ترجمه صناعتي است که با آن فرهنگ ها با يکديگر تلاقي مي کنند و مردمان با آداب و فرهنگ اقوام ديگر آشنا مي شوند و باعث گسترش اطلاع و آگاهي و ترويج علوم مي شود. ترجمه، بيان مفاهيم از زبان مبدأ به زبان مقصد است و داراي انواع مختلفي است ( انوشه، ماده ترجمه ). ترجمه با آنکه امري مقدس است، اما توجه به روانشناسي ترجمه مي تواند روشنگر موقعيت هاي اجتماعي اقوام و ملل مختلف باشد. هرگاه دو يا چند ملتي از نظر فرهنگي و اجتماعي و... هم عرض باشند و سلطه اي در کار نباشد، ترجمه بهترين عامل و وسيله براي تبادل نظر، گفتمان و انتقال تجربيات و معلومات است. اما اگر ملتي غالب باشد و به لحاظ سياسي، ديني، فرهنگي و اجتماعي در خود احساس برتري کند و خود به ترجمه دست يازند، قطعاً از موضع قدرت آنچه را مفيد بداند اخذ مي کند و آنچه را نخواهد دور مي ريزد. اگر قوم مغلوب که خود به کم بودن و حقارت خويش اعتراف دارد دست به ترجمه بزند، قطعاً ترجمه ي آثار قوم غالب براي او موجب تشديد خود کم بيني و در برابر، بزرگ بيني قوم غالب خواهد شد.
مسلمانان در عصر عباسيان به ترجمه ي آثار ديگران پرداختند. ترجمه عمدتاً به تشويق خلفا انجام گرفت. در آغاز شايد خلفا به لحاظ توجه به سلامت جسمي خويش به طب روي آوردند يا براي پيشگويي حوادث و اتفاقات آتي به نجوم دل سپردند. همچنين توجه به آداب و رسوم ساير ملل آنها را براي کشورداري و احياناً سرگرمي ترغيب مي کرد. عباسيان که برخلاف امويان با پشتيباني ايرانيان بر سر کار آمدند، طبيعي بود که به آنها ميدان اظهارنظر دهند. آنان نيز از فرصت استفاده کرده و به ترجمه ي آثار ايراني پرداختند. عباسيان به بزرگداشت علم و دانش از خود رغبت نشان مي دادند و از تکريم دانشمندان و اعطاي جوايز و صله و بذل و بخشش فراوان دريغ نداشتند. شهر بغداد که پس از دمشق، مرکز خلافت شده بود، در واقع شهري ايراني و بصره و کوفه محفل دانشمندان و محل تردد آنان بود. پس از رونق بغداد، همه ي شهرهاي علم خيز و عالم پرور امپراتوري اسلامي تحت تأثير آن قرار گرفت. عقلانيت در دين نيز که در زمان مأمون عباسي آغاز شده بود، اگرچه با سختگيري متوکل متوقف شد، ولي مجدداً در زمان آل بويه و ضعف خلفا نضج دوباره يافت و دانشمندان ساير ملل و اديان از فرصت حداکثر استفاده را نموده و براي مسلمانان به ترجمه ي آثار خود پرداختند. خلفا نيز که از تشتت آراء و عقايد مردم به نفع حکومت خويش بهره مي گرفتند به گسترش فرهنگ بيگانگان پرداختند. علوم دخيله يا علوم اوايل، علومي بود که مسلمانان بنا به طبيعت نياز خود از امت هاي مغلوب مثل ايران، سريان يونان و هند گرفتند، « اما علوم يوناني خلاصه و نُقاره پيراسته ي همه ي علومي شده بود که در ميراث همه ي ملل پيش از آنها وجود داشته است » (1). از اين رو بيش از پيش به ترجمه ي آثار يوناني همت گماشته شد و تأثير آن نيز در قرون بعدي و به ويژه براي خردگرايان بيشتر بود. مسلمانان گرچه قوم غالب بودند، اما با انگيزه هايي که خلفا داشتند، در برابر افکار علمي و فلسفي بيگانگان همانند قوم مغلوب عمل کردند و خود را دربست در اختيار افکار فلسفي يونان قرار دادند و غالباً تسليم بي چون و چراي آن شدند. سريانيان بيش از همه در طب آگاهي و در ايجاد بيمارستان جندي شاپور تأثير بسزايي داشتند و بسياري از کتب سرياني را به عربي ترجمه کردند. در اين دوران و با نفوذ دانشمندان مسيحي در دربار و با ترجمه ي آثار يوناني به عربي و تبليغ و تشويق افکار فلسفي و به تعبيري بدديني و الحاد، افلاطون و ارسطو و ديگر علماي يوناني، مقتداي بسياري از متفکران اسلامي شدند. مأمون بيش از اسلاف خود به نقل و ترجمه ي کتب معقول و منقول به زبان عربي اهتمام ورزيد، به گونه اي که او را حکيم آل عباس گفتند. ديگر خلفا نيز در اکرام و احسان مترجمان از هيچ کوششي فروگذار نکردند و با بخشش فراوان و مقرر کردن مواجب و حتي بخشيدن کنيزکان، آنها را ترغيب به اين کار مي کردند. مشهورترين آگاهان به فرهنگ يوناني، جماعت سرياني نسطوري مانند آل بختيشوع، آل حنين، قسطان بن لوقا از ترسايان شام، آل ماسرجويه ي يهودي سرياني، آل ثابت بن قره حراني از صابئين، حجاج بن مطر، ابن ناعمه حمصي، يوحنا بن ماسويه، اسطفان بن باسيل، سرجيس الرأسي، يوحنا بن بختيشوع ( غير از آل بختيشوع سابق )، بطريق و يحيي بن بطريق، ابوعثمان دمشقي، ابوالبشر متي بن يونس و يحيي بن عدي هستند، اينان آثار يوناني را به عربي ترجمه کردند.
کساني که از فارسي به عربي ترجمه کردند عبارت بودند از: عبدالله بن مقفع و آل نوبخت، موسي و يوسف دو پسر خالد، ابوالحسن علي بن زياد تميمي، حسن بن سهل، احمد بن يحيي بلادي، جبلة بن سالم کاتب هشام، اسحاق بن زير، محمد بن جهم برمکي، هشام بن قاسم و موسي بن عيسي کروي و عمر بن فرخان.
از مترجمان لغت سانسکريت ( هندي ) به عربي مي توان از منکه و ابن دهن هندي نام برد. ابن وحشي نبطي از زبان قبطي به عربي ترجمه کرد. آنچه در اين عصر از زبان هاي گوناگون به عربي ترجمه شده، بسيار زياد است که بيشتر آنها از يوناني است و از جمله کتاب در فلسفه و ادبيات، از افلاطون، 19 کتاب در فلسفه و منطق و ادبيات، از ارسطو، 10 کتاب در طب از جالينوس و 2 کتاب ديگر در همين فن از جالينوس، در رياضيات و نجوم بيش از 25 کتاب از اقليدس، ارشميدس، ابلونيوس، منالاوس، بطلميوس و ابرخس و ديوفنطس و غير از آنها ترجمه شد (2).
[1] ابن بکس عشاري: ابواسحاق ابراهيم بن بکس
نام: ابراهيم
نام پدر: بکس
کنيه و لقب: ابواسحاق
اسم اشهر: ابن بکس
سال و محل تولد: [ن.م]
سال و محل وفات: بين سالهاي 371 و 377 ق [ن.م]
رشته ي علمي و تخصص: طب و ترجمه
سرگذشتنامه:
از زندگي او همين قدر معلوم است که در بغداد مي زيسته و از حسن شهرتي برخوردار بوده است. از مراحل تحصيل و نيز استادان ابراهيم آگاهي نداريم. وي در حرفه ي خود يعني طبابت بسيار ماهر بود و با اينکه نابينا شده بود، همچنان به درمان بيماري ها و تدريس طب در بيمارستان عضدي مي پرداخت و از سوي عضدالدوله مقرري کافي دريافت مي کرد. وي همچنين داراي ديدگاه هاي نسبتاً علمي و مبتکرانه در علم طب بوده است.آثار:
کتابي در رؤيا، کتاب کناش در طب و کتاب الاقراباذين ملحق به کناش. مقالة في ان الماء القراح ابردمن ماء الشعير، و نيز مقالة في الجدري در نامه ي دانشوران، آثار ديگري نيز به ابراهيم نسبت داده شده که مأخذ آنها بدست نيامده است، اين آثار عبارتند از: « مقاله درمرض استسقاء »، « رساله در تشريح عين و معالجات آن »، رساله در امراض جلد و ادويه ي متعلقه به آن، رساله در ماهيت فادزهر معدني و حيواني و خواص و طريقه ي استعمال آن، رساله در علاج سموم، رساله در مياه معدنيه.ترجمه ها:
ترجمه و اصلاح قسمتي از سوفسطيقاي ارسطو، ترجمه ي کتاب الکون و الفساد ارسطو، کتاب الحس و المحسوس شامل چهار مقاله و اسباب النبات ازثاوفرسطس ( تئوفراستوس ) به عربي.منابع و مآخذ:
دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 3 / 133؛ ابن نديم، 316؛ تاريخ الحکماي قفطي، 236؛ حاجي خليفه، 5 / 244، 6 / 51.[2] ابن بَکُس، ابوالحسن علي بن ابراهيم بن بکس
نام: علي
نام پدر: ابراهيم
کنيه و لقب: ابوالحسن [ن.م]
اسم اشهر: ابن بکس
سال و محل تولد: [ن.م]
سال و محل وفات: 394 ق [ن.م]
مذهب و شريعت: [مسلمان]
رشته ي علمي و تخصص: طب و ترجمه
همفکران و رقيبان: ابن بطلان
سرگذشتنامه:
وي پزشک ماهر و فاضل و مترجم بود و آثار يوناني بسياري را ( ظاهراً از سرياني ) به خوبي به زبان عربي درآورد و بنابر نوشته ي بيهقي بر حکمت تسلطي تمام داشت. بنظر مي رسد که اخبار زندگي ابوالحسن علي با گزارش هاي حيات پدرش ابواسحاق ابراهيم تا حدودي درهم آميخته باشد، زيرا بنا بر گزارش قفطي، عضدالدوله، امير آل بويه هنگام بناي بيمارستان عضدي در بغداد، 24 پزشک برگزيده را از نقاط مختلف براي کار در آنجا فراخواند و براي آنان مقرري تعيين کرد. از جمله ابوالحسن علي را به تدريس طب و آموزش شاگردان گماشت. مضمون همين خبر را ابن ابي اصيبعه از منبع ديگري نقل کرده و بويژه اين نکته در آن قابل ملاحظه است که شغل ابوالحسن علي به علت نابينايي اش تدريس طب بود. ابوالحسن علي در جواني خود مطالعه ي بسيار کرده و در معالجه ي بيماري ها سخت ورزيده شده بود. وي با وجود نابينايي، به کمک ديگر شاگردانش از علائم ظاهري بيماري آگاه مي شد و با هوش و بصيرت خود بيماري را تشخيص مي داد. ابوالحسن به تصنيف کتب کم مي پرداخت. با اين حال، مقالاتي کوتاه تأليف کرده بود. درباره ي او نوشته اند که پيوسته شراب مي خورد و ابن بطلان به همين جهت او را به سختي مورد انتقاد قرار داده و گفته است که او را کار بيمارستان ممنوع ساختند و مردم، ديگر براي درمان به او مراجعه نمي کردند، زيرا عقلش بواسطه ي مستي زايل شده بود و دستش در هنگام گرفتن نبض مي لرزيد. ابن خمار در مقاله ي امتحان الاطباء از وي به طعنه ياد کرده است.منابع و مآخذ:
دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 3 / 134.[3] اِبن خَمّار، ابوالخير حسن بن سوار بن بابا بن بهرام يا بهنام
نام: حسن
نام پدر: سوار
کنيه و لقب: ابوالخير، [ن.م]
اسم اشهر: ابن خمار
سال و محل تولد: 331 ق، بغداد
سال و محل وفات: [بعد از 407 ق]
مذهب و شريعت: مسيحي ايراني الاصل که بعداً به اسلام گرويد
رشته ي علمي و تخصص: طب، کلام، فلسفه و ترجمه
استادان: يحيي بن عدي، مشخص نيست نزد چه کسي پزشکي آموخته است، گرچه احتمال دارد استاد وي در اين فن ابوالحسن ثابت بن سنان باشد.
شاگردان: ابوالفرج علي ابن حسين بن هندو، ابوالفرج عبدالله بن طيب در بغداد و شايد ابوعلي مسکويه.
سرگذشتنامه:
ابن خمار در بغداد زاده شد و همانجا رشد کرد. از تاريخ مهاجرت ابن خمار از بغداد اطلاعي در دست نيست. از رساله اي که ابن خمار به ابوسعد وزير اهدا کرد شايد بتوان حدس زد که وي در روزگار مجدالدوله ي ديلمي و ابوسعيد محمد بن اسماعيل همداني ( وزير در 392 ق ) در ري بوده است. احتمال مي رود که از همانجا به دعوت ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه ( حک 399-407 ق ) به خوارزم رفته باشد. وي در خوارزم ماند تا محمود غزنوي در 407 ق آنجا را تصرف کرد و دانشمندان آن ديار از جمله ابن خمار را به غزنه برد. ابن خمار ساليان دراز نزد سلطان محمود ماند. وي بسبب خوابي که ديد، اسلام را پذيرفت و در دوران سالخوردگي به آموختن فقه و حفظ قرآن پرداخت. ابن خمار در پزشکي شهرت بسياري داشت، چنانکه به او بقراط دوم و ثالث « بقراط و جالينوس » لقب داده بودند.آثار چاپي:
آثار پزشکي و علوم طبيعي: الحوامل في الطب، ديابط، امتحان الاطباء، الاثار المختلفة ( المخيلة؟ ) في الجو الحادثه عن الخباز، خلق الانسان و ترکيب اعضائه، المرض المعروف بالکاهني ( صرع )، الاثار العلوية و تدبير المشايخ.آثار خطي:
الوفاق بين رأي الفلاسفة و النصاري، اللينس ( اللبس ) في الکتب الاربعة في المنطق، الافصاح عن رأي القدماء في الباري تعالي و في الشرايع و مورديها، مقاله في القيامة، ترجمه ي مقالة في الاخلاق به عربي، ترجمه و تصحيح قاطيغورياس، السماء و العالم، الصديق و الصداقة، رساله اي با نام « مقالة في ان دليل يحيي علي حدث العالم اولي بالقبول من دليل المتکلمين اصلاً ».منابع و مآخذ:
دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 3 / 464-463؛ کُرمر، 183-191؛ ابن نديم، 323.[15] ابوسَهل مسيحي، عيسي بن يحيي مسيحي جرجاني
نام: عيسي
نام پدر: يحيي
کنيه و لقب: ابوسهل
اسم اشهر: ابوسهل مسيحي
سال و محل تولد: [ن.م] جرجان
سال و محل وفات: پس از 400 ق [ن.م]
مذهب و شريعت: مسيحي
رشته ي علمي و تخصص: طب، فلسفه، نجوم و رياضيات
شاگردان: ابن سينا و ابوريحان بيروني
سرگذشتنامه:
از زندگي وي آگاهي اندک در دست است. ابوسهل در جرجان زاده شد و سال هاي نخست زندگي خود را در بغداد گذراند و در همانجا به فراگيري دانش هاي زمان خود پرداخت. ابوسهل سپس به گرگانج رفت و به دربار ابوعلي مأمون بن محمد خوارزمشاه راه يافت و به زودي به مقام بلندي رسيد. بنابر روايت نظامي عروضي، ابوسهل به همراه ابونصر منصور بن عراق، بيروني، ابن سينا و ابن خمار در فرمانروايي مأمون بن مأمون و وزارت ابوالحسين سهيلي در دربار خوارزمشاه گرد آمده بودند. ابوسهل را استاد ابن سينا در پزشکي دانسته اند. بسياري بر چيره دستي او در پزشکي تأکيد داشته اند و حتي برخي او را برتر از ابن سينا دانسته اند. ابوسهل در فلسفه نيز جايگاهي ويژه داشت. فخرالدين رازي وي را در زمره ي بزرگترين فيلسوفان دنياي اسلام آورده است. از ابوسهل کتابي در رياضيات و ستاره شناسي به دست نيامده است، اما با توجه به سخنان ابن سينا و نامه هايي که ابوسهل براي بيروني نوشته، مي توان دريافت که ابوسهل بر اين دانش ها نيز آگاهي گسترده داشته است.آثار چاپي:
اصناف العلوم الحکمية ابوسهل اين رساله را براي ابوالحسن سهلي ( سهيلي ) نوشته و در آن شاخه هاي گوناگون دانش ها را برشمرده است.آثار خطي:
رسالة الادوية، ارکان العالم، اصول علم النبض، اظهار حکمة الله تعالي في خلق الانسان، تحقيق امرالوباء و الاحتراز و اصلاحه اذا وقع، يا به اختصار في الوباء، تحقيق سوء المزاج، تلخيص السماء و العالم، الطب الکلي، فوائد الشعر يا فوائد من قول عيسي بن يحيي المسيحي في الشعر، المائه [في صناعة الطب]، رسالة في ماهية الجدري و تدبيره، مبادي الموجودات الطبيعة و نوادر الحکماء.آثار يافت نشده:
مبادي الهندسه، رسوم الحرکات في الاشياء ذوات الوضع، سکون الارض او حرکتها، التوسط بين ارسطوطاليس و جالينوس في المحرک الاول، دلالة اللفظ علي المعني، سبب برد ايام العجون، علة التوبة (؟) التي تستعمل في احکام النجوم، آداب صحبة المملوک، قوانين الصناعة، دستور الخط ( احتمالاً درباره ي قواعد خوشنويسي )، الغزليات الشمسية و النرجسية.آثار ديگر گم شده ي وي عبارتند از: کتابي درباره ي نفس و ترجمه ي آن، اختصار المجسطي و تعبير الرؤيا.
منابع و مآخذ:
دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 5 / 575-574، عيون الانباء في طبقات الاطباء، 1 / 327.[5] موسي بن يوسف
نام: موسي
نام پدر: يوسف
کنيه و لقب: [ن.م]
اسم اشهر: سيار
سال و محل تولد: شيراز
سال و محل وفات: [ن.م]
مذهب و شريعت: [ن.م]
رشته ي علمي و تخصص: طب
سرگذشتنامه:
او به فنون طب و حکمت مشهور و به اصابت رأي و صداقت در معالجه معروف و در فنون طبابت وحيد عصر خود بوده و در کمال احترام و عزت مي زيسته و ابوعلي بن مندويه و احمد بن محمد طبرسي و اغلب اکابر اطباي وقت به تلمذ وي مباهات مي نمودند و دو فقره ورم سله گردن و ظفره ي چشم عضدالدوله ي ديلمي را که در زمان وليعهدي او عارض و موجب شرمگين بودن او و اندوه خاطر پدرش رکن الدوله بوده به طوري معالجه کرد که اثري از آنها باقي نماند. مهارت و حذاقت او موجب حيرت عموم بود و بيش از اندازه بمراتب عزتش افزود و مورد توجهات شاهانه شد و انعام جزيل ملوکانه به او عنايت گرديد، لکن در اثر عزت نفس از قبول آن اعتذار نمود، او معالجه ي بيماران را وظيفه ي لازم انسانيت مي دانسته است.آثار:
آلات جراحي، امراض العين و چهل باب در هر دو قسمت علمي و عملي طبابت و رساله اي در فصد و سته ي ضروريه. ( نيز نک به شماره 8 پزشکي ).منابع و مآخذ:
ريحانة الادب، 2 / 246.[8] محمد بن ابي احمد حسين طاهر بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم مجاب ابن امام موسي بن جعفر صادق
نام: محمد
نام پدر: ابي احمد حسين طاهر
کنيه و لقب: ابوالحسن، رضي
اسم اشهر: سيد رضي / ذوالحسبين / شريف رضي
سال و محل تولد: 359 ه، شنط
سال و محل وفات: 406 ه، بغداد
مذهب و شريعت: شيعه امامي
رشته ي علمي و تخصص: علوم قرآني و تفسير، ترجمه، شعر، ادب و حديث
استادان: شيخ ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن محمد طبري، ابن السيرافي نحوي، ابوالفتح عثمان بن جني، علي بن عيسي ربعي، ابوعبدالله محمد بن عمران، قاضي عبدالجبار معتزلي بغدادي، ابوحفص کتاني، عمر بن ابراهيم بن احمد قاري و شيخ مفيد.
مناصب و مقام ها: اميرالحاج و نقيب النقباء
سرگذشتنامه:
سيد رضي انجب سادات عراق و ابدع زمان بوده است. سيد بعد از وفات پدر خود اميرالحاج و نقيب النقباء و مرجع تظلمات بوده، بلکه در حال حيات پدر نيز در سال 380 ه در 21 سالگي، انجام وظايف مناصب مذکوره، به عهده ي او مفوض گشته و از کثرت شهامت و عزت نفس از هيچکس صله و جايزه قبول نکرده است و جايزه هاي آل بويه را نيز با آن همه مبالغه و اصراري که داشته اند، رد کرد. در حوالي 10 سالگي شروع به گفتن شعر کرد به اشعر طالبيين و اشعر قريش يا به اشعر عرب موصوف بوده، نسب او با پنج واسطه به امام موسي بن جعفر (عليه السلام) مي رسد.آثار:
اخبار قضاة بغداد، منتخب شعر ابن الحجاج، انشراح الصدر « منتخب اشعار »، تعليق الايضاح، تعليق خلاف الفقهاء، تفسير القرآن، تلخيص البيان عن مجازات القرآن، الحسن من شعر الحسين، زيادات في شعر ابي تمام، طيب الخيال، مادار بينه و بين ابي اسحاق الصابي من الرسائل، مجازات الآثار النبويه، مجازات الحديث، مختار شعر ابي اسحق صابي، نهج البلاغه و الخصائص ( خصائص الائمة ).آثار چاپي:
حقائق التنزيل ( 1355 ه ) در نجف اشرف، ديوان شعر در مصر، بيروت و بمبئي، مجازات الآثار النبويه ( 1328 ه ) و نهج البلاغه.منابع و مآخذ:
ريحانة الادب، 2 / 259.[1] ابن زرعه، ابوعلي عيسي بن اسحاق بن زرعة بن مرقس بن زرعة بن يوحنا
نام: عيسي
نام پدر: اسحاق
کنيه و لقب: ابوعلي [ن.م]
اسم اشهر: ابن زرعه
سال و محل تولد: 331 ق [ن.م]
سال و محل وفات: 398 ق [ن.م]
مذهب و شريعت: مسيحي يعقوبي
رشته ي علمي و تخصص: فلسفه، منطق و ترجمه
استادان: يحيي بن عدي
سرگذشتنامه:
از زندگي ابن زرعه تا اواسط سده ي چهارم قمري آگاهي در دست نيست. نويسندگان معاصر ابن زرعه او را از پيشگامان علم منطق و فلسفه و از مترجمان چيره دست سرياني به عربي شمرده اند. او بسيار دانش دوست و اهل کتاب بود و به دقايق فلسفه آگاهي داشت. از برخي از آراء و عقايد فلسفي و اخلاقي او که در آثار نويسندگاني چون ابوحيان ذکر شده است، برمي آيد که جبري مذهب بوده و درباره ي عقل و جهل و جنون آرائي خاص دارد. وي مردي تاجرپيشه بود و به بازرگاني با روم شرقي علاقه ي بسيار داشت. تاجران رقيب سرياني، او را به روابط پنهاني با دولت روم متهم ساختند و نزد سلطان ( معلوم نيست که کدام يک از اميران آل بويه ) از او سعايت کردند، بنابراين به دستور دولت اموالش مصادره شد و آزارهاي بسيار ديد تا سرانجام دچار بيماري عصبي و فلج شد. آوازه ي دانش او سبب گشت که پزشکان مشهوري چون ابن بکس و ابن کشکرايا به مداوايش بشتابند. اما هيچ گاه بکلي بهبود نيافت.آثار:
نوشته هاي ابن زرعه شامل ترجمه ي کتاب هاي ارسطو، نيقولاوس و جالينوس از سرياني به عربي و تأليفات خود وي از اين قرار است: اختصار کتاب ارسطو طاليس في المعمور من الارض، ارسطو يا تاريخ حيوانات او، ترجمه ي منافع اعضاء الحيوان، مقاله اي در اخلاق، رساله ي في علة استنارة الکواکب مع انها و الکرات الحاملة لها من جوهر واحد، رساله ي ردُّاليهود و رساله اي در توضيح عقايد يعقوبيان.منابع و مآخذ:
دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 3 / 622-621.پينوشتها:
1. علي اصغر حلبي، تاريخ تمدن اسلام، تهران، اساطير، 1365. ص 57.
2. جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلامي، ترجمه و نگارش علي جواهر کلام تهران، اميرکبير، 1347. 5 جلد. 3 / 123؛ علي اصغر حلبي همان صص 65-67.
فدايي عراقي، غلامرضا؛ (بهار 1383)، حيات علمي در عهد آل بويه، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول