عقلانيت‌گرايى دينى در انقلاب اسلامى ايران

انقلاب اسلامى ايران، براساس نوعى عقلانيت خاص که بر ضد “احساس‌گرايى شاهنشاهي” سازمان يافته بود، شکل گرفت. اين عرفان‌گرايى شاهنشاهي، با “تجدد” ترکيب شده و از آن نوعى شناخت دينى استخراج شده بود که اوج اعتلاى آن در “انجمن حجتيه” تجلى يافت که نوعى “تشيع تجددگراى عرفان‌گراى غيرشريعت محور” را تشکيل مى‌داد. روحانيان انقلابى و روشنفکران مسلمان بازسازى نوعى عقلانيت را آغازيدند و براساس اين “عقلانيت‌گرايى ديني”، به مبارزه عليه عرفان‌گرايى شاهنشاهى پرداختند که محور اين عقلانيت ديني، نظريه ولايت‌فقيه بود که از سوى يک فقيه قمى نجف ديده بازسازى شده بود.
دوشنبه، 29 بهمن 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقلانيت‌گرايى دينى در انقلاب اسلامى ايران
عقلانيت‌گرايى دينى
عقلانيت‌گرايى دينى در انقلاب اسلامى ايران
نويسنده:سيد رضا علوي
منبع:روزنامه رسالت
انقلاب اسلامى ايران، براساس نوعى عقلانيت خاص که بر ضد “احساس‌گرايى شاهنشاهي” سازمان يافته بود، شکل گرفت. اين عرفان‌گرايى شاهنشاهي، با “تجدد” ترکيب شده و از آن نوعى شناخت دينى استخراج شده بود که اوج اعتلاى آن در “انجمن حجتيه” تجلى يافت که نوعى “تشيع تجددگراى عرفان‌گراى غيرشريعت محور” را تشکيل مى‌داد. روحانيان انقلابى و روشنفکران مسلمان بازسازى نوعى عقلانيت را آغازيدند و براساس اين “عقلانيت‌گرايى ديني”، به مبارزه عليه عرفان‌گرايى شاهنشاهى پرداختند که محور اين عقلانيت ديني، نظريه ولايت‌فقيه بود که از سوى يک فقيه قمى نجف ديده بازسازى شده بود.
اين بازسازى نيز طى يک فرآيند مبارزاتى صورت گرفت. آنچه در ميان روحانيان انقلابى و روشنفکران مسلمان رخ داده بود، “احياى تفکر ديني” نام گرفت که در جلسه ملى مشترک اين دو قشر، شکل و تشکل مى‌يافت؛ ولى در ادامه، با دخالت‌هاى رژيم شاهنشاهى عرفان‌گرا، اين جريان به تفرقه گراييد و به تعطيلى مراکز اين حرکت‌ها منجر گرديد. روحانيان انقلابى از اين جريان کنار رفتند و روشنفکران مسلمان نيز بى‌پشتيبان به زندان رفتند. به هرحال اين عقلانيت دينى با همه اختلافات شکل گرفت و به انقلاب اسلامى انجاميد؛ ولى تفرقه‌اندازان پس از انقلاب، گسل ايجاد شده ميان روحانيان انقلابى و روشنفکران مسلمان را عميق‌تر کرده، آن را به خشونت تبديل کرد و نخستين اقدام پس از انقلاب، ترور روحانيان انقلابى توسط بازماندگان از انقلاب اسلامى (به دليل تنگناهاى ايدئولوژيکي) و در آخر جنگ‌هاى داخلى فراگير توسط برخى بازماندگان جريان روشنفکرى بود که به ترور مردم عادى کوچه و خيابان منتهى شد. امام خمينى در حکومت اسلامى پس از انقلاب، به بازسازى عقلانيت دينى در قالب جمهورى اسلامي، نه يک کلمه زياد و نه يک کلمه کم پرداخت؛ ولى روشنفکران تربيت يافته در فضاى انگلوساکسون وارد حکومت اسلامى شدند و روشنفکران مسلمان، اروپاى متصل محور را کنار نهادند و با فلسفه تحليلى بر فلسفه ترکيبى مهر “باطل شد” زدند و حکومت اسلامى را ناشى از فلسفه ترکيبى آنها دانستند. روشنفکران مسلمان ليبرال انگلوساکسوني، براى مبارزه با عقلانيت دينى تجسم يافته در حکومت اسلامى به عرفان روى آوردند و تصوف ايرانى را شلاقى بر گرده فقه شيعى دانستند، آنگاه براساس اصطلاح عرفانى - تصوفي”قبض و بسط انسان عارف” به قبض و بسط شريعت پرداختند که در پوپريسم معرفتى ريشه داشت (عرفان‌گرايى در فلسفه علم در قالب حدس‌ها و ابطال‌ها.) به همين دليل به تجليل از “انجمن حجتيه” روى آوردند و در سوگ رهبر آن به “عزا” نشستند و بازگشت شاهنشاهيان معرفتى به ايران و ضعف فکرى و مرجعيت آنها، نشانه بارز آن بود. عرفان‌گرايى معرفتى - ساختارى يک نهضت ويرانگر اجتماعى بود که هيچ قاعده‌اى را نمى‌پذيرد، چون محور آن “نفس” يا “خود” يا “نفر” است و اگر مبناى اجتماعى واقع شود،‌جز ساختارشکنى کارکردى نخواهد داشت، عرفان‌گرايى افراد را به خودمحورى و خلاقيت تحريک خواهد کرد؛ ولى هرگز ساختارى ايجاد نخواهد کرد. شمعى مى‌افروزد؛‌ولى خاموشى را در پى خواهد داشت.
پس عرفان تحولات کوتاه مدت اجتماع را به وجود مى‌آورد؛ ولى اين تحولات کوتاه مى‌ماند (مثل حکومت صفويه.) تاريخ معرفتى ايران. عقلانيت انتزاعى اشراقى يا ضديت با عقلانيت اشراقى است که در هر صورت فضاى عقلانيتى ايران را به هم مى‌زند و ايران را به کشور جنبش ملى مداوم تبديل کرده است که به بازسازى مداوم کمتر مى‌رسد. هرگونه تلاش براى عقلانى ساختن ايران، حرکت به سوى سازمان‌سازى در جهت بازسازى است. تاريخ جنبش‌هاى ايراني، اثبات کننده موضوع ياد شده است. آنچه از ضديت با عقل‌گرايى طى دو دهه اخير نصيب ايران شد، دولت جنبشى بوده است؛ نه دولت‌هاى سازمان‌ساز. دولت‌ها به جاى آنکه آرامش‌ بخشى را پيشينه خود سازند، خود بحران‌زا بوده و هنگامى که نوبت به سازما‌ن‌دهى مى‌رسد از “عقلانيت قرضى و وارداتي” استفاده مى‌کرده‌اند که خود نيز بحران‌زا بوده و هردولت براى از بين بردن بحران دولت پيشين آمده است که خود نيز بحران ديگرى را افزوده است. ضرورت بنياد “عقلانيت بومى زندگى محور” بازسازى و نوسازى ايران است. اين عقلانيت بايد از جهان پديدارى ايرانى برخاسته باشد که در آثار گذشته ادبي، هنري، فلسفى و مذهبى ايران مشهود و قابل استخراج است که بزرگترين مسئوليت دانشگاهى و حوزوى ايران را تشکيل مى‌دهد و سازمان اين دو موسسه دانش ايران را نيز بايد در جهت ياد شده سازماندهى معرفتى - ساختارى کرد. بازسازى عقلانيتى ايران طى چند دهه اخير، توسط علامه طباطبايى رخ داده است. وى با نوشتن بنيادى چون اصول فلسفه و روش رئاليسم، سعى در بازسازى ياد شده داشته و با آوردن فلسفه اعتبارى براى رسيدن به چارچوب عقلانيت‌پرور در فقه و اصول فقه تلاش کرده است که مقدمه احياى تفکر دينى است. او سپس اين روش‌شناسى در استخراج عقلانيت شيعى بومى باتوجه به قرآن (الميزان) و عترت (حواشى بربحارالانوار) سعى وافر داشت که ادامه کار او مى‌تواند در نوسازى ايران بسيار مثمرثمر باشد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط