درباره ي فيلم «ملبورن»

فريبکاري بخشي از ژن ايرانيان است!

زوجي جوان در آستانه سفر به ملبورن ناخواسته درگير نوزاد مرده اي مي شوند که سفر آن ها را تحت تأثير قرار مي دهد...
شنبه، 29 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فريبکاري بخشي از ژن ايرانيان است!
فريبکاري بخشي از ژن ايرانيان است!

نويسنده: احسان اعتصام





 

درباره ي فيلم «ملبورن»

کارگردان:

نيما جاويدي

تهيه کننده:

جواد نوروز بيگي

سال توليد:

1392

بازيگران:

پيمان معادي، نگار جواهريان، ماني حقيقي، شيرين يزدانبخش، الهام کردا، روشنک گرامي

خلاصه ي داستان

زوجي جوان در آستانه سفر به ملبورن ناخواسته درگير نوزاد مرده اي مي شوند که سفر آن ها را تحت تأثير قرار مي دهد...
 
ملبورن فيلمي به شدت حوصله سر بَر، کشدار، تکراري و البته تقلبي است که بيش از هر نقيصه ي ديگري اين تقلبي و دست چندمي بودنش توي ذوق مي زند. تقلبي از آن جهت که اگر روزگاري مجموعه ي آثار «اصغر فرهادي» - به ويژه سه فيلم چهارشنبه سوري، درباره ي الي و جدايي نادر از سيمين - توانستند به مدد روايت هاي پر جزئيات، باز نمايش جديدي از روحيات و اخلاقيات طبقه ي متوسط شبه مدرن در حال تولد ايران بر روي پرده ي سينما باشند (که حاصل سال ها تجربه ي مؤلف در نزديکي به زندگي همين طبقه در سريال هايي همچون روزگار جواني و داستان يک شهر بود) اين بار با اثري رو به رو هستيم که حکم جوجه اردک زشت را در سينماي شبه روشنفکرانه ي به اصطلاح واقع نما و ناظر به مناسبات طبقه ي متوسط پيدا کرده است!
فريبکاري بخشي از ژن ايرانيان است!

ملبورن در خوش بينانه ترين حالت، يک پايان نامه ي دانشجويي از روي دست جدايي نادر از سيمين است که اتفاقاً يک «نادر» و «سيمين» هم دارد که اين جا اسمشان شده «امير علي» و «سارا». جالب است که اين ها هم تصادفاً اين جاهم قصدي براي سفر يا مهاجرت دارند (مدعي سفرند اما تدارکشان بوي مهاجرت مي دهد). مقصد نيز چيزي به جز دکور نيست؛ ملبورن! و معلوم نيست چرا ملبورن؟ که اگر منچستر هم بود فرقي نمي کرد و هيچ آسيبي به فيلم نمي زد. البته مي شود حدس زد که منچستر انتخاب خوبي نيست چرا که جشنواره ي سينمايي معروفي ندارد و نام گذاري به نام کن و برلين و ونيز هم کمي گل درشت است. پس احتمالاً همين ملبورن تنها گزينه ي موجود بوده است (و باز هم تصادفاً جايزه ي بهترين فيلم نامه ي هشتمين دوره ي جوايز سالانه ي اسکرين آسيا پاسيفيک نصيب ملبورن مي شود؛ همان جشنواره اي که و باز هم تصادفاً، رياست هيأت داوران اين دوره ي آن بر عهده ي اصغر فرهادي بود و چه جالب که در استراليا هم برگزار شد!)
زوج مسافر/ مهاجر فيلم گير نوزادي مي افتند که مرده است و اصلاً معلوم نيست چرا سارا از همسايه اي که تا روز رفتن هم نمي شناسدش، ميان آن همه درگيري و شلوغي پيش از سفر، مراقبت از اين نوزاد را مي پذيرد. در ادامه و با تأسي به فرمول طلايي و يک بار جواب داده ي جدايي نادر از سيمين، همه ي آدم هاي داستان، به دليلي که فيلم ساز حوصله و يا عرضه ي گفتنش را ندارد، به پدر بچه و يک دوجين آدم ديگر به مقدار معتنابهي دروغ مي گويند و در نهايت، بدون اين که مُردنش را آشکار و از اين راز پرده برداري کنند، نوزاد را به پير زن همسايه ي رو به رويي مي سپارند و بعد، در يک ميزانسن جاسوسي - پليسي پا به فرار مي گذارند!

فريبکاري بخشي از ژن ايرانيان است!


اين همه ي چيزهايي است که ملبورن را ساخته است؛ فيلمي که قرار است فرزند خلفي براي سلف خود باشد و حس خوب رفتن از اين سرزمين را به شما هديه بدهد! فيلمي که نه مدرن است و نه اخلاق مدرن سرش مي شود.
حتي وجاهتي تصنعي از دين مثله شده ي طبقه ي متوسط شبه مدرن هم ندارد که برخي بتوانند پاي تصوير کاريکاتو گونه اش از اخلاق، قرآن، قسم دروغ نخوردن و مثلاً استحکام ايمان آدم هاي پايين شهري اش سينه بزنند. شخصيت ها بيشتر به يک مشت کودک ساده انديش شبيه اند که هيچ فهمي از کنش عقلاني ندارند. يعني کنش هايشان حتي بر اساس منافعشان نيز استوار نيست. حتي نمي دانند منفعت چيست. جاهلانه دروغ مي گويند؛ دروغي که يقيناً در کوتاه ترين زمان ممکن آشکار مي شود و از طرفي جاهلانه تر فرار مي کنند. گويا ملبورن جايي بيرون از کره ي زمين است و ديگر امکان بازگرداندن و بازخواست شدنشان نيست.
جدا از اين که پدر نوازد بي نهايت باسمه اي و بي مايه است. وقتي سراغ بچه مي آيد، اصلاً به رفتارهاي پر تناقض و صورت رنگ پريده و صداي لرزان اميرعلي حتي ذره اي شک نمي کند. دست آخر هم بابت کوبيدن موبايلش بر ديوار خانه ي اميرعلي (که به خاطر عصبانيت از گفتگو با همسرش حاصل شده) عذرخواهي مي کند و بدون هيچ پيگيري و سماجتي مي رود. حالا سوال اين جاست که آيا فيلم ساز اصلاً تا به حال پدري را که نگران بچه ي نوزادش باشد، از نزديک ديده است؟ نه! قطعاً نديده، که اگر ديده بود حاصلش اين شبح ساده لوح بي خاصيت نمي شد.
به غير از قصه، بازي ها و حتي ديالوگ ها هم تقلبي است، نماها هم همچنين. لحن معادي هم هماني است که در جدايي نادر از سيمين بود. با همان مکث ها و اوج و فرودها. دوربين هم که مدام از بيرون در و پشت پنجره مديوم شات و فول شات مي گيرد؛ مديوم شاتي که منطقي پشتش نيست و بيشتر مي خواستند شبيه نسخه ي اصلي از کار دربيايد و مثلاً فرزند خلفي باشد براي جدايي نادر از سيمين که سعي مي کرد قاب ها را با چارچوب هاي در و ديوار، تنگ و تنگ تر کند که باورمان شود چقدر فضا خفه است و ايران جاي ماندن نيست! از موسيقي متن هم خبري نيست؛ مثل جدايي نادر از سيمين. فضاسازي هم که به کنار. کدام فضا؟! وقتي ا صلاً قصه اي و شخصيتي در کار نيست، قصد، همان شبيه نسخه اصلي شدن و تقليد از جدايي نادر از سيمين است.
اگر جدايي نادر از سيمين در روزهايي که صحبت از راستي آزمايي ايرانيان در باب پرونده ي هسته اي، تيتر اول رسانه هاي غرب بود، نمايشي کردن اين پيام واضح بود که «دروغ گويي بخشي از ذات ماست که البته دست خودمان هم نيست و غير ارادي است»، حالا ملبورن دست وپا مي زند تا ياوه اي که از دهان «وندي شرمن»، معاون سياسي وزارت خارجه ي آمريکا خارج شده را نمايشي کند: «فريب کاري بخشي از ژن ايرانيان است.» ايراني که ظاهراً سرزمين ستروني است و ايرانياني که يا فرزندي ندارند و يا فرزندانشان مرده به دنيا مي آيد و نبايد بر آن ها ادامه اي متصور بود. چه تشابه جالبي نيز هست ميان پدر ملبورن که همه از اعلام خبر مرگ نوزادش اِعراض دارند و مرد ناشناس پذيرايي ساده که عاطفه ي پدري را با پول مي خرد تا نوزاد مرده اش را بفروشد و او باشد که آخرين تيشه را بر زمين سرد و يخ زده ي اين سرزمين بکوبد و جنازه ي رها شده ي نوزاد را خاک کند (هر دو نقش با بازي ماني حقيقي)!.
غرض اين که فيلم ساز جوان ما خواسته براي ساختن فيلم اولش از فرمولي استفاده کند که پيش تر امتحانش را پس داده اما مهم ترين فرمول موجود اين است که هر کس لاجرم بايد قصه ي خودش را تعريف کند. قصه اي که اگر حاصل زيست فردي نباشد، به باور نخواهد رسيد؛ نه براي فيلم ساز و نه براي مخاطبش. راهي براي تقلب وجود ندارد و مثل راز مرگ نوزاد، به زودي همه مي فهمند که شما مي خواستيد يک شبه راه صد ساله را طي کنيد و با دست آويز کردن عقايدي که متعلق به شما نيست و دوربين و بازي و لحن و فضا و شبه قصه اي که حتي ذره اي با آن يگانگي نداريد، فيلم بسازيد. پرده ي سينما بزرگترين ناظر و افشا کننده اي است که تقلب ها را نمايان مي کند. بدانيد و آگاه باشيد که روي پرده ي عريض، همه چيز لو خواهد رفت و مردم مي فهمند که قبل از بازيگران فيلم، اين خود کارگردان بي حوصله و کپي کار ماست که چمدانش را براي تور جهاني مهيا کرده است! (1)

پي‌نوشت‌ها:

1- براي اطلاع و استحضار برخي از مديران، بايد گفت که شنيده ها حاکي از آن است که تهيه کننده ي ملبورن، تهيه و توليد تعدادي از سريال هاي تلويزيوني با محوريت زندگي شهداي شاخص دفاع مقدس را آغاز کرده است.

منبع مقاله :
نشريه نقد سينما، شماره 69.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما