بررسي توصيفي - تحليلي کتاب التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب (2)

در بخش پيشين نکته هايي از کفايت هاي کتاب را فراروي خوانندگان گرامي نهاديم، اما مدعي آن نيستيم که همه کفايت ها و نکات مثبت آن را گزارش کرده ايم؛ زيرا نه ما آهنگ استيفاد داشته ايم و نه هم اگر چنين آهنگي داشتيم، ادعا مي کرديم که همه
جمعه، 11 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي توصيفي - تحليلي کتاب التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب (2)
 بررسي توصيفي - تحليلي کتاب التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب (2)

 

نويسنده: ميرزا عليزاده (1)




 

ب. کاستي ها

در بخش پيشين نکته هايي از کفايت هاي کتاب را فراروي خوانندگان گرامي نهاديم، اما مدعي آن نيستيم که همه کفايت ها و نکات مثبت آن را گزارش کرده ايم؛ زيرا نه ما آهنگ استيفاد داشته ايم و نه هم اگر چنين آهنگي داشتيم، ادعا مي کرديم که همه خوبي هاي آن را استخراج و گزارش کرده ايم. در اين بخش هم، که ويژه کمبودهاي کتاب است، چنين است. نيز آنچه در اين قسمت به قلم مي آيد، به آهنگ اصلاح گري و بهينه سازي اين اثر ارجمند است؛ بنگريد:

1. نافراگيري مکتب هاي تفسيري

استاد معرفت - قدس سره - آن گاه که سومين مرحله تفسير ( روزگار تابعان ) را بر مي رسد، نامدارترين مکتب هاي تفسيري را تنها پنج مکتب مي داند: مکه، مدينه، کوفه، بصره و شام. (2) ملاک ايشان - رحمة الله تعالي - در اين نگره، کوچيدن صحابيان بزرگ به قلمرو اسلام در آن روزگاران است. (3) استاد جز اين مطلب چيزي درباره دليل يا دلايل انحصار مکتب هاي تفسيري در پنج مکتب و يا ملاک گزينش آن ها به عنوان نامدارترين مکتب هاي تفسيري به قلم نياورده اند.
اين ديدگاه از چند سويه پرسش برانگيز است:
الف. چرا در ميان مکتب هاي تفسيري، نامدارترين ها پنج مکتب باشند؟ آيا اين انگاره با واقعيت هاي تاريخي، سازگار است؟
ب. چرا در برآمدن يک مکتب تفسيري نامدار، حضور صحابي علت تامه باشد؟
ج. چرا ديگر صحابيان يا تابعان و يا اتباع آنان، که در قلمرو اسلامي روزگار خود پراکنده و در راه نهادينه کردن آموزه هاي قرآني پر تلاش بودند، و مکتب هايي در باب تفسير برنهادند، از نامدارترين ها نباشند؟
د. چرا تنها نامدارترين مکتب هاي تفسيري مورد توجه قرار گيرند و يادي از مکتب هاي نامدار نشود؟
ما بر اين پنداريم که با درنگ در گزاره ها و رخدادهاي تاريخي مي توان در جغرافياي خلافت روزگار صحابيان، تابعان و پيروان ايشان، مکتب هايي را يافت که با مکتب هاي پنج گانه پيشگفته همگن و هماورد است. بر نمودن اين انگاره نيازمند فرصتي فراخ تر و مکتوبي دراز دامن تر از يک مقاله است. باري! تنها به اشارت، نشانه و قرائتي درنگ زا را ياد مي کنيم و مي گذريم. بنگريد:
آن گاه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، صحابي ارجمندش، معاذ بن جبل را به يمن گسيل داشت، به وي فرمود:
أمِتْ أمر الجاهلية إلا ما سنّه الإسلام. (4)
آيا تلاش هاي معاذ در يمن، که همه در خدمت گسترش آموزه هاي وحياني بود، نمي تواند يک مکتب تفسيري را به يمن ويژه کند؟ تأکيد مي کنيم که به ويژه در آغاز اسلام، معيار و مدار آموزش مسلمانان، آموزه هاي وحياني بود که در قرآن کريم و سخن و سيره پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده بود.
اين مي نمايد که اين شهرها هر کدام شايستگي داشتن يک مکتب تفسيري را دارا باشند. اثبات اين شايستگي، چندان به دليل نيازي ندارد؛ زيرا صحابيان، چه نامدار و چه کم آوازه، تنها به شهرهاي حجاز و عراق و شام نکوچيده اند، از اين رو تابعان و شاگردان آنان تنها در اين پنج شهر نباليده اند. افزون بر اين، يک کاوش مورد پژوهي مي تواند به ما نشان دهد که مکتب هاي تفسيري نامدار و کم آوازه در جهان اسلام کدامند و از کجا سر بر آورده اند.
از اين گذشته، برخي از تابعان و پيروان ايشان، که داراي کتاب تفسيرند، به ماوراءالنهر کوچيده اند. آيا مي توان تأثير چنين افرادي را، که مبلغ آموزه هاي ارجمند قرآن گرامي بوده اند، در شکل گيري و سامان دهي يک مکتب تفسيري ناديده انگاشت؟ به ديگر سخن؛ آيا نمي توان ماوراءالنهر را که قرآن پژوهاني سُتُرگ به سان عياشي سمرقندي ( م 320 ه‍ )، (5) ابوالقاسم ضحّاک بن مزاحم خراساني ( م 105 ه‍ ) (6) و مانند آنان از آنجا برخاستند، از نامدارترين مکتب هاي تفسيري يا دست کم از مکتب هاي نامدار به شمار مي آورد؟ اين پرسش درباره نيشابور، ري، قم و ديگر مراکز همگن در جهان اسلام نيز مطرح است.
در مَثَل، استاد معرفت - رضوان الله تعالي عليه - به نقل از تهذيب التهذيب (7) از قول ابن ابي داود گزارش مي کند: ابوالعاليه، رُفَيع بن مهران رياحي بصري، که از تابعان مخضرم (8) است، به لحاظ آگاهي از دانش قرائت، کهتر صحابيان و مهتر تابعان است (9) و مي دانيم که آگاهي از دانش قرائت براي يک صحابي يا تابعي يا پيرو تابعي، آن هم در ترازي بسيار بالا، به معناي چيره دستي و آگاهي بسيار از دانش تفسير است؛ زيرا قاريان روزگار صحابيان، تابعان و اتباع آنان، مفسران و قرآن پژوهاني سترگ بوده اند، گو اينکه تراز درک و دريافت و آگاهي ايشان هم سان نبوده است.
باري! چنين شخصيتي به تصريح ابن حجر و گزارش استاد معرفت، نخستين کسي است که در ماوراءالنهر اذان گفته است. افزون بر اين، کوچيدن شش تن از صحابيان (10) به خراسان آن روزگار، که برخي از آنان نيز از ياران و مواليان امام علي (عليه السلام) بوده اند. مانند بُرَيده ( خ ل بُرَيد ) بن الخصيب ( خ ل الخضيب ) الدسلمي (11) که از سخن شهيد ثاني در الرعاية (12) برمي آيد که وي از راويان ثقه است، همان سان که برخي رجال پژوهان، از سخن شهيد، توثيق بُرَيده را فهم کرده اند. (13) برخي نيز مانند قُثَم بن عباس بن عبدالمطلب، تنها از ياران آن حضرت (عليه السلام) به شمار رفته است. (14) از همه مهم تر اينکه بيش از شش هزار تن از راويان، (15) ايراني بوده اند آن هم ايران روزگار ساساني که افغانستان و بخشي از آسياي ميانه را در بر مي گرفت. (16) آيا پذيرفتني است که نه تنها يک مکتب تفسيري، بلکه چندين مکتب تفسيري در ايران سر بر نياورده باشد؟ ديگر نقاط قلمرو اسلامي مانند مصر، يمن و... کما بيش وضعيتي همگون ايران دارند و چه به جا بود که استاد - قدس سره - دست کم، منابعي در پانوشت براي آگاهي از ديگر مکتب هاي تفسيري ياد مي کردند.

2. مکتب هاي تفسيري پنج گانه و کاستي شناسه ها

از آنجا که کس يا کساني در هر مکتب تفسيري، نقش و جايگاه محوري داشته اند و از ديگر سوي جريان هاي فکري جامعه و چالش هاي پيش رو در هر روزگار، نقش عمده اي در چگونگي نگرش به قرآن کريم و آموزه هاي آن و نيز شيوه هاي پاسخ گويي تفسير پژوهان داشته است، سزامند چنان بود که اين بخش بيشتر بررسي مي شد، ليکن تنها به گزارش هايي کوتاه از زيست نامه برخي شخصيت ها بسنده شده و ياد ديگر کسان به خامه نيامده اند؛ به ويژه جريان هاي فکري حاکم و شيوه برداشت آن ها از قرآن کريم.
حجم شناشه اين پنج مکتب در هر دو چاپ بسيار اندک و دور از انتظار است؛ (17) شايسته چنان بود که به خاستگاه برآمدن اين مکتب ها بيشتر پرداخته مي شد. به مَثَل اگر امام علي (عليه السلام) پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نخستين مفسّر قرآن است و همچنين اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، بر پايه حديث ثقلين هرگز از قرآن جدا نيستند، بايد تأثير آنان در پيدايش و پويش اين مکتب ها تبيين مي شد. افزون بر اين، ايشان راز برآمدن و آوازه و انتساب اين مکتب ها را بنيان گذاران آن ها دانسته اند. (18) آيا آوازه تفسيري معصومان مقيم (عليهم السلام) در برخي از اين شهرها کم تر از کساني بوده که اکنون مؤسس آن مدارس تفسيري به شمار آمده اند؟ و...

3. عدم حضور اهل بيت (عليهم السلام) در مکتب تفسيري مدينه

جايگاه بلند اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پيشگامي و جريان سازي آنان در تفسير قرآن کريم و بر نمودن آموزه هاي جاودان آن و مآلاً بر نهادن مکتب تفسيري تمام عياري، بر هيچ قرآن پژوهي آگاه و صاحب نظر از جمله استاد آيت الله معرفت - رضوان الله عليه - پوشيده نيست، ليکن استاد آن گاه که مدرسه هاي تفسيري مدينه و کوفه را مي گشايد، (19) هيچ گزارشي از حضور و تأثير امامان اهل بيت (عليهم السلام) و زيد شهيد - رحمة الله تعالي - به دست نمي دهد! اين در حالي است که نخست کار امام علي (عليه السلام)، چه پس از وفات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و چه سال هاي خانه نشيني در روزگار خليفگان، تفسير قرآن کريم و نوشاندن زلال آموزه هاي وحياني به کام هاي تشنه بوده است؛ همان سان که در روزگار امام حسن، امام حسين و امام سجاد (عليهم السلام) در مدينه، گفتمان قرآن و قرآن آموزي، روي آورد چيره زندگي آن بزرگواران بوده است. از اين رو اهل بيت (عليهم السلام) در جامعه، هماره در کانون رخدادهاي فکري، سياسي و اجتماعي، به ويژه پرسش هاي نو پديد قرآني بوده اند؛ چرا که رسالت آنان راهنمايي انسان بوده و هست، و به همين دليل با انديشه هاي نادرست و کژ راهه ها، چالش و مبارزه کرده اند.
آري! استاد - قدس سره - در جايي ديگر (20) نقش اهل بيت در تفسير قرآن را عالمانه و در مواردي بسيار، مورد پژوهانه بر رسيده است که اين، دليل بر انگاره نگارنده است؛ زيرا آنان که آن سان در تفسير قرآن کريم، پيشرو و جريان سازند، چگونه مي شود که در برآمدن مکتب هاي تفسيري در حاشيه باشند؟ هر چند ويژه کردن يک مرحله از کتاب به نقش اهل بيت (عليهم السلام) در تفسير قرآن يکي از کارآمدي هاي اين کتاب است، که پيشتر بدان اشارت رفت، اما آن کارآمدي براي اختصاص مکتب يا مکتب هايي به نام آنان در اين بحث نيز کارآيي داشت.

4. مصادر و منابع بي نشان

اگرچه يکي از نقاط قوت اين کتاب، فراواني منابع و غناي مصادر آن است، اما در همان حال دچار يک کاستي جدّي است و آن اينکه منابع نوع نقل قول ها و گزارش هايي که در پانوشت آمده، بي مشخصات هستند؛ از اين رو نمي توان دريافت که مؤلف محترم - رحمة الله تعالي - از کدام چاپ سود برده است. ضرورت و بايستگي نشان دار بودن منابع و مآخذ، آن گاه روشن مي شود که خواننده بخواهد به اصل مصدري که از آن مطلبي گزارش شده است، رجوع کند؛ زيرا از يک سو ناشراني گوناگون در کشور و بيرون از آن، اثري را چاپ مي کنند که به طور طبيعي نوع قطع، صفحه بندي، ويرايش ادبي و محتوايي، تحقيق و... کتاب ها با هم يک گونه نخواهد بود؛ و از ديگر سو آثار چاپي اين چنيني بسيارند؛ و از همه مهم تر پژوهشگران بايد با کمترين زمان ممکن به منابع مورد نيازشان دسترسي داشته باشند. اين عوامل و مانند آن، اقتضا مي کند که مشخصات منبع مورد استفاده به طور کامل، مانند مکان چاپ، سال چاپ، ناشر، تاريخ چاپ و... يا در پانوشت و يا دست کم در سياهه منابع، گزارش شود. امروزه با ورود رايانه به جهان پژوهش و ساخت نرم افزارهايي که در بردارنده متون فقهي، تاريخي، ادبي، فلسفي و... هستند و شتاب سودبري از آن ها با استفاده از کتاب سنجش ناپذير است، کار پژوهشگران راحت تر شده است، به ويژه آنکه اين نرم افزارها از قابليت هاي بسياري، از جمله داشتن شناسنامه کامل آثار موجود در آن ها، برخوردارند.
آري! ممکن است اين کار درباره فرهنگ ها، دشواري فراواني را در پي داشته باشد؛ زيرا مي توان به ذيل واژه مورد نياز مراجعه کرد و به مقصود دست يافت، ليکن اين کار نيز درباره همه فرهنگ ها صدق نمي کند؛ چرا که همه فرهنگ ها بر يک شيوه ساماندهي، پردازش و چاپ نشده و نمي شوند؛ در مَثَل، شيوه چينش واژه ها در العين خليل، لسان العرب ابن منظور، النهاية ابن اثير، المعجم الوسيط يا ترتيب العين تفاوت دارد که بر اهل تحقيق پوشيده نيست، از اين رو فرهنگ نويساني که واژه ها را براساس مفرد مذکر غايت سامان داده اند، نيازي چندان به ياد کرد ويژگي هاي شناسنامه اي ندارند، برخلاف فرهنگ هايي که اين گونه نيستند.

5. ناروشمندي برگردان پارسي به تازي

استاد - قدس سره - آن گاه که برخي تفسيرهاي پارسي زبان را مي شناساند، بخش هايي از آن ها را نيز آورده است، اما در مواردي متن پارسي را بي برگردان وانهاده است؛ بنگريد:
يک.
« اين کتاب تفسير بزرگ است... پس ترجمه کردند. » (21)
حجم اين متن يک صفحه است!
دو.
« مجاهد گفت: معني... آنان را. » (22)
و... (23)
از آنجا که مخطاب نخست اين کتاب خواننده تازي زبان است، سزامند چنان است که همه کتاب از آغاز تا انجام به زبان تازي باشد، به گونه اي که اگر انسان ناگزير از ياد کرد مطالبي جز زبان اصلي است، اين ناگزيري به هيچ روي وي را از برگردان آن مطالب به زبان مقصد گريزناپذير نکند. از اين رو پيشنهاد مي شود پس از آوردن متن پارسي يا هر زباني ديگر، در ادامه يا دست کم در پانوشت، برگردان آن براي خوانندگان کتاب آورده شود؛ زيرا آهنگ نويسنده تازي نويس، فهماندن و انتقال مقاصد خوش به خواننده تازي زبان است و خروج از زبان مخاطب، حتي در برخي موارد، وانهادن آهنگ نخستين و برآمد آن، نقض غرض است.
سه. شيوه اي ديگر که استاد - رحمة الله تعالي - در گزارش متون پارسي در پيش گرفته، روي آوردن به ترجمه گزينشي است، بدين معنا که پس از آوردن متن پارسي، آن بخش از اصطلاحات و واژه هايي را که از ديدگاه ايشان دلکش است، برگردان، و باقيمانده را وانهاده است. بنگريد:
« و استعمل « مه » - بکسر الميم - بمعني « الأکبر » في قوله: « هارون در سال امن و عفو زاد و به يکسال مه موسي بود »، و هو في مقابلة « که » - بکسر الکاف - بمعني « الأصغر ». و قد جاء في کلام [ الشاعر الفارسي الملهم ] (24) « سعدي » الشيرازي (25) [ : ]

چه از قومي يکي بي دانشي کرد *** نه که را منزلت ماند نه مه را » (26)

چهار. ناگفته نگذارم که مؤلف محترم - رحمة الله عليه - به مناسبت معرفي تفسير کشف الأسرار و عدة الأبرار از رشيد بن ميبدي، که به تفسير خواجه عبدالله انصاري نيز شهره است، مطالبي را گزارش، ولي در پانوشت، تعريب کرده است (27) و چه خوب بود که با همه متون فارسي در کتاب، همين گونه برخورد مي شد!
گزيده آنکه نويسنده گرامي - قدس سره - در برخورد با گزارش هاي پارسي در کتابش سه شيوه گوناگون را به کار برده است:
1. گزارش متن پارسي بي تعريب و برگردان؛
2. برگردان گزينشي؛
3. برگردان کامل.
ليکن همان سان که گذشت، سخته چنان است که در همه موارد، شيوه نخست به کار مي رفت؛ زيرا خوانندگان اصلي کتاب تازيان ناآشنا به پارسي اند نه پارسيان آشنا به تازي.

6. نارسايي برخي مفاهيم

هر دانشي براي خود اصطلاحاتي دارد، اما اين گونه نيست که هر دانش آموخته اي، حتي دانش آموختگان همان رشته اي که کتاب در آن زمينه تأليف شده است، اصطلاحات آن را به خوبي دريافته و از بر کرده اند؛ بر اين اساس گاهي توضيح برخي اصطلاحات و واژه ها در پانوشت ضروري است. اين کار هم خواننده را از فروغلتيدن در وادي حيرت باز مي دارد و هم رابطه او را با کتاب روان تر مي کند و هم راندمان بهره وري و صرفه جويي در وقت را در ترازي منطقي حفظ مي کند.
افزون بر اين، شماري انبوه از مخاطبان اين کتاب، دانش جو يا دانش آموختگان رشته علوم قرآن و حديث نيستند و به طور طبيعي، فهم و دريافت اين گونه واژه ها و اصطلاح ها براي آنان به غايت دشوار است. پس شايسته، بلکه بايسته آن است که در پانوشت، گزيده اين گونه اصطلاحات معنا شوند. برخي از اين مفاهيم و واژه ها چنان است که مي آيد:
يک. مخضرم (28)، چ 1، ج 1، ص 419، چ 2، ج 1، ص 347؛
دو. صحابه و صحابي؛
مي دانيم که واژه صحابي از واژه ها و مفاهيم سهل و ممتنع است و در تعريف آن نيز اختلاف است. (29) به جا بود که استاد - قدس سره - در جايگاه يک قرآن پژوه پر توان و صاحب نظر در علوم اسلامي، شناسه خود را در اين باره بيان مي کرد؛ (30) همان گونه که اين کار را تا حدودي درباره اصطلاح تابعي در سطرهاي آغازين مبحث تابعان انجام داده اند. (31)
سه. حديث مرفوع؛ (32)
چهار. حديث حسن؛ (33)

7. کاستي هاي حروف چيني و ويرايشي

يکي از دشواري هاي توان فرساي نويسندگي، بازخواني اثر در مراحل گوناگون چاپ، به ويژه چاپ نخست است. هر نويسنده اي خود را ملزم مي داند اثرش را، که فرزند روح او است، پس از نخستين چاپ ( پرينت ) با درنگ بازخواني کند تا کاستي هاي احتمالي حروف چيني را تصحيح کند. اين کار تا پرينت پاياني ادامه دارد. البته اين نيز دست کم در کشور ما پذيرفته است که در آخرين مرحله بازخواني، واژه يا واژه هايي از چشم نويسنده يا نمونه خوان يا ديگر عوامل ناظر در خدمات پژوهشي، به دور مانَد، ليکن هر اندازه اثري علمي تر باشد، بايد دقت بازخواني نيز دو چندان شود، به گونه اي که بتوان شمار ناهنجاري ها را در اين دو مورد ( حروف چيني و ويرايش ) به صفر رساند، يا حداکثر از انگشتان دست فراتر نرود، به ويژه درباره اين کتاب که افزون بر مرحوم مؤلف، واحد خدمات نشر، ويرايش ادبي و نمونه خواني و کنترل نهايي را به عهده داشته اند. به همين دليل انتظار مي رفت که شمار کاستي هاي حروف چيني و ويرايش، صفر يا به غايت اندک باشد؛ به ويژه آنکه کتاب براي دومين بار از چاپ بيرون آمده است؛ اما چنين نشد. تأکيد مي کنم که در همه کاستي ها ( بخش دوم مقاله )، معيار ما چاپ دوم است و اگر هم از چاپ اول در پانوشت ياد مي شود، براي تطبيق و مقارنه است. به هر روي، در پي، شماري از اين کاستي ها و شکل صحيح آن ها را بيان مي کنيم که برخي از آن ها در هر دو چاپ و برخي هم ويژه چاپ دوم است:

الف. اشتباهات مشترک هر دو چاپ

- توّفر = توفّر؛ (34) ذلّة = زلّة؛ (35) الحضم = الخضمّ؛ (36) معروفا = معروفاً؛ (37) لذّم = لذمّ. (38)

ب. اشتباهات چاپ دوم

- تذهيب = تهذيب؛ (39) الدککتور = الدکتور؛ (40) المروذي = المروزي؛ (41) السکوني = السکوني؛ (42) أعمي = عمياء؛ (43) شُبَر = شُبَّر؛ (44) أعلا = عُلياء؛ (45) و...

8. ناپيوستگي تاريخي

استاد معرفت - قدس سره - در بخشي که به شناسه تابعان نامدار و تفسير پژوه ويژه کرد، تسلسل تاريخي را، جز در شماري اندک از آنان، وانهاده است. با اينکه چينش تاريخي در سال زاد و سال مرگ کسانِ پرآوازه و جريان ساز، به ويژه به هنگم يادکرد انديشه ها و ديدگاه هاي آنان، بسي مهم است؛ زيرا گزارش پيايي ديدگاه انديشه وران هم به جريان شناسي خاستگاه نگرگاه ها کمک مي کند و هم چند و چون تأثير و تأثرها و هم فراز و فرودهاي يک نگري علمي در بستر تاريخ و هم فهم آسان مسائل آن دانش را فراروي پژوهشگران مي گذارد و... از اين رو يادکرد زيست نامه دانشمندان براساس تاريخ زاد و مرگ آنان، ميوه هايي معطر دارد که به کاروان دانش و دانشيان نيروي فراوان مي دهد.
استاد معرفت - رحمة الله عليه - از انجام اين کار تن زده که چرايي آن هنوز براي ما روشن نيست. آري! ايشان تنها زيست نامه سه تن از تابعان را به ترتيب تاريخي ياد کرده است. اين ترتيب هم آن گاه پذيرفتني است که سنجه ي چينش، سال مرگ تابعان باشد، ليکن اگر معيار اين چينش را سال زاد آنان بدانيم، ترتيب تاريخي به هيچ روي مراعات نشده است؛ زيرا سعيد بن جُبَير که در سال 46 ه‍.ق به دنيا آمده، پيشتر از سعيد بن مسيب، که در سال 15 ه‍. ق زاده، ياد شده است. همان سان که پيشتر آورديم، استاد معرفت - قدس سره - در چاپ دوم، فصلي سودمند را به نام « قرآن پژوهان سترگِ پس از تابعان » (46) بر جلد دوم افزوده است، آنجا چيدمان آن کسان را به ترتيب تاريخي سامان داده است. اي کاش درباره صحابيان و تابعان نيز چنين مي کرد!

تبارشناسي مکتبي و جغرافيايي

زيست نامه تابعاني که نامشان در کتاب آمده، دچار ابهام هايي است: نخست آنکه تبار مکتبي آنان نامعلوم است که آيا در کدامين مکتب تفسيري باليده اند؟ دوم آنکه جغرافياي کاري آنان و دياري که در آن از دنيا رفته اند، گزارش نشده است. ابهام زدايي از کاستي نخست به قرآن پژوهان ياري مي رساند تا گستره و تأثير مکتب هاي تفسيري را در جهان اسلام بشناسند و خاستگاه نگرگاه هاي تفسيري و کلامي عالمان هر ديار را به آساني دريابند و... همان سان که روشن شدن ابهام دوم، راز کاميابي يا ناکامي پيروان مکتب هاي تفسيري را فراروي پژوهشگران مي نهد و... سوم آنکه سال زاد و سال مرگ برخي تابعان ياد نشده است، مانند الحارث بن قيس الجُعفي الکوفي. (47)

10. نداشتن سياهه منابع و مصادر

يک پژوهش به سامان داراي ويژگي هايي است که يکي از آن ها داشتن منابع و مصادر است. پيشتر آورديم که يکي از کاستي هاي اين کتاب، نشانه هاي ناقص در پانوشت ها است. اکنون مي افزاييم که کاستي دو چندان شده است؛ زيرا اگر در پانوشت، ارجاع ناقص باشد، مي توان به جبران آن اميدوار بود و آن اميدواري هم آن گاه چهره مي بندد که مؤلف، منابع و مصادر را در پايان کتاب يا مقاله اش افزوده باشد که درباره اين کتاب چنين نشده است! از نداشتن کتابنامه، که کاستي ديگر اين اثر است، جداگانه ياد نمي کنيم؛ زيرا هرگاه کتابي از سياهه منابع و مصادرش تهي بود، به شيوه برتر بايد دچار کاستي ديگر باشد که به لحاظ منطقي در رتبه بعدي است.

11. پي در پي بودن صفحات هر دو جلد

هر کتابي داراي شخصيتي مستقل است؛ از اين رو نمي شود آن را به گونه اي پرداخت که هم اين استقلال را دچار وابستگي کند و هم خواننده را دچار دشواري! چاپ دوم کتاب، از پيوستگي شماره گذاري صفحات رنج مي برد.
برخلاف چاپ نخست که اين گونه نيست، بيفزايم که جلدهاي گوناگون يک پژوهش ممکن است داراي يک موضوع باشند، اما برخي ويژگي ها مانند صفحه گذاري، تابعي از وحدت موضوع نيست بلکه آن گاه که مطالب درون جلدي جداگانه قرار گرفت، صفحه گذاري از نو آغاز مي شود. به هر روي، صفحه گذاري چاپ دوم برخلاف عرف نگارشي است؛ زيرا براي خواننده دشواري هايي را به همراه دارد؛ مانند نياز به چاپ قلبي براي آگاهي از ديدگاه نويسنده که در چاپ دوم از آن برگشته است و مسائلي از اين دست.

12. تهي بودن از گرايش هاي تفسيري نوپديد

تعامل و روابط کشورها در حوزه فرهنگ، اقتصاد، سياست و... پيامدهايي دارد. يکي از اين پيامدها، گونه تعامل پيروان اديان ابراهيمي با کتاب هاي آسماني خودشان است. از سويي پديده نوزايي در اروپاي سده شانزدهم ميلادي، نگاه ها را به انجيل ديگرگونه کرد و از ديگر سوي، پس لرزهاي آن به ديگرساني انگاره هاي اسلام شناختي و قرآن پژوهي شماري از فرهيختگان مسلمان انجاميد. پديده ي هرمنوتيک يا دانش تفسير کتاب مقدس، گرچه تفسير انجيل را از انحصار کليسا رهاند، اما مشکل را دو چندان کرد و چنين شد که کشيشان از آن سوي بام، و روشنفکران نوپديد از سوي ديگر آن، سقوط آزاد را تجربه کردند و چنان شد که دين به حاشيه ي دنيا رانده شد. اکنون افزون بر هرمنوتيک با همه ي گرايش هايي، پلوراليزم ديني، پوزيتيويسم و... پس لرزه هاي روزگار رنسانس در ساحت دين و متون ديني از جلد تفسير قرآن گرامي، هر از گاهي به وقوع مي پيوندند و طرفداراني را در جهان اسلام، از سر سيد احمدخان هندي و اقبال لاهوري ها گرفته تا نصر حامد ابوزيدها و برخي روشنفکران گذشته و حال کشور، براي خود يافته اند که از اين چشم اندازها به قرآن مي نگرند و چه زيبا مي شد اگر حضرت استاد معرفت - رضوان الله تعالي عليه - درباره اين گرايش هاي تفسيري نيز فصلي را به کتاب مي افزودند تا بدين سان، روزآمدي کتاب در کنار ديگر سودمندي هايش بر کارآمدي آن مي افزود.
ناگفته نگذارم که استاد - قدس سره - گويا در باب هرمنوتيک، اثري به زبان تازي پرداخته اند که اين بنده گرچه آن را تاکنون نديده ام، ليکن شايد بتوان با کمک آن اثر، در چاپ هاي ديگر کتاب، اين « کاستي » را تا اندازه اي به « کارآمدي » دگرگون کرد.

سخن پاياني

جان بر تن گراني مي کند آن گاه که مي نگرم پس از يک دهه خوشه چيني از خرمن دانش و منش استاد - قدس سره - جاي او خالي است. از خداوند مهربان علو درجات آن نماد بزرگ معرفت قرآني در روزگار خودمان را درخواست مي نمايم و براي قرآن پژوهان، توفيق روزافزون خواستارم.

پي‌نوشت‌ها:

1. محقق حوزه علميه قم.
2. همان، ج 1، صص 320-315، چ 1، و صص 273-269، چ 2.
3. همان، ص 136، چ 1، و ص 269، چ 2.
4. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 74، صص 127-126.
5. براي آگاهي بيشتر از وي، ر.ک: محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج 1، صص 421-420 و ج 2، صص 753-751 از چاپ دوم.
6. همان، ج 1، صص 386-385.
7. ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، صص 247-246؛ نيز ر.ک: همو، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، صص 429-427، شماره 2746؛ ج 7، صص 248-247، شماره 10328؛ همو، تقريب التهذيب، ج 1، ص 303، شماره 1958.
8. توضيح اين واژه بزودي خواهد آمد.
9. محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، چ 1، صص 421-419؛ چ 2، صص 356-355.
10. نام اين کسان چنان است: 1. بريده ي بن حصيب اسلمي ( م 63 ه‍ )؛ 2. ابو برزه اسلمي ( م 65 ه‍ )؛ 3. حکم بن عمرو غفاري ( م 50 ه‍ )؛ 4. عبدالرحمن بن سمره عبشمي ( م 50 ه‍ )؛ 5. قُثَم بن عباس [ بن عبدالمطلب ] هاشمي ( م 57 ه‍ )؛ 6. عبدالرحمان بن يعمر دئلي ( م؟؟؟ ). براي آگاهي بيشتر، ر. ک: حين عطوان، دين پژوهي در خراسان عصر اموي، صص 87-83.
11. براي آگاهي بيشتر از زيستنامه و موضع فکري و سياسي وي، ر.ک: محمد بن حسن الطوسي، رجال الطوسي، ص 58؛ السيد مصطفي بن الحسن الحسيني التفرشي، نقد الرجال، ج 1، صص 267 و 269؛ حسين عزيري و ديگران، راويان مشترک: پژوهشي در بازشناسي راويان مشترک شيعه و اهل سنت، ج 1، صص 140-137.
12. الشهيد الثاني، الشيخ زين الدين بن علي العاملي، الرعاية لحال البداية في علم الدراية و البداية في علم الدراية، ص 171.
13. السيد مصطفي بن الحسين الحسيني التفرشي، نقد الرجال، ج 1، ص 269.
14. محمد بن حسن طوسي، رجال الطوسي، ص 79؛ التفرشي، نقد الرجال، ج 4، ص 52؛ حسين عزيزي و...، راويان مشترک، ج 2، صص 744-742.
15. فاطمه السادات تهامي، نقش ايرانيان در تدوين و نشر حديث، ص 10.
16. همان، ص 16.
17. التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، چ 1، ج 1، صص 320-315.
18. همان، چ 1، ج 1، ص 316، و چ 2، ج 1، ص 269.
19. همان، چ 1، ج 1، ص 316، و چ 2، ج 1، ص 270.
20. همان، چ 1، صص 566-453، و چ 2، ج 1، صص 514-427.
21. همان، چ 1، ج 1، صص 159-158؛ چ 2، ج 1، صص 138-137.
22. همان، چ 1، ج 1، ص 338؛ چ 2، ج 1، ص 289.
23. همان، چ 1، ج 1، صص 167-166؛ چ 2، ج 1، ص 145. دو مورد.
24. واژه هاي درون کروشه، افزوده چاپ دوم کتاب است: ج 2، ص 867.
25. محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، چ 1، ج 2، ص 394؛ فراز پاياني و نيز سطرهاي 5 و 6 از همين صفحه، چ 2، ج 2، ص 678 و سطرهاي 13 و 14 از همين صفحه.
26. همان، چ 1، ج 2، ص 395، و چ 2، ج 2، ص 867.
27. همان، چ 1، ج 2، صص 569-555؛ چ 2، ج 2، صص 983-973.
28. « مهضرم به فتح راء يا کسر آن به کساني که اسلام و جاهليت را درک نموده، ولي به شرف صحبت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نائل نشده اند، اطلاق شده است. بنابراين مخضرمين در شمار تابعين معدودند مانند شريح قاضي » کاظم مدير شانه چي، دراية الحديث، ص 19، نيز براي آگاهي بيشتر ر.ک: شهيد ثاني، الرعاية، صص 164-163.
29. براي آگاهي بيشتر ر.ک: شهيد ثاني، الرعاية، صص 163-161، محمد جمال الدين قاسمي، قواعد التحديث، ص 200؛ جعفر السبحاني، اصول الحديث و أحکامه في علم الدراية، صص 126-125.
30. محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، چ 1، ج 1، ص 203، و چ 2، ج 1، ص 181.
31. همان، چ 1، ص 323 و چ 2، ص 277.
32. همان، چ 1، ج 2، ص 202. اين بحث در چاپ دوم کاملاً حذف شده است همان سان که پيشتر از آن ياد کرده ايم.
33. همان، ص 204. اين بحث نيز در چاپ دوم حذف شده است.
34. همان، چ 1، ج 1، ص 6، سطر 1؛ چ 2، ج 1، ص 8، سطر 2.
35. همان، چ 1، ج 1، ص 166، سطر 10؛ چ 2، ج 1، ص 145، سطر 4.
36. همان، چ 1، ج 1، ص 177، سطر 7؛ چ 2، ج 1، ص 160، سطر 9.
37. همان، چ 1، ج 1، ص 355، سطر 2؛ چ 2، ج 1، ص 286، سطر 16.
38. همان، چ 1، ج 1، ص 422، سطر 6؛ چ 2، ج 1، ص 357، سطر 9.
39. همان، چ 2، ج 1، 343، پانوشت شماره 2.
40. همان، ص 395؛ سطر 15.
41. همان، ص 403، سطر 4.
42. همان، ص 405، سطر پاياني.
43. همان، ج 2، ص 607، سطر 12.
44. همان، ص 934، سطر 8.
45. همان، ص 939، سطر 12.
46. همان، ج 2، صص 424-382.
47. همان، چ 1، ج 1، ص 411، چ 2، ج 1، ص 348.

منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني ( يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (ره)) جلد سوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط