کلیات تاریخ و مکاتب تفسیری کتاب مقدس

مقصود از علم تفسیر چیست؟ شاید کاویدنِ خود کلمه به ما کمک کند. واژه ی «تفسیر» تعبیر عربی کلمه ی انگلیسی Hermeneutics است و این واژه در اصل یونانی است؛ مصدرِ فعلی آن Hermenein و اسم مؤنّث آن Hermeneia
دوشنبه، 1 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کلیات تاریخ و مکاتب تفسیری کتاب مقدس
 کلیات تاریخ و مکاتب تفسیری کتاب مقدس

 

نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد



 

تعریف علم تفسیر

مقصود از علم تفسیر چیست؟ شاید کاویدنِ خود کلمه به ما کمک کند. واژه ی «تفسیر» تعبیر عربی کلمه ی انگلیسی Hermeneutics است و این واژه در اصل یونانی است؛ مصدرِ فعلی آن Hermenein و اسم مؤنّث آن Hermeneia است. این واژه- به صورت فعل یا اسم- سه معنا را می رساند:
1. تفسیر به معنای عام؛ یعنی چگونگی واضح نمودن مسئله ی مبهم. کلمه ی تفسیر به این معنا نزد یونانیان، آن گاه که با خدایان مرتبط می شدند و اراده ی آنان را توضیح می دادند، به کار می رفت. خواست خدایان راز آمیز و مبهم بود و مفسّران می بایست آن را تفسیر می کردند و به خاطر همین هرمس، مفسّر یا سخنگوی خدایان نامیده شد. به همین دلیل اهالی لستره نیز به پولس، هرمس می گفتند؛ زیرا او در سخن گفتن از همه برتر بود یا او بود که اراده ی خدایان را تفسیر می کرد. (اعمال رسولان 14: 12). فیلون، فیلسوف یهودی، درباره ی هارون گفته: «او هم سخن و مفسّر موسی است». [1] این معنا در کتاب مقدّس نیز آمده است. (اول قرنتیان 12: 10) مفسّر در این مقام، یک کلام را از زبانی به زبان دیگر ترجمه نمی کند؛ چون در این صورت به او مترجم می گویند، بلکه او یک مطلب مبهم و مجازی را تفسیر می نماید.
کسی که به زبان های مختلف سخن می گوید با خدا سخن
می گوید. امّا مترجم یا مفسّر کسی است که این اسرار مبهم را در قالب کلمات قرار می دهد و به این خاطر این فرایند، یعنی فرایند ترجمه اکتسابی نیست، بلکه یک موهبت است. از این جهت مَثَل ترجمه، مثَل زبان های مختلف است (اول قرنتیان 14: 26) (2) و آن چه مترجم بر زبان می آورد ترجمه ی واژه به واژه و برگردان از زبانی به زبان دیگر نیست، بلکه اعلام و آشکارسازی از جانب خدا است.
این معنا در عهد قدیم، به ویژه در تعبیر خواب ها آشکار است. (پیدایش 8:40 (3)، 25:41، دانیال 2: 28- 30) در این رخدادهای آمده در کتاب مقدّس می بینیم که تعبیر خواب از باب «انداختن تیری در تاریکی نیست» بلکه از باب انکشاف الاهی است. بنابراین معنای تفسیر در این موارد- چه در عهد قدیم و چه در عهد جدید- وحی یا پرده برداری از یک سرّ است.
با این بیان، زبان خود نوعی تفسیر است، نه واسطه ی در تفسیر؛ چون مفسّر این گونه اسرار را در قالب زبان و کلماتی می ریزد که مردم با آنها آشنایند و آنها را می فهمند. بر همین مبنا صاحبان «علم تفسیر جدید» (4) نظریه ی جدید خود را در تفسیر بنا نهادند. در نظر آنان تفسیر جدید «دانش بررسی و پژوهش در کتاب مقدّس نیست؛ بلکه نهضتی زبان شناختی است که از کلام خدا در کتاب مقدّس آغاز می شود و به پندی شنیداری که خدا از نو بیان کرده، ختم می شود.»
به قول فوکس (5):
زبان ایمان، زبان هستی ای است که خودش را می فهماند ... و باید برای این زبان جدید- که در عهد جدید آمده- جایگاه و عقیده ی ویژه ای قائل شد و علم تفسیر همان شاخه ی الاهیاتی است که این عقیده را وضع می کند، به این معنا که تفسیر از حقایق عینی سخن نمی گوید؛ بلکه فراخوانی زبانی برای ماست که ما را در مواجهه با خدا قرار می دهد؛ زیرا که خود ما را برای خودمان کشف می کند. [6]
2. واژه یونانی هرمنوتیک به معنای «ترجمه» نیز آمده است؛ یعنی برگردان کلمه ای از زبانی به زبان دیگر. در انجیل
یوحنّا (9: 7) (7) واژه ی عبری «سلوام» آمده است که یوحنّا درباره ی آن گفته که «تفسیر» و «فرستاده» می شود، یعنی آن را از زبانی به زبان دیگر برگردانده است. واژه ی تفسیر در جاهای متعدّدی از عهد جدید به همین معنا آمده است. (متّی 1: 23 (8)؛ مرقس 5: 41، 15: 22 و 34؛ یوحنّا 1: 38 و 41 و 42؛ اعمال رسولان 4: 36، 13: 8؛ عبرانیان 7: 2)
در علم تفسیر سنّتی، یعنی ترجمه ی زبان اصلی کتاب مقدّس- خواه عبری باشد یا آرامی و یا یونانی- به زبان هایی که مردم آنها را می فهمند، این کلمه در این معنا به کار نرفته است. امّا در عصر حاضر عالمان تفسیر، به ویژه طرفداران
نظریه ی «تفسیر جدید» یادآور می شوند که تفسیر به این معنا، باید در متن علم تفسیر گنجانده شود؛ امّا نه به معنای سنّتی اش بلکه در مفهومی جدید.
خدا، آن گاه که در کتاب مقدّس سخن می گوید سخنش را در قالب مفاهیم تمدّنی و زمانمندی شکل داده که با تمدّن و زمان ما متفاوت است و این وظیفه ی مفسّر است که این پیام را از تمدّنی به تمدّن دیگر و از معانی قدیم به معانی ای که انسان معاصر می فهمد، منتقل کند. مثالی که برای این مورد می زنند کار یوحنّای بشارت دهنده است، آن گاه که پیام را از حوزه ی معنایی یهودیت، انتقال و در قالب مفاهیم یونانی، مانند: نور، حق، کلمه و مثل آن قرار داد. بنابراین ترجمه فقط محدود به زبان نیست، بلکه درباره ی معانی عقلی هم به کار می رود، تا کلام خدا به انسان برسد و انسان با تمام درک و هویتش با خدا روبه رو شود.
3. و سرانجام کلمه هرمنوتیک به معنای «شرح» نیز آمده است؛ یعنی توضیح معنای مشکلی که در عبارت یا متنی آمده است. این واژه به این معنا در داستان مسیح با دو شاگردش در ماجرای عِمواس آمده است: «پس از موسی و سائر انبیا شروع کرده و اخبار خود را در تمام کتب برای این دو شرح فرمود»
(لوقا 24: 27). این دو شاگرد این کتاب ها را می شناختند و چه بسا آن ها را مطالعه می کردند، ولی مفهوم آن ها را در نمی یافتند و نمی دانستند که به چه چیزی اشاره دارند. اینان عیسی را شناختند و دیدند که چه اتّفاقات و مصائبی بر او وارد شده، امّا نفهمیدند که آن کتاب ها و محتوای آن ها به عیسی اختصاص دارد و به این حوادث و پیش آمدها به او اشاره دارد. به این معنا مسیح تفسیر و شرحی از عهد قدیم را عطا فرمود. شاید این معنا همان امر شناخته شده در فرایند تفسیر یا تفسیر عملی باشد.
بنابراین اصطلاح تفسیر دارای سه معناست: انکشاف، ترجمه، و شرح و پی جویی چیزی و تفسیر آن.

علم تفسیر به منزله ی شاخه ای از علوم الاهیاتی

به طور کلی، علم تفسیر از یک تفریح ذهنی، که خصیصه بسیاری از علوم نظری است، ناشی نمی شود؛ بلکه از یک نیاز علمی نشئت می گیرد. هرکس که به بررسی و مطالعه ی جنبش هایی بپردازد که تأثیری سرنوشت ساز در رشد و شکوفایی علم تفسیر داشته اند، می فهمد که تفسیر، بحران ها یا شرایط سرنوشت ساز یا تحوّلات بزرگ اجتماعی، خودش را بر مردم تحمیل می کند. در خلال چهار قرن قبل از ظهور عیسی و یک قرن پس از صعودش به آسمان سه جنبش بزرگ تفسیری ایجاد شد که محور همه ی آنها عهد قدیم بود.

جنبش اول:

جنبشی بود که یهودیان عهده دار آن شدند و با عزرا شروع شد. آنان مراد خداوند را که در کتاب هایشان به ویژه در
کتاب های شریعت اعلان شده بود، در مورد قومی تفسیر کردند که آزمون جانکاهی [اسارت بابلی] را- که بن مایه ی زندگی، اندیشه و دیدگاه آنان را درباره ی زندگی تغییر
داد- پشت سر گذاشتند. یهودیان پس از اسارت مطالبی آموختند که اگر این آزمون را پشت سر نگذاشته بودند، به فهم آن مطالب نائل نمی شدند. خدایِ آنان اکنون در هر مکانی هست و فقط در ارتباط با اورشلیم و هیکل (9) نیست؛ یعنی آن ارتباط کلی ای که قبل از اسارت می شناختند و شریعت اکنون موضوعی شده که کلمه و اراده خدا و عقاید دیگری را که آن ها از شرق گرفتند، به آنها ارائه می کند. و وظیفه ی پیشوایان این گروه بود که مقصود خدا را که در ضمن کتب مقدّس- یا آنچه امروز عهد قدیم می نامیم- آمده است تفسیر کنند و این کار را، چنان که در فصل های بعد خواهیم دید، انجام داده اند.

جنبش دوم:

جنبش گروه قُمَران بود. اعتقاد بر این است که این گروه همان «اسنی ها» هستند. آنان جامعه یهودی قرن دوم قبل از میلاد را ترک کرده و در کناره های بحرالمیت سکنا گزیده بودند و بر این باور بودند که آنان فرقه ی مقدّس و باقی مانده ی قوم اصیل یهود هستند و در انتظار جنگ مقدّس و آمدن مسیحا بودند و عهد قدیم را بر طبق نظر خود تفسیر می کردند و آنچه را گمان می کردند با موقعیتشان مناسب است، بر خود تطبیق می دادند.

جنبش سوم:

جنبشی مسیحی بود که در عهد قدیم برای چیزی که حتماً
می آمد زمینه سازی می کرد و همه ی آنچه در آن آمده در عیسای ناصری اتّفاق افتاده است، مانند: ظهور، زندگی، مرگ، زنده شدن دوباره، صعود به آسمان، نازل شدن روح القدس و شکل گیری کلیسا. بنابراین آنان عهد قدیم را در پرتو هر آنچه بعینه دیدند تفسیر کردند و عنوان عهد قدیم را روی این کتاب گذاشتند؛ چون خود را نماینده ی اهل پیمان تازه [عهد جدید] می دانستند، پیمانی که همه ی قلب ها معطوف آن بود
(ارمیا 3: 31).
این جنبش های سه گانه نهضت بزرگی را در تفسیر ایجاد کردند و هر جنبش بنا به مسلک خویش شیوه ی خود را دنبال، و عهد قدیم را بر همان اساس تفسیر کردند. از این رو، تفسیر برای آنان یک نیاز اجتماعی بود نه یک تفریح عقلی.
اگر بخواهیم مثال دیگری از مسیحیت بیاوریم، می توانیم از جنبش پروتستان یا نهضت اصلاح دینی نام ببریم که از اساس و بنیاد، جنبشی تفسیری است؛ زیرا بر اصول جدید تفسیری بنا نهاده شده است. آن اصول عبارت اند از اینکه کتاب مقدّس تنها راهی است که سخن خدا را به ما می رساند و هر انسان مؤمنی حق دارد با کتاب مقدّس مواجه شود و یا با خدا در این
کتاب رو در رو شود. این تحوّل در شناخت کتاب مقدّس و رابطه ی بین فرد و سخن خدا که در کتاب مقدّس آمده پایه، یا یکی از پایه هایی است که نهضت اصلاح دین بر آن بنا نهاده شد. آنچه اکنون در مجامع دینی در باب پژوهش کتاب مقدّس می بینیم در واقع همان جنبش تفسیری خالص است که
کارل بارت در کتابش «تفسیر رساله ی پولس به رومیان» آغاز نمود و تا امروز ادامه دارد و ما به بررسی آن خواهیم پرداخت.
امّا جنبش های جدید تفسیری، جنبش هایی هستند که شرایط موجود، آن ها را گریز ناپذیر ساخته اند. لکن سؤال اینجاست که چه چیزی پشت این شرایط پنهان است؟
یا چه دلیلی باعث ایجاد و ظهور این جنبش های تفسیری شده است؟ در واقع می توانیم دو دلیل ذکر کنیم؛ هرچند این دو دلیل با هم گره خورده اند و نمی توان یکی را از دیگری جدا نمود.
دلیل اول، وجود مجموعه ای از نوشته های قدیمی است که انسان بر این باور است که در آن ها ریشه ی وجود و حیاتش و یا چیزی که وجود انسان را تغذیه می کند، وجود دارد. امّا این نوشته ها، به خاطر فاصله ی زیاد تاریخی یا تمدّنی یا زبانی و یا مکانی، برای انسان های بعدی مبهم گشته است. یا انسان در موقعیتی متفاوت از موقعیتی که این نوشته ها در آن شکل گرفته اند، قرار گرفته است. از این رو، انسان نیازمند این است که این نوشته ها را در قالب مفاهیمی بریزد تا بتواند آنها را به ظهور رسانده و به وسیله ی آن ها زنده گردد.
دلیل دوم، که اصطلاحاً به آن «تاریخمندی انسان» می گویند؛ این گونه بیان می شود که انسان موجودی تمدّنی است که دارای گذشته، حال و آینده است و همه ی این ها با هم گره خورده اند. امکان ندارد انسان بدون گذشته اش زندگی کند؛ زیرا بسیاری از عادات و اعمال انسان و جامعه ای که در آن زندگی می کند و تمدّنی که در آن نفس می کشد، ریشه های عمیقی در گذشته او دارند. از این رو باید آن گذشته را بشناسد و از آن درس بگیرد به گونه ای که بتواند آن را با تمام وجود و هستی اش حس کند، به شرطی که آن گذشته بر حالی که در آن زیست می کند چیره نشود که در این صورت او را از جامعه و موقعیتش جدا می کند و باعث نابودی آینده اش خواهد شد. پس وقتی این سه زمان با هم گره خوردند؛ یعنی وقتی که گذشته اش را به صورت صحیح و کامل بفهمد و در برابر آن نیروهایی که گذشته اش را ایجاد کرده اند بایستد، در این صورت می تواند زمان حال را بهتر درک کند. در نتیجه به صورت سالم و آسان در مسیر آینده حرکت می کند.
اگر این مطلب در مورد نوشته های قدیمی جائز باشد، آیا در مورد کتاب مقدّس نیز جائز است؟ آیا ضرورتی باعث رو آوردن به تفسیر کتاب مقدّس می شود؟ آیا کتاب مقدّس نمی تواند خودش را تفسیر نماید؟ و آیا نمی توان گفت کتاب مقدّس برای هر کسی آن قدر ساده و روشن است که بدون وارد شدن در قواعد در هم تنیده و پیچیده و تفسیرهای متنوّع و مختلف، بتواند آن را بفهمد؟ این ها پرسش هایی است که بسیاری مطرح می کنند.
ما در ادامه برخی از دلایلی که ضرورت تفسیر کتاب مقدّس را اقتضا می کند، ذکر می کنیم. این دلایل در سه عنوان خلاصه می شوند:
1. موضع کتاب مقدّس؛
2. شکل گیری کتاب مقدّس؛
3. موضوع و جوهره ی کتاب مقدّس.

1. موضع کتاب مقدّس

کتاب مقدّس به لحاظ سال ها و تمدّنی که از آن گذشته، کتابی قدیمی به حساب می آید و کتاب های قدیمی بدون توجّه به یک سری مطالب، قابل بررسی و فهمیدن نیستند، مانند مقدمه ی ویژه ای که به تشریح مطالب درون آن بپردازد و شرایط زمان نگارش، مخاطبان، اهداف مدّ نظر نویسنده هنگام نوشتن و علّت نوشتن به این شکل و سبک را توضیح دهد. کتاب مقدّس نیز به همه ی این موارد نیاز دارد. البتّه همه ی کتاب های کتاب مقدّس به منزله ی یک مجموعه نیستند، بلکه هر یک از کتاب ها حکم جداگانه ای دارد. به همین دلیل، علم مقدّمات تفسیر در دانشکده های الاهیات تدریس می شود؛
امّا نه به خاطر ویژگی ذاتی آن علم و نه به این دلیل که پژوهشگر در آن سودی دیده که با تحصیلش حرص به شناخت و حس کنجکاوی خود را ارضا نماید؛ بلکه به این دلیل که این علم او را در فهمیدن هر یک از کتاب های کتاب مقدّس و نیز در فهمیدن موضع خود کتاب مقدّس در مقایسه با دوره هایی که از آنها گذشته و دوره هایی که در آن نوشته شده است، کمک می کند. امّا این بررسی- بررسی موضع کتاب مقدّس- در این حد باقی نمی ماند، بلکه به فراتر از این نیز می رود؛ یعنی بررسی اهمیت کتاب مقدّس برای دوران معاصر. نتیجه این که مفسّر نباید به شرح مقصود نویسنده برای خوانندگانش اکتفا کند، بلکه باید معنای اصلی را با زبان و اصطلاحاتی که برای عصر حاضر شناخته شده و معلوم است تفسیر کند تا خواننده اهمیت کتاب مقدّس را برای خود و زندگی اش بشناسد؛ هرچند این کتاب در زمان های گذشته برای افرادی دیگر در میان تمدّن های کهن نوشته شده باشد.

2. شکل گیری کتاب مقدّس

این دلیل دومی است که باعث نیاز شدید کتاب مقدّس به تفسیر است. در دوران معاصر، محقّقان کتاب مقدّس برای نشان دادن وحدت کتاب مقدّس تلاش هایی کرده اند، امّا مقصود آنان از وحدت، وحدت شکل گیری ادبی یا سبک نگارش کتاب مقدّس نیست؛ بلکه وحدتی منظور آنان است که بر شناخت کامل از تنوّع ترکیبات ادبی آن بنا نهاده شده باشد. خواننده در کتاب مقدّس با سبک های متعدّد و متنوّعی
رو به رو است: کتاب هایی به صورت نثر نوشته شده است و کتاب هایی به صورت شعر. در کتاب مقدّس تاریخ، قصه، معجزه، مَثَل، حکمت و انساب وجود دارد. در کتاب مقدّس کتاب هایی مکاشفه ای و نغمه هایی روحانی است. الاهیات ساده و نمادهایی مبهم وجود دارد. همه این ها و مواردی دیگر در کتاب مقدّس وجود دارند. پس اگر با وجود این همه تنوّع در نگارش و سبک، گفتیم وحدت وجود دارد اثبات این ادعا، تلاش تفسیری قابل توجّهی را می طلبد. علاوه بر این ها در کتاب مقدّس سبک هایی وجود دارد که فهمیدن آن ها احتیاج به شرح و تفسیر دارند، مانند سبک نگارش مکاشفات تا بتوانیم آن را به صورت کامل در عصر حاضر بفهمیم و زندگی
معنوی مان با بررسی آن رشد یابد. تفسیر صحیح، همه ی قابلیت هایی را که در اختیار عقل بشر است به کار می گیرد تا ترکیب های مختلف کتاب مقدّس مانند نقد ادبی، لغوی، تاریخی و جز آن را بررسی نماید. امّا در همین حدّ توقف
نمی کند، بلکه این عمل را انجام می دهد تا همه ی معانی موجود در متن را برای زندگی معنوی ما آشکار کند. تفسیر صحیح بین مفاهیم کتاب مقدّس و موضع ما نسبت به عمل بر اساس تعالیم مسیح پل می زند و جهان را در مواجهه با خدا در عیسی مسیح در مقابل مسئولیت خود قرار می دهد.

3. سرشت و محتوای کتاب مقدّس

این سومین و مهم ترین دلیلی است که باید کمی در آن درنگ کنیم. اولین نکته ای که کتاب مقدّس درباره ی خود بیان
می کند این است که این کتاب، کتاب «کشف» است. وقتی ما می گوییم کتاب «کشف» است باید به خاطر بیاوریم که بنیاد و اصل آن از طرف انسان نیست، بلکه از جانب خداست و همین ویژگی تفاوت بین کتاب های فلسفه یا الهیات طبیعی ای که درباره ی خدا بحث می کنند با کتاب مقدّس است. این نوع کتاب ها تنها تلاش هایی بشری برای رسیدن به خدا و شناخت او هستند. از این رو قبل از هر چیز تلاش می کنند مردم را با ادله و براهین قانع کنند؛ یا به بیان دقیق تر، فیلسوفان در تلاش اند تا خودشان را با اثبات وجود خدا قانع کنند و وقتی این کار را انجام دادند، برای شناخت این خدا تلاش می کنند که صفاتش چیست؟ جایگاهش در جهان هستی کجاست؟ آیا خالق یا عنایتی دارد؟ دور است یا نزدیک؟ و دیگر اسما و صفاتی که می کوشد آن وجود اعظم را با آن ها به انسان معرفی کند.
این، ماهیت کتاب های فلسفی است و این خدای فیلسوفان است که در نگاه هر فیلسوفی با فیلسوف دیگر و هر صوفی ای با صوفی دیگر متفاوت است. امّا کتاب مقدّس بر عکس آن هاست؛ زیرا انسان در این کتاب قدم اول را برای شناخت بر نمی دارد، بلکه این خداست که خودش به سمت انسان می آید و خودش را برای انسان آشکار می سازد و آن چه را به خاطر انسان ساخته روشن می سازد. بنابراین خدا در کتاب مقدّس رکن اصلی و کاشف ذات خویش در تاریخ است و مفسّر باید این امور را برای مردم هم عصر خود توضیح بدهد و هر کس که این کشف را تجربه کرده باشد، باید به این کشف الاهی گواهی دهد. (خروج 8: 19 (10)، لوقا 11: 20) خداوند در کتاب مقدّس خدای تاریخ است. عده ای تصور نموده اند که انجیل یوحنّا می کوشد تفکر کشفی را به فلسفه تغییر دهد، ولی اینان راه به جایی نخواهند برد؛ زیرا یوحنّا با صدایی بلند می گوید: «و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی، و جلالِ او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر»
(یوحنا 1: 14)
این حقیقتی است که مفسّر باید در تفسیرش بر کتاب مقدّس بیان کند.
با این وجود، کتاب مقدّس یک کتاب مَدرسی نیست که
درباره ی خداوند سخن می گوید، چون در این صورت نسبت به دیگر کتاب ها چیز اضافه تری جز وضوح بیش تر نداشت. بنابراین کشف فقط برای سخن گفتن درباره ی خدا نیست، بلکه برای مواجه شدن انسان با خدای خویش است. این کتاب به ما می فهماند که خداوند برای مواجهه با ما، ما را خلق کرده و این همان معنایی است که در عبارت «خداوند هنگام وزش باد روز نزد آدم می آید» نهفته است. خداوند ما را خلق کرد تا به او پاسخ دهیم و دعوتش را اجابت کنیم و با او هم سخن شویم. کتاب مقدّس راه را به انسان می نمایاند تا بفهمد چگونه با خدای خویش رو به رو شود، امّا باید از فکر این که کتاب مقدّس فقط برای تشویق و توبیخ است بر حذر باشیم؛ اگر چه مشتمل بر این هاست، امّا مطالب فراوان دیگری را نیز در بردارد. در نتیجه کتاب مقدّس فقط برای کشف ذات خدا نیست، بلکه برای کشف خود انسان هم هست. انسان در رویارویی با خدایش پی به حالت خود می برد و آن که در ضعف، شکست، هراس و هلاک است می فهمد که در اشتباه است. با این حال او در تباهی نیست، چرا که عظمت خدایی که خودش را برای انسانی آشکار کرده که در ته جهنم سقوط کرده، با وضوح و نیروی بیشتری در نجات و فدای انسان تجلّی می یابد. در کتاب مقدّس انسان خودش را در مقابل خداوند فقط محکوم نمی یابد؛ بلکه فدیه داده شده هم می باشد؛ هرچند به شکل تحقیر آمیزی ظاهر شده است. صورت بنده، آسمانی است. صعود می کند تا فرزند خدا شود و به این ترتیب انسان راه خود را می شناسد. نتیجه این که کتاب مقدّس مشتمل بر کتاب هایی است که برای بر آوردن نیازهای نهفته و عمیق انسان است، نیازهایی که جز با مواجهه خداوند در عیسی مسیح و کلمه ی مقدّس خدا شناخته نمی شوند. انسان قرن بیستم، در ژرفنای طبیعت انسانی اش، با انسانی که در زمان نگارش کتاب مقدّس می زیسته هیچ تفاوتی ندارد.
او با یهودی قرن هشتم قبل از میلاد و انسان قرن اول میلادی در روم یا غلاطیه یا قُرِنتس یا در هر جای دیگر تفاوت ندارد، بلکه او در لغزش، ضعف و نیازهایش «کپی برابر با اصل» است. به همین جهت باید پیام کتاب مقدّس متوجّه این شخص شود و بفهمد که او در این کتاب با خدایی رو به رو است که او را محکوم می نماید و برایش فدیه می دهد، در مسیح او را
می میراند و با مسیح او را زنده می کند. امّا کتاب مقدّس در همین حد اکتفا نکرده، بلکه بسیار گسترده تر از این هاست. او از «تفسیر وجودی» (11) که برخی اندیشمندان منادی آن هستند، گسترده تر است. کتاب مقدّس با انسانِ در جامعه سخن می گوید. درست است که به او زندگی فردی بخشیده، امّا این زندگی فردی، بی نیازی و کمالش در گروه جمع است. این جمع، خانواده باشد یا جامعه، فرقی ندارد، لیکن
بزرگ ترین مجموعه در جامعه ی معنوی همان است که
کتاب مقدّس به آن، بدن خداوند یا کلیسا یا شهر خدا و دیگر القابی که عمق این جامعه بزرگ را بیان می کند، گفته است. این انسان یا این عضو از بدن در اینجا به کمال خود نمی رسد، بلکه منتظر آینده می ماند. در آینده امید نجات و بلکه نجات نهایی است، نجاتی که کتاب مقدّس آن را «خلاصی بدن های ما» (رساله ی پولس به رومیان 8: 23) و «نجاتی که مهیا شده است تا در ایام آخر ظاهر شود» (اول پطرس 1: 5) نامیده است.
مسئله به همین جا ختم نمی شود و کار خدا در آینده همواره رو به کمال است، بنابراین انسان مسیحی در امیدواری کامل زندگی می کند. این چیزی است که انسان معاصر تمام زندگی خود را بر مبنای آنچه که الان می بیند بنا می نهد و تنها پوچی، ضعف و ترس او را می آزماید. کتاب مقدّس همه ی این ها را به بشر نشان می دهد و مفسّر می تواند این پیام بزرگ را روشن سازد و با الفاظ مناسب و روشی که انسان معاصر آن را بفهمد بیان کند.
در این صورت او در کتاب مقدّس برای مشکلِ پیچیده و دشوار خود جوابی می یابد.
در چنین شرایطی، بار مسئولیت بزرگی بر دوش مفسّر می افتد و اوست که نیازمندانِ به این مواجهه را پیش می برد. مفسّر برای آنان پیام کتاب مقدّس را حمل می کند. امّا چگونه؟
در ربع اول قرن نوزدهم میلادی تفسیر «تاریخی- انتقادی» یا همان طور که می گویند «تفسیر علمی» بر عرصه ی تفسیر مسلّط بود و مفسّران کتاب مقدّس واقع گرایی محض و بدون دخالت دادن هر چیز دیگری در تلاش بودند تا روح جهان تجربی را به اسفار کتاب مقدّس داخل نمایند. آنان گمان برده بودند که مفسّر واقعی کسی است که افکار شخصی، خواسته ها و احساساتش را کنار گذاشته و همانند شخصی بی طرف وارد عرصه ی تفسیر شود، به گونه ای که آنچه را کتاب می گوید و متنی را که تفسیر می کند ربطی به او نداشته باشد. در این صورت، هر آنچه درباره ی نقد زبانی، ادبی و تاریخی فرا گرفته و هر آنچه از مطالب ریز و درشت جمع آوری نموده بر این متن تطبیق می یابد. آن گاه نظر خود را درباره ی کتاب مقدّس و نویسنده ی آن- پیامبر باشد یا سرود خوان یا رسول یا فرشته یا هر کس دیگر- عرضه می کند.
وی این نظر را می دهد و به آن اعتقاد پیدا می کند بعد کتاب را می بندد و تصور می کند تمام تلاش، تحقیق و بی طرفی خود را که مقتضای علم است کار بسته است. تفسیر در نظر اینان بدین معناست. جوهره ی باور آنان این است که کتاب مقدّس مانند دیگر کتاب هاست و هیچ امتیازی بر آنها ندارد. این وضعیت ادامه داشت تا این که کارل بارت ظهور نمود و تفسیری بر کتاب «رساله ی پولس به رومیان» نوشت و در مقدمه ی آن یاد آور شد:
تفسیر علمی ای که برخی به آن معتقدند و بی طرفی
علمی ای که لاف آن را می زنند، نمی تواند همه چیز را ارائه کند. این قدم اول در تفسیر است، نه همه ی تفسیر. در تفسیر، امور دیر یافت تر و عمیق تری نیز وجود دارد. ما می خواهیم از لا به لای این کلمات آنچه را که روح القدس قصد کرده، ببینیم. ما می خواهیم ببینیم که در ذهن نویسنده ی مقدّس هنگامی که با استعانت از روح القدس کتاب را نوشته چه بوده است؟ قصد او این بوده که مطلب عمیقی را به خوانندگان بگوید، امّا این مطلب چیست؟
کارل بارت می افزاید:
باید با متن همراه باشیم و به تلاش و کوشش خود ادامه دهیم تا بشنویم خود روح القدس سخن می گوید، در این هنگام همان پیام را به ما می دهد. در نتیجه «تفسیر الاهیاتی» یا
«تفسیر معنوی»- که این نام برای برخی ها شیرین است- در صدد است تا مفسّر جدی را از این وضعیت خارج نماید. مفسّر نمی تواند بی طرفانه وارد کتاب مقدّس شود، او نمی تواند آن را بفهمد و تا وقتی که گوش معنوی نداشته باشد نمی تواند ندای آن را بشنود. امکان ندارد کسی زبان محبّت را درک کند، مگر آن که دوستدار کسی دیگر باشد. مفسّر به وسیله ی کتاب مقدّس می فهمد و می شنود و حفظ می کند. بنابراین بی طرفی در تفسیر فقط معلوماتی را به انسان می دهد که انسان ها در موارد نیاز آن ها را بنا نهاده اند.
بر این اساس، یک سری داده های اولیه یا فرضیه هایی وجود دارند که مفسّر آن ها را با خود به داخل متن می برد و در کنار متن به عنوان پژوهشگر ساکت و آرام همراه با او باقی می مانند تا شنونده ی سخنان متن باشد. در این صورت، تفسیر فقط علمی که به بررسی متن می پردازد نیست، بلکه گفت و گویی بین مفسّر و متن است. گاه متن، داده های اولیّه ی مفسّر را تصحیح می کند و آن ها را در مسیری درست تر و عمیق تر قرار می دهد و گاه به مفسّر داده های جدیدی ارائه می کند. بدین گونه گفتمان عمیق دو طرفه بین مفسّر و متن ادامه
می یابد تا آن گاه که مفسّر با کمک روح القدس پیام را از متن بیرون کشد. این همان کاری است که پولس رسول و کلیسای نخستین با عهد قدیم و لوتر و کالون (12) در عصر اصلاح دین انجام دادند. این همان عملی است که هر نویسنده ای که درباره ی ملکوت خدا تعلیم می بیند انجام می دهد و از گنج متن، گوهرهای نو و قدیمی درمی آورد.

[خطاهای تفسیری]

بایسته است در این جا برخی مطالب مهمّ را یاد آور شویم که از این رهگذر بر مفسّر رخنه می کند و تفسیر را درهم می شکند و مفسّر را از شنیدن کلام متن باز می دارد.
درست است که بی طرفی مفسّر امکان ندارد و مفسّر باید
داده های اوّلیه ی خود را عرضه کند، امّا این بدان معنا نیست که حتی با عقاید فاسد و جانبداری هایی که معارض با کتاب مقدّس است به سراغ متن برود و سعی نماید متن را بر طبق آن ها به سخن در آورد و آن چه در ذهن اوست از متن بخواند و به عنوان یک شنونده، به آن چه متن به او خطاب می کند گوش فرا ندهد. طبق این مبنای فاسد است که فرقه ها و
بدعت هایی در مسیحیت به وجود آمده که کتاب مقدّس هیچ منبع و ریشه ای برای آن ها نمی شناسد.
خطای تفسیری دیگری در قرن هفدهم میلادی، بعد از دوران لوتر و کالون و مفسّرانی که دنباله رو آن دو بودند ایجاد شد. این خطا این بود که در شهر، هر معلّمی، اندیشه الاهیاتی خاصّی داشت و با این اندیشه به کتاب مقدّس مراجعه می کرد تا به اندازه ی کافی آیاتی را که تفکر وی را اثبات می کند، جمع نماید، در این صورت کتاب سخن نمی گفت، بلکه آنان از جانب کتاب سخن می گفتند و تصوّر می کردند پیام کتاب را دریافته اند، در حالی که دورترین فاصله را با آن داشتند. پس کتاب مقدّس برای برهان و دلیل آوردن نیست، بلکه پیام خداست.
بنابراین تفسیر جدید فقط شرح متن نیست، بلکه گفت و گویی بین مفسّر و متن است تا مفسّر پیام زنده و حقیقی متن را در یابد. امّا ماهیت داده های اوّلیه ای که مفسّر همراه خود دارد چیست؟ چگونه مفسّر آماده ساکت شدن، شنیدن و فهمیدن پیام متن می شود؟ آیا مانعی وجود دارد که شخصی را از آوردن داده های ذاتی عقلی منع می کند؟ بله داده های اوّلیه همان ایمانی است که کلیسا- گروه قدّیسان- از خود کتاب مقدّس به واسطه ی روح القدس گرفته اند و با گذشت عصرها و نسل ها با او باقی است. [13] این ایمان همان ایمانی است که از انکشاف خدا به عنوان خالق و فدیه دهنده، جوشیده است. خدا از خودش در وقایع تاریخی معیّن خبر داده است که ایمان، آن وقایع را می فهمد هرچند چشم مادی حقیقت و واقعیت آن ها را ندیده است. خدا خود را برای آباء کلیسا آشکار کرده تا این که از زبان پسرش، خداوند ما عیسی، سخن بگوید؛ عیسایی که نه در ابرها و نه فراتر از تاریخ بود، بلکه در بین ما زندگی کرد و ما عظمت او را دیدیم. دیگر این که، خدا در نزول روح القدس و شکل گیری کلیسا و در اعمالش در جهان در حال حاضر و دعوت مردم به سوی خودش خبر داده است.
این ها همان فرضیه های اساسی اوّلیه ای هستند که بر پایه ی آن ها، مفسّر می تواند پیام متن را دریابد و بر دوش کشد و به قدّیسانی که به این پیام احتیاج دارند برساند. با این بیان روشن می شود که کار مفسّر، آسان نیست، بلکه عمیق و عالی است و تلاش زیادی می طلبد.

دو نوع علم تفسیر

علم تفسیر سنّتی به دو دسته تقسیم می شود: عام و خاصّ، امّا ما در این جا آن را به سه دسته تقسیم می کنیم: عام، خاصّ و کاربردی. علم تفسیر عام، تفسیری است که بر همه ی کتاب ها و زبان ها منطبق است. یعنی به اصولی کلی می پردازد که بر هر کتابی، از جمله کتاب مقدّس تطبیق می یابد. امّا علم تفسیر خاصّ، ویژه ی یک کتاب یا یک نوع از نوشته ها، مانند شعر یا تاریخ یا پیش گویی و از این قبیل است. همه ی این علوم در شیوه ی بیان و طرح مطالب خود متفاوت اند، همچنین به قواعد نیازمندند تا روشن شده، به ذهن خواننده نزدیک شوند. بنابراین در حالی که علم تفسیر عام، علمی روشمند قلمداد می شود که هدفش ایجاد اصول و خط
مشی هاست، علم تفسیر خاصّ تطبیق عملی تلقی می شود که اجرای احکام و راه حل های مطلوب تفسیری را هدف قرار داده است. [14]
امّا هدف علم تفسیر کاربردی، پیاده کردن نتیجه ها و اصول کلی و جزئی بر زندگی، رفتار، عقیده و هرچه در ارتباط با انسان است، می باشد.

تفاوت میان علم تفسیر و دیگر علوم مرتبط با کتاب مقدّس

علم تفسیر با دیگر علوم مربوط به کتاب مقدّس مانند مقدّمات علم تفسیر، بررسی متن و تفسیر تفاوت دارد. علم مقدّمات، ویژه ی بررسی نقد تاریخی هر یک از کتاب های کتاب مقدّس است. این علم تاریخ نگارش کتاب، مؤلف، کاتب و مواردی از این دست را بررسی می کند و به طور معمول به این شاخه از علم «نقادی عالی» (15) گفته می شود. این علم ویژه ی بررسی متن در نسخه های خط قدیمی، اقتباسات و قراءات است که از راه ارزیابی صحیح و تشخیص زبانی تاریخی، قرائت صحیح متن را می توان باز شناخت. غالباً بر این شاخه از
علم «نقادی ساده» (16) اطلاق می شود. امّا مقصود از تفسیر لغوی کتاب مقدس (17)، تطبیق عملی اصول علم تفسیر با بهره گیری کامل از نتایج به دست آمده از دیگر دانش هاست. سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که: جایگاه علم تفسیر در تفسیر کتاب مقدّس کجاست؟ پاسخ چنین است: علم تفسیر مقدّم بر تفسیر است، چون این علم، اصول، احکام و روش ها را برای تفسیر کتاب مقدّس وضع می کند و مفسّر با استفاده از این ها و نیز با بهره گیری از اصول و نتایج دیگر،
می تواند معنای کتاب مقدّس را بیابد و بنیان عقاید و قواعد رفتار و اندیشه ی الاهیاتی را بنا نماید.

علم تفسیر هم علم است هم فنّ

از این جهت که علم تفسیر به استنباط اصول، قوانین و
روش های تفسیر کتاب مقدّس توجّه دارد، علم نامیده
می شود؛ امّا بنیان این علم بر خود کتاب مقدّس بنا نهاده شده است و از همین کتاب، قواعد و روش هایش را استنباط
می کند؛ مثَل این مورد، مثَل قواعد نحوی و صرفی زبان است که اولاً از استعمال خود زبان به دست می آیند و ثانیاً برای ارزیابی صحّتشان بر مثال های همان زبان تطبیق داده
می شوند. همچنین صحیح بودن بخش هایی از قواعد علم تفسیر به واسطه ی تفسیر کتاب مقدّس فهمیده می شود. از این رو علم تفسیر از کتاب مقدّس ناشی می شود و برای کتاب مقدّس استفاده می شود و به این ترتیب می توان آن را فنّ نامید.

پی‌نوشت‌ها:

1. TH .D .N .T. Vol .2 :P.664
2. پس ای برادران، مقصود این است که وقتی جمع شوید هر یکی از شما سرودی دارد، تعلیمی دارد، زبانی دارد، مکاشفه ای دارد، ترجمه ای دارد باید همه به جهت بنا شود.
3. به وی [یوسف] گفتند: خوابی دیده ایم و کسی نیست که آن را تعبیر کند. یوسف بدیشان گفت: آیا تعبیرها از آن خدا نیست؟ آن را به من باز گویید.
4. New Hermeneutic
5. Fuchs
6. Fuch: Hermeneutics: P.71
7. (6) آن گاه [عیسی] آب دهان به زمین انداخت و با آن گل درست کرد و به چشمان کور مالید (7) و به او فرمود: به حوض سیلوحا (که به معنای فرستاده است) برو و چشمانت را بشوی. آن کور نیز رفت و چشمان خود را در آن حوض شست و بینا بازگشت.
8. که اینک باکره آبستن شده پسری خواهد زائید و نام او را عمّانوئیل خواهد خواند تفسیرش این است خدا با ما است.
9. زمان حکومت حضرت سلیمان (ع) با شکوه ترین دوران بنی اسرائیل به حساب می آید. حضرت سلیمان (ع) در این زمان معبد بسیار بزرگی در شهر اورشلیم (یعنی شهر سلامت) ساخت که به نام هیکل سلیمان معروف شد. (هیکل در زبان عبری به معنای ساختمان بلند است.) این معبد یک بار حدود سال 587 قبل از میلاد، به دست بخت النّصر و بار دیگر در سال 70 میلادی به دست شاهزاده ی رومی به نام تیتوس خراب شد.
10. [پس از بلای خون، قورباغه و پشه] جادوگران به فرعون گفتند: دست خدا در این کار است. امّا فرعون را دل سخت شد و به موسی و هارون اعتنایی نکرد، چنان که خداوند گفته بود.
11. Existenial Interpretation
12. calvin
13. Terry: Biblical Interpretation:P.16
14. مجتمع مسکونی در دانشکده wadram آکسفورد، سال 1949.
15. Higher criticism
16. Lower criticism
17. Exegesis

منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط