تاریخ اسلام صرف تاریخ توسعهی جغرافیایی دین مبین نیست، بلکه تاریخ ظهور و بسط علم و فرهنگ و ادب معارف درخشان مردمی است که با استفاده از توحید و وحی محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اولین بار به صورت منظم و سازمان یافته، علوم و معارف تمدنهای سلف آشوری، کلدانی، ایرانی، مصری، یونانی و رومی را فرا گرفتند و در حکمت، ریاضیات و نجوم و در علوم مناظر و مرایا و کیمیا و جغرافیا و تاریخ سرآمد شدند و هنر و ادب و معرفتی بنا نهادند که تا تاریخ بشر وجود دارد، زندگی از فروغ آن گرمی و نشاط میگیرد.
برای فراهم آوردن شرایط رشد علم و پژوهش در کشورهای اسلامی، توجه به سوابق علمی و به ویژه تأمل و تفکر در باب نسبت میان علم و اسلام ضرورت دارد. زیرا مطالبی که دربارهی ضدیت اسلام با علم گفته شده، صرف آرا و برداشتها و سلیقههای اشخاص نیست، بلکه تلقیای تاریخی است و شیوعش چندان است که گویی با روح اروپایی و غربی جدید عجین بوده است. این تلقی نه فقط در میان اروپاییان و به طور کلی غربیان دیده میشود، بلکه از راه شرق شناسی، با تلقی بعضی از مسلمانان از امکانها و تواناییها و ناتوانیهای ما پیوند خورده است.
از زمان آغاز جنگهای صلیبی تاکنون، افراد بسیاری گفتهاند که اسلام دین خشونت و زمختی است و با علم و تحقیق روی موافق ندارد. از زمانی که ارنست رنان یکی از سخنرانیهای خود را به این مطلب اختصاص داد و در پی آن سر و صدای بسیار برخاست، بعضی از صاحب نظران عالم اسلام، از جمله آنها سیدجمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده و شاگردان آنان و حتی امثال دیگری مانند محمد اقبال لاهوری، درصدد برآمدند که نادرستی سخن ارنست رنان را نشان دهند و هر کدام در حد خود پاسخهایی دادند. ولی این اختلاف علمی صرف نبود که با بحث و اقامه دلایل پایان یابد، بلکه ارنست رنان از چیزی سخن میگفت که قرنها با روح اروپایی درآمیخته بود. او به اندازهی کافی از تاریخ علم در اسلام باخبر بود و ضرورت نداشت به او بگویند که در عالم اسلام چه کارهای علمی بزرگی صورت گرفتهاست.
کسانی که به پاسخگویی برخاستند، بیشتر به ذکر عوامل و جهاتی پرداختند که موجب رکود علم در عالم اسلام شده است. چنانکه بعضی رجوع به فلسفهی یونان را مانع و مزاحم اقبال به علم دانستند و بعضی دیگر به هم آمیختن دین و فلسفه را موجب انحراف از طریق علم و پژوهش تلقی کردند. اما سودای پیوستن به تجدد مجال نداد که تأمل کنند که شبههی تعارض میان اسلام و علم از کجا آمده و چرا و از کجا گفتهاند که اسلام با علم مخالف است و چه شده که دانشمندانی به بزرگی ارنست رنان شور و شوق مسلمانان را در آموختن علوم و فراهم آوردن مجموعهی دانشهایی که بیشتر آن نیز به عالم غربی انتقال یافت، نادیده گرفتند و حتی بعضی از دانشمندان مسلمان در پی آنانان رفتند. چیزی که در این میان موجب آشفتگی و سوء تفاهم شد، خلطی بود که در طرح مسئله پیش آمد. با این خلط، پاسخ دادن به پرسش بسیار آسان دربارهی جایگاه علم دوستی در عالم اسلام، بسیار دشوار شده است. کسی که در تاریخ دورهی اسلامی نظر میکند و اهتمام مسلمانان به علم را میبیند، در صورتی که مطلق علم در نظرش باشد، میتواند به خود بگوید که اینها چه خوب دستور پیامبر اسلام را اطاعت کردند و علم را از هر جای عالم که بود فرا گرفتند و آن را به سوی کمال بردند. اما گاهی این توقع عنوان میشود که مسلمانان باید پیش قدم میشدند و راهی را که در دورهی جدید در اروپا گشوده شد، میگشودند و به علم و فناوری کنونی میرسیدند. بنابراین کسانی که میدیدند این مقصود حاصل نشده و در سدههای اخیر روح طلب و همّت، نقصان پذیرفته، نقص را مسلم گرفتند. البته بعضی آن را به ذات دین برگرداندند و بعضی دیگر آمیختگی اسلام با عناصر خارجی و انحراف از مسیر اصلی را مایهی نقصان دانستند.
ارنست رنان مدعی بود که اسلام به علم، میدان و مجال نداده است و نمیدهد. اقبال عنوان کرد که اسلام به روح علم جدید بسیار نزدیک است و اگر میان اسلام و علم، فاصله افتاده، مسئول آن فلاسفهاند که به تفکر یونانی پناه بردهاند. در زمان حاضر هم بعضی صاحب نظران، به جست و جوی مثال عقل و عقلانیت در تاریخ تفکر اسلام برخاستهاند و این مثال را در تقلی ابن رشد دیدهاند. ابن رشد در قیاس با سایر متفکران عالم اسلام، نه فقط از این حیث اهمیت دارد که حساب دین و فلسفه را از هم جدا کرده، بلکه به اعتباری میتوان او را حلقهی واسطهی میان عقلانیت اسلامی و غربی دانست، زیرا تأثیر او کمتر در عالم اسلام و بیشتر در فلسفهی اروپا و در پیدایش نهضت علمی و رنسانس اروپا بوده است.
این مطلب بی اهمیت نیست، اما حقیقت تاریخ اسلامی را به مجموعهی نظرها و آرا و فلسفهها نمیتوان تحویل کرد. در بحث از ذات تاریخ اسلام مورد ندارد که بگوییم بعضی با علم و عقل موافقت داشته و بعضی دیگر مانع و مخالف بودهاند. این نظر هم بسیار شایع است که عرفان و معنویت در بعضی دورانها، عالم اسلامی را از توجه به علم و عقل بازداشتهاست. اگر قومی در طریق صفای باطن و علو روح وارد شود، اساس علم و عقلش استوار میشود؛ بنابراین در این مباحث باید بیشتر تأمل کرد.
تفکری در که در دوران رنسانس پدید آمده و با پیدایش علم جدید مناسبت داشته، اگر سن توماسی نیست، آن را ارسطویی و ابن رشدی هم نمیتوان دانست. عقلانیت عالم کنونی تنها به یک حوزه فلسفه و تفکر باز نمیگردد. وقتی یک حوزه در فلسفهی اسلامی را با آن موافق و هماهنگ بدانیم، چه بسا که نسبت به کلیت عالم اسلام، نظر منفی پیدا کنیم. این نظر منفی را چگونه باید توجیه کرد؟ ما تاریخ نمیخوانیم که در گذشتهی خود چیزی را خوب و چیزهای دیگری را بد و نامطلوب بدانیم. گذشتهی ما هر چه باشد، متعلق به ماست یا ما به آن تعلق داریم و باید آن را به عهده بگیریم. مانعی ندارد که ما از میان اسلاف بزرگ خود مثال و اسوهای برای خود برگزینیم و حتی شاید هر صاحب نظری در سایهی یک صاحب نظر بزرگ گذشته تفکر میکند؛ اما انتخاب یک اسوه و مثال به معنای کنار گذاشتن دیگران و چشم پوشیدن از دیگر حوزههای تفکر و علم نیست.
تمهید این مقدمه برای این بود که بگوییم اگر کسانی اسلام را در مقابل علم قرار دادهاند، مسئله را درست مطرح نکردهاند، دو گونه میتوان گفت نهضت ترجمه، امری امر اتفاقی بوده و کسانی با وجود تعالیم دینی به علوم غیراسلامی رو کردهاند. اگر اسلام با علم مخالف بود، دانشمندانی مثل جابربن حیان، حنین بن اسحاق، محمدبن موسی خوارزمی، محمدبن زکریای رازی، فارابی، ابن هیثم، بیرونی و ابن سینا از کجا آمدهاند و چگونه پرورده شدند؟ آیا این همه بحث و نظر و نقد و نقادی که در سدههای سوم و چهارم و پنجم دایر بود و علمای سرزمینهای وسیع عالم اسلام، با وجود بعد مکانی با یکدیگر بحث و گفت و گو داشتند نشانهی نشاط علم نیست؟ آیا مباحثی را که ابوحیان توحیدی در کتابهای مقایسات و الامتاع و الموانسه آورده، نمیتوان حاکی از وسعت نظر دانشمندان عالم اسلام و علم طلبی آنان دانست؟بعضی وجود این شواهد را برای اثبات علم دوستی مسلمانان کافی ندانسته و آن را مقتضای رفع نیازمندیهای عملی دانستهاند. راستی چه نیازی اشخاص را برانگیخته که از خوارزم، بخارا، سمرقند و مرو به ری و اصفهان و بغداد و دمشق بروند تا فی المثل فصلی از یک کتاب را بیاموزند یا در مجلس درس یک استاد حاضر شوند؟ وانگهی علومی که نیاکان ما فرا گرفتهاند و آن را به کمال نزدیک کردهاند، چه نیازی را برآورده میکردهاست؟ و این نیاز از کجا آمده بود؟ چرا قبل از اسلام این نیاز احساس نمیشد؟ مسئلهی مهم این است که با ظهور و پیدایش اسلام تغییری در وجود مردمان و در نیازهای آنان پدید آمد و از جملهی این تغییرات، یکی این بود که آنان طالب علم شدند. بی شک، نظر به افق خاصی بود؛ اما این افق چندان وسعت داشت که علوم چین و هند و یونان و مصر و ایران و ماوراءالنهر و بین النهرین را در برگرفت و مدارسی تأسیس شد که در آن، علوم یونانی و فقه و پزشکی و ریاضیات و نجوم و طبیعیات را میآموختند.
یکی از تحولات بزرگ عالم اسلام ، تأسیس فلسفهی اسلامی بود که شاید همهی اختلافات صاحب نظران کنونی عالم اسلام به آن بازگردد. فارابی و ابن سینا مقلد صرف افلاطون و ارسطو فارابی نبودند، بلکه آنها فلسفهی یونانی را در افق عالم اسلامی دیدند و تفسیر کردند. سلف بزرگ آنان، یعقوب بن اسحاق کندی که آثار مهمی در فلسفه فراهم آورده بود، دین و فلسفه را دو امر جدا از هم میپنداشت. ابن رشد نیز به مشی او بازگشت و راه فارابی و ابن سینا را ادامه نداد. اما اکنون بر سر ابن سینا و ابن رشد نزاع نکنیم؛ تأثیر علم و فرهنگ اسلامی در تحول اروپا نیز محدود به تأثیر آثار یکی دو دانشمند و فیلسوف نیست. توجه کنیم که تا وقتی اقتباس علم محدود به مسائل و مطالب علمی و مواد فلسفی باشد، این تأثیر، تحولی پدید نمیآورد. اروپاییها از ابن رشد، غزالی، ابن سینا و از متکلمان اسلامی (بیشتر از راه کتاب دلائل الحائرین موسی بن میمون) بسیار چیزها آموخته بودند و این آموختهها در فراهم آمدن زمینهی نهضت علمی مؤثر بود. اما آنچه اثر اساسی داشت، تلقی اروپا از روش تحقیق دانشمندان مسلمان بود و نامدارترین مظهر این تلقی، یعنی راجربیکن، آن را با توجه خاصی تعلیم میداد. این مطلب را بسیاری از مورخان در آثار خود تصدیق کردهاند و از میان آنان به ویژه بریفو تأثیر و نفوذ مسلمانان را در پیدایش علم جدید، به خوبی نشان دادهاست.
اشاره کردم که این تأثیر میتوانست به دو نحو صورت گیرد: یکی اینکه اثر توجه به علوم اسلامی در بینش اروپاییان ظاهر شود و بینش در روش آنان اثر گذارد و دیگر آنکه اروپاییها تنها اطلاعات و معلومات دانشمندان مسلمان را فرا گرفتهباشند. پیداست که بدون فراگرفتن معلومات، تغییر در بینش و روش حاصل نمیشود. اما آموزش طوطی وار مطالب هم سودی ندارد، زیرا در علم تا از مسائل به مبادی سیر نکنیم، صاحب نظر نخواهیم شد. هر دورهی علمی، با مبادی و اصول آن شناخته میشود. پس لازم نیست بکوشیم تا در گذشتهی تاریخی خود چیزهایی را بجوییم که بیشتر با علم کنونی مناسبت و قرابت دارد. یعنی با نظر و ارزشهای عالم کنونی به گذشته نگاه نکنیم.
تاریخ اسلام اگرچه با اخذ علوم از هند، چین، یونان، مصر، ایران و بینالنهرین و ماوراءالنهر قوامیافته، اما چیزی که به همهی اجزای آن تاریخ وحدت بخشیدهاست، نور هدایت قرآن بودهاست. مقصود این نیست که اثر قرآن و تعالیم ائمهی دین را به دستورالعملهای صریح محدود کنیم. آنچه مهم است و به آن چندان توجه نشده، زبان قرآن است. زبان قرآن، زبان احکام خبری علمی نیست، چنانکه آن را در زبان انشایی احکام اخلاقی و دینی هم نمیتوان محدود کرد. زبان قرآن، زبان تذکر است و این زبان به اسلام عظمت بخشیده؛ یعنی بیش از آنکه توصیهها و دستورالعملها مؤثر افتاده باشد، زبان تذکر، روح طلب و علم دوستی (1) را در اسلاف ما پدید آورده و راسخ کرده است. قرآن هر جا به مردم خطاب میکند، آنها را به تأمل فرا میخواند. حتی در تعلیم اصول دین و گاهی برای بیان فروع به جای بیان صریح حکم، به پرسش میپردازد. برای مثال حضرت یوسف (علیه السلام) از دو رفیق زندانی خود میخواهد که تأمل کنند و به خود پاسخ بدهند: یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ. (2) این پرسش از نوع مسائلی نیست که به طور معمول در علم یا در زندگی معمولی پیش میآید، بلکه پرسشی است که مخاطب قبل از اینکه به آن پاسخ دهد، پرسش را از خود مییابد و اگر جز این باشد، نمیتواند به آن پاسخ دهد.
قرآن روح مسلمانان را پاکِ و جانشان را آزاد کرد و با این طهارت و آزادگی بود که آنان به طلب علم برخاستند، اما وقتی نکث و رکود در تاریخ اسلام پدید آمد، بعضی اسلام را دین مخالف علم و مسلمانان را ناتوان در علمآموزی دانستند و گفتند که اسلام با روح علم و علم دوستی مغایر است. بد نیست بدانیم که این رأی از چه زمانی و در کجا پدید آمدهاست. به ظاهر در آستانهی جنگهای صلیبی به تلویح و گاهی به صراحت اظهار شد که مسلمانان و به ویژه اعراب، روحی خشن و زمخت دارند و مستعد علم آموزی نیستند و به تدریج این پندار با وجود نظرهای مثبتی که بعضی از بزرگان فلسفهی جدید اروپا نسبت به اسلام داشتند، در همه جای غرب مسلم انگاشته شد و حتی برخی از دانشمندان و پژوهندگان مسلمان هم آن را پذیرفتند.
پاپ اوربان دوم در خطابهای خطاب به شوالیههای فرانسوی، آنان را با این بیان که شما باید از اعمال قهر و خشونت بر مسیحیان متأسف باشید، به خشونت دعوت کرد. البته برای اینکه اروپا جنگ با مسلمانان و اعمال خشونت را آغاز کند، باید قهر و خشونت را برای مسیحیانی که درس صلح و سلم آموخته بودند، توجیه کنند و مناسبترین شیوه این بود که تصویری از خشونت که خود به آن نیاز داشتند، فراهم آورند و آن را در برابر آیینهی اسلام قرار دهند و صورت منعکس شده در آیینه را، به اسلام و مسلمانها منسوب کنند. از آن زمان، تصویر اسلام با زمختی و قهر و خشونت و رویگردانی از علم همراه شده است.
اکنون زمان آن فرا رسیده که این سوء تفاهم رفع شود و یکی از اهداف دیالوگ میان تمدنها رفع این قبیل سوء تفاهمهاست. دیالوگ میان تمدنها با گفتوگوی سیاستمداران و دانشمندان پایان نمییابد. این گفتوگوها از زمانهای قدیم انجام میشده است. دیالوگ میان تمدنها، مشروط و موقوف به آمادگی روحی برای رفع کدورتها و پیش داوریها و نزدیک شدن مردمان به یکدیگر و برداشتن حجابهاست و با تحقق این شرایط است که مردمان و اقوام مختلف میتوانند یکدیگر را به درستی بشناسند و به سخن هم گوش فرادهند.
دیالوگ، گفتوگو و مذاکره به معنای متداول لفظ نیست، بلکه همسخنی است و در همسخنی قبل از آنکه زبان گشوده شود، گوش باید باز باشد. آن که گوش باز ندارد و خود را نیازمند شنیدن نمیداند، برای گفتن نیز سخنی ندارد. بحث دربارهی شرایط امکان همسخنی میان فرهنگها و گفتوگوی تمدنها و انتقال علوم یک قوم به قوم دیگر، شاید برای اولین بار در تاریخ علم و تفکر و فرهنگ در کتاب الحروف ابونصر فارابی آمدهاست. کتاب الحروف یکی از مهمترین آثار فلسفی دورهی اسلامی است که برای امروزیها نیز متضمن درسهای بسیاری است. بحث در این نیست که هرچه فارابی گفته، بپذیریم یا رد کنیم، اما به هر حال برای اینکه وارد عالم علم و تحقیق شویم، باید از نزاعها بگذریم و به جای اینکه به رد این و آن بپردازیم یا برای مثال ابن رشد را در مقابل ابن سینا قرار دهیم، به هر دو احترام بگذاریم؛ اگر یکی را اسوهی خود میدانیم، قدر دیگری را انکار نکنیم. اینان و جمع کثیری از صاحب نظران و دانشمندان و عرفا و شاعران و عالمان دین، نمایندگان عالم اسلاماند و در این عالم پرورده شدهاند و عالم اسلام با وجود آنان قوام یافته است.
در اینجا با ذکر چند مثال، شمهای کوتاه از علم دوستی بعضی از دانشمندان و صاحب نظران و متفکران را باز میگوییم تا ببینیم آیا انکار علم دوستی در اسلام، میتواند وجهی داشته باشد و چگونه میتوان مدعی شد که دانشمندان مسلمان علم را برای فواید عملی، موقعی و موقت آن میآموختهاند. دربارهی ترجمهی کتابهای یونانی و هندی به زبانهای سریانی و عربی، پژوهشهای بسیار شده و اطلاعات وسیعی فراهم آمدهاست. اما به اهمیت این قضیه، به تقریب، هیچ توجهی نشدهاست. از آنجا که امروز ترجمه برای ما یک امر عادی است، نه فقط عظمت کاری را که مترجمان در آغاز دورهی اسلامی انجام دادهاند، به درستی درک نکردهایم، بلکه این نکته از نظر پوشیدهمانده که برای اولین بار در عالم اسلام بود که جمع کثیری از مردم به شوق آموختن علوم اقوام دیگر، زبانهای خارجی یعنی زبانهای یونانی و سانسکریت را که زبان قدرت هم نبود (آموختن زبانی که زبان قدرت است، هر چند مهم باشد، نشانهی علم دوستی نیست) فراگرفتند و آثار علمی، فلسفی و تاریخی را به سریانی و عربی برگرداندند.
ما دربارهی این حادثهی بی نظیر تاریخ تأمل نکردهایم و حتی گاهی کسانی برای اینکه آن را عادی و معمولی جلوه دهند، گفتهاند که مترجمان کتب علمی و فلسفی در ازای کاری که میکردند، پاداشهای گزاف میگرفتند؛ این سخن نادرست نیست. چنانکه گفتهاند ترجمههای حنین بن اسحاق را در یک کفهی ترازو میگذاشتند و در کفهی دیگر طلا میریختند و معادل وزن کتاب به مترجم طلا میدادند. اگر این گفته راست باشد، از آن برنمی آید که حنین بن اسحاق برای گرفتن مزد، کتاب مینوشتهاست. بلکه برعکس، این امر حاکی از احترام به علم و شناختن قدر دانشمندان است. حنین که مسلمان نبود، اما در هوای عالم اسلامی میزیست. اولاً اگر برای مزد علم میآموخت با زحمت و مرارت بسیار علم پزشکی نمیآموخت. ثانیاً اگر علم را برای فواید مادی شخصی میخواست، وقتی برای ساختن زهری قوی مزد بسیار گرانی به او پیشنهاد کردند، میپذیرفت. اما او به عهدی که دانشمندان و پزشکان میبندند، وفادار ماند و گفت پزشکی را برای درمان بیماران آموخته است، نه برای کشتن مردمان.
رازی نیز در شرح سیرت فلسفی خود نوشتهاست که چگونه از ایام جوانی تاکنون عمر خود را وقف دانش کرده، که اگر چنین اتفاقی میافتاد که کتابی را نخوانده یا دانشمندی را ملاقات نکرده بود؛ تا از این کار فراغت نمییافت؛ به امری دیگر نمیپرداخت و اگر هم در این مرحله ضرری عظیم در بین بود، تا آن کتاب را نمیخواند و از آن استفاده نمیکرد، از پای نمینشست و حوصله و همت او در دانش تا آن حدی بود که پانزده سال از عمر خود را شب و روز در تألیف جامع کبیر (الحاوی) صرف کرد و برای آن کار قوهی بیناییاش را ضعف دست داده و عضلهی دستش گرفتار سستی شده و از خواندن و نوشتن محروم ساخته است و با این حال از طلب باز نمانده و پیوسته به یاری این و آن میخوانده و بر دست ایشان مینوشتهاست. (3)
فلسفهی رازی هرچه بوده و هر اختلاف نظری که با او اسلاف و معاصران خود در مبادی و مسائل فلسفه داشته، در تعلق او به عالم اسلام تردید نباید کرد. یعنی او نیز در همان هوایی دم زدهاست که دیگر متفکران و عالمان عالم اسلام دم زدند و به نظر او نیز
«نزدیک ترین بندگان به خدای عزوجل داناترین و عادلترین و رحیمترین و مهربانترین ایشان است و مراد از این گفتهی حکما که فلسفه، تشبه به خداوند عزوجل است، به قدر طاقت انسانی، همین است و تفصیل آن را ما در کتاب طلب روحانی آوردهایم. (4)»رازی مورد احترام دانشمند بزرگ عالم اسلام، ابوریحان بیرونی بوده است و در شرح احوال ابوریحان نوشتهاند که وقتی او در حال نزع بود، فقیهی به عیادتش رفت. ابوریحان از فقیه مسئله پرسید و فقیه برای رعایت حال او ادای پاسخ را به وقت دیگر موکول کرد. ابوریحان با آزردگی به فقیه تذکر داد که شما فکر میکنید که من در آستانهی مردنم و این مسئله برای من سودی ندارد. اما آیا بهتر است من پاسخ این مسئله را بدانم و بمیرم یا آن را ندانسته، بمیرم؟ فقیه ناگزیر به پرسش بیرونی پاسخ داد و عزم رفتن کرد. اما هنوز از خانه خارج نشده بود که از درون خانه شیون برخاست؛ چه ابوریحان از دنیا رفتهبود. مردی که به درس و دستور «اطلب العلم من المهد الی اللحد» عمل کرد، در ریاضیات و نجوم و تاریخ و نقد تاریخی سرآمد دانشمندان و محققان بود و آخرین لحظات عمرش نیز به آموختن گذشت.
آیا ابوریحان دوستدار علم نبود؟ اگر علوم هندی و یونانی به عالم اسلام آمد، در اثر پدیدارشدن نیروی طلب علم بود. این نیرو بود که دانشجوی جوانی مثل فارابی را که در مرو میشنید استادی در بغداد فصل برهان کتاب منطق را تدریس میکند، وامی داشت که کوله بار خود را بردارد و به آنجا برود و البته حاصل این طلب، به آنچه در ابتدا مطلوب بود، محدود نمیشد. چنانکه فارابی در بغداد بسیار چیزهای دیگر نیز آموخت و به مقام معلم ثانی در فلسفه نائل شد.
همین سه دانشمند که از ایشان یاد کردم، بنابر نقل فهرستنویسان، بیش از 300 کتاب نوشتهاند. همچنین در تاریخ علم اسلامی از کتابخانههایی یاد شده که صدها هزار کتاب داشتهاند. اگر عالم اسلام، عالم علم و تحقیق نبود، توجه و علاقه به علم چه معنایی داشت و این همه دانشمند و فیلسوف، محقق، ادیب، فقیه، متکلم، عارف و شاعر از کجا آمدهاند و چگونه پرورده شدهاند؟ و به راستی چرا در بیشتر سرزمینهای اسلامی، در سدههای قبل از اسلام تعلق به علم نبود یا ناچیز بود و بعد از نشر اسلام، طلب علم در همه جا قوت گرفت و موجب تحول بزرگی در تحقیق علمی و فلسفی و مؤدی به تأسیس دورهی مهمی در تاریخ علم شد؟
پیداست که ذکر این مطالب برای صرف مفاخرت نیست. بازگشت به گذشته و اکتفا به علم گذشتگان نیز مورد ندارد. نکته این است که ما باید در نظام علم و فناوری کنونی سهیم و شریک شویم. این شرکت در صورتی ممکن است که تکیهگاه محکم و استواری در تاریخ داشتهباشیم و با تأمل و بصیرت و درک امکانها و تواناییهای خود و به ویژه با تذکر به فاصلهی تاریخی که میان عالم جدید و عالم علمی نیاکان ما به وجود آمده، به استقرار نظام علم و فناوری اهتمام کنیم. علم بدون تعلق خاطر و پرواهایی که با آن ملازمه دارد، به وجود نمیآید. اگر نشان علم را در وجود عدهای از اشخاص عالِم میبینیم، بدانیم که برقراری عالَم علم غیر از وجود چند یا چندین دانشمند است. با یک گل و حتی با هزاران گل بهار نمیشود. دانشمندان باید در عالم علم زندگی کنند و اگر غیر از این باشد، دانش ایشان بی اثر و احیاناً تباه میشود.
پینوشتها:
1. Briffault The Making of Humanity London.
2. قرآن مجید: سورهی یوسف، آیهی 39.
3. محمدبن زکریای رازی، سیره الفلسفیه، ص 102 (متن عربی) و صص 123-124 متن فارسی کمیسیون ملی یونسکو شمارهی 1343، 23.
4. همان: متن عربی ص 100، متن فارسی ص 120.
داوری اردکانی، رضا؛ (1387)، نگاهی دیگر به تاریخ فلسفه اسلامی، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول