1. ملت
یکی از مفاهیم جانشین واژه دین در قرآن، مفهوم واژه ملت است. این واژه در 14 آیه از آیات قرآن به کار رفته است، در اینجا ما واژه ملت را از دو زاویه مورد بررسی قرار میدهیم، ابتدا معنای لغوی آن را تحلیل خواهیم کرد و سپس ارتباطش را با واژه دین.طریحی در مجمع البحرین واژه ملت را این گونه تعریف میکند:
«الملة فی الأصل: ما شرع الله لعباده علی ألسنة الأنبیاء لیتوصلوا به إلی جوار الله. و یستعمل فی جمله الشرائع دون آحادها و لا یکاد توجد مضافه إلی الله و لا إلی آحاد أمه النبی (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) بل یقال ملة محمد (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) ثم إنها اتسعت فاستعملت فی الملل الباطله. قوله ملة أبیکم إبراهیم أی دینه.» (1)
«ملت در اصل به معنای آن چیزی است که خداوند برای بندگانش از طریق زبان انبیاء تشریع کرده تا بدان وسیله به قرب الهی برسند. و در مورد کل شرایع به کار میرود نه تک تک آنها. همچنین ملت به الله و یا تک تک افراد امت نبی اضافه نمیشود، بلکه گفته میشود ملت محمد (صلی اللهُ علیه و آله و سلم)، سپس گسترش معنایی پیدا کرد و در مورد ملتهای باطل نیز به کار رفت. عبارت ملة أبیکم إبراهیم یعنی دین او.»
ابوهلال عسکری در کتاب ارزشمند خود- فروق اللغویة- درباره معنای واژه ملت و دین و نیز تفاوت این دو واژه با یکدیگر، این گونه میگوید:
«ملت، ملت نامیده شده به خاطر استمرار اهلش بر آن و گفته شده اصلش تکرار است، همان گونه که گفته میشود: طریق ملیل یعنی راهی که حرکت در آن زیاد شده تا اینکه هموار گشته است و از همین ریشه است واژه ملل که به معنای تکرار یک چیز برای نفس است تا اینکه منضجر و دل زده شود و گفته شده که ملت مذهب گروهی است که در امور پیش آمده یکدیگر را حمایت میکنند... و اصل دین طاعت است و عبارت «دان الناس مالکهم» یعنی مردم از مالکشان اطاعت کردند. و میتوان اصل آن را عادت انگاشت و سپس به طاعت دین گفته شده زیرا نفس بر آن عادت میکند. فرق بین ملت و دین آن است که ملت اسمیاست که برای پیروان شریعت و دین اسمیاست برای آنچه که هر کدام از اهل دین بدان عمل میکنند. لذا گفته میشود فلان حسن الدین است و نمیگوید حسن الملة و گفته میشود دینی دین الملائکة و نمیگویند ملتی ملة الملائکة زیرا ملت اسمی است برای شرایع همراه با اقرار به خداوند واحد. و دین چیزی است که انسان به سمت آن میرود و اعتقاد دارد که او را به خداوند نزدیک میسازد حتی اگر در آن شرایعی وجود نداشته باشد مثل دین اهل شرک. یهودیت ملت هست چون شریعت دارد ولی شرک ملت نیست. هر ملتی دین هست ولی هر دینی ملت نیست.» (2)
مصطفوی در تفسیر روشن مینویسد ملّت: از مادّه ملل و ملالت و إملال بوده که بمعنی دلتنگی و رنجوری دل باشد و ملّت بوزن فعلة دلالت میکند بر نوعی از مضیقه و محدودیّت و زندگی که تحت مقرّرات معین باشد، خواه توأم با برنامه حقّ و إلهی باشد یا نه و اکثر در برنامههای مطلق استعمال میشود، چنانکه کلمه دین: در مورد حقّ و در مقام انقیاد و خضوع استعمال شده است. و در این آیه کریمه اشاره میشود به این که آنان تعصّب زیاد و خودبینی شدید داشته و در مقام تشخیص حقّ و درک واقعیّت نمیتوانند با بی طرفی و آزادی فکر و روشنایی قلب راه صواب را جستجو و تحقیق کرده و دریابند این معنی نهایت ضعف و محدودیت فکر و اندیشه انسان بوده و همیشه از رسیدن بسعادت محروم خواهد بود. (3)
وی در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم تفاوت معنای دین و ملت را در این مسأله میدانند که واژه دین در موارد حق به کار میرود، ولی واژه ملت بدلیل آنکه بر محدودیت و تضیق دلالت میکند، در موارد باطل کاربرد دارد. (4)
ملّت از ماده ملالت و بمعنی دلتنگی باشد و ملّت بوزن فعلة دلالت میکند بر نوعی از مضیقه و محدودیّت که تحت مقرّرات مخصوصی صورت بگیرد، خواه روی برنامه حقّ و إلهی باشد یا نه. و دین مخصوص برنامه حقّ و در مورد خضوع استعمال میشود. و نظر در مفهوم ملّت بخود آن برنامه محدود و معیّن باشد و در مفهوم دین به جهت خضوع و انقیاد در مقابل آن برنامه و چون مطلق آن برنامه محدود در نظر گرفته شود: انصراف و اعراض از آن صحیح نیست، اگرچه انقیاد کامل از همه جزئیات آن لازم نباشد. چنانکه ما از اصول کلّی برنامههای انبیای گذشته تجلیل و احترام کرده و از آنها اعتراض و انصرافی نداریم. ولی در این مورد بنی اسرائیل از خانه کعبه که ساخته ابراهیم (علیه السّلام) است و از رسول اکرم (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) که درخواست او است و از دین اسلام که در حقیقت خلاصه سلم بودن و گردن نهادن است: اعراض کرده و بلکه با تمام نیرو با آنها مخالفت و دشمنی مینماید.
ابن عاشور نیز در تفسیر التحریر و التنویر در این زمینه مینویسد:
«الملة بکسر المیم الدین و الشریعة و هی مجموع عقائد و أعمال یلتزمها طائفة من الناس یتفقون علیها و تکون جامعة لهم کطریقة یتبعونها و یحتمل أنها مشتقة من أملّ الکتاب فسمیت الشریعة ملة لأن الرسول أو واضع الدین یعلمها الناس و یمللها علیهم کما سمیت دینا باعتبار قبول الأمة لها و طاعتهم و انقیادهم.» (5)
(ملت به معنای دین و شریعت است که مجموعهای از عقائد و اعمالی است که گروهی از مردم بدان ملتزم و پای بند هستند و بر آن اتفاق نظر دارند و همین مسأله مایه وحدت آنها شده است، مانند راهی که از آن تبعیت میکنند و احتمال هم دارد که این واژه مشتق باشد از «امل الکتاب» و لذا شریعت ملت نامیده شده زیرا رسول یا شارع دین آنرا به مردم یاد میدهد و بر آنها املاء میکند، همان گونه که دین نامیده شده به اعتبار اینکه امت آن را قبول کرده و از آن تبعیت و فرمانبرداری مینماید.)
علامه طباطبایی درباره معنای واژه ملت و فرق بین ملت و دین در اصطلاح قرآن میفرماید: ملت عبارت است از سنت زندگی یک قوم و گویا در این ماده بوئی از معنای مهلت دادن وجود دارد، در این صورت ملت عبارت میشود از طریقهای که از غیر گرفته شده باشد، البته اصل در معنای این کلمه آن طور که باید روشن نیست، آنچه به ذهن نزدیکتر است این است که ممکن است مرادف با کلمه شریعت باشد، به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از طریقهای خاص، به خلاف کلمه دین، بله این فرق بین دو کلمه ملت و شریعت هست، که شریعت از این جهت در آن طریقه خالص استعمال میشود و به این عنایت آن طریق را شریعت میگویند که: طریقهای است که از ناحیه خدای تعالی و به منظور سلوک مردم به سوی او تهیه و تنظیم شده و کلمه ملت به این عنایت در آن طریقه استعمال میشود که مردمیآن طریقه را از غیر گرفتهاند و خود را ملزم میدانند که عملاً از آن پیروی کنند و چه بسا همین فرق باعث شده که کلمه ملت را به خدای تعالی نسبت نمیدهند و نمیگوید ملت خدا، ولی دین خدا و شریعت خدا میگویند و ملت را تنها به پیغمبران ندهند و میگویند: ملت ابراهیم، چون این ملت بیانگر سیره و سنت ابراهیم (علیه السّلام) است و همچنین به مردم و امتها نسبت میدهند و میگویند ملت مردمی باایمان و یا ملت مردمی بی ایمان، چون ملت از سیره و سنت عملی آن مردم خبر میدهد، در قرآن کریم آمده «قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ» و نیز از یوسف (علیه السّلام) حکایت کرده که گفت: «إنی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالآخرة هم کافرون و اتبعت ملة آبائی إبراهیم و إسحق و یعقوب»، که در آیه اول کلمه ملت در مورد فرد و در آیه دوم هم در مورد فرد و هم در مورد قوم استعمال شده و در آیه بعدی که حکایت کلام کفار به پیغمبران خویش است تنها در مورد قوم به کار رفته: لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا. پس خلاصه آنچه گفتیم این شد که دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است و شریعت و ملت دو کلمه تقریباً مترادفند با مختصر فرقی که از حیث عنایت لفظ در آن دو هست. (6)
2. شریعت
یکی دیگر از مفاهیم جانشین واژهی دین که در قرآن به کار رفته است، مفهوم شریعت است. از این واژه تنها یکبار در قرآن بهره گرفته شده است که ما پس از ذکر آیه به تحلیل لغوی این واژه و سپس ارتباط آن با واژهی دین خواهیم پرداخت. تنها آیه قرآنی که در آن واژه شریعت به کار رفته عبارت است از:«ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ». (7)
(سپس تو را در طریقه آیینی [که ناشی] از امر [خداست] نهادیم. پس آن را پیروی کن و هوسهای کسانی را که نمیدانند پیروی مکنید.)
طریحی در مجمعالبحرین میگوید:
«قوله تعالی: شرع لکم أی فتح لکم و عرفکم طریقه قوله: شرعه و منهاجاً الشرعه بالکسر الدین و الشرع و الشریعة مثله، مأخوذ من الشریعة و هو مورد الناس للاستسقاء سمیت بذلک لوضوحها و ظهورها و جمعها شرائع. قوله: علی شریعة من الأمر أی سنه و طریقه و قیل علی دین و ملة و منهاج.» (8)
(سخن خداوند متعال که میفرماید «شَرَعَ لَكُم» یعنی برای شما راهش را گشود و به شما معرفی کرد، در عبارت «شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» شِرعه یعنی دین و واژههای شرع و شریعة هم همانند آن است، که اصل آنها از واژهی شریعت است و شریعت هم محل ورود مردم برای نوشیدن آب است و به این اسم نامیده شده است به خاطر وضوح و ظهورش، جمع این کلمه نیز شرایع است و کلام خداوند که میفرماید: «عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ» یعنی سنت و روش آن، همچنین گفته شده «عَلَى شَرِیعَةٍ» یعنی بر دین و ملت و منهاج و روش.)
ابن اثیر نیز در النهایه میگوید:
«الشرع و الشریعة، و هو ما شرع الله لعباده من الدین: أی سنه لهم و افترضه علیهم و قد شرع الله الدین شرعاً إذا أظهره و بینه. و الشارع: الطریق الاعظم. و الشریعة مورد الابل علی الماء الجاری.» (9)
(شرع و شریعت، یعنی آنچه که خداوند برای بندگانش از دین تشریع کرده است، یعنی برای آنها وضع کرده و واجب ساخته است و خداوند هنگامی دین را تشریع کرده که آن را ظاهر ساخته و تبیین نموده است. و شارع به بزرگترین راه گفته میشود. و شریعت به معنای محل ورود شتر به آب روان گفته میشود.)
در لسان العرب نیز واژه شریعت این گونه تعریف شده است:
«الشریعة و الشراع و المشریعة: المواضع التی ینحدر إلی الماء منها، قال اللیث: و بها سمیما شرع الله للعباد شریعة من الصوم و الصلاة و الحج و النکاح و غیره. و الشرعه و الشریعة فی کلام العرب: مشرعه الماء و هی مورد الشاربه التی یشرعها الناس فیشربون منها و یستقون،... و الشریعة و الشرعه: ما سن الله من الدین و أمر به کالصوم و الصلاة و الحج و الزکاه و سائر أعمال البر مشتق من شاطیء البحر و منه قوله تعالی: «ثم جعلناک علی شریعة من الأمر» و قوله تعالی: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا»، قیل فی تفسیره: الشرعه الدین و المنهاج الطریق و قیل: الشرعه و المنهاج جمیعا الطریق و الطریق ههنا الدین، و قال محمد بن یزید: شرعه معناها ابتداء الطریق، و النهاج الطریق المستقیم. و قال ابن عباس: شرعه و منهاجاً سبیلاً و سنه و قال قتاده: شرعه و منهاجاً، الدین واحد و الشریعة مختلفه. و قال الفراء فی قوله تعالی ثم جعلناک علی شریعة: علی دین و ملة و منهاج.» (10)
(شریعت و شراع و مشرعه به مکانهایی گفته میشود که از آنجا آب سرازیر میشود و لیث گفته که به همین واسطه خداوند شریعت را برای بندگانش تشریع نموده است، منظور از شریعت روزه و نماز و حج و ازدواج و... است. شرعه و شریعت در کلام عرب به معنای مشرعه آب است و مراد از مشرعه محلی است که مردم از آن طریق به آب میرسند و از آنجا آب مینوشند و سیراب میشوند... و شریعت و شرعه آن دینی است که خداوند وضع کرده است و بدان امر کرده است مثل روزه و نماز و حج و زکات و دیگر اعمال. و مثال آن آیاتی از کلام خداوند است که میفرماید: «ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ» و «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»، در تفسیر آن گفته شده که شرعه به معنای دین است و منهاج روش و طریق است، همین طور بیان شده که شرعه و منهاج با یکدیگر طریقاند و طریق در ایجاد دین است، محمدبن یزید گفته: معنای شرعه ابتدای طریق است و منهاج طریق و روش مستقیم است. ابن عباس نیز گفته: شرعه و منهاج سبیل و راه و سنت است، قتاده نیز در مورد شرعه و منهاجا گفته: دین واحد است و شریعت مختلف و گوناگون. فراء نیز درباره «ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ» گفته علی شریعه به معنای علی دین و ملت و منهاج است.)
زبیدی هم در تاج العروس درباره واژه شریعت میگوید:
«قال الفراء فی قوله تعالی علی شریعة، علی دین و ملة و منهاج و کل ذلک یقال و أصل الشریعة فی کلام العرب مورد الشاربه التی یشرعها الناس فیشربون منها و یستقون.» (11)
(فراء درباره سخن خداوند که میفرماید علی شریعة گفته است به معنای علی دین و ملت و منهاج است و اصل کلمه شریعت در کلام عرب به معنای محل ورود به آب است که مردم آن را ایجاد میکنند و از آن آب مینوشند و سیراب میشوند.)
در تفسیر المیزان نیز در این باره این گونه آمده است. بعضی گفتهاند: اگر شریعت را شریعت خواندهاند از این باب بوده که خواستهاند آن را به شریعة نهر (آن راهی که افراد و حیوانات از آن راه به لب نهر میروند) تشبیه کنند و چه بسا که مطلب عکس این باشد، یعنی اگر راه به لب نهر را شریعة گفتهاند از شریعت به معنای طریقه گرفته باشند، به این مناسبت که چون راه به لب آب برای اهل هر محلی روشن و واضح بوده، خواستهاند با این حال نام گذاری از روشنی آن خبر دهند. (12)
شرع و شریعة راهی را میگویند که به سوی آب میرود و به آن منتهی میشود و اینکه دین را شریعت میگویند از آن نظر است که به حقایق و تعلیماتی منتهی میگردد که مایه پاکیزگی و طهارت و حیات انسانی است. راغب در کتاب مفردات از ابن عباس نقل میکند که میگوید: فرق میان شریعة و منهاج آن است که شریعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته میشود و منهاج به اموری که در سنت پیامبر (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) وارد گردیده است. پس «شریعت به معنی راهی است که برای رسیدن به آب در کنار نهرهائی که سطح آب از ساحل نهر پائینتر است احداث میکنند، سپس به هر راهی که انسان را به مقصد و مقصودش میرساند اطلاق شده است، به کار گرفتن این تعبیر در مورد آئین حق به خاطر آن است که انسان را به سرچشمه و رضایت الهی و سعادت جاویدان که همچون آب حیات است میرساند، این واژه یک بار در قرآن به کار رفته و تنها در مورد اسلام است. (13)
تا اینجا واژه شریعت از نظر لغوی و معنایی بررسی شد، اما در ادامه به تفاوت این واژه با واژه دین خواهیم پرداخت. در کتاب الفروق اللغویه آمده است:
«الفرق بین الشریعة و الدین: أن الشریعة هی الطریقه المأخوذه فیها إلی الشیء و من ثم سمیالطریق إلی الماء شریعة و مشرعه و قیل الشارع لکثره الاخذ فیه و الدین ما یطاع به المعبود و لکل واحد منا دین و لیس لکل واحد منا شریعة، و الشریعه فی هذا المعنی نظیر الملة إلا أنها ما یفیده الطریق المأخوذ ما لا تفیده الملة و الملة تفید إستمرار أهلها علیها.» (14)
(تفاوت بین شریعت و دین این است که شریعت راهی است برای رسیدن به چیزی و از همین جا رسیدن به آب شریعت و مشرعه نامیده شده است و وجه تسمیه شارع نیز به خاطر کثرت استفاده از آن است. دین هم چیزی است که با آن معبود اطاعت میشود و هر کدام از ما دینی وجود دارد ولی برای هر کدام از ما شریعتی نیست، شریعت در این معنا همانند ملت است بجز اینکه دلالت شریعت بر طریق در پیش گرفته شده، در کلمه ملت وجود ندارد، ملت دلالت بر استمرار اهل آن ملت بر آن مینماید.)
علامه طباطبایی درباره معنای شریعت و تفاوت آن با واژه دین در اصطلاح قرآن میفرماید: کلمه شریعت به معنای طریق است و اما کلمه دین معنای طریقه خاصی است، یعنی طریقهای که انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیکن ظاهراً در عرف و اصطلاح قرآن کریم کلمه شریعت در معنائی استعمال میشود که خصوصیتر از معنای دین است، همچنان که آیات زیر بر آن دلالت دارد: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ» که از این دو آیه به خوبی برمیآید هر طریقه و مسلکی در پرستش خدای تعالی دین هست ولی دین مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، پس دین از نظر قرآن معنائی عمومی و شریعتها دین خدا است، با اینکه دین یکی است ولی شریعتها یکدیگر را نسخ میکنند، نظیر نسبت دادن احکام جزئی در اسلام، به اصل دین است، با اینکه این احکام بعضی ناسخ و بعضی منسوخند با این حال میگوئیم فلان حکم از احکام دین اسلام بوده و نسخ شده و یا فلان حکم از احکام دین اسلام است، بنابراین باید گفت: خدای سبحان بندگان خود را جز به یک دین متعبد نکرده و آن یک دین عبارت است از تسلیم او شدن. چیزی که هست برای رسیدن بندگان به این هدف راههای مختلفی قرار داده و سنتهای متنوعی باب کرده، چون هر امتی مقدار معینی استعداد داشته و آن سنتها و شریعتها عبارت است از شریعت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (صلی اللهُ علیه و آله و سلم)، همچنان که میبینیم چه بسا شده که در شریعت واحدهای بعضی از احکام به وسیله بعضی نسخ شده، برای اینکه مصلحت حکم منسوخ مدتش سرآمده و زمان برای مصلحت حکم ناسخ فرا رسیده، مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زنای زنان که نسخ شد و حکم تازیانه و سنگسار به جای آن آمد و مانند مثالهائی دیگر، دلیل بر این معنا آیه شریفه: «وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَآ آتَاكُم...» است. پس خلاصه آنچه گفتیم این شد که دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است. (15)
3. شیعه
سومین مفهوم مرتبط با واژه دین در قرآن، مفهوم واژه شیعه است، این واژه در چهار مورد- که در سه آیه از آیات قرآنی است- به صورت مفرد و در پنج آیه به صورت جمع به کار رفته است، که ما در این بخش واژه شیعه را از نظر لغوی و نیز از منظر ارتباطش با واژه دین مورد بررسی قرار خواهیم داد. آیاتی که واژه شیعه در آنها به کار رفته است عبارتند از:طریحی در مجمع البحرین شیعه را این گونه تعریف میکند:
«ثم لننزعن من کل شیعه أی من کل فرقه. قوله: و لقد أرسلنا من قبلک فی شیع الأولین أی فی فرقهم و طوائفهم. و الشیعه: الفرقه إذا اختلفوا فی مذهب و طریقه. قوله: و لقد أهلکنا اشیاعکم أی أشباهکم و نظرائکم فی الکفر. قوله: کما فعل بأشیاعهم من قبل أی بأمثالهم من الشیعه الماضیه. قوله: و إن من شیعته لإبراهیم قیل: أی و إن من شیعه نوح إبراهیم، یعنی أنه علی منهاجه و سنته فی التوحید و العدل و اتباع الحق. و الشیعه: الأتباع و الأعوان و کل قوم اجتمعوا علی أمر فهم شیعه، ثم صارت الشیعه جماعه مخصوصه.» (16)
(در آیه «ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِیعَةٍ» شیعه به معنای فرقه است. همچنین در آیه «وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشْیَاعَكُمْ» یعنی همانندان و مشابهان شما در کفر. در آیه «كَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِّن قَبْلُ» یعنی همانندان آنها از ملتهای گذشته. و درباره آیه «وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ» گفته شده ابراهیم بر روش و سنت نوح در توحید و عدل و پیروی از حق بوده است. شیعه یعنی یاران و پیروان و هر قومیکه بر یک مسألهای اتفاق داشته باشند، شیعه آن امر هستند، سپس شیعه به گروهی مخصوص اطلاق شده است.)
ابوهلال عسکری نیز در این باره میگوید:
«شیعه الرجل هم الجماعه المائله إلیه من محبتهم له، و أصلها من الشیاع و هی الحطب الدقاق التی تجعل مع الجزل فی النار لتشتعل کأنه یجعلها تابعا للحطب الجزل لتشرق.» (17)
(شیعه یک فرد، گروهیاند که به خاطر محبت، به او گرایش دارند و اصل این کلمه شیاع است که به معنای چوبی است نرم که همراه با چوبی دیگر در آتش افکنده میشود، گویا شیاع چوبی است تابع چوب اول برای مشتعل کردن بیشتر آتش.)
در نهایه ابن اثیر نیز واژه شیعه این گونه تعریف شده است:
«أصل الشیعه الفرقه من الناس و تقع علی الواحد و الاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث بلفظ واحد و معنی واحد. و قد غلب هذاالاسم علی کل من یزعم أنه یتولی علیا رضی الله عنه و أهل بیته، حتی صار لهم اسما خاصا، فإذا قیل فلان من الشیعه عرف أنه منهم. و تجمع الشیعه علی شیع. و أصلها من المشایعه، و هی المتابعه و المطاوعه.» (18)
(اصل شیعه فرقهای از مردم است و بر یک، دو و جمع نیز اطلاق میگردد و برای مذکر و مؤنث نیز یکسان به کار میرود و غالباً این کلمه به کسی اطلاق میشود که علی و اهل بیت را ولی خود قرار میدهند، به گونهای که این کلمه اسم خاص برای آنها شده است. لذا هرگاه گفته شود که فلانی از شیعه است، منظور همین گروه است. جمع شیعه شیع است. و اصل این کلمه از مشایعت است که به معنای متابعت و اثرپذیری است.)
ابن منظور نیز در لسان العرب در این باره میگوید:
«الشیعه: القوم الذین یجتمعون علی الأمر. و کل قوم اجتمعوا علی أمر، فهم شیعه. و کل قوم أمرهم واحد یتبع بعضهم رأی بعض، فهم شیع. قال الأزهری: و معنی الشیعه الذین یتبع بعضهم بعضا و لیس کلهم متفقین، قال الله عزوجل: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَكَانُواْ شِیَعًا، کل فرقة تکفر الفرقه المخالفه لها، یعنی به الیهود و النصاری لأن النصاری بعضهم بکفرا بعضا، و کذلک الیهود، و النصاری تکفر الیهود و الیهود تکفرهم و کانوا أمروا بشیء واحد. والشیعه: أتباع الرجل و أنصاره، و جمعها شیع، و أشیاع جمع الجمع. و یقال: شایعه کما یقال والاه من الولی، و أصل الشیعه الفرقه من الناس، و یقع علی الواحد والاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث بلفظ واحد و معنی واحد، و قد غلب هذا الاسم علی من یتوالی علیا و أهل بیته، رضوان الله علیهم أجمعین، حتی صار لهم اسما خاصا فإذا قیل: فلان من الشیعه عرف أنه منهم و فی مذهب الشیعه کذا أی عندهم، و أصل ذلک من المشایعه، و هی المتابعه و المطاوعه.» (19)
در تاج العروس نیز آمده است:
«شیعه الرجل بالکسر أتباعه و انصاره و کل قوم اجتمعوا علی أمر فهم شیعه و قال الازهری معنی الشیعه الذین یتبع بعضهم بعضا و لیس کلهم متفقین و فی الحدیث القدریة شیعه الدجال أی أولیاؤه (و) أصل الشیعه (الفرقه) من الناس (علی حده) و کل من عاون انسانا و تحزب له فهو له شیعه و یقع علی الواحد و الاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث، بلفظ واحد و معنی واحد و قد غلب هذاالاسم علی کل من یتولی علیا و أهل بیته «رضی الله عنهم اجمعین» حتی صار اسما لهم خاصا، فإذا قیل فلان من الشیعه عرف انه منهم و فی مذهب الشیعه کذا أی عندهم و أصل ذلک من المشایعه و هی المطاوعه و المتابعه.» (20)
علامه طباطبایی هم ذیل آیه: «أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً» میفرماید:
«شیع به معنای فرق و طوایف است و هر فرقهای برای خود، شیعه جداگانهای است و شیعه به معنای پیرو و تشیع به معنای پیروی بر وجه تدین و ولاء است». (21)
در همان تفسیر ذیل آیه: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ» نیز آمده است کلمه شیع جمع شیعه و به معنای فرقه است. در مجمع البیان گفته: کلمه شیع به معنای فرقهها است و هر فرقه یک شیعه است و اگر شیعه نامیدند، بدین جهت است که بعضی بعض دیگر را پیروی میکنند. و گویا مراد از اینکه فرمود: فرعون اهل زمین را شیعه شیعه کرد، آن باشد که اهل زمین را- که گویا منظور از آنان اهل مصر باشد و الف و لام در الارض برای عهد بوده باشد- از راه القای اختلاف و تفرقه افکنی دسته دسته کرد، تا کلمه آنان متفق نشود و یک دل و یک جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند و علیه او قیام نموده و امور را بر او دگرگون سازند، آن طور که عادت همه ملوک است، که چون میخواهند قدرت خود را گسترش داده و سلطنت خود را تقویت کنند، این نقشه را به کار میبرند. (22) و در ذیل آیه «وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ» نیز آمده که کلمه شیعه عبارت است از مردمیکه پیرو غیر خود باشند و به دنبال او به راه بیفتند و کوتاه سخن: مردمیکه موافق طریقه کسی حرکت کنند، چنین مردمی شیعه آن کس میباشند، حال چه اینکه آن کس جلوتر از آن قوم باشد، یا بعد از آن قوم، همچنان که خدای تعالی فرمود: و «حیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِّن قَبْلُ» به طوری که ملاحظه میکنید در این آیه شیعه را به کسانی اطلاق کرده که قبل از افراد مورد نظر عذاب شدند و بین آنان و لذتهایشان حائل شد.» (23)
شیعه به جمعیت و گروهی گفته میشود که دارای خط مشترکی هستند، راغب در کتاب مفردات میگوید: شیع از ماده شیاع به معنی انتشار و تقویت است و شاع الخبر هنگامیگفته میشود که خبری متعدد و قوی شود و شاع القوم هنگامیگفته میشود که جمعیتی منتش روان گردند و شیعه به کسانی میگویند که انسان بوسیله آنها قوی میشود. مرحوم طبرسی در مجع البیان اصل آن را از مشایعت به معنی متابعت دانسته و میگوید شیعه به از شیاع به معنی انتشار و تقویت بدانیم، یا از مشایعت به معنی متابعت، دلیل بر وجود یک نوع همبستگی فکری و مکتبی در مفهوم شیعه و تشیع است. (24) معنی پیرو و تابع است و شیعه علی (علیه السّلام) به پیروان او و آنهائی که اعتقاد به امامتش دارند گفته میشود و حدیث معروف ام سلمه از پیامبر (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) «شیعة علی هم الفائزون یوم القیامة» (نجات یابندگان در قیامت، پیروان علی (علی) هستند) نیز اشاره به همین معنی میکند.»
بنابراین از مجموع این سخنان میتوان دریافت که شیعه جمعیت و گروهی هستند که دارای مسیر و خط مشترکی میباشند و این مسیر مشترک همان دینی است که آنها را همسو و هم جهت میگرداند. به عبارت روشنتر، هنگامیکه به کیش و آیینی از حیث پیروانش بدان نگریسته میشود، به آن شیعه گفته میشود. و هنگامیکه به خود کیش و آیین و نه به پیروان آن نگریسته شود، بدان دین اطلاق میگردد.
4. شرعه
چهارمین مفهوم مرتبط با واژه دین در قرآن، مفهوم واژه شرعه است، این واژه تنها یکبار در قرآن به کار رفته است که ما پس از ذکر این آیه، به تحلیل لغوی این واژه و ارتباط آن با واژه دین خواهیم پرداخت. تنها آیهای که واژه شرعه در آن به کار رفته است، عبارت است از:«لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا». (25)
(برای هر یک از شما [امّتها] شریعت و راه روشنی قرار دادهایم.)
أبو هلال العسکری درباره تفاوت واژه شرعه و کلمه منهاج مینویسد:
«الفرق بین الشرعه و المنهاج: المنهج و المنهاج: الطریق الواضح، ثم استعیر للطریق فی الدین کما استعیرت الشریعة لها. و الشرعه بمعنی المنهاج. کذا ذکر بعضهم. و روی عن ابن عباس أن الشرعه: ما ورد القرآن و المنهاج: ما وردت به السنه. و یؤیده قوله تعالی: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» (26)
ابن منظور در لسان العرب درباره معنای شرعه میگوید:
«الشرعه: ما سن الله من الدین و أمر به کالصوم و الصلاة و الحج و الزکاه و سائر أعمال البر، مشتق من شاطیء البحر و منه قوله تعالی: لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا، قیل فی تفسیره: الشرعه الدین و المنهاج الطریق و قیل: الشرعه و المنهاج جمیعا الطریق و الطریق ههنا الدین و لکن اللفظ إذا اختلف أتی به بألفاظ یؤکد بها القصه و الأمر، و قال محمدبن یزید: شرعه معناها ابتداء الطریق، و المنهاج الطریق المستقیم. و قال ابن عباس: شرعه و منهاجا سبیلا و سنه و قال قتاده: شرعه و منهاجا، الدین واحد و الشریعة مختلفه.» (27)
طریحی در مجمع البحرین میگوید:
«قوله تعالی: (شَرَعَ لَكُم) أی فتح لکم و عرفکم طریقه قوله: (شریعة و منهاجا) الشرعه بالکسر الدین و الشرع و الشریعة مثله، مأخوذ من الشریعة و هو مورد الناس للاستسقاء سمیت بذلک لوضوحها و ظهورها، و جمعها شرائع.» (28)
راغب نیز در کتاب مفردات خود از ابن عباس نقل میکند که میگوید:
«فرق میان شرعه و منهاج آن است که شریعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته میشود و منهاج به اموری که در سنت پیامبر (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) وارد گردیده است.» (29)
كلمه شرعه به معنای طریق است و اما كلمه دین به معنای طریقه خاصی است، یعنی طریقهای كه انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیكن ظاهراً در عرف و اصطلاح قرآن كریم كلمه شرعه در معنائی استعمال میشود كه خصوصیتر از معنای دین است. همچنان كه آیات زیر بر آن دلالت دارد: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» از این آیه به خوبی برمیآید كه ملتهای مختلف هر كدام دارای شرعه مختص به خود هستند، ولی همه این شرعهها، دین واحدی هستند. به عبارت دیگر، گرچه از نظر لغوی مفهوم شرعه عامتر از حوزه معنایی واژه دین است، ولی در عرف و اصطلاح قرآن، دین دارای شمول معنایی بیشتری نسبت به شرعه است. شرعه مخصوص یك امت و مردم یك زمان و یا یك مكان واحدی است، ولی دین ناظر به آن حقیقت و بن مایهای است كه همه این شرعهها به دنبال پیاده كردن آن هستند.
5. منهاج
آخرین مفهوم جانشین واژه دین، كه آنهم تنها یكبار در قرآن به كار رفته است، مفهوم واژه منهاج است. آیهای هم كه این واژه در آن به كار رفته است همان آیهای است كه واژه شرعه نیز در آن ذكر شده است:«لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا». (30)
(برای هر یك از شما [امّتها] شریعت و راه روشنی قرار دادهایم.)
در مجمع البحرین طریحی آمده است:
«قوله تعالی: شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا: الطریق الواضح. أنهج الطریق: إذا استبان و صار نهجا واضحا بینا. و نهج الأمر و أنهج: وضح، یستعملان لازمین و متعدیین. و طریق ناهجه: واضحه. و النهج كفلس: الطریق الواضح.» (31)
ابن اثیر در النهایه فی غریب الحدیث میگوید:
«فی حدیث العباس «لم یمت رسول الله (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) حتی ترككم علی طریق ناهجه» أی واضحه بینه. و قد نهج الامر و أنهج. إذا وضح. و النهج: الطریق المستقیم.» (32)
ابن منظور در لسان العرب میگوید:
«أنهج الطریق: وضع و استبان و صار نهجا واضحا، و المنهاج: الطریق الواضح. و استنهج الطریق: صار نهجا. و فی حدیث العباس: لم یمت رسول الله (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) حتی ترككم علی طریق ناهجه أی واضحه بینه. و نهجت الطریق: أبنته و أوضحته و النهج: الطریق المستقیم.» (33)
كلمه شرع در اول مصدر بوده و بعداً آن را نام برای همان طریقه و روش كردند و در آخر به طور استعاره نام طریقتهای الهیه نموده و گفتند. مسیحیت یك شرع (به كسر شین) و یا یك شرع (به فتح شین) و یك شریعت است و شرعه و منهاج به همین معنا است،- تا آنجا كه میگوید- بعضی گفتهاند: اگر شریعت را شریعت خواندهاند از این باب بوده كه خواستهاند آن را به شریعهی نهر (آن راهی كه افراد و حیوانات از آن راه به لب نهر میروند) تشبیه كنند و چه بسا كه مطلب عكس این باشد، یعنی اگر راه به لب نهر را شریعة گفتهاند از شریعت به معنای طریقه گرفته باشند، به این مناسبت كه چون راه به لب آب برای اهل هر محلی روشن و واضح بوده، خواستهاند با این نام گذاری از روشنی آن خبر دهند و اما كلمه نهج به فتح ن و سكونها، به معنای طریق واضح است، وقتی میگویند: نهج الامر و انهج معنایش این است كه فلانی فلان امر را روشن و واضح كرد و مصدر میمیآن یعنی منهج و منهاج نیز به همان معنا است. (34)
راغب در كتاب مفردات خود از ابن عباس نقل میكند كه میگوید: فرق میان شریعه و منهاج آن است كه شریعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته میشود و منهاج به اموری كه در سنت پیامبر (صلی اللهُ علیه و آله و سلم) وارد گردیده است. (35)
كلمه منهاج به معنای طریق واضح و روشن است و اما كلمه دین معنای طریقه خاصی است، یعنی طریقهای كه انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیكن ظاهراً در عرف و اصطلاح قرآن كریم كلمه منهاج در معنائی استعمال میشود كه خصوصیتر از معنای دین است، همچنان كه آیات زیر بر آن دلالت دارد: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» از این آیه به خوبی برمیآید كه ملتهای مختلف هر كدام دارای منهاجی مختص به خود هستند، ولی همه این منهاجها، دین واحدی هستند. به عبارت دیگر، گرچه از نظر لغوی مفهوم منهاج عامتر از حوزه معنایی واژه دین است، ولی در عرف و اصطلاح قرآن، دین دارای شمول معنایی بیشتری نسبت به منهاج است. منهاج مخصوص یك امت و مردم یك زمان و یا یك مكان واحدی است، ولی دین ناظر به آن حقیقت و بن مایهای است كه همه این منهاجها به دنبال پیاده كردن آن هستند.
پینوشتها:
1. طریحی، ج5: 474.
2. ابوهلال عسكری: 509.
3. مصطفوی (1380)، ج2: 131.
4. مصطفوی (1368)، ج11، 175.
5. ابن عاشور، ج1: 675.
6. موسوی همدانی، ج5: 575.
7. جاثیه/18/45.
8. طریحی، ج4: 352.
9. ابن اثیر: ج2: 460.
10. ابن منظور، ج8، 175 و 176.
11. زبیدی، ج5: 394.
12. موسوی همدانی، ج5: 573.
13. مكارم شیرازی، ناصر (1380)، ج21: 253.
14. ابوهلال عسكری، 299 و 300.
15. موسوی همدانی، ج5: 575.
16. طریحی، ج4: 355.
17. ابوهلال عسكری: 307.
18. ابن اثیر، ج2: 519 و 520.
19. ابن منظور، ج8، 188.
20. زبیدی، ج5: 405.
21. موسوی همدانی، ج7: 193.
22. همو، ج16: 7.
23. همو، ج17: 222.
24. مكارم شیرازی (1380)، ج11: 360.
25. مائده/ 48/5.
26. ابوهلال عسكری، 298 و 299.
27. ابن منظور، ج8: 176.
28. طریحی، ج2: 500.
29. راغب اصفهانی، 261.
30. مائده/48/5.
31. طریحی، ج2: 333.
32. ابن اثیر، ج5: 143.
33. ابن منظور، ج2: 383.
34. موسوی همدانی، ج5: 573.
35. راغب اصفهانی: 261.
تقدسی، محمد مهدی؛ (1392)، معناشناسی واژه دین در قرآن، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول