تفاوت هاي اساسي ميان دو نوع علم
با توجه به تقسيم بندي انجام شده درباره ي انواع علم، تفاوت هايي نيز ميان آن دو به نظر مي رسد كه مهم ترين آنها عبارتند از:1. علم حضوري خطاناپذير است
دانستيم كه علم حصولي، از طريق واسطه اي كه ميان نفس انسان و شيء معلوم قرار مي گيرد حاصل مي شود؛ بنابراين هر نوع اشكال و خللي كه در آن واسطه پديد آيد، تبعاً بر نتايج كه همان علم و آگاهي است نيز تأثير خواهد داشت. براي مثال، كمترين خلل و كوچك ترين اشتباهي كه ممكن است روي دهد، كافي است تا تصويري كه آن واسطه به ذهن انسان منتقل مي كند، با ماهيت واقعي آن شيء معلوم، هماهنگي كامل و دقيق نداشته باشد. اين امر را به روشني در برخي از ديدگاه ها و فرضيه هاي علمي مشاهده مي كنيم، به گونه اي كه به خاطر تأثير برخي عوامل، تصور نادرستي از واقعيت ها در نزد صاحبان آن فرضيه ها شكل گرفته و آنها را از واقعيت دور كرده است. حواس پنج گانه نيز از خطا و اشتباه مصون نيستند. بهترين مثال براي اين مورد، حالتي است كه آن را «خطاي ديد» مي نامند؛ مانند ديدن سراب و آب پنداشتن آن و يا شكسته به نظر رسيدن چوب در آب و ديگر خطاهاي ديد كه در زندگي روزمره ي خود شاهد هستيم و همگي ناشي از آن است كه واسطه ها، در ترسيم تصوير دقيق از يك واقعيت و انتقال آن به ذهن انسان، دقت كافي ندارند.اما در علم حضوري چنين نيست، چرا كه عين معلوم به خودي خود در ذهن حاضر مي گردد و عقلاً ممكن نيست كه در فهم آن خطايي صورت گيرد. چگونه ممكن است خطايي در فهم آن روي دهد، حال آنكه عين معلوم در نفس انسان حاضر شده و به يكي از ابعاد نفس تبديل و مستقيماً با آن متحد و مرتبط شده است؟
براي مثال، هرگاه هراسي در وجود انسان ايجاد شود، مستقيماً و بلافاصله، آگاهي نسبت به آن حاصل مي گردد، چرا كه ترس، ماهيتي مستقل از ذهن ندارد و مفهوم حقيقي آن، در واقع همان آگاهي از آن است؛ زيرا از نفس انسان خارج نبوده، بلكه در متن آن و متحد و مرتبط با آن است.
پس هرگاه ترس بر وجود و نفس عالم انسان مستولي شود، به يكي از خصوصيات آن تبديل خواهد شد، چرا كه عيناً در ذهن حضور يافته است و تصور يا تصويري، واسطه ي درك آن نيست و بديهي است كه در چنين حالتي، خطا و اشتباهي در فهم آن روي نخواهد داد؛ زيرا عقلاً ممكن نيست كه «ترس» به وجود انسان راه پيدا كند؛ اما وي آن را عشق، گرسنگي و يا چيز ديگري پندارد.
2. در فهم علم حضوري، تمامي نيروهاي وجود انسان شركت دارند
معلوماتي كه انسان با علم حصولي آنها را درك مي كند، تنها با يكي از نيروها و حواس انسان سروكار دارد؛ براي مثال، اشياء قابل مشاهده، تنها از طريق بينايي قابل درك هستند. شنيدني ها نيز از طريق قوه ي شنوايي درك مي شود. مفاهيم عقلي نيز تنها به وسيله ي نيروي عقلي قابل فهم مي باشند و تمامي معلومات حصولي اين گونه هستند؛ اما آنچه كه با علم حضوري قابل فهم است، از آنجا كه عيناً در نفس انسان حضور مي يابند و نه به واسطه ي يكي از نيروها، بنابراين نمي توان آنها را تنها به يكي از ابعاد ذهن اختصاص داد و درك و فهم آن از سوي نفس انسان نيز با يك بعد يا يك بخش خاص صورت نمي گيرد، بلكه تمامي قواي نفساني در فهم و درك «معلوم حضوري» اشتراك دارند.افزون بر آن، مطابق با آنچه كه در فلسفه اسلامي به اثبات رسيده، نفس يك مفهوم مجرد است و مادي و قابل تقسيم نمي باشند. بنابراين، داراي ابعاد سه گانه ي طول، عرض و ارتفاع نيست. بدين ترتيب مي توان دريافت كه معلوم حضوري كه آن نيز يك مفهوم مجرد است، تمامي نفس انسان را دربرمي گيرد و تنها به يك بعد اختصاص ندارد. نفس آدمي نيز با تمامي نيروهاي خويش آن را درمي يابد و بدين ترتيب، معلوم به يكي از حالات و ماهيت هاي نفس تبديل مي شود.
براي درك اين حالت، مي توان چراغ روشني را در نظر آورد كه در برابر چراغ روشن ديگري قرار گيرد. در اين حالت، نور برآمده از هريك از چراغ ها، با تمامي اجزاء نور چراغ ديگر در هم مي آميزد. همچنين اگر شيشه اي را در برابر نور خورشيد قرار دهيم، خواهيم ديد كه نور از تمامي اجزاء و بخش هاي شيشه به طور يكسان عبور مي كند.
3. تأثير «علم حضوري» قطعي است
پيشتر گفتيم كه عامل اصلي انجام يك عمل از سوي هر شخص مختار، «علم» است و اگر علم و آگاهي نباشد، انجام هيچ عملي از سوي انسان ممكن نيست. اما اين گفته بدان معنا نيست كه همواره ميان علم و عمل، همراهي و ارتباط دوجانبه وجود دارد. به عبارت ديگر عكس اين قضيه، يعني «هر شخص عالم، ناگزير عملي را انجام مي دهد كه با علم او هماهنگي داشته باشد»، صحيح نيست. نهايتِ هماهنگي و ارتباط ميان علم و عمل آن است كه بگوييم انجام هيچ عملي بدون علم و آگاهي ممكن نيست.اين حقيقت را در وجود خود و ديگران نيز مشاهده مي كنيم. گوياترين مثالي كه در مورد عدم هماهنگي ميان عمل انسان با علم او مي توان يافت، مسئله ي مرگ است كه هيچ يك از افراد بشر، با هر دين و مذهب و گرايش، در قطعي و يقيني بودن آن ترديد ندارد. اما در عين حال مي بينيم كه به عنوان مثال، انسان ها براي اندوختن ثروت، به هر دري مي زنند و هر سختي را به جان مي خرند، حال آنكه از ناپايداري آن باخبرند و از حتمي بودن مرگ و نيستي آگاهي دارند.
از سوي ديگر، كساني كه به آيين هاي آسماني و اصول و احكام آن ايمان آورده اند نيز در مواردي، احكام دين را نقص مي كنند و به سوي هوس ها و شهوات گرايش مي يابند، حال آنكه از تعاليم ديني و هشدارهايي كه به نقض كنندگان احكام دين داده شده باخبرند و از وعده ي تخلف ناپذيري الهي به همگان «لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (1) آگاهند؛ اما به راستي علت عدم هماهنگي ميان علم و عمل انسان ها چيست؟
در پاسخ بايد گفت كه راز اين مسئله نيز در علم نهفته است و در اينجا به نوع علمي كه انسان از آن برخوردار است مربوط مي شود. گفتيم كه معلومات حصولي، تصاوير با مفاهيمي عقلي برآمده از حقيقت هستند كه در ذهن شكل گرفته اند و چه بسا آن تصوير به سرعت از ذهن دور و آن مفاهيم نيز از صفحه ي جان انسان پاك شود. در نتيجه، نفس از آن غافل شده و عدم هماهنگي ميان علم و عمل پديد مي آيد و انسان كاري را انجام مي دهد كه با همه ي باورهاي او منافات دارد و اين همه، در نتيجه ي غفلت انسان و ناپديد شدن تصوير يا مفهوم عقلي از ضمير اوست.
اما اگر علم و آگاهي، خود يكي از ابعاد و حالات نفس انسان باشد و مستقيماً با ضمير او همراه و مرتبط گردد، چنان كه در علم حضوري اين گونه است، عقلاً ممكن نيست نفس از آن غافل گردد و يا آن معلوم تا زماني كه وجود دارد، از صفحه ي ضمير انسان ناپديد شود، بلكه به محض به وجود آمدن آن، نفس انسان بر تأثيرات آن واقف مي شود و به سوي آنچه كه با آن هماهنگي دارد، روي مي كند، چنان كه در وجود خويش نيز مي بينيم كه به محض به وجود آمدن عاملي همچون عشق، آثار و نتايج آن همانند گرايش و... نيز پديدار مي گردد. در مورد عواملي مانند درد و ترس نيز چنين است و به محض آنكه هر يك از آنها به وجود مي آيند، آثار آن از قبيل رنج و اضطراب و... نيز ظاهر مي شوند.
بدين ترتيب، تفاوت مهم ميان علم حصولي و علم حضوري مشخص شد. ممكن است نفس انسان از علم حصولي غافل گردد و اين علم، عملاً هيچ تأثيري در زندگي انسان برجا نگذارد؛ اما در علم حضوري چنين نيست و به دليل همراهي و پيوندي كه علم حضوري با نفس انسان دارد، به محض پديد آمدن علم حضوري، آثار و نتايج مترتب بر آن نيز در نفس انسان پديدار مي شود.
اما نكته اي كه در اين ميان قابل توجه است، آن است كه همه ي علوم حضوري، از لحاظ وضوح در مرتبه ي واحدي قرار ندارند و شدت و ضعف آنها با هم برابر نيست، بلكه:
علم حضوري، گاهي از قوت و شدت كافي برخوردار است، به گونه اي كه آن را به صورت آگاهانه درمي آورد. اما گاهي نيز حالتي سست و ضعيف دارد، چندان كه آن را صورت نيمه آگاهانه و يا حتي در مواردي ناآگاهانه تبديل مي كند. (2)
از جمله ي اين موارد، هنگامي است كه توجه و اهتمام به معلوم ضعيف شود كه اين حالت، سست شدن درك و فهم نفس را نيز در پي خواهد داشت. براي مثال كسي كه از شدت درد مي نالد، اگر توجهش به موضوع ديگري جلب شود، در اين صورت ديگر درد را به آن شدت احساس نخواهد كرد و بديهي است كه در اين حالت، در واقع از توجه و التفات او به درد كاسته شده است، نه اينكه درد كاهش يافته باشد.
در جاي خود ثابت كرديم كه انسان، نسبت به آفريدگار خويش علم حضوري دارد؛ اما در اثر تضعيف مرتبه ي وجودي او و توجه بيش از حد به جسم و امور مادي، آن علم حضوري به ناخودآگاه منزوي مي گردد؛ اما با تكامل نفس و محدود شدن توجه انسان به جسم و امور مادي و با افزايش توجه دل به خداوند سبحان، آن علم به مرتبه اي از وضوح و آگاهي مي رسد كه صاحب آن لياقت پيدا مي كند كه چنين گويد: «ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك؟!: آيا ديگران، از تو آشكارترند كه بخواهند آشكاركننده تو باشند؟» (3)
چنان كه حضرت امام حسين (عليه السلام) در دعاي عرفه چنين فرموده اند.
آيه ي شريف: «فَإِذَا رَکِبُوا فِي الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِکُونَ» (4) نيز به همين معنا اشاره دارد و فخر رازي در تفسير آن آورده است:
آيه ي مذكور به اين نكته اشاره دارد كه زندگي دنيا، مانع توحيد و يكتاپرستي است. در بيان اين مطلب بايد گفت: هرگاه انسان ها از دنيا قطع اميد كنند، به فطرت يكتاپرست و توحيدگوي خويش بازمي گردند. به توحيد مي گرايند و خالصانه خداي را مي خوانند؛ اما وقتي خداوند آنان را نجات بخشد و اميد دهد، به حب دنيا بازمي گردند و شرك مي ورزند. (5)
خداوند متعال در آيه ي ديگري مي فرمايد:
«وَ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُوراً». (6)
علامه طباطبايي در الميزان آورده است:
اين آيه شريف، برهاني بر يكتايي خداوند متعال در ربوبيت اقامه مي كند، بدين معنا كه هرگاه انسان از همه ي عوامل مادي و ظاهري نااميد گردد، وابستگي اش به اصل خويش را از دست نمي دهد و اميد نجات از جانب سرچشمه ي حيات خويش را فراموش نمي كند، بلكه اميد به نجات و تعلق خاطري در دلش باقي خواهد بود و به سببي اميد خواهد داشت كه توانايي آن فراتر از ديگر اسباب است. اگر سببي فراتر از همه ي اسباب وجود نداشت و آن سببي است كه همه ي امور به سوي او بازمي گردد. او خداوند سبحان است و آنچه كه موجب مي شود انسان از ياد او روي گردان گردد، همانا سرگرم شدن به زر و زيور دنيا و گرايش به اسباب ظاهري مادي است كه انسان را نسبت به ماوراي ماده به غفلت مي افكند. (7)
نتيجه آنكه همه ي علوم حضوري از وضوح و درخشش يكسان برخوردار نيستند، بلكه شدت و ضعف آنها با هم متفاوت است. اين تفاوت بر اثر ضعف توجه نفس به آن علوم، تفاوت مراتب وجود و عدم تكامل نفس و... به وجود آمده است و در فلسفه ي اسلامي، اين عوامل تشريح و تبيين شده اند.
نكته ي ديگر آنكه علم حصولي نيز ممكن است حالتي ويژه پيدا كند به گونه اي در نفس انسان نقش بندد كه به بخشي از ماهيت وجودي و بعدي از ابعاد آن تبديل گردد و نتايج تخلف ناپذيري در زندگي عملي انسان برجاي گذارد؛ براي نمونه، علم و آگاهي ما از ضررهاي آشكار «سم»، با وجود آنكه نوعي علم حصولي است و به واسطه ي آموزش و تجربه به دست آمده است؛ اما در نتيجه ي اطمينان و تجربه ي مكرر به مرتبه اي از آشكاري و قطعيت رسيده كه با نفس انسان عجين گشته و از آن جدا نمي گردد، همچنان كه نفس نيز از خطر و ضرر آن غفلت نمي كند. بدين ترتيب آشكار مي گردد كه علم و آگاهي معصومين، كه آنان را به سوي اطاعت از خداوند و خودداري از معصيت سوق مي دهد، علم حضوري است و عيناً و بدون واسطه حسي يا عقلي، در نفس انسان حاضر گرديده و به يكي از ابعاد و نيروهاي وجودي ضمير انسان تبديل شده است، به گونه اي كه غفلت و فراموشي بدان راه نمي يابد.
بدين ترتيب، انسان معصوم از طريق علم حضوري، جلال و شكوه و كبريا و عظمت بي حد و حصر پروردگار را مشاهده مي كند، چندان كه اين گونه زبان به توصيف آن ذات پاك مي گشايد:
«بك عرفتك و انت دللتني عليك و دعوتني اليك... » (8) و يا: «سبحانك ما عبدناك حق عبادتك» (9).
و يا در وصيت به فرزندش مي فرمايد:
هرگز كوتاهي خويش در امر طاعت و عبادت خداوند عزوجل از ياد مبر، كه كس خداوند را آن گونه كه سزاوار اوست، عبادت نكند. (10)
در چنين حالتي انسان معصوم، آثار و نتايج اعمال، چه اطاعت و چه معصيت را عيان مي بيند، چندان كه گويي بهشت و نعمت هاي بهشتي و دوزخ و عذاب اخروي از ذهن او جدا نمي شود و از برابر ديدگان كنار نمي رود و او هرگز از آنها غفلت نمي كند. اميرمؤمنان حضرت علي (عليه السلام) در خطبه اي در توصيف پرهيزكاران، با اشاره به همين نكته مي فرمايد:
... آفريدگار در نظر آنان بزرگ گشته و هرچه جز اوست، در ديده ي آنها كوچك جلوه كرده است. آنان خود را در برابر بهشت چنان مي بينند كه گويي در آن نعمت يافته اند و در برابر دوزخ خود را چنان مي نگرند كه گويي اكنون در عذاب آن گرفتار آمده اند... ترس (از عذاب الهي) آنان را چون پر كاهي نحيف و ناتوان گردانده. هر كه به آنان نظر كند، پندارد كه بيمارند، حال آنكه بيمار نيستند. مردمان (از سر غفلت) گويند: آنها عقل از كف داده اند؛ اما در حقيقت انديشه ي آن واقعه ي بزرگ هوش از سر آنان ربوده است. (11)
و در حديث صحيحي از حضرت امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است:
روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از اقامه ي نماز صبح در مسجد، جواني را ديد كه سر به زير افكنده و از شدت ضعف، رنگ چهره اش زرد و جسمش لاغر شده و چشمانش در كاسه ي سر فرونشسته است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: شب را چگونه به صبح رساندي؟ عرض كرد: شب را در حالت ايمان و يقين به صبح رساندم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تعجب كرد (چرا حادثه اي كم نظير و نادر رخ داده بود) و به او فرمود: «هر يقيني، نشانه و آثاري دارد. نشانه ي يقين تو چيست؟» عرض كرد: يقين من، حالتي از حزن و اندوه معنوي در من ايجاد كرده و مرا به شب زنده داري و روزه داشتن در روز وادار كرده است، آن چنان كه از دنيا و مافيها گريزان شده ام. گويي عرش پروردگار را مشاهده مي كنم. گويا روز قيامت و زمان حساب فرا رسيده و بندگان براي حساب محشور شده اند و من نيز در ميان آنان هستم. گويي اهل بهشت را مي نگرم كه از نعمت هاي آن بهره مند شده و بر تخت ها تكيه زده اند و اهل جهنم را مي بينم كه از شدت عذاب فرياد برمي آورند. گويي صداي زبانه كشيدن شعله هاي آتش را مي شنوم كه در گوشم طنين انداز شده است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب به اصحاب خويش فرمود: «خداوند دل اين بنده را به نور ايمان روشنايي بخشيده است». سپس به آن جوان فرمود: «اين حالتي را كه داري حفظ كن. » (12)
و اگر حال پرهيزگاران اين گونه باشد، حالت پيامبران و ائمه هدي (عليهم السلام) كه خود، راه و رسم پرهيزكاري را براي باورمندان ترسيم كرده و آنان را بدين راه آشكار و طريق نوراني هدايت كرده اند، چگونه خواهد بود؟
قرآن كريم، علم را موجب عصمت مي داند
قرآن كريم به اين حقيقت اشاره نموده و علم الهي را به پيامبران عطا كرده است و آن را، مانع گمراهي آنان مي داند، به طوري كه اگر آن علم نباشد، امكان لغزش و گمراهي و ارتكاب خطا و... در آنان وجود دارد.1. قرآن كريم در بيان شرح حال يوسف (عليه السلام) آورده است: «وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ» (13).
اين آيه ي شريف به صراحت بيان مي فرمايد كه هر كس به معصيت گرايش پيدا كند و هواي نفس او را به سوي ارتكاب محرمات پيش برد. جاهل است و بديهي است كه «علم»، مانع و بازدارنده ي او خواهد بود.
علامه طباطبايي (رحمه الله) در الميزان چنين آورده است:
اين نيروي قدسي (عصمت)، در واقع نوعي علم و معرفت است، از اين رو يوسف (عليه السلام) (به خداوند) عرضه مي دارد: «وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ» :... كه در اين صورت از جاهلان خواهم بود و نمي گويد: «و اكن من الظالمين»: از ستمكاران خواهم بود. در حالي كه خطاب به زن عزيز مصر، گناه را ظلم شمرده و فرموده بود: «إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (14) و يا مثلاً به خداوند عرضه نمي دارد: «وَ أَکُنْ مِنَ الْخائنين»: از خيانت کاران خواهم بود، در حالي که خطاب به پادشاه گفته بود: «وَ أَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي کَيْدَ الْخَائِنِينَ». (15)
تفاوتي كه در نحوه ي سخن گفتن حضرت يوسف با آن دو و با پروردگار مشاهده مي شود به خاطر آن است كه حضرت، با آن دو از ظاهر گناه سخن گفته تا با سطح درك و فهم آنان هماهنگ باشد؛ يعني فرموده بود: گناه، ظلم است و ستمكار رستگار نمي شود و يا اينكه گناه، خيانت است و خداوند مكر خيانت پيشگان را به فرجام نمي رساند.
اما در هنگام سخن گفتن با پروردگار، حقيقت امر را بيان كرده، يعني گرايش به آن زنان، نوعي جهل و ناداني است. (16)
2. خداوند متعال مي فرمايد:
«وَ لَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوکَ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَکَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکَ عَظِيماً» (17).
اين آيه ي شريف به روشني بيانگر آن است كه منافقان، قادر نخواهند بود پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را گمراه نمايند يا زيان معنوي ديگري به ايشان برسانند يا آن حضرت را از اجراي برخي از احكام دين مبين باز دارند و يا ايشان را از احكام خداوند متعال دور نمايند، چرا كه خداوند سبحان توانايي علمي ويژه اي به آن حضرت بخشيده كه ايشان را كاملاً از گمراهي مصون و محفوظ مي دارد.
بنابراين منشأ عصمت انبياء و دور ماندن آنان از ارتكاب گناه و معصوميت، همان علم و آگاهي است كه بدان مجهز شده اند، چنان كه در آيات مذكور و ديگر آيات قرآن كريم، اين نكته به صراحت بيان شده است.
اينجاست كه مي توان دريافت از چه رو قرآن كريم بر اهميت علمي كه پيامبران الهي از آن بهره مند هستند، تأكيد مي ورزد. همان علمي كه ويژگي هاي متعددي را با خود به همراه دارد تا يك انسان را به درجه اي برساند كه بتواند پيام آور و فرستاده ي پروردگار عزوجل باشد. خداوند متعال درباره ي حضرت يوسف مي فرمايد: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً» (18).
و در جاي ديگري مي فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً» (19).
و نيز مي فرمايد: «وَ لُوطاً آتَيْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً» (20)
و در بسياري ديگر از آيات قرآن كريم نيز از علمي كه خداوند متعال به پيامبران بزرگوار خويش (صلوات الله عليهم اجمعين) عطا فرموده به بزرگي ياد شده است.
اما قرآن كريم در صدد توضيح و تبيين ماهيت اين علم برنيامده، بلكه آن را براي ما به همان صورت اجمالي و مبهم بيان فرموده و تنها به برخي از نتايج و پيامدهاي حاصل از آن اشاره كرده است. همان طور كه گفتيم يكي از نتايج اين نوع علم، عصمت و دوري از هر نوع لغزش و گمراهي است.
از ديگر آثار اين علم آن است كه هر كس از آن برخوردار شود، قادر خواهد بود به گونه اي خارق العاده در نظام تكوين تصرف كند و قوانين طبيعي را تغيير دهد. گوياترين نمونه ي آن، حادثه ي آوردن تخت بلقيس، ملكه ي سبا به نزد حضرت سليمان بود كه يك «علم» آن را در كمتر از يك چشم برهم زدن، حاضر كرد. قرآن كريم اين واقعه را چنين بيان مي فرمايد: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ» (21). اين آيه ي شريف به صراحت بيان مي دارد كه آن قدرت خارق العاده و شگفت آور، برگرفته از «علم» بوده است، چنان كه گويي عبارت «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ»، علت توانايي فوق العاده ي گوينده براي آوردن تخت در كمتر از يك چشم برهم زدن را بيان مي كند.
نكته ي مهمي كه درباره ي اين علم بايد بدان اشاره كنيم آن است كه قرآن كريم تصريح فرموده كه فراگيري چنين علمي، جز از جانب خداوند متعال امكان پذير نيست.
خداوند عزوجل مي فرمايد: «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ» (22).
و در جاي ديگر مي فرمايد: «فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (23).
و از زبان يعقوب (عليه السلام) مي فرمايد: «قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (24).
و نيز مي فرمايد: «وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ» (25).
و آيات بسيار ديگري نيز وجود دارد كه اين علم را از موهبت هاي خداوندي مي داند كه پروردگار، آن را به هر يك از بندگان خويش كه بخواهد عطا مي كند و اين علم، با ديگر علم ها كه انسان آن را با روش هاي معمولي فرامي گيرد و قرآن كريم از آنها چنين ياد مي كند: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (26) تفاوت دارد.
بدين ترتيب، معناي تعريفي كه از عصمت ارائه كرديم و آن را «لطف و موهبتي كه خداوند متعال به بنده عطا مي فرمايد... » ناميديم، مشخص مي شود.
علامه طباطبايي نيز در تعريف عصمت آن را يك «موهبت الهي» برشمرده و چنين آورده است:
عبادت «و علََّمكَ ما لمْ تَكُنْ تعْلَمُ» يعني به تو علمي را عطا فرمود كه اگر آن را به تو نمي داد، علل و اسباب معمول كه بشر از طريق آن علوم و معارف را كسب مي كند، برايت كافي نمي بود. (27)
پينوشتها:
1. (خداوند) آنان را كه تبهكاري كردند، به سزاي عمل خويش برساند و نيكوكاران را پاداش نيك عطا كند (نجم: 31).
2. روش نوين آموزش فلسفه، ج1، ص 178 و 179.
3. همان.
4. چون به كشتي درنشينند، (از هراس غرقه شدن) خداي را خالصانه بخوانند، اما آن گاه كه خداوند آنان را سالم به خشكي رساند، (باز) شرك مي ورزند. (عنكبوت: 65).
5. تفسير فخر رازي، ج25، ص 92.
6. آن گاه كه در دريا دشواري (و هراس غرق شدن) رسد، جز خدا، همه ي آنان (معبوداني) كه مي خوانديد، (از فكرتان) ناپديد گردد، اما چون شما را نجات دهد و (به) خشكي رساند، از او روي گردان مي شويد و انسان پس ناسپاس است. (اسراء: 67).
7. الميزان، ج13، ص154.
8. تو را به واسطه ي خودت شناختم و تو بودي كه مرا به نزد خويش راهنمايي كردي و به سوي خويش فراخواندي. بخشي از دعاي امام سجاد (عليه السلام) مشهور به ابوحمزه ثمالي. رك: بحارالانوار، ج95، ص82.
9. پاك و منزهي، ما تو را آن چنان كه شايسته ي توست، عبادت نكرديم. بحارالانوار، ج65، ص217.
10. كافي، ج2، ص 72.
11. نهج البلاغه، خطبه 193 (مشهور به خطبه ي همام)، ص 439.
12. كافي، ج2، ص 53.
13. اگر تو مكر آنان را از من دور نگرداني، با آنان درآميزم و از نادانان باشم. (يوسف: 33).
14. به راستي ستمكاران رستگار نمي شوند. (يوسف: 23).
15. به درستي كه خداوند، مكر و چاره خيانتكاران را به فرجام نمي رساند. (يوسف: 52).
16. الميزان، ج11، ص 154.
17. اگر لطف و رحمت خداوند نبود، گروهي از آنان بر آن شده بودند كه تو را گمراه كنند، (اما به لطف خدا) جز خويشتن، كسي را گمراه نتوانند كرد و تو را هيچ زباني نتواند رسانيد و خداست كه كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را نمي دانستي، به تو آموخت و فضل خدا بر تو بسي بزرگ است. (نساء: 113).
18. آن گاه كه به رشد (و بلوغ) رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم. (يوسف: 22).
19. به راستي داوود و سليمان را دانش عطا كرديم. (نمل: 15).
20. به لوط، حكمت و دانش ارزاني داشتيم. (انبياء: 74).
21. كه او را علمي از كتاب (آموختني) بود، گفت: من پيش از آنكه چشم برهم زني، آن را بياورم. (نمل: 40).
22. و خداست كه كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را نمي دانستي، به تو آموخت و فضل خدا بر تو بسي بزرگ است. (نساء: 113).
23. (موسي و همراهش) بنده اي از بندگان ما را يافتند كه بر او از جانب خود رحمت عطا كرده و او را علمي از نزد خويش آموخته بوديم. (كهف: 65).
24. از اندوه و حزن خويش بر خداوند شكايت برم كه از (رحمت) خدا چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. (يوسف: 86).
25. و آن گاه كه تو را (علم) كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم. (مائده: 110).
26. و خداوند شما را از رحم مادرانتان برون آورد، در حالي كه هيچ نمي دانستيد و شما را گوش و ديده و دل قرار داده باشد كه سپاسگزار شويد. (نحل: 78)
27. الميزان، ج5، ص80.
حيدري، سيدكمال، (1392)، عصمت در قرآن، تهران، نشر سخن، چاپ اول