مادران و پدران يا معلّمان، بدون اينکه تعمّدي داشته باشند، سبب خاموش کردن رفتاري مطلوب مي شوند. اگر، کودکي که چندبار به يکي از بزرگ ترهاي خانواده سلام مي کند و او به سبب هايي، مانند توجّه نکردن، سنگين بودن گوش و .... از دادن جواب سلام آن کودک خودداري کند، ممکن است آن کودک سلام دادن به بزرگ ترها را ترک کند. در اينجا با اينکه تعمدي در جواب ندادن به سلام نبوده است ولي به هر صورت سبب خاموش شدن آن رفتار مطلوب شده است. به مثال ديگري توجّه کنيد:نسرين دختري خجالتي بود و به ندرت در بحث هاي کلاس شرکت مي کرد. اغلب خيلي آرام و بي صدا در نيمکت خود فرومي رفت تا معلّم او را نبيند و از او سؤال نکند. با اينکه هميشه تکليف هاي درسي خود را درست و به موقع انجام مي داد، امّا خجالتي بودن براي او به صورت مشکلي درآمده بود.
يکي از برنامه هاي کلاس اين بود که چندنفر از بچّه ها با شهردار و چند تن از مسئولان ديگر شهرستان محاصبه کنند و هر کدام گزارشي در اين باره بنويسند و آن را در کلاس براي دانش آموزان بخوانند و به سؤال هاي آنها و معلّم جواب بدهند. نسرين نيز سهم خود را انجام داد و مانند شاگردان ديگر گزارش مصاحبه را تهيه کرد و به معلّم داد.
اين از موارد نادري بود که نسرين در کلاس صحبت کرد. شاگردان و معلّم از همه ي آنها که گزارش تهيه کرده بودند پرسش هايي کردند و بحث درگرفت.
امّا معلّم و شاگردان ديگر از نسرين سؤالي نکردند و او را در بحث شرکت ندادند. نسرين همچنان ساکت در سر جايش نشست و خود را در نيمکت فروبرد و کوشيد تا هر چه کمتر به چشم بيايد. چهره ي او حتّي از گذشته نيز ناراحت تر به نظر مي آمد.
در اين مثال، چنانچه معلّم کلاس در نظر داشت که نسرين را از حالت انزوا خارج کند، بهترين فرصت براي اين کار پيش آمده بود. زيرا نسرين گزارشي براي کلاس تهيه کرده بود که مي توانست مقدمه اي براي بحث و سؤال و جواب باشد که نسرين مي بايست در آن شرکت کند و نقش فعالي داشته باشد. بدون شک معلّم تعمّد نداشت که نسرين را بيش از پيش منزوي کند. امّا آنچه در اينجا مهمّ است عمل است، نه نيت يا حسن نيت.
نسرين در شروع بحث به وسيله ي معلّم تقويت نشد، اين کار به دلسردي و خاموشي رفتار او انجاميد. بدون شک نسرين براي شرکت کردن در بحث سعي بسيار کرده بود و قدم اوّل را برداشته بود، امّا غفلت غير عمدي معلّم اين فرصت مناسب را از ميان برد.
درهر صورت، بايد توجّه داشت که رفتار مطلوب نيز مانند رفتار نامطلوب بر اثر نرسيدن تقويت خاموش مي شود.
درک حرف بزرگسالان
گاهي بعضي از کودکان از اين شکايت دارند که بزرگ ترها حرف آنها را نمي فهمند و اغلب هم حقّ با آنهاست. چه بسا ما نتوانيم به حرف کودکان گوش بدهيم و به مسائل از ديدگاه آنها توجّه کنيم. ولي يک بزرگسال مي بايست بتواند حرف کودکان را بفهمد و ترتيبي بدهد تا کودک بداند که حرف او را فهميده است، حتّي گاهي درک بيش از نياز مسائل کودک سبب دردسر و گرفتاري است. مثال زير اين نکته را روشن تر مي کند:* آفرين هشت ساله بود که خانواده اش از تهران به کرج نقل مکان کردند. آفرين از اين انتقال بسيار ناراحت بود، زيرا به ناچار مي بايست دوستان و هم بازي هاي خود را ترک کند و از محيطي آشنا و مأنوس به محيطي غريب و نامأنوس برود. در خانه ي جديدشان او هميشه افسرده بود، از تنهايي شکوه مي کرد و از دوري دوستانش اندوهگين بود و مي گريست. اغلب از مادرش مي خواست که او را نزد دوستانش در تهران ببرد.
مادر آفرين مشکل او را درک مي کرد، امّا اين درک کردن کمي بيشتر از آن بود که مي بايست باشد، زيرا به دخترش مي گفت: « عزيز دلم، خيلي خوب مي فهمم که تو چه احساسي داري، تو بدون دوستانت احساس تنهايي مي کني و دلت براي دوران شيريني که با آنها داشته اي تنگ مي شود. دل کوچک تو از غريبي رنج مي برد. »
همدردي مادر با آفرين به حدّي عميق بود که آفرين توانست او را وادار کند تا هفته اي يکي دو روز او را از کرج به تهران ببرد و وقت زيادي را در اين رفت و آمد تلف کند.
ما به راستي نمي دانيم که هدف مادر آفرين چه بوده است. يقين است که با اين نوع رفتار مادر، ناله و زاري و شکوه از تنهايي در آفرين تقويت مي شود. شايد هم مادر، خودش احساس دلتنگي و درد غربت مي کند و از دوري دوستانش ناراحت است و اين رفتار را به اين سبب انجام مي دهد که همسرش را وادار به بازگشت به تهران کند، يا چون خجالت مي کشد که پيش دوستان خود اظهار دلتنگي کند، قصد دارد تقاضاي مکرّر و آه و ناله ي دختر خود را بهانه کند و هر هفته به ديدار دوستان خود در تهران برود. در هر صورت، انگيزه ي مادر آفرين هر چه باشد، تأثير رفتارش بر دخترش روشن است. آفرين با گريه و زاري و شکوه و شکايت نه تنها احساس همدردي مادرش را جلب کرده بود، بلکه به اين وسيله توانسته بود مادر را وادار کند که هفته اي يکي دو روز او را به نزد دوستانش ببرد.
در اينجا لازم است که ميان درک همدردي و کارهايي که براي رفع مشکل مربوط به آن انجام مي شود تميز قائل شويم. کار مادر آفرين تا لحظه اي که توانست به دخترش بفهماند که ناراحتي او را درک مي کند، ارزشمند و قابل تحسين است. امّا او چه بايد مي کرد تا به رفع ناراحتي دخترش بيشتر کمک کند؟ بازگشت هاي مکرّر به محلّ سکونت پيشين زماني را که آفرين مي توانست صرف کند تا دوستان جديدي بيابد به هدر مي داد. حال ببينيم مادر چگونه مي توانست به دخترش در يافتن دوستان تازه کمک کند؟ مادر آفرين، پس از ابراز همدردي و نشان دادن اينکه مشکل دخترش را درک کرده است، مي توانست براي از ميان بردن ناراحتي او به بحث و تبادل نظر بپردازد. کمک به او در پيدا کردن دوستان تازه، حتّي در دراز مدّت، مفيدتر از مسافرت پي در پي به تهران بود. فرستادن آفرين به مدرسه و کمک گرفتن از مدير و ناظم نيز يکي از راه هاي پيدا کردن دوستان تازه براي اوست، چون امکان اينکه آفرين در زندگي آينده ي خود نيز به جاهاي ديگر نقل مکان کند بسيار زياد است. اوّلين نقل مکان تجربه ي مناسبي است براي آشنا شدن با نگراني هاي ترک محيط مأنوس و دوستان. بنابراين، بهترين راه حلّ براي رفع نگراني آفرين اين است که مادرش از راه هاي گوناگون به او کمک کند تا او دوستان تازه اي بيابد.
پينوشت:
1- extinction
منبع مقاله :کرومبولتز، جان دي، کرومبولتز، هلن بی؛ (1391)، تغيير دادن رفتارهاي کودکان و نوجوانان، ترجمه يوسف کريمي، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ نوزدهم