کارتابل هاي مديريتي و گزارش هاي اداره ي اتباع را کنار بگذاريم

چند متر مکعب عشق سفيدنمايانه است

عبدالسلام - مهاجر افغان- به همراه دخترش مرونا در يک کارگاه مشغول کار و زندگي است. عشقي در راه است؛ عشق صابر به مرونا، عشقي که فرجامش را هيچ کس نمي داند، نه صابر، نه مرونا و نه حتي عبدالسلام...
سه‌شنبه، 1 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چند متر مکعب عشق سفيدنمايانه است
چند متر مکعب عشق سفيدنمايانه است

 

نويسنده: حميد بوالي





 

کارتابل هاي مديريتي و گزارش هاي اداره ي اتباع را کنار بگذاريم

کارگردان:

جمشيد محمودي

تهيه کننده:

نويد محمودي

سال توليد:

1392

بازيگران:

ساعد سهيلي، حسيبا ابراهيمي، نادر فلاح، عليرضا استادي

خلاصه ي داستان:

عبدالسلام - مهاجر افغان- به همراه دخترش مرونا در يک کارگاه مشغول کار و زندگي است. عشقي در راه است؛ عشق صابر به مرونا، عشقي که فرجامش را هيچ کس نمي داند، نه صابر، نه مرونا و نه حتي عبدالسلام...
1
35 سال حضور مهاجران افغانستاني در ايران با پيچيدگي هاي فراوان اجتماعي، سياسي و فرهنگي، قضاوت درباره ي ثمرات و عواقب ماجراي حضور مهاجران را در ايران به شدت سخت مي کند. اما ظواهر و بواطن بخشي از ماجرا حالا ديگر آن قدري واضح شده است که حداقل بتوان روي يک گزاره ايستاد و تأکيد کرد: « رفتار ما با مهاجران افغانستاني آن چنان نبود که شايسته ي انقلاب و آرمان هاي آن باشد. » جدا از اهميت ارزش هاي انساني و اخلاقي دخيل در ماجرا و اين که اين ماجرا در جمهوري اسلامي ايران يک انحراف بزرگ است، حيثيت جمهوري اسلامي بر سر ماجراي مهاجران در حال ضربه خوردن است؛ ضربه اي که نه مي توان به حسابش نياورد و نه مي توان از آن چشم پوشي کرد، ضربه اي از بابت بد سليقگي، بي اخلاقي و آرمان نشناسي آدم هايي در داخل نظام.
اين ماجراي تلخ و غمباري است و دقيقاً همين جاست که پاي پديده اي به نام رسانه و هنر به ميان مي آيد. رسانه و هنري که قرار بوده اين نقطه ي انحراف بزرگ را کشف وفاش کند، آن را به روي مردم و مديريت جمهوري اسلامي بياورد و از تکرار آن با هزينه سازي جلوگيري کند. حالا اين جا خودش تبديل به يک انحراف بزرگ و اساسي شده و به اصل ماجرا دامن مي زند.

چند متر مکعب عشق سفيدنمايانه است


ده ها سال است که مهاجران افغانستاني - در خوش بينانه ترين حالت - بزرگترين اقليت غايت رسانه هاي ايراني اند و سال هاي سال است که سيستم رسانه اي ايران مشول هزينه تراشيدن بابت موقعيت نشناسي و ناشي گري و ناداني بر سر پردازش مسأله ي مهاجران افعانستاني است و اين يکي از بزرگترين خلاء ها و حسرت هاي تمام سال هاي بعد از انقلاب است. تصوير تيپيک « يک کارگر بي سواد بدون احساسات و تعقل » که فقط به درد شيرين کردن يک ماجراي طنرآميز نمايشي مي خورد يا شخصيتي که جرم و جنايتي به گردنش انداخته ايم و گره قصه را باز کرده ايم، تا سال هاي سال يک جريان رسانه اي معمول در صدا و سيماي ما بود و رسانه هاي مکتوب و فضاي مجازي نيز مملو از سوء تفاهم ها، پيش فرض ها و قضاوت هاي بي مورد و ناجوانمردانه درباره ي آنها. روزگار اما در حال تغيير کردن است و امروز، سرانجام بعد از سال ها فيلمي ساخته شده است که يکي از سالم ترين روايت ها در مورد وضعيت مهاجران افغان است. البته براي اولين بار است که در اين سطح عمومي، رسانه اي مسأله ي به شدت استراتژيک مهاجران را به روي جامعه و آرمان گرايان نسل اول و دوم و سوم انقلاب مي آورد.
« نادر طالب زاده » در روزهاي جشنواره حرف جالبي در مورد فيلم مي زد؛ مي گفت: « چند متر مکعب عشق تلنگر بزرگي به همه ي مدافعان انقلاب است. اين که ببينند برخلاف تصور اوليه شان، آرمان هاي انقلاب نياز به مراقبت دائمي دارد و وقتي بخشي از آن را رها کنيم، مديريت بوروکراتيک و بي آرمان ايراني چنان بلايي بر سر اين آرمان ها مي آورد که حالا از طرحشان هم خجالت مي کشيم. »
به اين ترتيب، بدون قضاوت در مورد معيارهاي فني، چند متر مکعب عشق - که به اعتبار جايزه اي که دريافت کرده و روي خوش منتقدان و فيلم سازان ايراني، فيلم درجه ي يکي شمرده مي شود- در منظومه ي رسانه اي آرماني انقلاب، قدمي رو به جلو است.
2
چندمتر مکعب عشق در روزهاي جشنواره و در اين روزهاي اکران، مخالفاني هم پيدا کرده است؛ مهم ترين و در عين حال عجيب ترين موردي که درباره ي چند متر مکعب عشق شنيده ام، « سياه نمايانه » بودن فيلم است. فارغ از اين که اين روزها به سبب رايج بودن و استفاده ي بيش از حد از اين برچسب، سياه نمايي ديگر تبديل به يک کبريت بي خطر شده است، به نظر مي رسد که خوب است مورد ويژه ي چند متر مکعب عشق را نمونه اي براي گفتگو درباره ي عقلاني بودن استفاده از برچسب سياه نمايي براي اين نوع فيلم ها قرار دهيم. استدلال مخالفان فيلم نشان مي دهدکه اين اتهام به فيلم، متمرکز بر سه محور است؛ يکي نمايش وضعيت اسفبار زندگي مهاجران در ايران، ديگري نمايش وضعيت رفتار و رابطه ي ايراني ها با مهاجران و سومي پايان ويژه ي فيلم.
واقعيت اين است که اگر نخواهيم به شيوه ي گزارش هاي کار تابل هاي مديران دولتي و گاه حکومتي و مصاحبه هاي مسئولين اداره ي اتباع به ماجرا نگاه کنيم، کاري که فيلم چندمتر مکعب عشق درباره ي وضعيت مهاجران افغانستاني در ايران انجام مي دهد، نه سياه نمايي - که اگر به تعبيري دقيقاً در نقطه ي مقابل اين برچسب معتقد باشيم- به وضوح « سفيدنمايي » است. به يک دليل خيلي ساده: اگر سياه نمايي، سياه تر، نامساعدتر و ناپسندتر نشان دادن واقعيت است، چند متر مکتب عشق وضعيت مهاجران افغانستاني و همچنين برخورد و رابطه ي ايرانيان را با آن ها خيلي ملايم تر، سفيدتر و بهتر از واقعيت زندگي بخش بزرگي از مهاجران نمايش داده است. چه کسي مي تواند انکار کند که بخش بزرگي از مهاجران، در ايران در وضعيت به شدت بدي زندگي مي کنند؟ فقط يک بازديد ميداني کوتاه از مناطقي در همين تهران خودمان ( که تراکم جمعيت مهاجران در آن بالاست ) به خوبي ابعاد سفيدنمايي فيلم را نشان مي دهد.
در ماجراي برخورد و نحوه ي مواجهه ي ايرانيان با مهاجران هم، وضوح ماجرا به شدت بيشتر است. در چند متر مکعب عشق، ما پسري ايراني را مي بينيم که عاشق دختري افغانستاني مي شود. اگر فقط به تفاوت نحوه ي مواجهه ي بقيه ي ايراني هاي فيلم با اين ماجرا توجه کنيم، خيلي ساده متوجه دليل اين ادعاي سفيدنمايي مي شويم. اين موقعيت، در واقع موقعيتي به شدت تراژيک و وحشتناک براي فرد افغانستاني است. موقعيتي که در آن، طرف ايراني به شدت ملامت و تحقير خواهد شد؛ تنها به دليل دوست داشتن يک افغانستاني و دائماً بايد نيش و کنايه هاي اطرافيانش را تحمل کند چرا که از ديد آن ها، عشق به يک افغانستاني و قصد ازدواج با اوگناهي است نابخشودني و ما در فيلم چنين چيزي را نمي بينيم؛ جز مخالفت هاي ملايم خانواده ي پسرک.
آدم هاي ايراني داخل فيلم، به غير از يک مورد که آن هم به دليل يک سوء تفاهم و يک توهم جعلي به دشمني با مهاجران مي پردازد، همه رفتاري معمولي و عادي با مهاجران دارند. براي مثال، اقدام نيروهاي انتظامي که در فيلم نشان داده مي شود. به شدت اخلاقي و انساني است. چنان که مهاجران را که به صراحت در فيلم اشاره مي شود غير قانوني هستند، تعقيب مي کند، آن ها به تونلي پناه مي برندو بعد که افسر نيروي انتظامي آن ها را پيدا مي کند، فقط دستور مي دهد که اسامي آن ها را بگيرند و از آن ها مي خواهد فردا به پاسگاه مراجعه کنند. يک رفتار فراتر از درست، قانوني، اخلاقي و انسان مدارانه که متأسفانه فقط در دنياي فيلم مشاهده مي شود و ربطي به واقعيت برخورد نيروي انتظامي با مهاجران افغانستاني ندارد ( و چه تصادف جالبي که همين روزهاي گذشته ويدئويي از برخورد افسر نيروي انتظامي با مهاجران در لب مرز منتشر شده که شايد مشتي از خروار همه ي برخوردهاي به ويژه، اين سال هاي نيروي انتظامي با مهاجران باشد. )
اما يکي از نقاط ويژه ي فيلم و يکي از شواهد مدعيان سياه نمايانه يا خوب نبودن چند متر مکعب عشق، پايان آن است؛ پايان فيلم به شدت تلخ، رنج آور و منتقل کننده ي اندوهي بي پايان است؛ نااميدانه و رنجاننده. اما خب اين چه ربطي به سياه نمايانه بودن يا ناپسند بودن فيلم دارد؟ دقيقاً هيچ ربطي! و معلوم نيست که اين نگاه خطي صفر و يکي قضاوت فيلم ها بر مبناي وجود صحنه، سکانس يا ماجرايي در فيلم و اين اتهام سنگين و در بيشتر موارد بي پايه ي سياه نمايي، از چه زماني و چگونه وارد سينماي ما شده است؟ اما همين چند متر مکعب عشق مثال خوبي است براي بي ربط بودن اين ادعا. ما در تاريخ ادبيات ايراني و قصه گويي هاي کهن، تا دلتان بخواهد داستان هايي داريم با پايان هاي تلخ تر و تراژيک تر. اساساً گونه ي ادبي « تراژدي » نيز بر مبناي همين پايان هاي نافرجام و تلخ و غمگين به وجود آمده است و حالا مشخص نيست که بر حسب کدام استدلال منطقي و عقلاني، چند زماني است که فيلم هاي اجتماعي ايران اسير اين برداشت شده اند که پايان فيلم ها نبايد تلخ، وحشتناک يا غمبار باشد.
طبيعي است که اگر قرار باشد فيلمي زيستن در شرايط اجتماعي امروز را به بن بست بي سرانجامي تشبيه کند که در آن، فرد راهي براي زيستن ندارد. از سوي مجامع هنري مشمول قاعده اي به نام سياه نمايي خواهد شد اما مصرف بي رويه ي اين برچسب، کار را به جايي رسانده است که هم اکنون فيلمي به نام چندمتر مکعب عشق که در حال طرح يک ماجراي عشقي است و عشقي نافرجام و تلخ را روايت مي کند، بايد از اين بترسد که متهم به سياه نمايي شود و شايد اگر جناب « نظامي گنجوي » هم اين روزها زنده بود، براي « ليلي و مجنون » و « شيرين و فرهاد » ش، متهم مي شد به سياه نمايي و تزريق روحيه ي نااميدي و بايد بساطش را جمع مي کرد. اين ماجراي ساده و در عين حال پيچيده شده ي اين روزهاي سينماي ماست؛ دقيقاً با همان ابتذالي که دستور اميد بخش بودن فيلم هاي سينما، سال گذشته از سوي مراجع دولتي صادر شد. (1)

پي‌نوشت‌ها:

1- گفته مي شود که طرح اين مسائل، يعني وضعيت نامساعد زندگي مهاجران افغانستاني در ايران و همچنين برخورد ناپسند ايراني ها با آنها. موجب سوء استفاده ي دشمن و رسانه هاي بيگانه مي شود. واقعيت اين است که اين استدلال ديگر محلي از اعراب ندارد و به همين خاطر در متن اصلي به آن اشاره نشد. تاريخ مصرف اين استدلال با ده ها مورد عکس از اين ماجرا، به سر آمده است و امروز ديگر واضح است که در هر زمينه اي که نگاه مصلحانه - و نه نگاه متلک پران سياسي - از سوي خود ايران به يک مسأله ي حقوق بشري و يک انحراف دولتي يا حکومتي صورت گرفته است، عملاً زمين بازي از اختيار رسانه هاي انگليسي و آمريکايي خارج شده و ماجرا به اصلاح انجاميده است از اين هم مي گذريم که اين استدلال اساساً با نگاهي عملگرا، يکي از اساسي ترين عوامل وجودي مشکلات براي جامعه ي ايران بوده است اگر نگوييم تا سوء استفاده نکنند، کسي مشکلي را نمي شنود و نمي بيند و انحراف عميق تر و ريشه دارتر مي شود. مثال مي خواهيد؟ همين مسأله مهاجران افغانستاني که حالا ديگر در حال تبديل به يک بحران است.

منبع مقاله :
نشريه نقد سينما، شماره 69.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط