جمكراني ديگر
نويسنده:سهيلا صلاحي اصفهاني
منبع:ماهنامه موعود
منبع:ماهنامه موعود
گاه برخي از بخشهاي زمين آنقدر عزيز ميشوند و اعتبار مييابند كه آسمان حتي به حال آنها غبطه ميخورد و در سر خود آرزوي خاكي شدن را ميپرورد، جمكران نيز از همين دست است.
جمكران مسجدالاقصاي دل است، وقتي از طرف عرش به معراج خوانده ميشود و تا قاب قوسين خدا پيش ميرود.
جمكران نقطة تلاقي پيشاني است با خاك. يعني درست همانجايي كه غرور و تكبر قرباني ميشوند و تا خونشان ريخته نشود هيچ نمازي قبول نميشود.
جمكران نمايش تصويري «إياك نعبد و إيّاك نستعين» است كه صف طويلي از فرشتگان به تماشاي آن نشستهاند.
جمكران قطعهاي از آخرين عاشقانهاي است كه خداوند سروده و آهنگ بينظير آنرا تقديم حجتش نموده است.
جمكران آوردگاهي است كه ذكر برفراز آن ميايستد، دستهايش را تا نزديكي گوش بلند ميكند و تكبيرة الاحرام ميگويد تا فراداي ظلم و جور را به جماعتِ «يا عدلُ يا عدلُ يا عدل» فرابخواند.
شاعران معاصر هريك از دريچة جان خود به اين قطعة سبز زمين نگريسته و حس و حال خود را بيان داشتهاند. از جمله محمدعلي مجاهدي كه جمكران را چنين ميبيند.
جمكران درمانگاهي است كه دوا و شفا و طبيبش بيمزد و منّت در خدمت آنانند كه بيمة ولايت شدهاند:
خوشا به حال راهيانِ جمكران...
جمكران مسجدالاقصاي دل است، وقتي از طرف عرش به معراج خوانده ميشود و تا قاب قوسين خدا پيش ميرود.
جمكران نقطة تلاقي پيشاني است با خاك. يعني درست همانجايي كه غرور و تكبر قرباني ميشوند و تا خونشان ريخته نشود هيچ نمازي قبول نميشود.
جمكران نمايش تصويري «إياك نعبد و إيّاك نستعين» است كه صف طويلي از فرشتگان به تماشاي آن نشستهاند.
جمكران قطعهاي از آخرين عاشقانهاي است كه خداوند سروده و آهنگ بينظير آنرا تقديم حجتش نموده است.
جمكران آوردگاهي است كه ذكر برفراز آن ميايستد، دستهايش را تا نزديكي گوش بلند ميكند و تكبيرة الاحرام ميگويد تا فراداي ظلم و جور را به جماعتِ «يا عدلُ يا عدلُ يا عدل» فرابخواند.
شاعران معاصر هريك از دريچة جان خود به اين قطعة سبز زمين نگريسته و حس و حال خود را بيان داشتهاند. از جمله محمدعلي مجاهدي كه جمكران را چنين ميبيند.
جمكران درمانگاهي است كه دوا و شفا و طبيبش بيمزد و منّت در خدمت آنانند كه بيمة ولايت شدهاند:
اگر درمان درد خويش ميخواهي، بيا اينجا
دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا
جمكران بلند جايي است كه دامنهاش پوشيده از پر و بال ريختة از «خود» گذشتگاني است كه ميروند تا قلّة رفيعش را فتح كنند و پر و بالي ديگر بيابند:دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا
شكسته بالي ما، ميدهد بال و پري ما را
اگر از صدق دل آريم روي التجا، اينجا
جمكران اجابتگاه همة حرفهاي نگفتني است و چه مغبونند آنان كه خاموش بمانند و هيچ نخواهند:اگر از صدق دل آريم روي التجا، اينجا
طلب كن با زبان بيزباني، هرچه ميخواهي
كه سر دادهست گلبانگ اجابت را خدا اينجا
جمكران عظمت لبيك خداست بيگفت و شنود عبد و بنده.كه سر دادهست گلبانگ اجابت را خدا اينجا
به گوش جان توان بشنيد لبيك خداوندي
نكرده با لب خود آشنا حرف دعا، اينجا
جمكران ايستگاه اهالي كوي دل است:نكرده با لب خود آشنا حرف دعا، اينجا
هزاران كاروان دل، در اينجا ميكند منزل
اگر اهل دلي اي دل! بيا اينجا، بيا اينجا
جمكران پژواك رساي نگاه بيدلان مؤمني است كه سراغ گمشدةشان را از يكديگر ميگيرند:اگر اهل دلي اي دل! بيا اينجا، بيا اينجا
دل ديوانة من همچو او گم كردهاي دارد
ز هر درد آشنا گيرد سراغ آشنا، اينجا
جمكران تابلوي بيشمار طرح و رنگي است كه هر بينندهاي، سزاوار عقل و عشق خود از لذت نگاهش سرمست ميشود:ز هر درد آشنا گيرد سراغ آشنا، اينجا
ز هر سو جلوهاي، دل را به خود مشغول ميدارد
هزاران پرده ميبينند ارباب صفا اينجا
جمكران، تكرارِ چشم به راهيِ آمدنِ آرامشي است كه اگر نباشد، خورشيد هرگز از پسِ ابر سر برون نميكند:هزاران پرده ميبينند ارباب صفا اينجا
صداي پاي او در خاطر من نقش ميبندد
مگر ميآيد آن آرام جانها از وفا اينجا؟!
جمكران گذرگاه عزيزي است كه هواي پيراهن يوسف، تا بدين جا او را كشانده و تا سيراب نگردد، خيال رفتن ندارد:مگر ميآيد آن آرام جانها از وفا اينجا؟!
به بوي يوسف گمگشته ميآيد، مشو غافل
تواني چنگ زن بر دامن خير النساء اينجا
جمكران جمع دو بيكران است: مسجد و ميخانه ـ كه وسعت هريك از ازل است تا ابد ـ و چون به هم ميپيوندند شوريدگي پاميگيرد و مخلصترين عشاق عالم دست به دامان آن ميشوند.تواني چنگ زن بر دامن خير النساء اينجا
خوشا به حال راهيانِ جمكران...